یه انجمن خیریه حدود سیصد تا بچه بد سرپرست رو سه روز تو یه اردوگاه جمع کرده که به این بچه ها خوش بگذرونند و یه خاطره شیرین از تابستون داشته باشند ... تیم برنامه ریزی برای سپری کردن اوقات این سه روز یه برنامه طرح ریزی کرده بود ...
به هر بچه کاغذ و وسائل نقاشی داده بود و ازشون خواسته بود آرزوهاشونو نقاشی کنند ...
نقاشی های کشیده شده را روز اختامیه به دیوار زدن تا خیرین ببیند و یکی را انتخاب کنند و اگر تونستند آرزوی توی نقاشی رابرای نقاشش برآورده کنند ....
داشتم راه می رفتم و نقاشی ها رو نگاه می کردم . یه نقاشی دیدم که نقاشش تمام صفحه رو آبی کرده بود و با خط های مشکی سعی کرده بود موج دریا بکشه ...سمت چپ صفحه ساحل کشیده بود و یه بچه رو به دریا دستشو دراز کرده بود و وسط دریا هم یه مرد ریشو کشیده بود که روی آب خوابیده بود یه مقدار سیاهی دور و برش رو گرفته بود.... همونو انتخاب کردم
مسئولش رو صداکردم گفتم میشه مشخصات صاحب این نقاشی رو بگید ؟ ... خانمه اسمشو خوند گفت ... جواد... یه پسر نه ساله است که پدری معتاد داشته ... پدرش بعد از اینکه تمام وسائل خونه رو حتی کیف مدرسه جواد رو برده و فروخته ... گم و گور شده . الان یک ساله که نیست احتمال قریب به یقین تو خیابون از بین رفته و توسط شهرداری دفن شده ... بعد رو به ته سالن کرد گفت اوناهاش اون پسر که کچل کرده و پیرهن چهار خونه داره ...جواد اونه ....آرزوش مشخص نیست خودش هم چیز خاصی نمیگه احتمالا اون مرد ریشوئه باباشه که وسط دریا مرده و فکر کنم اون سیاهی ها خون باباشه ... این بچه کنار ساحل هم خودشه ...
نقاشی رو گرفتم و رفتم سمت جواد .... از دور که اومدنم رو تماشا میکرد نگاهشو حس میکردم سر راه یه کلوچه و آبمیوه برداشتم و رفتم سمتش گفتم بشینم اینجا؟ چیزی نگفت .. نگاهمم نکرد ... نشستم ... آبمیوه و کلوچه رو بهش دادم ... نتونست نگیره... گفتم جواد میدونی کار من چیه ؟ سرشو به نشونه نه انداخت بالا ... گفتم من دکترم ....
تا اینو شنید برای اولین بار برگشت نگاهم کرد ....
نقاشی رو گذاشتم جلوش گفتم این باباته ؟... سرشو تکون داد یعنی آره .... گفتم چرا خون ازش میره ؟... نگاهم کرد گفت خون نیست کثافته ... داره پاک میشه ....
گفتم کثافت چیه؟ .. گفت مامانم همیشه به بابام میگفت این کثافتی که میکشی اینطوریت کرده ... حالا رفته پاک بشه ... بغضم رو قورت دادم و گفتم چرا تو دریا؟ ... نگاهم کرد و گفت آخه مامان بزرگم که شماله میگه هر چی کثیفی که تو دریا بریزیم باز آب دریا پاکه و زلال ....
بابام رفته شمال پاک بشه ...
اشک تو چشمام حلقه زد دستم رو گذاشتم روی صفحه نقاشی ...صفحه رو نود درجه چرخوندم .. ساحل و اون بچه کنار ساحل افتاد پایین نقاشی ....دریا هم با باباش رفت بالای نقاشی ....
آروم گفتم نگاه کن این آبی دریا حالا شده آبی آسمون ... تو هم که کنار ساحل بودی... حالا دستات رفته رو به آسمون
این خط های مشکی که امواج دریات بودن حالا شده امواج دعاهای تو که برای بابات که تو آسمونه داری می فرستی .......تا پاک بشه دعا کن براش ...
آروم دستمو گذاشتم زیر چونش سرشو برگردوندم سمت خودم ....پلک زدم اشکم اومد رو گونه ام لبخند تلخی زدم و گفتم :
مامان بزرگت بهت نگفته آبی آسمون هم مثل آبی دریا پاکه ؟
نویسنده : آرش پیرزاده
بی نظیر بود...

خیلی به دلم نشست
ممنون از شما بابت خلاقیت های وبلاگیتون
قول میدم داستان برتر بشه........
قبول نیست!! من اصلا نمیتونم حدس بزنم این نوشته مال کی میتونه باشه!!!
همش دارم فکر میکنم که این شخص بسیار بسیار احساساتی که با نوشته اش همه رو داغون کرده کی میتونه باشه!!
عالی بود این داستان
چقدر قشنگ بود
یعنی واقعی؟یعنی حرف های یه بچه 9 ساله میتونه باشه؟؟؟؟
یا فقط قلم فوق العاده نویسنده بود؟؟؟
هرچیزی که بود واقعا متاثرم کرد
یعنی بچه ها درست گفتن کار خودتون بابک خان؟؟
نمیدونم چرا من یاد دکتر دیادیا بوریا افتادم شاید به خاطر پراحساس بودن ایشون به خاطر شمال و این که طرف دکتر بوده
اما نه کار ایشون قطعا نیست
همیشه تلخ ترین فیلم های درام برام اونایی بود که اول یا آخرش تو یه خط می نوشتن " این داستان برگرفته از واقعیت است "
فیلم که تموم می شد تو خلسه با خودم می گفتم ، مگه میشه ؟ آخه نباس اینطوری تموم می شد ، اصش فیلم که نباس اینقدر تلخ باشه ، چند ساعتی می گذشت تا یادم بیاد " زندگی اصولا کم چیز گهی نیست "
تلخ بود نوشتت " آبی " جان ، از اون تلخی های ناگزیر ، از اون دردای آشنا ....
می گن آبی رنگ آرامشه ، این حرف رو اونایی می گن که تو ساحل نشستن و از دل دریا بی خبرن ، دل دریا غوغاست ، پر از تلاطمه ... مثل دل من بعد از خوندن " آبی "
زنده باشی رفیق
چه خوب میشد اگه ادامه پیدا میکرد برای تمام رنگ آ
شماها با این قلم آی گیرا و قوی
حیف نیست فقط برای رنگین کمون باشه بقیه رنگ ها بی نصیب بمونن سفید،خاکستری،مشکی،صورتی و.....
ای کاش ادامه میدادید
نمیشه ادامه بدین؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من از همین الان بزاریدش جزء تاپ تن های تیر
اینقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که فکر کنم چند تا کامنت دیگه هم بزارم تا شاید آروم بشم
واقعا بی نظیر بود
اصلن فکر نمی کردم یه همچین داستانی رو برا آبی بنویسن... آبی رنگ شادیای منه... رنگ زندگیه...
آبی کثافتا رو محو می کنه... گم می کنه تو خودش... پاک می کنه...
چرا این نوشته اینجوری بود؟! از صب که خوندمش یجوری ئم...
اولش خیلی ساده شروع شده... خیلی خیلی ساده... ولی اون وسط.. وقتی جواد میگه آب کثافتا رو تمیز می کنه... وقتی دکتره نقاشی رو نود درجه می چرخونه...
مرسی آبی...
فعلن نمی تونم تمرکز کنم حدس بزنم کی نوشتتش!...
جزیره نوشته؟!
...
واقعا زیبا بود اصلا قابل مقایسه با دوتایی قبلی نبود...
تو دوستای بابک کسی رونمی شناسم که اینقد احساساتی و قوی بنویسه همیشه یکیش بیشتر چربیده...به غیر خود بابک ...
اگه حمید خیلی احساساتی بشه شاید بتونه اینجوری بنویسه....شاید هم علیرضا باشه....
چرا با احساسات بچه بازی میکنی اخه
ای وااااااااای این هم از اون نوشته هاست
اینوووووووو بزار فک کنم بگم کی نوشته
ولی خیییییییییلی ذهن زیبایی داشته !
همه داستانها را خوندم همه شون قشنگ بودند..مدتی که نبودید هر روز و روزی چند بار سر میزدم خدا را شکر برگشتید خونه تون سبز
این نوشته محشر بود
نتونستم براش کامنت نزارم
معرکه بود
...
باید به احترام نویسنده اش که بعدا معلوم میشه کیه تمام قد ایستاد
از صبح خودمو نگه داشتم که گریه نکنما آخر این پست شما اشکای ما رو روون کرد...
خنده داره. همه چی خنده داره. بدجوری هم خنده داره.
من هر چی این نوشته رو میخونم، بازم انگار چشمهام بیشتر خوندنش رو ازم میخوان...
آبی جان محشر نوشتی
واسه دفعه ی سوم خوندمش
نمی دونم چرا احساس می کنم تیراژه دقیق ترین و نکته سنج ترین خواننده ی بلاگستانه
البته این یه حس و نظر کاملا شخصیه ، با احترام به خیلیا
سلام ..چقدر هدر جدید قشنگه .. وچقد اینجا رنگی رنگی و چشم نواز شده ...الان خیلی کار دارم اما سروقت میام و همه پستایی رو که نخوندم میخونم ...
خیلی داستان فوق العاده ای بود
فکر کنم کار خودتون باشه آقا بابک
شایدم کار تیراژه
الهه بانو یا کوروش تمدن
زیبا بود و اثر گذار ...
البته جالبترین قسمت ماجرا برای من ، عکس العمل بقیه ست ... خیلی جالب بود واقعا ...
اگر وانیا هم جزء نویسنده های انتخابی بوده باشه ، من حدس میزنم نوشته ی ایشون باشه .
ی حسی بهم میگه اینو بابک خودت نوشتی!!!!!!
امشب نوبته سبزه...
تخمه خوران محترم سهم منو نگه دارین من فردا میام بخونم و همینطور بخونم و نظرات کارشناسانه ی خودم رو ارائه بدم :)))))))
سلام
جناب اسحاقی با اجازه ی شما کامنتی بی ربط به پست میگذارم....پیشاپیش عذر خواهی میکنم دوست بزرگوارم
جناب جعفری نژاد ...ممنونم دوست گرامی از لطف همیشگیتون
اما به شدت کنجکاو شدم که چرا چنین کامنتی گذاشتید..یعنی چه موردی باعث شد که چنین برداشتی داشته باشید...؟..کاش برایم در چند کلمه توضیح بدهید..
امی نازنینم...ایمیلتون رو دیدم...ممنونم دوست عزیزم..براتون کامنت گذاشتم که امیدوارم ثبت شده باشه..
شرط می بندم برنده میشه ای وللللللللللللللللل تبریکککک
عالی بود. تاثیرگذار و عالی.
تیراژه جان،
من هم با نظر آقای جعفری نژاد موافقم. بدون تعارف. مورد هم نیاز ندارد به نظر من. دلیل احساسم کامنت هایی است که میگذاری و نوشته هایت. معمولا کامنت هایت را که میخوانم یاد حرف محسن باقرلو می افتم که کبلاگ خوب آنی است که عبطه بخوری به نویسنده اش و آنرا به کامنت خوب تعمیم میدهم.
دقت کردید؟
از وقتی فهمیدیم راس ساعت 12 پست های رنگین کمانی آپ میشن دیگه غرغر نمیکنیم!
و ضمنا فردا کنکور سراسریه
برای همه ی داوطلبین آرزو موفقیت دارم
ممنونم پروین بانوی نازنینم
شما عزیزان همیشه به این دوست کوچکتان لطف داشتید و دارید..
سپاسگزارم
چرا هنوز رنگ اینجا واسه پیشواز عوض نشده!؟
ای جانم سبزززززز!
یاد دیالوگ خسرو شکیبایی نازنین افتادم:
"خونه هر چی که باشه و هر جا که باشه
باید سبز باشه..سبز...سبز و همیشه سبز...."
منم دوباره از بابک عزیز عذر می خوام که کامنتی غیر مرتبط می ذارم
:
تیراژه جان الان کامنت هات رو گرفتم و بهش جواب هم دادم خوشحالم مشکل برطرف شده از اون دوستی که پیام منو به تو رسوند و نمی دونم کیه هم تشکر می کنم.
راستی این داستان فوق العاده بود فکر می کنم با احساس همه بازی کرد.
عـــــــــــــــوض شـــــــــــــد
ایول
اصن من عاشق سبزم!!!
بی خیال این رنگین کمان

این ژاوی آلونسو چقدر خوش تیپه
خوب بود دستت درد نکنه
نمیدونم چی باید بگم
خیلی تکان دهنده بود
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم...
جدای از داستان ناراحت کننده ای که این بچه داشت
خلاقیت شما قشنگ بوده که نقاشی رو اونطور توصیف کردی و براش جا انداختی آفرین
مرسی از دکتر..
عالی بود....................
عالــــــــــــــــــــــــــــــــــی