ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پلان اول - پارک جنگلی :
ماشین نیروی انتظامی داشت به آرامی پیچ جاده جنگلی را بالا می رفت که یکهو چشم یکی از سربازها خورد به یک رنوی زردرنگ که به طرز مشکوکی بین درختها پارک شده بود .
مورد را با بی سیم به کلانتری اطلاع دادند و شماره پلاک رنو را استعلام کردند که سرقتی نبود .
با احتیاط و به آرامی ماشین را در نزدیکی سوژه پارک کردند و دو سرباز در حالیکه یکی باتوم و یکی کلت کمری به دست داشت نزدیک سوژه شدند و پشت درختها کمین گرفتند .
ماشین با وجود اینکه خاموش بود به طرز مشکوکی تکان می خورد .
پلان دوم - ماشین نیروی انتظامی :
مرد جوان عز و التماس می کند تا سرباز بی خیال بردنشان بشود اما گوشش بدهکار نیست .
دست می کند توی جیبش و چند تا اسکناس هم در می آورد و نشان سرباز می دهد اما سرباز در حالیکه در آینه به زن جوان که مشغول گریه است نگاه می کند می گوید : هر توضیحی داری توی پاسگاه به جناب سروان بده ...
پلان سوم - پاسگاه :
شما خجالت نمی کشی ؟ روز عید؟ وسط جنگل ؟توی ماشین ؟
مرد جواب می دهد : برای چی خجالت بکشم ؟
والا خیلی پررویی ... این خانوم رو از کجا سوار کردی ؟ فراریه ؟
فراری چیه جناب سروان ؟ زنمه
آها ... زنته ؟ منم اوشگولم دیگه ؟
خانوم ! خونت کجاست ؟ اهل کجایی ؟
و زن در حالیکه گریه می کند می گوید : جناب سروان به خدا زن و شوهریم
و جناب سروان در حالیکه لبخند به لب دارد صورتجلسه را تکمیل می کند .
یکساعت بعد جناب سروان در حالیکه متعجبانه دارد به شناسنامه ها و عقد نامه نگاه می کند و عکس شناسنامه ها را با چهره متهمین مطابقت می دهد می پرسد :
آخه مرد مومن ! وسط عید جا قحطی بود اومدید تو نیم وجب ماشین وسط جنگل با هم چیز
می کنید ؟ و مرد جوان پاسخ می دهد : جناب سروان ! من که گفتم عوضی گرفتی
امروز روز نهم عیده ... از یه روز قبل عید ٬پونزده تا از اقوام عیال از شهرستان اومدن تهران ریختن تو چهل و پنج متر آپارتمان نقلی ٬خوردن و پاشیدن نوش جونشون ... والا کف کردیم به خدا
چاره چیه ؟ به بهونه خرید زدیم بیرون . هوا هم که بهاری بود ما هم که زده بودیم بالا
خب چیکار کنیم ؟
جناب سروان در حالیکه لبخند از روی لبش پاک نمی شود می گوید : استغفرالله ...
خواهر! بیاین زیر این صورتجلسه رو امضاء کنید .
+ عنوان پست از این ضرب المثل قدیمی گرفته شده است :
میهمان گرچه عزیز است ولیکن چو نفس ٬ خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود ...
برا ما همون یه بارش رو هم که بیان نفسمون میگیره :)
خیلی بامزه بود کلی خندیدم
ولی واقعا معضلیه دچار آدم های بی ملاحظه شدن
دلم سوووووووووووووووخت:))))))
ولی عجب بی تربیتی بوده کار مامورااااا...
:))))
نکته ی داستان بسی قشنگ بود:دی
اون جناب سروان فقط لبخند به لب داشت؟؟؟احتمالاً بعدش ریسه می رفته:)
مردم چقدر هاتن خداییش،بابا یه ذره تحمل:)
خب....مجردا الان برای این پست چه باید بگویند؟!
ولی مثبت 18 ها را خوب در لفافه ی تکان خوردن رنوی خاموش و ...بیان کردید.خووووووب!!!
کللن مهمون عزیز نیست کیامهر
چه ایده ی خوبی !!!!!!!!!!!!
دستت درد نکنه .
.
خدا چقدر خندیدم...
وقتی خوندم یاد خاطره ی یکی از دوستان افتادم.مثل اینکه فامیلی رفته بودن خونه یکی از اقوام تلپ شده بودن.از قضا یه شب که همه ی خانوما دسته جمعی باهم تو حال خوابیده بودن اقای خونه فیلش یاد هندوستون میکنه و میره تو اون تاریکی کورمال کورمال خانومشو پیدا میکنه.دست دور یار انداختن و گردنشو بوسیدن همانا و جیغ و داد خانومه همان!که: سیروووووس....خرررره... من مریمم ...زنت اونور خوابیده ه ه ...!!! چراغا روشن میشه و اقاهه طفلی میمونه وسط جمعیت نسوان
چی بگم خب؟؟
ایران دیگه
کاری نمیشه کرد
سلام
کلا دید و بازدید های افراطی عید هم کم کم داره خفه می سازد
انشالا نفستون همیشه در رفت و آمد!!!
kheyli bahal buuuuddd!!! :)))
پیش میاد دیگخ