جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره هفت : برای خورشید پور امینی


تهران کلی جای قشنگ داره. همه می دونن.. همه رفتن..

اما برای من، تهران همین نیمکت سبز قدیمیه که روزای بارونی میشینم رو سبز خیسش و شعر می خونم و خیال می کنم..

اینها را خورشید خانم پورامینی برای آخرین بازی جوگیریات نوشته بود .
عکس خورشید را اولین بار در بازی سفره های افطاری سال 90 دیدم . و تازه آن موقع بود که فهمیدم چرا داود پورامینی اسم وبلاگش را خورشید نامه گذاشته است . خورشید نشسته بود کنار سفره افطار و برادرش سپهر طور عجیبی داشت نگاهش می کرد .

داود را همان موقع که در پرشین بلاگ می نوشتم شناختم . بعد از فوت پدرش خیلی کم می نوشت . یکهو می رفت و مدتها پیدایش نبود و اصلا نمی دانم چطور شد که دوباره اینجا همدیگر را پیدا کردیم .
احتمالا آن هم از صدقه سری شیرزاد بود چرا که داود را همانروز توی بهشت زهرا دیدم که قرآن کوچکی در دست داشت و می خواند و ریز ریز گریه می کرد . این اولین و آخرین دیدار ما بود هرچند که بعدها با هدیه ای نازنین شگفتانه ام کرد روزی که پشت میزم توی شرکت نشسته بودم و انتظار چنین هدیه ای را اصلا و ابدا آن هم از داود نداشتم .

هرچه داود کم پیداتر می شد خورشید با فروغ بیشتری می درخشید .
اوایل فکر می کردم این کامنتها حتما از خورشید دیگریست
دختر خانم کوچکی که عکسش را توی بازی سفره های افطاری دیده بودم نمی توانست همان خورشیدی باشد که برایم کامنت می گذاشت . بعدها که پای کامنتهایش نشانی وبلاگش را هم نوشت مطمئن شدم که اوست و صد البته بیشتر متعجب شدم . متعجب از فهم و شعور بالای او
وقتی در بازی ترانه های درخواستی شب عید خورشید گوشی را از بابایش گرفت و گفت که گلنار داریوش رفیعی را می خواهد ، وقتی دختر نوشت هایش را به داود خواندم و وقتی توی کامنتها نقطه نظراتش را نسبت به مسائل می بینم . وقتی برخورد و رفتارش را  با دوستان می بینم و ادب و خانمی و فهم بالایش را
با خودم می گویم چطور ممکن است دختری به سن و سال خورشید اینقدر باوقار و اینقدر محترم و فهمیده باشد ؟
شما هم اگر با خورشید پورامینی دمخور شده باشید تصدیق می کنید که او لااقل ده سال از خودش بزرگتر است . این لااقل را دست پایین می گویم . از من باشد می گویم بیست سال

هر وقت نوشته های خورشید خانم را در شمس الملوک می بینم
هر وقت می بینم با وجود سن کمش چه رفتار بزرگمنشانه ای با دوستان مجازیش دارد
هر وقت می بینم چه احترامی به پدرش می گذارد و گفتمان بامزه پدر و دختریشان را توی کامنتها می خوانم
ناخودآگاه غبطه می خورم و آفرین می گویم به پدر و مادرش

این را قبلا به خود خورشید هم گفته ام و دوست دارم اینجا دوباره بگویم
دلم می خواست اگر روزی دختری داشتم
به اندازه خورشید موقر و خانم و فهمیده و با کمالات باشد .

هفتمین پست بهمن ماه را برای خورشید خانم نوشتم 
به جبران همه خوبی ها و خانمی هایش
و می خواهم بداند که چقدر از دیدن کامنتهایش خوشحالم
و او را درست مثل دختر نداشته ام دوست دارم .