جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره یک : برای خانم شین

از وقتی یادم می آید عاشق بوده ام .

یعنی از وقتی که خودم را شناخته ام یکنفر بوده است که هر شب با خیال و آرزوی او خوابم برده باشد . از خیلی بچگی حتی قبل از این که معنای خیلی از مفاهیم را فهمیده یا حس کرده باشم . پیش از فهمیدن فرق بین زن و مرد و حتی قبل از درک مفهوم جنسیت و خیلی پیش تر از تجربه معنا و مفهوم "عین" و "شین" و "قاف" من دوست داشتن جنس مخالف را تجربه کرده بودم اما اینکه دختری مرا عاشقانه دوست داشته باشد کم پیش آمده است . شاید هم او یا آنهایی که دوستم داشته اند مثل خودم جرات گفتنش را نداشتند و عشقشان به مرور کم و کمتر شده و یا شاید با عشقی دیگر جایگزینش کرده باشند .


دبیرستان ما یک مدرسه نمونه مردمی بود .

یک ملاک ثروتمند به امید اینکه روزی زمین هایش گران بشوند و دور و بر املاک دور افتاده اش تمدنی شکل بگیرد رفته بود وسط بیابان دو تا مدرسه بزرگ ساخته بود و وقف آموزش و پرورش کرده بود و نام خودش را هم بزرگ بر سر در مدرسه ها کوفته بود .

یکی از این مدرسه ها پسرانه و دیگری دخترانه بود .

ما با سرویس می رفتیم و برمی گشتیم و چون در اطراف مدرسه هیچ مغازه ای وجود نداشت و بیابانی بیش نبود کسی از مدرسه بیرون نمی رفت . ساعت آمد و شد و ما و دخترها هم طوری تنظیم شده بود که یک وقت چشممان توی چشم هم نیفتد و حلال و حرام نشود خدای نکرده ....

فقط روزهای پنجشنبه ساعت تعطیلی هر دو مدرسه یکی می شد .

یک عالمه می نی بوس و اتوبوس همزمان با هم می ایستادند جلوی مدرسه ما و فرصتی پیش می آمد برای دخترها و پسرها که با شیطنت برای هم ادا و اطوار در بیاورند و علائم عاشقانه رد و بدل کنند .

آن موقع محدودیت ارتباط پسر و دختر خیلی خیلی بیشتر از امروز بود . تلفن های همراه هم نبودند و اگر شماره تلفنی رد و بدل می شد بایستی خطرات زیادی به جان می خریدی . من نه اعتماد به نفس برقرار کردن ارتباط با دخترها را داشتم و نه جرات شماره دادن . در عوالم خودم مدام عاشق می شدم و شبها با تصور صورت عشقم خوابم می برد و بزرگتر می شدم و عشق هایم عوض می شدند بی اینکه هیچکدامشان بفهمند حتی دوستشان دارم . این وسط دختر های همسایه و محل بخت بیشتری داشتند برای اینکه معشوق خیالی تصوراتم باشند تا دخترهای مدرسه بغلی . چرا که موقع فوتبال توی کوچه می شد تماشایشان کرد . می شد با چند یک پا دو پای ریز و قیچی برگردان زدن امیدوار بود در دلشان جایی باز کنم یا اگر برادر کوچکی داشتند فردین بازی کنم و هوایشان را داشته باشم و خودم را در چشمشان عزیز کنم .


آقای قاف معلم جغرافی ما بود . از دوستان صمیمی پدرم و رفت و آمد هم داشتیم اما نه رفت و آمد خانوادگی . بابا می رفت منزل آقای قاف و آقای قاف هم به خانه ما می آمد اما مادرم و همسر آقای قاف دورادور با هم سلام و علیکی جزئی داشتند فقط . می دانستم که آقای قاف دختری دارد به نام خانم شین . قبل تر ها یعنی قبل از اینکه به دبیرستان بروم وقتی مریم و نرگس را می بردم کلاس زبان چند باری خانم آقای قاف و دخترشان خانم شین را که به همان موسسه می رفت دیده بودم .

وقتی دبیرستانی شدیم خانم شین دوست صمیمی دختر عمه ام شد و به همان دبیرستان دخترانه ای می رفت که در کنار دبیرستان ما بود . بعضی وقتها صبح ها که سر کوچه منتظر سرویس مدرسه بودیم پشت شیشه اتوبوس مدرسه دخترانه دختر عمه ام را می دیدم .  یکسال از من کوچکتر بود و ما مثل خواهر و برادر با هم بزرگ شده بودیم . توی میهمانی ها هم بدون هیچ مشکلی با هم سلام و علیک می کردیم ولی شرایط بیرون از خانه طوری بود که نمی توانستیم به هم آشنایی بدهیم . یعنی مجبور بودیم خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم که یک وقت کسی فکر کند ارتباطی بین ما هست .

توی اتوبوس دخترانه یک دختر خانمی هم بود که خیلی زیبا بود و چشم های رنگی داشت و پنجشنبه ها همه چشم ها دنبال او می گشت . من هم مثل بقیه دوست داشتم ببینمش . نمی دانم چرا هیچ وقت هم از دختر عمه آمارش را نگرفتم .

بگذریم ...

دختر عمه ام چند باری خیلی تلویحی گفته بود که فکر می کند خانم شین مرا دوست دارد چون مدام از او در مورد پسر داییش که من باشم سراغ می گرفت .

نمره جغرافیایم در امتحانات ثلث اول 20 شد . راستش را بخواهید خودم هم تعجب کرده بودم . چون آقای قاف دوست بابا بود خوب خوانده بودم اما انتظار 20 گرفتن هم نداشتم . همکلاسی ها این نمره را به حساب دوستی بابا و آقای قاف گذاشتند اما یک حسی به من می گفت من این نمره 20 را از لطف خانم شین دارم که احتمالا ورقه مرا صحیح کرده است .


آن سال تحصیلی می گذشت و در امتحانات ثلث دوم دوباره از جغرافیا 20 گرفتم . خانم شین هیچ وقت خودش را به من نشان نداد و بالتبع من هم احساس خاصی به او نداشتم فقط به خاطر همان حرف های دختر عمه ام که خیلی هم نمی شد از صحت و سقمشان مطمئن بود  یکجور حس غرور را تجربه می کردم . به هر حال دوست داشته شدن حس خوبیست . حتی توهم دوسته داشته شدن هم خوب است .


بهار سال بعد توی یکی از مهمانی های فامیلی دختر عمه تعریف کرد که با خانم شین دعوایش شده است . ماجرا هم از این قرار بود که گویا خانم شین از دختر عمه ام یک مقدار اسکناس نو برای عیدی دادن در عید نوروز گرفته است چون شوهر عمه ام کارمند بانک بود و همیشه عیدی هایش اسکناس های نو و تانخورده و پر طرفداری بودند .

بعد از عید دختر عمه چند باری پیگیر پولش می شود که از قرار مبلغ خیلی کمی هم بوده است و خانم شین هم یکروز با عصبانیت توی مدرسه پول را پرت می کند جلوی دختر عمه من و جلوی همکلاسی هایش به او می گوید : بگیر اینهم پولت . در ضمن من دیگه هیچ احساسی به پسر داییت ندارم .


دخترعمه این ماجرا را با شوخی و خنده تعریف می کرد اما من یک چیزی در درونم شکست و فرو ریخت . ناراحت شدم . از دست خانم شین ناراحت شدم . آخه من این وسط هیچکاره بودم .  خانم شین هیچ علامتی مبنی بر دوست داشتنم نفرستاده بود و هیچ تلاشی هم برای اینکه بفهمم دوستم دارد نکرده بود . یکهو آن حس خوب  و موهوم دوست داشته شدن و آن غرور و اعتماد به نفس ناشی از آن حس را گم کردم .

خودخواهانه بود اما تمام پنجشنبه هایی که من توی اتوبوس مدرسه دخترانه دنبال صورت آن دخترک چشم رنگی می گشتم یک خیال خوبی هم داشتم که شاید خانم شین هم آن طرف دارد دنبال صورت من می گردد . و با این اتفاق ناگهان این حس خوب خراب شد و فرو ریخت ....


اولین پست بهمن ماه را برای خانم شین می نویسم که حتی چهره اش یادم نیست . این پست را نه از سر دلخوری و ناراحتی بلکه برای تشکر می نویسم . خانم شین اولین دختری بود که حس کردم مرا دوست دارد و این دانستن  ، حس خیلی خیلی خوبی در روزهای نوجوانی به من داد .یکجور اعتماد به نفس . اعتماد به نفسی که با تعمیم دادنش به تمام دوست داشتن ها خودم و تصور اینکه معشوقه هایم چقدر از فهمیدن اینکه کسی عاشقشان شده است حال خوبی پیدا می کنند " برایم فوق العاده لذت بخش بود .


خانم شین . قاف ! می دانم اینجا را نخواهی خواند اما از شما ممنونم

خانم شین . قاف ! شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید .


راستی ثلث سوم آن سال جغرافی 18 شدم ...





نظرات 59 + ارسال نظر
آذرنوش چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:11 http://azar-noosh.blogsky.com

هوووم من هم از این خانوم شین ها توی زندگیم داشتم و فکر میکنم همه ازاین خانو شین ها دارن اما به شکل ها وآدم های متفاوت...حقیقتش با خوندن پستتون به این فکر کردم که ای کاش من هم خانوم شین کسی باشم و کسی با وجود من یک اتفاقی در زندگی یا عقاید یا رفتار های اخلاقیش افتاده باشه ...خداییش حس خوبیه !

خداییش خیلی حس خوبیه

مهرداد چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:14 http://foogh.blogfa.com/

ای جانم
چسیبد مثه نمره بیستی که
از سر دوست داشتن بهت داد

راسی بابک چرا این چش رنگیا همه دنبالشونن
لابد خیلی فوق العادن

ای از خود متشکر

پرهون چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:32 http://printemps.blog.ir

چقدر خوب و صمیمی بود. آره... دوست داشته شدن به آدم اعتمادبنفس می ده.
ولی خانم شین نشونه رو فرستاده بود! با نمره های بیست جغرافیا، از طریق دختر عمه تون.

نامه تون خیلی خوب تموم شد!
شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید...

مرسی پرهون
خانم شین علامتی نفرستاد
باور کن من جغرافیم خیلی خوب بود
باید یک علامت بهتر می فرستاد

ممنون

مقداری سوال!! چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:37

از کجا این قدررررر با اطمینان میگید که مطمئنید خانم شین اینجا رو نمیخونه؟؟
چقدر اصرار دارید که بگید اون اینجا رو نمیخونه؟؟
با معروفیت پدر شما و اینکه با نام و اسم واقعی و عکس واقعی می نویسید ، چطور با این اطمینان میگید اینجا رو نمیخونه؟؟؟
نکنه خدای نکرده نابینا شدن یا فوت کردن که امکان خوندن واسشون نیست؟؟!!


جغرافی هنر یا شیمی! چه فرقی میکنه؟ مهم موتور عاشق شدن و عاشق نمودن شماست که از قدیم روشن بوده و صد سیلندر ماشالله همچنان داره ادامه میده!
به جای تشکر از شین قاف از وجود متبرک خودتون و قابلیت های بیکرانتون متشکر باشید!

مطمئن نیستم
هیچ چیز دنیا قطعی نیست
شاید خانم شین اینجا رو بخونه ولی بعید میدونم

در مورد موتور عاشق شدن و عاشق نمودن بنده هم لطف دارید
کاش همه مثل شما فکر می کردند

در اخر هم برای اینکه حرف شما رو زمین نزده باشم به روی چشم :
از خودم هم متشکرم

سیاه سفید خاکستری چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:46

نوشته تون اون قدر ساده و بی آلایشه احساس کردم بچه دبستانی داره خاطره تعریف می کنه. خصوصا این قسمتش :دوست داشته شدن حس خوبیست . حتی توهم دوست داشته شدن هم خوب است .
راستش من مثل شما نبودم. تو هر سنی بودم از هر کسی خوشم میومد بیان می کردم. هر حرفی که به نظرم درست بود می گفتم. به قول فروغ فرخزاد: آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست. هیچ وقت تو توهم دوست داشته شدن قرار نگرفتم و تکلیفمو با خودم روشن کردم. هیچ وقت از طریق خواهر و فامیل اقدام نکردم و با اعتماد به نفس(نه از نوع کاذب) خواستمو گفتم. یاد اون پستتون که از عشق دوران دانشجویی تون گفتید افتادم که یه دفتر شعر گفتید و تازه دفتر رو هم دوستتون خواست به عشقتون بده! به نظرم این همه ترس و شرم بیجاست. باید برای رسیدن به خواسته هامون بجنگیم و خطر کنیم. وگرنه فقط تو توهمیم. حالا توهم دوست داشتن یا دوست داشته شدن. به نظرم این تعریفی که از عشق میشه خریته و اصلا قشنگ نیست. احساس باید در قالب منطق قرار بگیره و برای رسیدن بهش تلاش بشه. اون عشق هایی هم که شما ازش گفتی که هر روز تغییر می کرد احساسات زودگذر بچه گانست نه عشق.
منتظر نامه های بعدی بهمن ماهی تون هستیم عزیز دل

مرسی دوستم
این عادت من بود
اصولا توی اینطور روابط خیلی خجالتی و ترسو بودم
و قبول دارم این نقطه ضعف بوده ولی پشیمون هم نیستم
از تجربه این احساسات پشیمون نیستم

در مورد احساسات زودگذر هم باهات موافقم
منظورم از عشق و عاشق شدن تعریف عامیانه عشق بود
اینکه میگن فلانی عاشق شده

باز هم ممنون

داش آکل چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:56

خیلی قشنگ بود...

پروین چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 01:53

چقدر قشنگ و معصومانه بود.
عشق های خیالی کودکی و نوجوانی که همه مان تجربه کرده ایم. (مگر آنهایی که نیازها و احساسات طبیعی انسانی به هر دلیلی در وجود جوان و مشتاقشان سرکوب شده است). اما کمی هم خودخواهانه بود. باز هم طبیعی البته. اینکه حس درونی ای بهت میگفت مورد توحه اویی اما باز هم چشمانت به دنبال دخترک چشم رنگی بود.
خانم شین حتی اگر هم اینجا را بخواند فکر نکنم ناراحت بشود. فرض شناخته شدنش که وجود ندارد و برای خودش این میتواند یادآور روزهای سرخوشی و سبکبالی نوجوانی باشد.

ممنون پروین خانوم
قبول دارم که خودخواهانه بود
بعید میدونم خانم شین اینجا رو بخونه ولی اگر خوند امیدوارم همینطوری باشه که شما گفتید

رها چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 03:03 http://whitelife.blogfa.com/

از این عشقهای بچگی همه داشتن
یادش بخیرررر

سپیده چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 03:21

چه حس خوبی داشت یه تجربه مشترک برای همه ی ماهایی که توی دنیای بچه گی مون تصویری از عشق داشتیم و باهاش زندگی کردیم مرسی بابک جان

ارادت سپیده عزیز

عاطی چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 05:02 http://www-blogfa.blogsky.com

چقدر عالی بود این نوشته

من چقدر صمیمیت شمارو تو نوشته ها دوست دارم.کامل و دقیق(حداقل اینطوری نشون میده!)

خیلی لذت بخشه

مسافر چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 07:08

سلام و درود...
جالب بود
ساده و صادقانه قلم زدین

و صداقت کیمیاست
که در این "راه گذر" بزیبایی یافت می شود

بر تن زندگیتان پیوسته لباس صداقت بادا
آمین

ممنون دوست عزیز

کیوی تازه وارد چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 07:12 http://kiwiland.blogfa.com

خیلی خوب بود.
همیشه از سادگی پست های شما لذت بردم.
ممنون آقا بابک عزیز.
درضمن با رابطه مستقیم دوست داشته شدن و داشتن اعتماد بنفس کاملاااااا موافقم.

ارادت

باغبان چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 07:38 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

چه دلنشین و صمیمی بود
همیشه به این رورلستی تون با خودتونو احساساتتون حسودیم میشه.
ممنون که برامون نوشتین.

ممنون باغبان عزیز

جعفری نژاد چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 08:05

خانم شین . قاف ! شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید...

این خط خیلی خوب بود
دمت گرم

افروز چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 08:29

راستشو بخوای امروز انتظار یه همچین پست متفاوتی رو ازت داشتم مثل همیشه عالی و صمیمی... میدونی من فکر میکنم گاهی توهم دوست داشتن از خود دوست داشتن بهتره ،مزه ملسی داره،من حتی وقتی هم که مثلا بزرگ و عاقل شده بودم یکبار فقط با جمله یکی از دوستام که گفت تو و فلانی چقدر بهم می اید مدتها رفته بودم توی فکر و خودمم نمیدونستم دارم به چی فکر میکنم همیشه حس خاصی پشت این تفکرات هست

باهات موافقم افروز

فاطمه چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 09:00 http://hamanketoramisorud.blogfa.com

چه داستانهایی برام زنده شد در این روز اول بهمن ...

دل آرام چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 09:16 http://delaramam.blogsky.com

این مدل نوشته هات خیلی خوبه. اون صداقت و بی ریایی ای که توش هست بی نظیره...
"خانم شین . قاف ! شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید ." خیلی خوب بود...

قربانت

آهو چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 09:17

جمله آخرت فوق العاده بود بابک . این همه خلاقیتو از کجا میاری خدا وکیلی ؟ پستت عالی بود جمله آخرت خدا .

خوشحالم که خوشت اومده

سارای چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 09:44 http://damanekhali.blogfa.com

خانوم شین. قاف، ما برای هم یک عین کم داشتیم علامت...
خیلی جالب بود خیلی چسبید خیلی خیلی

ارادت

بانوچه چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 09:57 http://banooyekaghazi.blogfa.com/

وقتی بدونی یکی دوستت داره حتی اگر علاقه ای بهش نداشته باشی خواه ناخواه یه حس احترام شکل میگیره ... اینطور نیست؟!
خیلی زیبا نوشته بودید :)

ممنون
دقیقا همینطوره

آفو چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 10:50 http://ASIMESAR.BLOGFA.COM

اصلا دوست ندارم یکی یه همچین نامه ایی واسم بنویسه وقتی میتونه جور دیگه ایی باشه . دلم میخواد اگه کسی برای من نامه مینویسه از خاطره بازی توی اون دست برداره ، مخاطبش من باشم و من ، از من بگه و از خاطرات مشترک من با خودش ...

نامه ات برای خانم شین خیلی کوتاه بود ... شاید تو تمام این متن دو خط ... از خودت و رویاهات و حال شاید خوب ات نسبت به خانم شین ننوشتی واسش ...

مرسی آفو
من عین حقیقت رو نوشتم
و واقعا حسی نسبت به خانم شین وجود نداشت
و چیزی بین ما رد و بدل نشد که بخوام به قصه پر و بال بدم

n چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 10:53

لذت بردیم جناب، خدا قوت

سکوت چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 11:53 http://www.sokooteashena.blogfa.com

ماشالا هزار ماشالا دل که نبوده اتوبان بوده انگار
من هیچ وقت برای دوست داشتن کسی پیش قدم نبودم یعنی احساسات من همیشه وقتی گل کرده که متوجه شدم طرف مقابلم به من احساسی داره. برای همین حس خانوم شین رو نفهمیدم. ولی حس شما را خیلی درک کردم. هم غرورش هم اعتماد به نفسش هم ذوق و شوقش همه چیزش رو درک کردم.

ممنون از درک شما

سمیرا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 12:25

ولی اگه همچین حرفی زده معنیش اینه که حسی داشته! راستی من خیلی کنجکاوم ماجرای آشنایی و علاقه و ازدواج شما و مهربانو بدونم..نمیخواید یه پست بذارید؟

فکر می کنم قبلا تعریف کرده باشم

shiva چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 13:02 http://sheeva.blogfa.com

بابک جان از همه ی این حرفا گذشته چه قدر دوست دارم خانم شین این جا رو بخونه...

بعید میدونم بخونه

مقداری سوال!! چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 14:46

خب که چی یک عین کم داشتید؟!
واقعا این کجاس زیباست یا ارزش ادبی داره که دوستان چندین بار اشاره کردن بهترین جای نوشته این بود؟؟!

هنوز به سوال من پاسخ ندادید جناب اسحاقی،!!!!
خیلی واضح گفتم:
وقتی با اسم واقعی خودتون می نویسید، وقتی عکس میگذارید از خود و خانوادتون
وقتی پدرتون این قدر مشهور بودن و شاگرد داشتن و همکار
چطور
چطوووور چطور
به من بگید چطور پیش فرض را بر این میگذارید که خانم شین اینجا رو نمی خونه و خطاب به کسی نامه نوشتین که این نوشته تون رو نمی خونه؟؟؟
چطور این پیام رو میگی که:
""خانم شین . قاف ! می دانم اینجا را نخواهی خواند اما از شما ممنونم"""

از کجا به صورت پیش فرض میدانی اینجا را نخواهد خواند؟؟؟؟!!!

غیر از اینه که مطمئنید اینجا رو میخونه هنووووووووزم ؟؟ و برای رو نشدن دستتونه که این تاکید مزخرف رو می کنید که اینجا رو نمی خونه؟؟؟!
اتفاقا تحلیل من با شخصیتی که از خودتون تصویر می کنید خیلی هم انطباق داره... در جوابتون به سیاه سفید خاکستری از ترسو بودنتون در زمینه ابراز عشق سخن گفتید و اینکه لذت می برید موهومی و در پرده دوست داشته شوید یا در توهم بمانید......
واقعا دلم برای اون بدبخت مانی میسوزه به خاطر داشتن پدر بیماری چون شما
که هنوزم بعد اینکه میدونه بچه دومش تو راهه دست از مسخره بازی و دختر بازی برنمیداره چه تو تفکراتش چه تو واقعیت چه تو ژست های مسخره ی ریاکارانه ی مودبانه ی موذیانه ش جهت تشکر از اولین کسی که دوستش داشته!!!

جای تاسفه.... عمیقا جای تاسفه..... با دیدن شما و نوشته هاتون بیش از پیش به کثیفی و پلید بودن پنهان و آشکار آدمای این دنیا پی می برم..... جای تاسفی عمیقه.... از چنان پدر شجاعی، چنین فرزند ترسو و ریاکاری و .... فلانی.....
اهل ادب و قلمش که یکی باشه مثل تو بیمار ریاکارررر خود زرنگ پندار، وای به حال عامیش......

می دانی عزیز جان ؟
کافر همه را به کیش خود پندارد .
مردان هیز و خیانتکار بیشتر از همه به همسرشان سخت میگیرن و تو هم حق داری با دیدن این فضا و دیدن آدمی که یک عالمه دوست از جنس مخالف داره دچار تردید بشی و نتونی این رابطه ها رو در ذهن مریضت هضم بکنی .
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است ؟
همسر و دوستان و اعضای خانواده من اینجا رو میخونن و من هیچ ترسی از نوشتن واقعیت ندارم . تو هم به اندازه یک ارزن شجاعت داشته باش و بگو . بگو که چه مدرکی برای حرفت داری ؟ هوووم ؟
اگر زخم خورده عشق منی شجاعت داشته باش و خودت رو معرفی کن ؟ مگه هدفت روشنگری نیست ؟ من که کامنت شما رو پاک نکردم پس بگو دلیلت برای گفتن این حرفها چیه ؟ یا اون زن و زنانی که من بهشون ضربه عاطفی زدم معرفی کن ...

فریبا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:02

جالبه مهربان خانم سکوت جالب پیشه کردن در نظر دادن زیر پست های این جنینی شما!!!!
البته منتظریم در ادامه ایشون هم از اولین جرقه های عشق کودکی شون بنویسن
اصلا بیاید یه روز اولین عشق اون و اولین عشق خودتون رو برین دنبالشون بگردین پیدا کنین،
تو دنیای واقعی
خو چع عیبی داره؟؟!!
فکرشو بکن... پیداشون کنین دعوت کنین خونه تون همزمان هر دو عشق اول تون رو... یاد خاطرات پااااااک و صمیمی کودکی کنین..... یه شش ضربدری هم انجام بدین در تکمیل حس پاک کودکی رشد یافته تون....
در اقدام بعدی هر دو برین سراغ دومین عشقاتون و پیدا و دعوت کردنشون به منزلتون و بقیه کارهای هیجانی....
میدونین چقدررررررررررررر حال میده و هیجانی و نابه.... همینطوری ادامه بدین تا آخر عمرتون سوژه واسه حال کردن دارین!!!

ببین دوستم قرار نیست فانتزی های آدم ها با هم یکسان باشه
آدمها سلایقشون متفاوته
این فانتزی عشقی جنسی که تعریف کردی و مشخصه خیلی هم ازش لذت می بری برای من جذابیتی نداره
ایشالا که که توی زندگی مشترکت شما و همسرتون ازش لذت ببرین خانم یا آقای فریبا

خورشید چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:02

از صمیم قلبم برای صاحب کامنت بالا متاسفم و تنها از خدا می خوام که از ما بگذره.
چقدر ساده به هم تهمت می زنیم..

شما خودت رو ناراحت نکن خورشید جان

خورشید چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:03

اصلاح کنم. و کامنت قبلی قبلی.

زهرا.ش چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:40 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

این جمله از خسرو شکیبایی هست؟
تا آخر عمر در قبال کسی که به خودت علاقه مندش کردی،مسئولی!
(نقل به مضمون)
حالا علاقه مندی خانم شین هم الزاما نمی تونه یه علاقه قلبی و حقیقی باشه!من جنس خودم رو می شناسم،شاید اون حرف رو برای سوزوندن دختر عمه شما زده باشه!که حتی اگر اینطور هم باشه بازهم برای غرور شما گرون تموم شده!
و دیگه اینکه،معتقدم کامنت های روانی های مجازی رو باید هرچه بیشتر ندیده گرفت،ولی نمی تونم تعجب خودم رو از اینکه این نویسنده های این کامنتها چه دل سیاه و چه ذهن کثیف و چه روح خراب و چه فطرت پستی دارن پنهان کنم!

ممنون زهرای عزیز
بابت همدردی شما سپاسگذارم
پیشنهاد می کنم شما هم به اینطور کامنتها عکس العمل نشون ندید
چون آدم های مریض ممکنه برای شما هم ایجاد مشکل بکنند

فریبا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:46

خوش به حال تو ای خورشید تابنده ی حقیقت محض!
من تهمت نزدم
پیشنهاد دادم!!!
بر اساس امیالی که نویسنده در خودش و از خودش توصیف کرده بود!

در ضمن فریبا نیک نیم یکی از هزاران معشوق طرف مقابل من بود! با لذت ازش نام می برد که معنیش فریبنده س! چون ازین اسم بدم میاد و از روک بودن زیادیم شاکیم اسمم رو گذاشتم فریبا تا شاید فرجی بشه فریبندگی رو یاد بگیرم و در دنیای پر از حقه و کلک شما کمتر زجر بکشم... اینطوری میشم یکی عین خودتون!
متاسف باش و به زیرکی خودت و یارانت درود بی کران بفرست!! ای خورشید عالمتاب !!!

ببین فریبا جان
اینکه شما با اسامی مختلف کامنت میذاری دلیل نمیشه من هم همینطور باشم
من اگر حرفی داشته باشم در جواب کامنتت میدم نه با اسامی جعلی

فریبا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 15:52

لایک به خانم زهرا شین که خوب بلدن استدلال کنن!!
خانم زهرا شین،
این جمله که فرمودید راجع به علاقمند کردن و مسئولیت ابدیش و این حرفا ، کاربردش در مخ زدنه فقط !!! و
نیز نیز البته در زمان آویزان شدن معشوقه های زررررنگ طوری که بدبخت نفهمه از کجا خورده!
وقت عمل نمیشه اونو طلب کرد چون شعار آدمای زرنگه
کسی که بهش عمل کنه بدبخت میشخ خانم شین!! شما که خودت دردمندی باهاس بهتر بدونی!
ولی خوشم اومد از زبون فرز و تیزت
من وقت عصبانیت در مواجه با این دنیای زیبا و ادیبان ریاکاری چون ایشون فقط بلدم نعره بزنم! مثل شما خوش زبون نیستم درین شرایط! نفرتمو تف میکنم تو صورت طرف!

میدونی آقای فریبا ؟
اگر یک دیوانه توی خیابون توی صورت من تف بکنه من نمی ایستم جوابش رو بدم
شما هم ادامه بده و همینطور عقده های سرخورده ات رو تف کن
و ذات و شخصیت واقعیت رو نشون بده
به قول امام خمینی : از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر

وقتی می بینم نوشته های من چه اتیشی به جونت میندازه خیلی بیشتر برای نوشتن انگیزه پیدا می کنم . پس بازم کامنت بگذار و عصبانیتت رو خالی کن .

فریبا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 16:01

مادمازل زهرا شین جان!!!
این ""دل سیاه و ذهن کثیف و روح خراب و فطرت پست"" رو مدیون تو و امثال تو هستم،... من زندگی آرام خودمو داشتم یه ادیب لغت باز سفسطه گر ریاکار اتوکشیده کاربلد به ظاهر مودب موجه سوزوندم که اینطور سیاه شدم
حالا بخورید بوی گند حاصل از تعفن منو که دامن خودتون رو گرفته!!! شمایی که بویی از انسانیت نبردید و فقط بلدید زر رنگی و قشنگ بزنید!
من ابایی ندارم آی پیم مشخصه، ادعام هم معلومه، بفرمایید پیگیری کنید تا معلوم شه باسن مبارک ح گهی تره!!!

بخورید نووووش جونتون، من دست پرورده و شاگرد کوچیکه روان نژند شماهام

زهرای عزیز
من عذرخواهی می کنم
کاش دهن به دهن این آقا نمی گذاشتید

سیاه سفید خاکستری چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 16:45

تو جامعه ای که ریا و دروغ جزیی از فرهنگ مردمش شده سادگی و بیان احساسات بچه گانه ی کودکی خیلی عجیب نیست که به اتهام ارتباط جنسی از نوع ضربدری ختم بشه. به نظرم مشکل از یک نفر یا چند نفر نیست. یکی تو زندگیش هر غلطی دلش بخواد می کنه و چون به کسی نمیگه سمبل پاکی شمرده میشه و یکی مثل شما که از احساسات زودگذر کودکیش میگه بین گروهی بدترین برچسب رو میخوره که نمونه اونو دیدیم. راستش وقتی راجع به شما و همسرتون از ارتباط ضربدری و ... استفاده شد با خوندنش شرمنده شدم. حالا برای نوشتنش چقدر باید حقیر شد از میزان ریا و دروغ میشه فهمید.
به قول سهراب سپهری: دور شد باید از این خاک غریب ....!

دوست خوبم
چرا میگی یک گروه ؟ بگو یک نفر

بر خلاف شما من اصلا از کامنت ایشون ناراحت و شرمنده نشدم

فرض کن یک دیوانه توی خیابان به شما بگه اوهوی هواپیما
تو ناراحت نمیشی . چرا ؟ اولا چون اون شخص دیوانه است و ثانیه شما که هواپیما نیستی . پس دلیلی برای ناراحتی وجود نداره
حالا فرض کن اون دیوانه بلند داد بزنه و به شما بگه : ریاکار و خیانتکار و بیمار جنسی
من ناراحت نمیشم چون اولا میدونم که طرف دیوانه است . و دوم اینکه من ریاکار و خیانتکار و بیمار جنسی نیستم . پس دلیلی برای ناراحتی وجود نداره .

من از این آدم ها زیاد دیدم . به حضورشون عادت دارم و دیگه از وجودشون احساس ناراحتی نمی کنم . مثل درختی که اهمیتی به شته ها و انگل ها و کرم های تنه اش نمیده .

اخی طفلی فریبا سوخته چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 16:45

اخی خوب این بیچاره که خودش داره میگه سوخته و سیاه شده ولش کنین بنده خدا رو .. خوب داره از حسادت اتش میگیره .. بسوز فریبا جان بسوز ... راحت باش.. ما مزاحمت نمیشیم

بی خیال خانم ف
به این بنده خدا بال و پر ندید
این دوست ما نیاز به نوازش منفی داره
نیاز به توجه
شما با کامنتت خوشحالش می کنید
دوست ندارم فضای کامنتها با ادبیات کثیف این بیچاره آلوده بشه
حسادت یا عقده یا مشکل روانی هرچی هست مطمئن باشید خودش بیشتر از همه آزار میبینه

پری گل چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 17:09 http://sangghollab.blogsky.com

:(
کاش تاییدش نمی کردین. هرچی حس خوب گرفتم از متن پرید

پری گل عزیز
اگر کامنتهای ایشون رو تایید نمی کردم فکر می کرد از روشنگری ها و افشاگری هاش می ترسم . خیلی دوست داشتم که به جای قایم شدن پشت اسامی جعلی یکبار بیاد و بگه که دلیل سوزشش چیه ولی حیف که نه مدرکی برای حرفهاش داره و نه سوزشش تمومی
کامنتهای جوگیریات تاییدی نیست پری گل
فقط کامنتهایی که توش از الفاظ زشت استفاده شده باشه پاک می کنم اون هم به خاطر احترام به دوستانی که اینجا رو میخونن
بابت ناراحت شدنت متاسفم
و از دوستان عزیزم خواهش می کنم فقط در مورد پست نظر بدن

سحر چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 17:17

همیشه معتقدم عشق مقدسه وروح آدمو جلا میده مخصوصا عشقهایی که شما توی اون دوران معصومیت ازش حرف زدین
البته من به یه چیزه دیگه هم معتقدم به این که شما خیلی صادق هستین و درونیاتتون رو خیلی شفاف بیان میکنین و این خیلی قابل احترامه و نشون دهنده روح بلندتونه
برقرار باشی بابک اسحاقی عزیز

ارادت سحر بانو

سحر چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 17:20

جمله ی برگزیده ی این پست

خانم شین . قاف ! شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید .

محشر بود

ارادت مجدد

خورشید چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 17:21

من ناراحت شدم.
من خیلی ناراحت شدم.
من خیلی عذر می خوام اگه حرفی زدم ..
نمی دونم.
ببخشید.

این چه حرفیه خورشید عزیز ؟
شما نظرت رو گفتی و اظهار نظر که عذرخواهی لازم نداره
اما در این مورد خاص من فکر می کنم حمایت شما به ضرر خودتون تموم میشه و دوست ندارم مشابه این کامنتها رو در وبلاگ تو و دوستانم هم ببینم .

زشت چون خوی و خصال تو! چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 17:54

اتفاااااااقا منتظر بودم این حرف از دهنت دربیاد!!
""مردان هیز و خیانتکار بیشتر از همه به همسرشان سخت میگیرن و تو هم حق داری با دیدن این فضا و دیدن آدمی که یک عالمه دوست از جنس مخالف داره دچار تردید بشی و نتونی این رابطه ها رو در ذهن مریضت هضم بکنی""

تویی که بد دل ترین آدم دنیا بودی، حالا دم از روشنفکری نزن!
خدا از زندگی واقعیت خبر بده و ذات واقعیت....
اتفاقا اعتراف خوبی از ذاتت چرکیت کردی
تویی که باعث شدی دوست من از تماااااااام دوستای داشته و نداشته ش بگذره تا توههههم بیمارگونه ت آروم بگیره، دهن کثیفتو وا نکن و زر الکی نکن
مرد عمل اگر بودی نیاز به نوشتن از نبوده هات و نداشته هات اینجا نداشتی

ببخشید که من مثل تو بلد نیستم دهنم رو باز کنم و چرند بنویسم
اما نمیتونم خوشحالیم رو از آتیشی که به جونت افتاده مخفی کنم
ادامه بده

ادامه ش... چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 18:01

از فانتزی ضربدری هم قبلا تعریف کردی و لذتش رو حتی تحریک شدنت رو با دیدن شورت خونی دخترخاله ت تو حموم بارها وصف کردی ذره ذره ! نیازی به وقاحت بیش از حدت نیست!
اگر من اینکاره بودم با تنفر تو رو دعوت نمیکردم به اون کاری که قبلا بارها و بارها پز انجامشو دادی با اسم مستعار جوجه ترسو!!
حالا جانماز آب نکش
من اگه تنفر نداشتم ازون کثیف کاری اینجا با حرص اون حرف رو نمیزدم جناب ریاکار خبیث زرنگ!!!

ساجده چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 18:04

خدایی چه صبری داری شما آقای اسحاقی...قابل تحسینه واقعا.
من نمیگم همه اینجا باید ازتون تعریف کنن،کما اینکه خود من هم گاهی بانوشته هاتون مخالف بودم وجسارت کردم و نظرم رو اعلام کردم وگاهی هم ترجیح دادم سکوت کنم اما تحمل این الفاظ زشت سخته.هرکسی نمیتونه مثل شما بی تفاوت باشه.
قلمتون مانا.

ارادت ساجده عزیز
من شرمنده ام بابت الفاظ زشتی که توی کامنتها نوشته شده

پری گل چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 18:29 http://sangghollab.blogsky.com

چه شروع قشنگی برای نوشته های بهمن ماه :)

این پستتون باعث شد برم سراغ فایلای عشق نوجوانی :)
احساسی که هیچ منطقی و هیچ اقدامی پشتت نبود. فقط لذت دوس داشتن بود و خجالت از روبرو شدن با کسی که نمی دونستم اصلا منو می بینه؟

چقد اون روزا همه چی شفاف و قشنگ بود.

کاش به طور جدی به نویسندگی فکر می کردین

ممنون پری گل عزیز
محبت داری

خزر چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 19:30

جمله آخرتون حسن ختام خیلی خوبی برای این پست
عجیب به دل نشست
دوست داشته شدن و دوست داشتن لازم و ملزوم همند و به نظرم اولی مقدم بر دومی

( صبوری تون رو در مقابل این لفاظی !!!! های هتاکانه قابل تحسینه آقای اسحاقی ولی ..................... حالم بده !!!)

ممنون خزر عزیز
من بابت کامنتها متاسفم واقعا
جدا دوست ندارم فضای خوب کامنتها آلوده باشه
فقط می خواستم به خود این دویانه ثابت کنم که مدرکی برای اثبات خزعبلاتش نداره
در پست های بعد حتما کامنتهاش رو پاک می کنم تا دوستان معذب نباشند

مهرداد چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 21:17

اسحاقی عاشقتم
مردونه همین الان جای من یه ماچ گنده از مانی بگیر

تی فدا
مازنی ریکا

یک مادر. یک همسر. یک زن چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 22:08

سلام
یک خواننده خاموش هستم
نوشته های زیبا و پر محتوایتان را همیشه میخوانم
و خواستم بگویم سپاس که هستید ، مینویسید و جسورید
و خواستم به مهربان همسرتان هم تبریک بگوبم که آنقدر وجودش صمیمی ، همراه و دوستانه برای شما یوده ، که به دور از تربیت غالب همسران ، به شما فرصت و مجال نوشتن از خاطراتی را می دهد که فقط زیبا و معصومانه و متناسب با دوران نوجوانی برای یک روح و دل نوجوان سالم است.
مهربان بانو حتما آنقدر با شعور هست که میداند در یک جامعه متاسفانه نا آگاه ، جسارت هزینه دارد و او حتما در کنار دل شماست و درک میکند این نا مهربانی هایی که با شما شد.

هر دو در کنار هم باشید و از هم پشتیبانی کنید. عشقتان همیشگی باشد.

ارادت
ممنون که خواننده جوگیریات هستید
یک کامنت از کسی مثل شما به اندازه کافی انرژی میده برای تحمل بعضی مشکلات و ادامه راه
باز هم سپاس

آفو چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 22:28

منظورم این نبوده که شما حس دیگه ایی داشتی و ننوشتی . بابک جان منظورم این بود,که فکر کردم متن رو که میخونم یه نامه ی طولانی برای مخاطبت هستش ... ولی مخاطب تو فقط تو عنوان پست و یکی دو خط آخر مخاطب بود ... بقیه ی متن برای ما بود . اینکه توضیح بدی داستان چی بوده و خانم شین کی بوده و ...
نمیگم بده ها ولی میگم نامه ات باید نامه باشه ... برای مخاطب خاص ... مثلا اگه مخاطب بعدی مهربان جون هستش فقط اون باشه ...
نمیدونم تونستم بگم چی میخوام بگم یا چی ...

اها پس با عنوان مشکل داشتی ؟
قبول دارم اسمش نامه نیست
اگر اسم پست های بهمن رو به جای نامه بگذارم پست فکر کنم درست تر باشه
ممنون
انتقاد به جایی بود

فریبا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 22:29

ورای تمام سفسطه هایی که نوع بیان مطلبم بهت اجازه انجامش رو داد و
جنابالی نیک ازش استفاده کردی و با تکنیک همیشگی مظلوم نمایی کلی سفسطه کردی،
هنووووووز
به این سوال
پاسخ ندادید جناب اسحاقی،!!!!

خیلی واضح گفتم:

وقتی با اسم واقعی خودتون می نویسید، وقتی عکس میگذارید از خود و خانوادتون
وقتی پدرتون این قدر مشهور بودن و شاگرد داشتن و همکار
چطور
چطوووور چطور
به من بگید چطور پیش فرض را بر این میگذارید که خانم شین اینجا رو نمی خونه و خطاب به کسی نامه نوشتین که این نوشته تون رو نمی خونه؟؟؟
چطور این پیام رو میگی که:
""خانم شین . قاف ! می دانم اینجا را نخواهی خواند اما از شما ممنونم"""

از کجا به صورت پیش فرض اینطور مطمئن میدانی اینجا را نخواهد خواند؟؟؟؟!!!

اردی بهشتی چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 23:38 http://tanhaeeeii.blogfa.com

حس پستت فوق العاده بود آقا بابک!

شما آدمی هستی که سرشار از عشق و علاقه ای و به این دلیل هر زمان از زندگیت عاشق کسی بودی و تصویر اون رو توی ذهنت داشتی!
و حالا که همسر داری و پدر هستی این عشق درونی ت برای اونها هست!
و در این بین چه اهمیتی داره قضاوت سایرین خصوصا اذهان بیمار!

امیدوارم که قلبت همیشه لبریز از عشق باشه و روزی رو بدون عشق نگذرونی!

ممنون از لطفت اردی عزیز
اصلا اهمیتی به افکار مریضشون نمیدم
شک نکن

رها- مشق سکوت پنج‌شنبه 2 بهمن 1393 ساعت 00:05 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

خیلی خوبه که اینقدر صادقانه حرفاتون رو به زبون میارین
چقدر این جمله رو دوست داشتم:
خانم شین . قاف ! شما برای اینکه عشق من باشید فقط یک "عین" کم داشتید .

یاد یه شعر از مصطفی مستور افتادم:
حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند که میزنی
من-عین هالوها- زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهن ات
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در شی
در قاف
در نقطه ها.

ممنون رها
چه شعر زیبایی
من نمیدونستم آقای مستور شعر هم میگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد