ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روی آخرین صندلی پارک
همانجا که همیشه سایه داشت
وقتی که باد می آمد
برگ های بید
مثل طره های تیره ی موی مانده بیرون از روسری سبز تو
البته هزار بار کمتر قشنگ تر
می رقصیدند ...
گفتی : آدم ها مثل قصه ها می مانند
گفتم : تو قصه شیرین منی
گفتی : تمام قصه ها روزی تمام می شوند
گفتم : قصه شیرین حیف می شود اگر پایانش غصه و تلخ باشد
گفتی : پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است
گفتم : مثل فیلم ها حرف می زنی
گفتی : این فیلم نیست پسر ... خواب است
گفتم : پس بگذار بیدار نشوم
گفتی : همینجا سرت را بگذار روی دامنم و بخواب
گفتم : حیف است خوابم ببرد بگذار سیر ببینمت
گفتی : تا نخوابی بیدار نمی شوی ها
گفتم : آخر من همیشه خوابهایم یادم می رود
گفتی : یادت بیندازم یادت نمی رود
گفتم : بینداز
انداختی ... افتادم ... شکست ...
یادم ... یادت ... دلم ...
سلام آقا.
عالی بود. عالی.
نه از اون تعارفی هاش ها.عالی عالی.
سلام و صبح به خیر
ممنون از لطفتون
شرمنده نفرمایید
به روی چشم
اولین فرصت آپ می کنیم
بابک خان خبری ازتون نیست
کجایی برادر؟؟؟؟؟؟
وای من کامنتت رو نخونده بودم!!!!!!!
شما هم دارین تمرینم میکنین بیخیال وبلاگ شین؟