ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اگر قرار باشد شبیه ترین وبلاگ نویس به خودم را انتخاب کنم باید آقای رگبار را خدمتتان معرفی کنم . هرچند که آقای رگبار را ممکن است خودتان بهتر از من بشناسید و نیازی به معرفی من نداشته باشند و صد البته که این شباهت بر اساس نظر و سلیقه بنده است و آقای رگبار شاید دلش نخواهد که شبیه او باشم و ممکن هم هست چنین عقیده ای نداشته باشد .
آقای رگبار مدتهاست که در کافه رگبار می نویسد . قبلا در بلاگفا می نوشت ولی سال 91 وقتی وبلاگش مسدود شد به بلاگ اسکای آمد . من و آقای رگبار شباهت های زیادی با هم داریم . هر دویمان صاحب دو تا پسر هستیم ( البته اگر این تو راهی جغله ما را هم داخل جمعیت حساب کنید ) . هردویمان علاقه به نوشتن داستان داریم . هر دویمان مشاغلی داریم که هیچ ربطی به علایق نویسندگی ندارد . هردویمان برای وبلاگ نویسی احترام قائل هستیم و فقط شاید فرق من و آقای رگبار این باشد که من وقت و انرژی بیشتری صرف وبلاگ می کنم که یحتمل اگر پسرهای من هم همسن پسرهای آقای رگبار بشوند مثل او وقت کمتری برای وبلاگ نویسی صرف خواهم کرد .
بارها شده است که پستی مد نظرم بوده و وقتی وبلاگ آقای رگبار را باز کرده ام متوجه شده ام دقیقا همان مطلب را نوشته است و یکی دوبار هم آقای رگبار همین موضوع را به من گوشزد کرده که پست جوگیریات دقیقا به سوژه مد نظر او پرداخته است . در مجموع علایق و دغدغه ها و نظرات اجتماعی و سیاسی من و آقای رگبار خیلی به هم شبیه است .
با اینکه خیلی دلم می خواست ولی تا به حال همدیگر را ندیده ایم و اگر این عکس که برای بازی سلفی ها بود نمی فرستاد فکر می کردم که دلش نمی خواهد کسی او را بشناسد .
بیست و چهارمین پست بهمن برای آقای رگبار
که از دوستان نازنین وبلاگی من است
و خیلی دوست داشتم امکانش بود یکجایی مثل یک وبلاگ گروهی با یکدیگر همکار باشیم و کنار هم از دغدغه های مشترکمان بنویسیم .
چه جالب.......اتفاقا منم همیشه باخودم میگفتم شبیه ترین آدم تو بلاگستان به شما آقای رگبار هست.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
کافه رگبار و خود کافه چی رو من خیلی دوست دارم...
از اون کافه ها و کافه چی نیک روزگارند
روز و روزگارشون سرشار از برکات الهی
ممنون بابک جان بخاطر این پست
چه جالب...که یکی انقدر
شبیهت باشه..که حتی
سوژه های نویسندگی
ت هم توی خــــیلی از
مواردشبیهش بشه...
خوبه..این همکاری..
حتمایه چیزتوپی از
آب در میاد.........
مطمئنم.........
یاحق...
درود اقای بابک
ممنون از این پستتون .من دو سه باری برای اقای رگبار کامنت گذاشتم و این اولین باره که برای برای شما کامنت میزارم .این پست منو به وجد اورد چرا که چند شب پیش من داشتم با خودم فکر می کردم که تو بلاگر های اقای جوگیریات و رگبار یه جور سلامت ذهنی دارن و هر دو با با توجه به فشار جامعه باز هم خود اگاه یا ناخود اگاه چند لول بالاتر از جامعه خودشونو تربیت کردن .پستی که راجع به مدیر مدرسه فرهاد بود برای ما هم جالب بود چرا که تو اون پست اقای رگبار معلمشونو بعد سالها دید و من یکی از بلاگر های اصیل رو
به بنده لطف دارید
چه جالب
سلام
این روزا تبدیل شدم به یه وبلاگ خون بی خاصیت. به خاطر مشغله فرصت روشن کردن لبتاپ ندارم و با گوشی هم نمیتونم کامنت بذارم.
فقط خواستم بگم اقا ما همین دور و برا میچرخیم و صبحمون شب نمیشه اگه چند باری جوگیریات رو برای دیدن پست جدیدش باز نکنیم.
سلامت باشن اقای رگبار و برقرار باشه وبلاگ خواندنی شون
اتفاقا دنبالشون میکنم و خیلی اوقات میخونمشون. بسیار هم خوشحال شدم که چهره ایشون رو دیدم و امیدوارم بیشتر و بیشتر ازشون بخونم.
درود بر آقی رگبار. و درود بر شما. که شبیه همید.
من توی کامنت نوشتن اینجوری ام. با تیراژه. بارها شده بود که وقتی مطلبی را میخواندم تا میامدم نظر بگذارم میدیدم تیراژه عین کامنت مدنظر من را نوشته. گاهی واقعا مو به مو شبیه. بیشتر وقت ها از کامنت دادن منصرف میشدم. اما بعضی وقتها هم دیگر اجازه نمیدادم تیراژه اینجوری با روح و احساسات من بازی کند و علیرغم تکراری بودن نظرم را مینوشتم. واقعا احترام به بزرگتر در این دور و زمانه کیمیا شده
اولا این که آقا عجب سورپرایزی شدم با این پستت !
هم این که درباره من این قده خوب و دوست داشتن نوشتی که بیشتر از اون چیزی بود که من هستم و هم این که خبر تو راهی دومی تون رو خوندم که حسابی ! سورپرایز شدم و آفرین صد آفرین به این شجاعت !!
اما باعث افتخار بنده است که تو ،من رو مثل خودت بدونی بابک عزیز . چرا که به نظر من تو یکی از بهترین بلاگرها و نویسنده هایی هستی که دارن وبلاگستان رو رونق می دن و غنا می بخشن و من هر چه سعی کنم به تو تو این زمینه نمی رسم دوست عزیز !
من خودم همیشه برای شروع وبلاگ خوانی از تو شروع می کنم و علتش همین می تونه باشه چون انگار خودم اون چیزها رو نوشتم و خیلی هم خوب نوشتم .
توی این سالهای وبلاگ نویسی با تعدادی از دوستای وبلاگی دوست حقیقی شدم و با هم مهمونی و گردش و . . . رفتیم اما تا به حال نشده که تو رو از نزدیک ببینم که واقعا دوست دارم این اتفاق بیافته و زمینه ای بشه که بیشتر هم رو ببینیم و معاشرت کنیم و همکاری .
باز هم از حسن نظرت نسبت به خودم ممنونم
لطف داری دوست خوبم
ادای وظیفه بود
ایشالا قسمت بشه همو ببنیم
از دوستان عزیزی هم که پای این پست کامنت گذاشتن و ابراز تفقد کردن ممنونم که باعث خوشحالی و دلگرمی بنده شدند مخصوصا از سهیلای مهربان و لولان و دل آرام عزیز
آقای رگبار عزیز..
من نمیدونم چرا هیچ شباهتی بین شما و جناب رگبار نمیبینم و نمیدیدم ! به جز پستهایی با تم سیIسی یا اجتماعیتون!! یحتمل ایراد از بنده است
اما کماکان دوست دارم ایشان رو از نزدیک ببینم ! و امیدوارم بعد از دیدار در مورد من و شخصیت مخوفم با شما هم نظر نباشند !!!
مخوف ؟
کی گفته تو مخوفی ؟
مخوف که شوخی بود ، البته واژه اش از یه کامنت خصوصی که دو سه شب پیش توو مدیریت وبم خوندم به ذهنم اومد
اما جدا از شوخی اشاره داشتم به همون صحبتهای دوستانه مون و پست تولدم و اینها ، با همون اغراق و طنز تیراژه ای
این اواخر دومین باریه که متعجب میشم که حرفمو جدی میگیری
اولیش موقعی بود که نوشتی یک روز مکالمه ی رایگان هدیه ی همراه اول داشتی و به دوستانی که ازشون بی خبر بودی زنگ زدی و من غرغر کردم که چرا به من زنگ نزدی و جوابم رو همچین جدی نوشتی که جرات نکردم بگم شوخی بود!
حالا مهمونی وبلاگی دعوتم میکنی یا بمونم توو خماری؟!
بعضی وقتا نمیشه کامنت جدی و شوخی رو از هم تشخیص داد
من هم مدتیه سر این قضیه حساس شدم
منظورت رو از مهمونی وبلاگی نگرفتم تی تی
آیکون !
علامت تعجب !!
اغراق و خلط در مبحث !
اینا همه اش نشانه است جنابِ ترنجِ زودرنج !!
یه مدت نبودم و از دستم راحت بودی چه زود منِ دلقک و کولی بازیام رو یادت رفت ..
این زودرنج رو جدی نگیری صلوااااااات محمدی !!
منظورم از مهمونی همون دور همی وبلاگی به اتفاق شما و جناب رگبار و سایر دوستان و آشنایان است که ذکرش رفت .
ایشالا اگر مجلس مجردی نبود در خدمت شما و دوستان و آشنایان هستیم
تیراژه راست میگه . این دور همی رو بابک جان باید خودت هماهنگ کنی و ما هم پایه ایم برار