ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هم سن و سالهای من حتماْ این قصه یادشونه :
توی یه برکه قشنگ
ماهی ها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند .
یه خرچنگ مهربون هم توی این برکه زندگی می کرد .
ماهی ها خرچنگ رو خیلی دوست داشتند .
تا اینکه یکروز مسیر رودخونه بسته شد و آب برکه کم
برکه هر روز خشک تر و خشک تر می شد و ماهی ها نگران تر
با هم نشستند به مشورت که چیکار کنیم ؟ چیکار نکنیم ؟
اگه وضع همینطور ادامه پیدا کنه
همه ما از گرسنگی و خشکسالی می میریم
تا اینکه سر و کله یه پلیکان مهربون پیدا شد
پلیکان گفت :
ماهی کوچولوها
اصلا نگران نباشید . من وقتی داشتم میومدم اینجا توی راه یه آبگیر بزرگ دیدم
خیلی دور نیست
من می تونم شما ها رو ٬تو دهنم نگه دارم و پرواز کنیم و برسیم به اون آبگیر
ماهی ها خوشحال شدند و قبول کردند .
پلیکان ماهی ها رو چند تا چند تا تو دهنش سوار می کرد و پرواز می کرد به سمت آبگیر
می رفت و دوباره بر می گشت و چند تا ماهی دیگه با خودش می برد .
وقتی همه ماهی ها رو به آبگیر برد برگشت تا ببینه ماهی دیگه ای نمونده ؟
خرچنگ گفت :
ای پلیکان عزیز ! منم ببر پیش دوستام
من اینجا تنهایی نمی تونم زندگی کنم .
پلیکان گفت:
آخه تو خیلی سنگینی من نمی تونم تو رو با خودم ببرم .
از خرچنگ اصرار و از پلیکان انکار تا بالاخره راضی شد و خرچنگ رو سوار کرد .
و چون خرچنگ بزرگ بود و توی دهنش جا نمی شد رو گردن پلیکان سوار شد .
پرواز که کردند خرچنگ از اون بالا تیغ ماهی ها رو دید که تو صحرا ریخته بود
و فهمید که آبگیری در کار نیست و همه اون حرفها دروغ بوده و وعده و وعید .
حساب کار دستش اومد و فهمید پلیکان نامرد چه بلایی سر دوستاش آورده
پس چنگ هاش رو قلاب کرد دور گردن پلیکان و انقدر فشار داد تا خفه شد .
و با هم سقوط کردن وسط صحرا ...
این حکایت ٬خیلی شبیه حال و روز این سالهای ماست
چیزی که می خواستیم و چیزی که شدیم
فقط حیف که یه خرچنگ پیدا نمیشه که ...
پی نوشت :
عنوان ربطی به پست نداشت .
به جستجوی بهشتی فراتر از تقدیر
رسید جانب دوزخ ره میانبر ما
چه خواستیم و چه رو کرد نقش بند قضا!
که خود نبود در آیینه ی تصور ما
میان لحظه ی خون خوردن و خموشی ها
چو ابر بحر به دوشی ز گریه بی تابم
وخشم می گذرد تند و انفجارآمیز
بسان صاعقه از برقگیر اعصابم.(شفیعی کدکنی)
بسیار زیبا بود سیمین عزیز
سوء هاضمم خوب شد با این پست.مرسی
پس ما به دوست دکترمون چیزی نمیگیم
سلام بر جناب کیامهر عزیز.
آقا انتخاب شدنتون رو به عنوان بهترین وبلاگ فصل تبریک میگم شدیدا.انشالا کاندیدای ریاست جمبوری.
صداتون رو هم شنیدم.وقتی به حرفهای شبتون رسیدین بیتشر یاد حرفهای مجری های رادیو افتادم.بابا مجری.بابا منتخب.بابا مداح.بابا ترانه خان.
بابا متشخص
ممنونم تیام عزیز
الان احساس تشخص کردم
نترس پیدا میشه... شاید....
ایشالا
این خنده ی پست قبل روی صورتمان ماسید آقا کیا جان!!
بابا قلب ما با باتری کار می کند اینقدر این درجه ی شوک الکتریکی که دستتان افتاده را بالا پایین نکنید!
می میریم خونمان می افتد گردنتان هااااااا!
از ما گفتن!
خدا نکنه استاد جان
چه حال و هوای سبزی داری تو این روزها
اول ازادی حالا هم خرچنگ!
تازه قورمه سبزی هم دوست داریم
بویش را هم همینطور
دیروز هم اس ام اس رسیده به اون کارتن (ابر قدقد اومد یالا زود باشین فرار کنین) میموند:)))))))
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
تیتر رو عشق است ! حبیب گوش میدی حاجی !
پست رو کامل نخوندم ! فردا مزاحم میشیم !
قدم سر چشم ما میذارید
خبر داری یزدی درباره مشایی جون !چی گفته؟؟
نه والا
چی گفته ؟
سلوم.
فکر کنم اون خرچنگه با گلی که دستشه داره میره خاستگاری!!!
آخییییییییییییییی نازی چقدر مظلومه مثل همه ی پسر هایی که میرن خاستگاری دختر خانم های گل.
واقعا این ریز بینی شما قابل تقدیره
وای نینا زدی به خال با این ترانه
فقط حیف که ما اینجا خرچنگ نیازیم:)
خرچنگ نیازیم درست
ولی اون بنده خدا نیما بود خواهر جان
نه نینا
پونه جونم اون خرچنگه و اون تیتره هیج جوری با منظور اخوی جور نیست
شایدم کیا گل داده به خرچنگه بلکه با ما همکاری کنه واسه ازادی
کیا جان اسوده بخواب که من بیدارم(ایکون جوگیر شدن به سبک شاهنشاهی)
احتمالا حالا که ما بیداریم شما خوابید
ای پلیکان نامرد
با منی ؟
۵ نفر ان لاین هستن ولی خاموشن شاید هم متفکرن!
ساعت ۱:۲۴
(ایکون اطلاع رسانی برا صاحب وبلاگ) :))))))))
ممنون از اطلاع رسانیتون آباجی خانوم
از پونه جون به روشنک جون
روشنک جون به گوش باش!!
همه جا امن و امانه ما که خیال همکاری نداریم .فعلا خبری نیست .
اسم شب: خرچنگ گل به دست!!!!!
ساعت 1:39
هوا همچنان سرده
دلت گرم
خدا با ماست
من خرچنگ .
چی میگی؟
ما به شیخ چی بگیم ؟
اصلا چی داریم بگیم ؟
اصلا جرات نداریم چیزی بگیم
جز عرض ارادت
سلام اتفاقا به نظرم بی ربط هم نبود عنوان پستت
؛خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خودرا
برای این همه ناباور خیال پرست
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؛
ممنون که سر زدی
خواهش می کنم علی آقا
اخییییی
حیف که من یادم نیست
خب کوچیک بودی لابد خواهر جان
ها ... یادمه . کتابش کاغذاش کاهی بود ..
واقعا ... چی فکر میکردیم و چی شد !
البته من کارتونش رو دیدم
کتابش رو نداشتم
یعنی تو امروز چته که چندتا چندتا آپ میکنی؟!!
مواد انرژیزا مصرف کردی؟!!
لطفاْ همیشه مصرف کن از همینا!
چشم
این داستانو یادمه...
الآن با خوندن این پستت یاد یه سری از داستانهای دیگه افتادم که اتفاقاً این اواخر به خاطر مصداقهای عینی که داشت ذهنمو مشغول کرده بود، و دائم هم به این فکر میکردم که اصلاً اینا انگار از اول هم برای بچهها نوشته نشده بوده...
ولی نمیدونم چرا هر چی فکر کردم یادم نیومد!
فکر کنم نصفهشبه و مغزم جواب نمیده!
امیدوارم تا فردا یادم بیاد و بیام بگم!
من راهنمایی می کنم
کارتون تبر
یادته ؟
یه تبر راه افتاد توی جنگل و همه درختها رو قطع کرد
به جنگل بعدی که رسید
همه درختها به هم پیوستند و شدند یک درخت واحد
و تبر رو شکستند
سلام
الان من کی رو خفه کنم؟
اسمش رو بده
یاد حبیب هم بخیر
یادش به خیر
اره حکایتی بیش نیس ... حکایت این روزهای ما ....
ولی تو نخ آهنگه بودی ها ... این رسید به ذهنت ؟؟؟
نه اتفاقا
تو کف قصه بودم
..............می رسد ان روز اری می رسد
ایشالا
آقا شما چند سالتونه؟
آخه من ۲۷ سالمه و این داستان رو یادمه ... یعنی الان من سنم سن ماموته
...
...
...
...
من طرفدار این شعرم:
بگذرد این روزگار تلخ تر از تلخ
بار دیگر روزگار چون شکر آید ... (البته اگه یه کمی هم همت چاشنی اش باشه دیگه می شه باقلوا )
دست شما درد نکنه
حالا چون قصه یادته ما شدیم همسن ماموت ؟
جدا ؟ چه داستانی . ما ازینا نگفتن واسمون .
میگماااا الا ینی سرنوشت ما میشه یه چی مثه اون ماهیا ؟ بعد خُ ایطوری اگه خرچنگ هم بیا انتقام مارو میگیره فقط سرنوشتمونو که تغییر نمیده که .
دلمون که خنک میشه
خوشا به حال کلاغهای قیل و قال پرست
انصافا خوشا به حالشون
خوب یادمه کیامهر خوب یادمه و یادمه که وقتی این کارتون رو میدیدم بغض گلومو فشار میداد
اشاره جالبی بود و عنوان هم اتفاقا به جا بود به نظرم
خوشحالم که یادته
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند.
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند.
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند.
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها.
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند.
مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند.
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است.
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!
فوق العاده بود الهه
ما هم الان به همین نتیجه رسیدیم
که برای خورده شدن آفریده شدیم
دوست و دشمن هم معنا نداره
متاسفانه همه برای خوردن میان
dorooooooooooooooooooooooooooooooooooooood.
.
.
.
in dastane yadame Kia.. kash in kharchange biado tighaye ma haro ke to sahra oftade bebine.. Faghat kashki in kharchang 5 shanbe biad, akhe jome tatile
.
.
.
saye shoma sangin shode ya ma kam saadat shodim? Kodom yekiye?!!!hummmmm
ما ارادت داریم حاج آقا
می رسیم خدمتتون
کیامهر جان خرچنگ ها خوابن........فقط ماهیا بیدارن.....ماهیا جون میدن...ماهیا اسیر میشن...ماهیا دیگه برکه نمیخوان...همین صحرای برهوت از اشک ماهیا شده دریا.......
خرچنگها رفته اند یا رفتوندنشون یا خوابوندنشون
در کلیت قضیه فرقی نمی کنه
من این داستان و تو مجموعه قصه های خوب برای بچه های خوب خوندم .
ولی الان که دوباره خوندم حسم تلخ تر از اون موقع شد .
متاسفم بابت حس تلخی که دچارش شدی
برای برداشتن چنگِ خر از گردن این ملت باید که خرچنگ شد، میگن که "خوشبختی راه رسیدن به مقصد است نه خودِ مقصد" از این خوشحالم که در این زمان هستم و این راه را طی میکنم هر چند کار زیادی ازم بر نمیاد.
با اون جمله موافقم
من هم کاری از دستم بر نمیاد
و متاسفانه خوشحال هم نیستم که در این زمان هستم
ممنون از محبتت گودول عزیز
من هنوز دلم برای اون ماهی ها میسوزه!!!!!!
منم همینطور
سلام . حالا دیگه زمونه ای شده که خود خرچنگه هم با پلیکان همسویند . ماهی ها فقط باید با هم متحد بشن ، چاره دیگه ای نمونده براشون !
ماهی های این دوره زمونه هم که تنها کاری که ازشون برنمیاد ، اتحاده !
حیف ....
اتحاد چیز خوبیه
ولی دست نیافتنیه
رویاست
تا وقتی تحمل شنیدن حرف همدیگر رو نداریم
تا وقتی که نمی تونیم دو دقیقه کنار هم درست زندگی کنیم
تا وقتی که اگه کلاهت رو سفت نچسبی برش می دارن
تا وقتی که خودمون از ما مهمتره
فقط یه رویاست
آره یادمه این کاتونو. خیلی همیشه دلم میگرفت وقتی نگاش میکردم. ونوقتا از لک لکه متنفر بودم. الان ولی فکر میکنم نیش عقرب نه از کینه است/اقتضای طبیعتش اینست. منتها مساله اینه که آقا این عقرب لایق بعضی چیزها هست یا نه؟؟؟
اگه منظورت خرچنگه
اگه بالاخره تشریف بیاره وماهی ها رو نجات بده
یا لا اقل انتقامشون رو بگیره
لایق تقدیره
میبینم که مهمونه ویژتون داغه دلتون رو تازه کرده کیامهر
مهمون ویژه ؟
حالا ما دهنمون بسته است
اگه تونستی ما رو ببری اونجا که عرب دیرام دام
یه چیزی بگم؟
اگه دلمون برای اون پسر بچه سرتقه تنگ شه که در خونه شونو بستند چکار باید کنیم؟
کفتر کاکل به سر می خریم
نامه می بندیم به پاش
میگیم برگرد بچه سرتق
موافقم .
شاید یه دلیلش اینه که هرکدوممون واسه یکی ماهی ییم و واسه خیلیای دیگه مرغ ماهیخوار .
اینم فکر خوبیه
بنده در هر دو صورت با حضور یک جناب خرچنگ موافقم
این کامنت الهه مع_رکه بود ...مع_ررررکه
آره خداییش
سلام کاش اول خرچنگه را سوار میکرد
آره اگه عقلش می رسید و اول خرچنگ رو سوار می کرد
زنده می موند
اما ی چیزی بگم تا زمانی که ما منتظر خرچنگ باشیم فک نکنم کاری از پیش بره
منم فکر نکنم
اون کامنت داستان قورباغه ها نوشته ی خودم نبودها..یه وقت به حساب من نذارینش....یه روزی برام ایمیل شده بود و امروز به دردم خورد....نمیدونم نوشته ی کیه..ولی خییییلی خوب وضع الانمون رو نشون میده....
مرررسی از مکتوب عزیز
سلام آقا کیامهر
این داستان رو که یادمونه...
مهم خرچنگه ست که بیاد
ایشالا میاد
سلام. آخ... نمیدونم چرا واسه چند ثانیه نفسم بالا نیومد! ای کاش میذاشتی خودمون نتیجه گیری آخرش رو انجام بدیم که یه دفعه اینجوری دپرس نشیم...
اندکی صبر خرچنگ نزدیک است...
ایشالا که ایندفعه نزدیک است
با چنگ
نه خر خالی
سلام به الهه و جواب کامنتش: من دوست دارم توسط دشمنانم خورده بشم و اصلآ تصور اینکه دوستانم منو بخورن برام خیلی دردناکه... (البته زنده موندن اولویت منه)
خیلی داستان خوبی بود
اگه با من بودی ممنون
اگه با الهه بودی بازم ممنون
سلام
راستش من که اصلا این قصه رو نشنیده بودم
مگه شما چند سالتونه؟
من همکلاس دکتر مصدق بودم
خودت حساب کن