جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

خانوم چورک

 

 

 

 

قبلا خدمتتان در مورد آقای بوفالو صحبت کرده بودم . پیرمرد قد کوتاه قصاب که شبیه مرحوم کسبیان است و عادت دارد مثل مگس دست هایش را به هم بمالد و  پروسه  چرخ کردن و فروش گوشت را انقدر لفت می دهد که خریدن گوشت یکی از معضلات خانه ما شده است .  

فروشنده مربوطه را آقای بوفالو نام گذاری کرده بودیم چون در سوپرگوشت بوفالو کار می کند .  

امشب اما می خواهم در مورد خانم چورک صحبت کنم . 

خانم چورک را تقریبا یک ماه پیش برای اولین بار دیدم . 

توی بازارچه نزدیک خانه ما یک نان فانتزی فروشی بزرگ هست به نام چورک 

اواخر پارسال و نزدیک های عید بود و یک شب میهمان داشتیم و مهربان هم سالاد الویه درست کرده بود . لیست خرید را که به من داد چند تا نان باگت هم بینشان بود . 

رفتم داخل مغازه و خانم چورک را اولین بار آنجا دیدم . 

خانم چورک یک دختر خانم هیفده - هیجده ساله است . قد بلند و سبزه رو و صورت بانمکی دارد . چهره اش فوق العاده شبیه به یکنفری است که نمی دانم کیست . یعنی مطمئنم که این چهره را قبلا جایی دیده ام یا یکنفر خیلی خیلی شبیه به او را می شناخته ام ولی هرچه فکر  

می کنم یادم نمی آید که این یکنفر کیست . چهره خانم چورک خیلی بامزه و شیرین است .  

از این شیرین های معصومِ شبیه مریم مقدس نیست از این شیرین های شیطنت آلود است . شبیه این دختر مدرسه ای هایی که ته کلاس می نشینند و کلونی می کنند و معلم های مرد جوان را اسکول می کنند و می خندند .  

خانم چورک یک مانتوی روشن پوشیده بود و یک شال هم روی سرش بود که موهای سیاه رنگش از زیر آن معلوم می شد . فکر می کنم اولین روز کاری خانم چورک بود . 

بی اندازه مضطرب بود و هیجان زده  

وقتی وارد شدم دو نفر دیگر هم داخل مغازه بودند .  

به جز خانم چورک یک خانم دیگر هم پشت پیشخوان ایستاده بود و داشت قفسه های نان را از داخل کوره بیرون می کشید . دو نفر مشتری حرص مرا در می آوردند . فهمیده بودند که خانم چورک تازه کار است و انگار از مضطرب کردنش لذت می بردند و مدام چیزهای مختلف و عجیب و غریب می خواستند . عینهو رانندگانی که با سرعت از کنار ماشین آموزشگاه رانندگی ویراژ  

می دهند و با بوق زدن پیاپی کارآموز آن را هول می کنند .  

خانم چورک مدام همه چیز را از آن یکی خانم پشت پیشخوان سوال می کرد . 

قیمت نان ها ... نحوه باز کردن صندوق ... قیمت شیرینی کشمشی .. قیمت پیراشکی ... چیپس ... نان رژیمی ... نان جو ... آرد سوخاری و .... 

دلم برایش می سوخت . احساس می کردم به خاطر بلد نبودن کارش دارد خجالت می کشد . 

مشتری ها رفتند و من ماندم و خانم چورک   

به سختی و با شلختگی نان ها را از وسط نصف کرد و گذاشت داخل نایلون و داد به دستم

سختش بود حساب کردن قیمت چهار تا باگت فرانسوی و بقیه پولم را هم خرده نداشت که پس بدهد.دخلش را با عجله زیر و رو کرد تا یک وقت من چیزی نگویم که عجله کن یا همچین چیزی ... 

برای بار سوم پرسید : ببخشید خورد ندارین ؟ و من هم سرم را تکان دادم .  

در تمام این مدت خانم دیگر پشت پیشخوان زیر چشمی حرکات خانم چورک را زیر نظرداشت و بصورت کاملا عامدانه هیچ کمکی به او نمی کرد . نمی دانم شاید از روی غرض و مرض بود وشاید هم عین پرنده هایی که بچه هایشان را رها می کنند تا پرواز بیاموزند از روی خیر خواهی ... 

خانم چورک دست آخر در حالیکه گونه هایش از خجالت کمی سرخ شده بود گفت :  ۵۰ تومن طلبتون  و من هم از مغازه بیرون آمدم . 

 

دیروز عصر که داشتیم با مهربان بر میگشتیم خانه ٬ نزدیک بازارچه مهربان برای خرید وارد مغازه ای شد و به من هم گفت که چند تا نان بخرم . راستش اصلا یاد خانم چورک نبودم   

اصلا حضورش در آن عصر آخرهای اسفند و سردرگمی و اضطرابش یادم نبود 

اصلا فکر نمی کردم قرار است فروشنده نان فانتزی چورک بشود و فکر می کردم شاید برای کمک آمده است ولی به محض وارد شدن تمام اتفاقات ساده آن روز به یادم آمد . 

خانم چورک یک روپوش سفید پوشیده بود عین خانوم دکترها  

مقنعه اش را به طرز عجیب و غریب و بامزه ای سر کرده بود . جوری که آدم ناخودآگاه توجهش جلب می شد .در آن واحد سه نفر وارد مغازه شدند و سفارش هر سه نفر را گرفت . 

نان های باگت را از توی قفسه بیرون آورد  و گذاشت روی میز و عین سامورایی ها در یک حرکت سریع با چاقوی بلندش به زیبایی خرد کرد و در عرض چند ثانیه گذاشت داخل نایلون و اسکناسها  را از ما گرفت و باقی پولمان را پس داد .  

از مغازه که بیرون آمدم لبخند از روی لبهایم محو نمی شد . نمی دانم چطور احساسم را توصیف کنم . خوشحال بودم که خانم چورک موفق شده است این شغل را بدست بیاورد . 

برایم قابل تحسین بود دختری به سن و سال و تیپ و قیافه او به جای اینکه توی خیابان علاف بچرخد دارد کنار آتش کار می کند و پول در می آورد .   

۵۰ تومن باقی پول هم حلال جونت خانم چورک ... 

 

  

 

+ تولدت مبارک  

 

نظرات 35 + ارسال نظر
عارفه یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:39 http://inrozha.blogsky.com/

اولل

عارفه یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:42 http://inrozha.blogsky.com/

واسه اولین بار اول پست رو خوندم بعد نوشتم اولل
چند سال قبل که واسه توزیع کارت های آزمون ارشد رفته بودم همون اول کاری شماره های رو اشتباه کردم یعنی همون ترتیب کارت ها رو بهم ریختم هم نسبت به باقی کندتر بودم کلی خجالت کشیدم ولی تا شب اون قدر سعی کردم که فرزتر از همه کار کردم تازه به باقی هم کمک میکردم

عارفه یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:44 http://inrozha.blogsky.com/

چورک یعنی چی؟

بابک یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:46

به ترکی میشه نون

شادی یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:06 http://shadi2022.persianblog.ir/

بسسسسسسسسسسسیار زیبا بود .

ماهم بااینکه ندیدیمش ولی ازخوندن پایان پست لبخندزدیم وخوشحال شدیم .

ارش پیرزاده یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:08

جعفری نژاد یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:13 http://www.jafarynejad.blogsky.com





ینی من خراااااااااب این ۵۰ تومن شیتیلی هستم که دادی دست دختر مردم ...

کودک نفهم یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:15 http://saye-roshan70.blogfa.com

عالی بود بابک جان
عالی ی ی ی ی ی ی ی ی ی بود
فقط آدرس دقیقش میشه کجا؟! کرجه؟!

" 50 تومن باقی پول هم حلال جونت خانم چورک ..."
یعنی من مرده ی این همه سخاوت و بخشندگی تو ام.
خیلی کیف کردم

آوا یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:30

چه بامزه...دمش
گرم چورک خانم
ایشاله موفق
باشه وهی
تو کارش
بره بالا..
یاحق...

رعنا یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:54 http://rahna.blogsky.com

ایووووووووووول
میدونید چیه !
اصولا" خانوما تو هر کاری میتونن موفق باشن ! اصولا" خانوما آدمای موفقی هستن

امشب اتفاق خاصی تو ساختمان اقاقیا نمیافته ؟
خیلی مشتاق شدیم

مرسی رعنا
فکر می کنم هر روز داستان زیاد جالب نباشه
ایشالا هر هفته شنبه ها یه قسمتش رو میذارم
حالا اگه عجله داشته باشی میتونی با پرداخت ۵۰۰۰ تومن قسمت سوم رو با نام پری قشنگه زودتر بخونی
برات میل می کنم

کودک فهیم یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 23:03 http://the-nox.blogfa.com

آفرین...
صد آفرین...
خانمِ چورکِ نازنین.

سیمین یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 23:16

دارد کنار آتش کار میکند و پول درمی آورد...
.
.
.
ازطرف من به خانوم چرک بگو آللاه سنی ساخلاسین

Chap dast یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 23:39

آآآ چه اینجا همه ترکی بلد شدن:))))
خانوم چورک به سیمین===» ساغ اولاسان:))))
واااااااای روز اول کار همیشه استرس زاس ولی برا آدمایی مثه من خنده داره:)))))
خو قراره من از فردا شروع کنم ب کار! البته آزمایشی تا ببینیم چی میشه!!!! خدا کنه مثه خانوم چورک بتونم فرز باشم به منم بگن دختره به جای علافی داره کار می کنه ه ه ه !!!!
والااااااااااا
بعدشم معتقدم رفتار اون خانوم ماهره باعث شده دختره کارشو خوب یاد بگیره! برا من یکی که برخورد صاحب کار خیلی خیلی مهمه!

صدای سکوت دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 00:09

سلام
یاد خودم افتادم که وقتی دی ماه امسال به محل کار جدید منتقل شدم کلی اضطراب داشتم...حالا که فکرشو می کنم خندم میگیره
روزنوشت قشنگی بود...مرسی

محسن باقرلو دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 00:17

پست بی نظیر و محشر بود

کیا حتمن شناختی دیگه سلیقهء منو ، من به شددت عاشق نوشتن از سوژه های بظاهر ساده و کوچیک و روزمره ام ... سوژه هایی که شاید بنظر بقیه ارزش وخت گذاشتن نداشته باشه ... خداییش چن نفر دیگه مث تو و همزمان با تو در این دو روز و دو وضعیت خانم چورک رو دیدن ؟ ... و سوال بعدی اینکه خداییش چن تاشون از این منظر نگاه کردن به دخترک و براش ذوق کردن و اصلن براشون مهم بوده ؟ ... ایناس که این پست رو خیلی دوس دارم و تحسین می کنم ... ضمن اینکه قلمت هم عالی بود ... کلونی ... پرنده هایی که بچه هایشان را رها می کنند ... عین سامورایی ها ...

خلاصه که روحم شاد شد با این پست ... مرسی .

محدثه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 00:49 http://shekofe-baran.blogsky.com

ممممممممم!!
کیامهر دقت کردی به هرچیزی از یه زاویه ی دیگه نگاه میکنی؟!
یه جورایی سه رخ هر چیز رو میبینی!
دقیقا زاویه ای که زیبا ترین دید رو داره!
طرز نگاه به این پست رو دوس داشتم!

belladona دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 01:24

لایک به کامنت آقای باقرلو

دیادیا بوریا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 03:32

بابک خان اسحاقی عزیز
این پستت رو دوست داشتم و در تمام مدت خوندن، اهنگ کمی با شیطنت فیلم آملی توی ذهنم بود که با قیافه خانم چورک برای من حک می شد
لطافت این پستت نشان از روح لطیفت داره رفیق....

منیژه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 09:17 http://nasimayeman.persianblog.ir

منم برای خانم چورک از ته دل خوشحال شدم...

سارا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 10:43 http://www.takelarzan.blogsky.com

امیدوارم خانم چروک همیشه تو کارش موفق باشه

دورا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 10:45

وای مرسی آقای بابک حساس و دقیق. بی نهایت لذت بردم. خیلی خیلی خیلی خوب بود .

مریم نگار دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 11:14

...این از مهربونی دلتونه که نسبت به موفقیت دیگران..حتی یه ناشناس ...اینقدر ذوق میکنید...
...توی این سن و سال...بخصوص خانمها خیلی سعی دارن خودشون و لیاقتاشون رو اثبات کنن...اینه که سوارکار مییشن اغلب...
ضمنا سلام بر بابک خان عزیز...

دل آرام دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:03 http://delaramam.blogsky.com

چه موقعیت قشنگی رو به تصویر کشیدی . اولش خیلی براش ناراحت شدم که مشتری ها اذیتش میکردند و طفلی مضطرب شده بود ، اما بعدش خیلی خوشحال شدم که با تلاشش هم کارش رو حفظ کرده و هم خبره شده .
حالا معلوم شد که چرا اون روز ، همکارش به عمد کمکش نمیکرد .

بابک دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:20

سارا جان ! خانوم چورک نه خانوم چروک

بنده خدا ...

دل آرام دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:33 http://delaramam.blogsky.com

چروک که خوبه ، خدارو شکر کنه که نگفته چرک

بابک دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:47

اتفاقا چرک بهتر از چروکه دلی جان
میشه شستش
چروک رو هیچ کاریش نمیشه کرد

محسن باقرلو دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:04

باز دارم می خونمش ...
کیا بی تعارف خیلی وخت بود
یه پست رو چند بار نخونده بودم ...

بابک دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:18

دیگه شرمندمون نکن دیگه استاد

محمد مهدی دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:21 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

ایندفعه که رته بودم مشهد رفتم یه فیلم ۵ بعدی دیدم البته ترسناک و ... الان این نوشته شما هم منو به همون حال و هوای ۵ بعدی برد ...

ضمنا ۱ بعد هم شما اضافه کم بهش منظورم همون حسی بود که بعد از موفقیت بانوی چورک در کارش داشتید ...

چون سنما ۵ بعدی این حس رو نداشت ...

سمیرا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:45 http://nahavand.persianblog.ir

تاحالا فکر میکردم اسم مغازه دار چورکه!! منم خوشحال شدم واسه این خانم خداکنه همیشه شغلشو نگه داره و پیشرفت کنه

کورش تمدن دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:59

سلام
مهربان بانو کجایی؟بیا این بابک رو جمعش کن
میگم اگه فروشنده بجای اون دختر خانوم... یه آقای سیبیل کلفت بود بازم میگفتی حلال جونت؟
میگم خوشم میاد که ریزبینی

مانا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 15:33

توصیف قشنگی بود از یه تازه کار
خدایی هرچی پول خورد اضافی گیرش اومده حلالش

Catastrophe دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 18:37 http://www.marderoshan0192.blogfa.com

چه توصیف مهربان و خوبی.

آذرنوش دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 19:24 http://azar-noosh.blogsky.com

ما هم با خوندن آخرش لبخند رو لبمون اومد

دختری از یک شهر دور دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 21:13 http://denizlove.blogsky.com/

افرین به خانوم چورک... اما یه چیزی بگم با این ک ها رو میزاریم اما وقتی تلفظ میکنیم نمیگیم!!! نمیدونم چرا!! باید کمی رو ادبیات ترکی کار کنم!! به جای ک میگیم ح! یعنی چورح! خیلی راحت تر میشه! حالا بگذریم!! :دی
جالب بود... اما یه قسمتیش ناراحتم کرد... اینکه این خانوم خوشگله چرا بجای درس خودن داره کار میکنه؟؟ شاید یه مشکلی داره... کل نوشته قشنگ بود اما وقتی ادم میره توو بحرش یکم ناراحت میکنه... اما افرین به اراده اش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد