شما به فرشته ها اعتقاد دارین ؟
به نظرتون روی زمین فرشته ای وجود داره ؟
به نظرتون فرشته ها می تونن حرف بزنن ؟
به نظرتون می تونن نامه بنویسن ؟
سلام بچه ها !
من یه فرشته کوچولو هستم .
مث همه آدما یه روزی از آسمون اومدم رو زمین
اما دوس ندارم مث شماها زمینی بشم
دوس دارم همیشه خدا ٬همینطوری آسمونی بمونم ...
من این نامه رو برای مامانم نوشتم
مامان های زمین خیلی مهربونن آخه
انگار اصلن زمینی نیستن
انگار هنو آسمونی موندن .
من یادم نیس قبلنا کجای آسمون بودم
اما خدا منو فرستاد اینجا تا مامانم تهنا نباشه
آخه بابا ها که میرن سر کار
تا برای ما پول در بیارن و خوراکی و اسباب بازی بخرن واسمون
مامانای ما تهنا می مونن تو خونه و شاید گریه بکنن از تهنایی
بعد خدا که مهربونه صدای گریه مامانا رو میشنوه و میگه :
چیه عزیز دلم ؟ چرا گریه می کنی ؟
آخه خدا مثل بابای آدم می مونه و به ما میگه : دخترم !
اگه پسر باشیم میگه : پسرم !
بدش مامان به خدا میگه : خدا جون من خیلی تهنا هستم تو خونه
تا وختی شوهرم از سر کار بیاد من حوصله ام سر میره خب
بدش خدا میگه :
غصه نخور دخترم !
من یکی از فرشته هام رو می فرستم برات تا تهنا نمونی عزیز دلم
ولی به شرطی که قول بدی از جونتم بیشتر مواظبش باشی ...
خب ؟
بعد مامان میگه : چشم قول میدم خدا جون ...
بعد ما رو که خیلی کوچولوییم و لباس تنمون نیست میندازه توی دل مامانمون
دل مامانمون چاق و چله میشه و به مشکل راه میره تو خیابون
و گاهی لپش باد می کنه اما از دست ما ناراحت نمیشه چون که خیلی دوستمون داره ...
بعد یه روز دلش درد میکنه و با بابا میره دکتر و دکتر ما رو از تو دل مامانمون در میاره
و بدش برای ما یه اسم قشنگ میذارن
بدش به ما از جون خودش شیر میده تا بخوریم و قوی و بزرگ بشیم
و اگه مریض بشیم ناراحت میشه و شبا بالای سر مون تا صب بیدار میشینه و دسمال خیس میذاره روی سرمون تا مریضیمون خوب خوب بشه ...
بدش ما رو میبره پارک و سینما و سیرک و برامون خوراکیای خوشمزه میخره .
بدش که بزرگ میشیم و میریم کلاس اول برامون مداد و دفتر و پاک کن و مداد تراش و جامدادی خوشگل میخره و به ما دیکته میگه تا ۲۰ بشیم و درسمون خوب بشه و وقتی بزرگ شدیم دکتر بشیم و حال مریضایی رو که پول ندارن مجانی خوب بکنیم .
وختی که بزرگ بشیم و عروسی کنیم هم
اون شب که لباس سفید می پوشیم و از این تاجهایی که برق میزنن رو سرمون میذاریم
مامانمون برامون گریه میکنه و ما رو بوس میکنه و میگه : الهی خوشبخت بشی دخترم !
اما بعضی از بچه ها وختی بزرگ شدن بچه های بدی میشن
و مامانشون رو که پیر شده ودندون مصنوعی داره و پاهاش درد میکنه و روی صندلی چرخدار میشینه میبرن خونه سالمندا و روزای جمعه نمیرن بهش سر بزنن و مامانشون انقدر منتظر میشینه تا عصر که بچه هاش بیان
اما وختی نمیان دلش براشون تنگ میشه و گریه میکنه و چشماش درد میگیره و میمیره از غصه آخر سرش ...
من دوس دارم وختی که بزرگ شدم مامانم رو ببرم پیش خودم واصلا اذیتش نکنم و وختی خدا به خودم بچه داد به مامانم نشونش بدم و بگم برای بچه های من اسمای قشنگ بذاره و به اونا دیکته بگه تا درسشون خوب بشه .
امروز روز تولد مامان منه و من میخواستم براش یه کادوی خوب بخرم اما پولم کم بود و بیرون برف میومد و هوا سرد بود . واسه همین تصمیم گرفتم این نامه رو برای مامانم بنویسم و بهش بگم چقدر دوستش دارم .
این عکسی که این پایین کشیدم مال همون روزیه که مامان منو برد سیرک خلیل عقاب
و من با اون آقای دلقکه عکس گرفتم .
ایشالا همیشه خدا زنده باشی و مواظب ما باشی مامان گلم ...
تولدت مبارک مامان سهبای عزیز
دوستدار تو ... نیایش
پی پست کاملا مرتبط نوشت :
-
این پست جوگیریات قدیمی با همین حال و هوا نوشته شده بود ...
پی قربونتون برم نوشت :
خدا به همه مامانهای عزیز عمر و عزت و سلامتی بده
الهی قربون همتون برم
علی الخصوص مامان خودم
مامانهای همه شمایی که اینجا رو میخونید ...
و مامانگار - خدیجه زائر - مامان بهار - مژگان امینی - ساقی - اقدس خانوم - لیلیتا و
آبجی های خودم مریم و نرگس و همه اونایی که یادم رفت اسمشون رو بیارم ...
بهار توی کامنتش برام نوشته :
یکشنبه 19 دی ماه سال 1389 ساعت 10:30 PM
فاتحه فرستادم....!

واقعا غم انگیزه !!! هر از چند گاهی این حادثه داره تکرار میشه و مسئولین انگار اصلا این خبرها رو نمیشنون!
------------
سفر شما هم به سلامت!
سلام
من قول می دم تا شما برگردید بچه ی خوبی باشم...
سانحه ی هواپیما خیلی ناراحت کننده بود! برای بازماندگان صبر آرزو می کنم
فکر کنم از این بهتر نمی شد به یه مامان تبریک گفت ...
من دلم لرزید چه برسه سهبا ...
دمت گرم کیامهر ...
سلام بابایی..
سفر به سلامت..
باز من و مامانیمو تهنا گذاشتی؟
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
چه پست دلی بود...
مرسی
همه چیز قشنگ بود ... مثل همیشه
خوش به حالت می ری ماموریت... منم می خوام
یادم رفت بگم وقتی خوندم «پی بدرود نوشت» گفتم وای یا خدا کیا هم رفت؟؟؟؟ بعد که با ترس و لرز خوندم دلم آروم گرفت
آقا تیتر های مشکوک و هولناک نزنید لطفا
میدونی یه کم با این پست دچار عذاب وجدان شدم.راستش من خیلی فرصت نمی کنم واسه مادرم وقت بذارم.البته همش کمبود وقت نیستا! دلایل دیگه ای هم داره.درکل وجدان درد گرفتیم اخوی...
خدا رحمت کنه مادر مهربان جونو و خدا شما دوتارو برای هم حفظ کنه
کی برمی گردی پس؟؟؟؟
سلام:
اما قشنگ بود-این اولین پیغام من هستش-امیدوارم بتونم بازم برات پیغام بذارم.
با اینکه خیلی بعضی جاهاش عصبی میکنه آدمو و دلم می خواست همچی با مشت ....
موفق باشی کیامهر جان
دسته چپیت
ما چی کار کنیم حوصلمون سر رفت .
مسافر ما هنوز برنگشته ؟؟ عجیب جاش خالیه ها
کجایی پس ؟!
دلمون تنگ شده .......(آیکون هق هق گریه)
شب جناب معظم ، کارمند نمونه ! آن یار ماموریت رفته ! آن نویسنده ی تولد نگارنده ، به خیر و خوشی و میمنت باشد ! جات خالیه سالار ! درسته من امتحان دارم ولی بلاگ شما رو همه جوره میخونیم ! در سختی و خوشی ! برف و آفتاب ! همه جور پایتیم !
ایشالا خوب و خوش باشی و به جای منم از جنوب لذت ببری !
سلام . چقدر جاتون خالیه ! کی برمیگردین پس ؟
...معلومه آدم بره انزلی ...دلش نمیخواد برگرده...بااون هواش !!!...
اما کیاجان یادت باشه...با غیبتی که کردی ..حساب کردیم ..باید4-5 تا پست یکجا بذاری ...چونه هم نزن.. فایده نداره...
...لطفا از حالا سوژه هاتون رو بپرورونید جناب....
من منتظر عکسهای انزلی مه آلود و بارونی ام کیا ...
خدایی خییییییییلی جای خالیت احساس میشه دادا کیا
http://m-mobin.com/index.php?showimage=43
این عکس رو ببین جهت تجدید خاطره ... محشره ...
آقا این ماموریت شما تموم نشد؟!
زودتر برگردید ببینید این بابای آرتا خان چی کار کرده. اونجا هم گفتم که جای شما خیلی خالی بود. حداقل مهربان بانو رو به نمایندگی می فرستادین تو بازی
نیما بندر انزلی تو رشته .جنوب نیست !!!!!!!
سوتی دادی هااا
کجایی پس؟؟؟؟؟؟
به پونه :
نیمای ما همیشه سوتی میده .. این بار اولش نیست که
به سلامت جناب کیامهر خان
چقدر نوشته فرشته کوچولو هم قشنگ بود تولدشون هم مبارک
موفق باشی
ادامه ماموریت باشه برای پس از اینکه شما تجدید قوا نمودید از ماموریت قبلی
قلی هم تجدید قوا کنه از نداشتن ماموریت
هنوز برنگشتی؟
بابا این فرشته چشماش بابا قوری شد انقد که منتظرت موند.لا اقل یه جعبه کلوچه ی شکلاتی براش بیار.واسه منم یدونه از اون کلاه حصیریا بیار موقع مورفین زدن حس بگیرم
همچنان منتظر قدوم مبارک همایونی می باشیم...
عام و علیکم
میبینم که هنوز نیومدی و دلت برا ما خیلی تنگیده
این دو روز چقدر طولانی شد!!
دلم برات تنگ شده عمو کیا. زور بیا دیگه.
خدایاااااا این وروجک و باید از نزدیک ببینید! این محشره... یک زبونی داره یک محبتی داره که نمی دونید.... داستان خاله زری و زرافه شو از نرگس بپرسید تا بگه...
چقدر خوب از زبون یه بچه تهنا تهنا میگفتی یه حس خوبی داشت. در کل داستان قشنگی بود...
از اعماق وجودم برای جانباختگان اون حادثه غمگینم و از همون اعماق براشون طلب آمرزش دارم...
مآموریت هم خوش بگذره! ایشالله با کیسه ی پر پول برگردی کیا جان فقط سوغاتی یادت نره ها!
خوب داری از بارون لذت میبری ها
نیما به ممد و پونه :
خب من فکر کردم آقا کیا رفته شمال ُ چرا گیر الکی میدین ! مهم نیته !
به کیامهر :
ایشالا خوب و خوش باشی حاجی !
الو انتن میده ؟من پست جدید دریافت نمی کنم
سلام...نیومدی هنوز؟
چه روزها که تاسحر نشستم و نیامدی
سلام...
صاحبخونه!!!
داداشی؟؟؟
کجای آخه تو؟؟؟
چرا هیچکس درو باز نمیکنه!!!
آها به یاد ایام عید مینویسیم آمدیم نبودید!!!
۲۰۱۱/۱/۱۳
امروز سیزده بدره ها!!!
سلام..
سلام
چه نامه زیبایی بود. دلم می خواد لپ این فرشته کوچولو رو بکشم! و ببوسم. خدا همه مادرها رو سالم نگه داره. البته پدرها هم حق بزرگی گردن ما دارن. خدا نگهشون داره...
ماموریت خوش بگذره...
با احساس بود...
دوسش داشتم!
بلاگ منم بیا !
سلام بر نگشتین هنوز؟
نگرانیم!
سرم را توی جیب پشتی شلوارم پنهان می کنم
و به توصیه ی دکتر قلابی ام سیگار نمی کشم
نازی رو دیشب تو خوابم دیدم که می گفت: تو مرده ای
بعد کسی مرا از موهایم حلق آویز می کند و عاشق مادرم می شود
می روم توی بوف کور با صادق هدایت می خوابم
و به خودم که شکل دوست پسرم چرت می زنم خیانت می کنم
شیشه های الکل دیگر ارضایم نمیکنند
مردهای دست فروش با سیبیل های خونی و دستهای زمخت...
اه...من برای معاشقه ساخته نشده ام لعنتی ها....
جویدن ناخن پاهای دختران تازه بالغ
و دید زدن عورت چروکیده پیرزن ها برای ارگاسم من کافیست
سیخ کردن عشق از رو درد زیاد
وبوی بد جوراب دختر قاعده اینهاست حرف او
شکستن سی دی فرهاد
نفرت از عکس و صدای هایده
شکستن سنگ قبر فریدون فروغی
قفل روی شعر شاملو از غیض و تهوع
چشم کور خری که خوابیده اینهاست حرف او
اصلا گور پدر او...من رو چه به حرفهای او...
مرا از یک جفت اسپرم نابالغ و 45 کروموزوم دزدیده اند
هی خانم ... آقا !!!
یک نخ سیگار لطفا!
پیک نوشت1:
زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .البرت هوبارد
پیک نوشت2:
خودم را کادو کردم و برای خدا پس فرستادم... من برگشت خوردم
خدا کند خدا مرا پس بگیرد
(این روزها حال و روز برگشتی دارم)
پیک نوشت3:
بعد از مستی چند ساعته ام
خودم رو مهمان دیازپام10 میکنم
تا آسوده بخوابم
سلام. قبل از خوندن ادامه مطلب: راستشو بخوای هیچ اعتقادی ندارم به فرشته ها.
بعد از خوندن ادامه مطلب: راستش رو بخوای کاملا متقاعد شدم.
و دیگر اینکه تولد ایشون (که نمی شناسمشان) هم مبارک.