جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره بیست و شش : برای آنا کارنینا

یک نوشته قدرتمند را از همان چند کلمه اول می توان شناخت .

یادم نیست چطور به وبلاگ آنارکارنینا رسیدم ولی همان یک پست برایم کافی بود تا بفهمم که خالق این سطور یک نویسنده معمولی نیست .

اینکه من چیز زیادی در مورد آناکارنینا نمی دانم را باید به حساب این گذاشت که او خیلی زود از دنیای وبلاگ نویسی خداحافظی کرد . قضاوت ها و اذیت ها شاید باعثش بود و شاید هم دلایل دیگری داشت که بی خبرم .

علت نوشتن این پست برای آناکارنینا این بود که به او احساس دین می کردم .

اینکه داستان های او واقعی بودند یا نه به من ارتباطی ندارند من قلم آناکارنینا را ستایش می کردم

و باعث افتخارم بود که خرداد ماه سال 90 یک هفته میهمان جوگیریات بود و در این خانه هفت پست به یادگار گذاشته است . شاید برای آناکارنینا از آن میهمانی یک هفته ای خاطرات تلخی باقی مانده باشد اما برای من افتخار بزرگی بود که تا عمر دارم نویسنده قهار آن نوشته ها را فراموش نمی کنم .


بیست و ششمین پست جوگیریات برای آناکارنینا

که امیدوارم هرجا هست شاد و خوشحال باشد

و روزی دوباره جایی دیگر از این دنیای مجازی دستخط عزیزش را بخوانم ...



نظرات 13 + ارسال نظر
آناکارنینا دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 02:20

آناکارنینا
یادمه چه جنجالی در کامنتهایت بود و البته چه جنجال داغ تری در چتروم جوگیریات
قلمش رو دوست داشتم و از یک جایی به بعد دیدم نمیتونم با نویسنده ارتباط حسی بگیرم بخصوص که در پروفایل نوشته شده بود جنسیت مرد سن پنجاه
و دوست داشتم یه روز مصاحبه ای ازش بخونم، در مورد قلمش و وبلاگ نویسی اش نه ، در مورد خودش و زندگی اش
بعد از یک مدت هم که رفت.. و یک عالمه سوال بی جواب ماند
و وبلاگش هم که یک مدت یک نویسنده ی فوق العاده بد دهن داشت و حالا هم که مسدوده یا غیر قابل دسترسی
یادمه مهمونت که شدم گفتی پستها رو برات ایمیل کنم ، جدا از اینکه ذوقمرگ شدم بابت اینکه من تازه کار دومین مهمون جوگیریاتم اما حسودیم شد که چرا مثل آنا نمیتونم توو مدیریت باشم ، شبی که رمز ورود وبلاگت رو دادی جدا از تمام استرس ها و حس هایی که داشتم خوشحال شدم اما بعدش من موندم و وسوسه ی خوندن خصوصی هات
چه روزایی بود .. به چشم عقل سال است و به چشم دل عمری

نمیدونم چرا ولی نسبت به آناکارنینا اعتماد کامل داشتم
با اینکه هیچ شناختی ازش نداشتم ولی رمز رو بهش دادم
البته خصوصی هام چیز خاصی ندارم
این دفعه که رمز رو دادم بهت میتونی بری بخونی

تیراژه دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 02:25

کامنت قبلی رو من نوشتم ، دقیقا موقعی که داشت ارسال میشد دیدم اشتباها به جای اسمم آناکارنینا نوشتم ، با گوشی هم امکان بازگشت و کپی از کامنت نیست ، لطفا اگر میشه اون کامنت رو کپی کنید و با اسم خودم بذارید یا همین کامنت به عنوان توضیحیه در نظر گرفته بشه
ممنون

هلیا دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 09:52 http://www.mainlink2.blogsky.com

منم خیلی دوستش داشتم .... خیلی خوب مینوشت .
وبرعکس تیراژه دلم میخواست همیشه برام مرموز بمونه .... که موند

دل آرام دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 10:09 http://delaramam.blogsky.com

من آناکارنینا رو نمیشناختم. یا بهتر بگم تا اون روز زیاد نمیشناختم. خیلی عجیب تر از تصورم بود. یادمه چقدر کامنتها و پستهای جنجالی ای رد و بدل شد. اسم افرادی توی کامنتدونی دیده میشد که شاید تا پیش از اون و حتی بعد از اون ردی ازشون توی این خونه نبود...
نمیدونم باید شخصیت نویسندگی رو از شخصیت خود فرد جدا کرد یا نه اما هرچی بود، آناکارنینا جسور ترین و عجیبترین نویسنده ای بود که تا امروز دیدم...

مهسا دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 16:00

سلام.سال 89بواسطه درس و دانشگاه مجبور به تغییر شغل شدم روزای اول توی کار جدید وقت خالی داشتم.بخاطر همین همش توی نت وبگردی میکردم.اتفاقی اسم جوگیریات برام جالب اومد و خوندنمش.از اونروز حداقل یکبار به وبلاگتون سر میزنم.همه دوستان وبلاگی و وبلاگهاشونو بواسطه شما میشناسم و میخونم.حتی تو اینستا هم اول شمارو پیدا کردم بعد باقی دوستان رو.غرض تشکر از شما بود اقای اسحاقی.بدون اینکه به امار نظرات توجهی داشته باشید و یا امار بازدیدکنندگان و یا معروفیت خودتون و یا اینستا و فیص بوک به خواننده هاتون احترام میذارید و مینویسید.اونارو چشم انتظار نمیذارید.حتی شده با یه خط نبودن خودتونو رو اطلاع میدید.ممنونم ازتون.تا چند وقت پیش خاموش بودم اما از امروز به بعد فکر میکنم موظفم در مقابل این احترام شما منم با خوندن پستهاتون بیام و حداقل تشکر کنم ازتون.

لطف داری دوست خوبم
باعث افتخاره که کامنت شما رو بخونم

فامیل دور دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 16:01

اوووووه چقدر من عقب موندم از خوندن پست ها . اصلا وقت نمیکنم شرمنده.
نوشته های آنا کارنینا رو می خوندم. اما جامعه ما خیلی فاصله داره از قضاوت نکردن آدم ها.
کسانی که تابو شکن هستن همیشه بیشتر آسیب می بینن.
امیدوارم هر جا هست خوب و خوش باشه.

دختری از یک شهر دور دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 16:15

یه زمانی خیلی فعال بودم! نمیدونم چی شد یه دفعه ای همه چی رو گذاشتم کنار و شدم خواننده خاموش وبلاگها! شاید بعد مریضی مامان دیگه کمتر حوصله کردم!
من از جمله افرادی بودم که مشکل داشتم کسی بغیر از کیامهر باستانی جوگیریات رو بنویسه!
جالبه بگم من حتی نوشته های آناکارنینا رو نخوندم توو این وبلاگ! حتی نوشته های بقیه مهمون ها رو هم! با اینکه اونموقع ها خیلی فعالتر بودم!
خیلی دلم میخواست یه عالمه حرف بنویسم براتون! شاید یه روز دیگه یه جای دیگه با خودتون که صحبت کردم گفتم حرفامو! :)

اوا دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 16:47

اناکارنینارو خیلی دوس داشتم و
جز اِ اون سری از نویسندگانی
بود که غیب شدنش ناراحتم
کرد....فقط به این دلیل که
خوندن یه وب ِ خوب رو
از دست دادم..چخوب
که یادی می کنین از
شون......غلط های
ننوشششتاری رو
ببخشید.........با
گوشی بهههتر
ازین نمیشه!
یاحق...

ممو عطربرنج دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 17:31

چه خوب که هنوز هستند کسانی که مثل شما چراغ بی فروغ وبلاگستان رو روشن نگه میدارن این روزها.همچنان بنویسید که اینجا خانه امید ماست...با گوشی می خوندم اما بسیار بسیار از پستهای دل انگیزتان مشعوفم. از ابتکار و خلاقیتش به خصوص.

پیرامید دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 18:49 http://lifeformyself.blogsky.com

ای کاش لینک اون پست ها رو می ذاشتید که ما هم با قلم ایشون آشنا می شدیم... من ایشون رو نمی شناسم... ولی دوست دارم با قلمشون آشنا بشم... فکر کنم خیلی دیر با جوگیریات آشنا شدم! هیچ کسی رو نمی شناسم کلا!!!

شاه بلوط دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 19:51 http://balot.persianblog.ir/

ای کاش بازم مینوشتن..عالی بودن

پونی دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 20:13

کار خوب به یادگار میمونه

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

پروین پنج‌شنبه 30 بهمن 1393 ساعت 07:49

یاد اون دوران بخیر
اصلا وبلاگ زندگی مان بود انگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد