جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره چهار

دیشب نزدیک دو ساعت مشغول ضبط صدا بودم . 

منصوره توی صندلی داغ نوشته بود وقتی پستهای یک وبلاگ  را می خواند صدای نویسنده آن را تصور می کند .  

من هم دیدم ایده بدی نیست که داستان دچار تا نشوی را به صورت صوتی اجرا کنم .  

القصه ٬ بعد از دو ساعت میکس و تنظیم و ضبط صدا آخرش کاشف به عمل آمد که نرم افزار مورد نظر تقلبی است و همه زحمت های ما به باد فنا رفت . 

اگر مشکل خاصی پیش نیاید تا فردا شب این فایل را آماده می کنم . 

همچنین چند تا از حاشیه های بامزه فاخته نوشت ها و اتفاقات این چند روز را در پست بعد  

می نویسم که فکر می کنم خواندنش خالی از لطف نباشد .  

و در آخر اینکه فردا روز تولد یکی از عزیزترین دوستان وبلاگی من سهبای عزیز است . 

برای ایشان آرزوی شادی و سلامتی و خوشبختی دارم . 

 

تولدت مبارک سهبا  

 -

 

 

  

 

چهارمین و آخرین فاخته نوشت را می توانید در ادامه مطلب بخوانید ... 

 

ادامه مطلب ...

شماره سه

آقا مجید از دوستان خوب وبلاگی و هم رشته ای بنده هستند . 

دوستی وبلاگی ما امسال تبدیل شد به صحبت تلفنی و شانس آن را داشتم تا در سفر قم زیارتشان کنم . 

چند ماه پیش حین صحبت تلفنی وقتی گفت مسافر تو راهی دارند گل از گلم شکفت و از مجید قول گرفتم به محض تولد گل پسرش خبرم کند و امروز صبح مجید زنگ زد و گفت که بابا شده است . من هم یکجورهایی حس کردم عمو شده ام ... 

آقا طاها امروز یکشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۰ چشم به جهان گشود و بنده مفتخرم امشب و از این تریبون اولین کسی باشم که ایشان را به شما معرفی کرده و عکسش را نشانتان بدهم : 

 - 

 

 

 -

سلامت باشی آقا طاها

و امیدوارم یکروز که بزرگ شدی و اینجا را خواندی مرا عمو بابک صدا کنی ...  

 

فاخته نوشت شماره سه را در ادامه مطلب بخوانید ... 

 

ادامه مطلب ...

شماره دو

 فاخته نوشت شماره دو

*****************

 نام داستان :  

سوار ستاره ها می شد

 

تاریخ انتشار : 

سه شنبه ۱۳دی ماه سال ۱۳۹۰ 

 

منتشر شده در : 

وبلاگ رویاهای یک زندگی واقعی

 


 

 -

همه نگرانی های من از اون شب زمستونی شروع شد که امیر علی توی خواب جیغ کشید  

فکر کنم ساعت سه - چهار صبح بود  

سینا که اصلا نفهمید 

اصلا این مرد وقتی می خوابه دنیا رو اگه آب ببره اونو خواب می بره 

البته خودمم تا وقتی امیر علی بدنیا نیومده بود همینجوری بودما

سال اول عروسیمون یه شب یه دزد اومده بود خونمون و از بالا سرمون تلوزیون کوچیکه رو هم جمع کرده بود و برده بود . سینا می گفت اگه رختخواب زیرمون رو هم برمی داشت و می برد ما دو تا انقده خوش خوابیم که نمی فهمیدیم . 

وقتی امیر علی بدنیا اومد ولی دیگه هوشیار شدم  

اون اوایل که تو اتاق ما می خوابید با اولین هقش از جا می پریدم و می رفتم بالا سرش 

هنوزم که هنوزه گاهی وقتا از خواب می پرم و فکر میکنم کنار دستم خوابیده  

بعد می بینم سینا داره خر خر می کنه  

پا میشم میرم دم در اتاق امیر علی 

در رو یواش باز میکنم و میرم بالاسرش می بوسمش و چند دقیقه موهاشو نوازش می کنم و نفساشو بو می کنم و بعد میام می گیرم می خوابم . 

 

- سینا ٬ شوهرت رابطه اش با امیرعلی چطوره ؟ 

خوبه. خب باباشه . اتفاقا خیلی هم بچه رو دوست داره  

ولی خب عشق مادرونه یه چیز دیگه است قبول دارید که ؟ 

 

- بله ... داشتید از اون شبی می گفتید که با صدای جیغ امیر علی بیدار شدید  

آره ... ساعت سه - چهار صبح بود که صدای جیغ امیر علی اومد . سینا که اصلا نفهمید ولی من سریع رفتم تو اتاقش دیدم داره گریه می کنه . گفتم چیه عزیزم ؟ 

گفت : مامانی ! یه ستاره از آسمون افتاد توی اتاقم و رفت زیر تخت  

خندیدم و محکم بغلش کردم و گفتم خواب دیدی گلم 

قسم می خورد و می گفت به خدا راست میگم خودم دیدمش 

می گفت خواب نبوده واقعی بوده . خودت زیر تختو ببین . هنو اونجاست 

منم برای اینکه خیالش راحت باشه زیر تخت رو نگا کردم ولی ستاره اونجا نبود

 

- امیر علی چند سالشه خانم ؟

 شیش سالشه  

 

- خب این طبیعیه . بچه ها تو این سن و سال تخیلات قدرتمندی دارند . 

مشکل همین بود آقا دکتر که ما هم فکر کردیم بچه ام خیالاتی شده ولی قضیه خیلی جدی بود. 

از اون شب به بعد امیر علی همش داشت درمورد ستاره حرف می زد . نقاشی که می کشید همش خودش و ستاره رو می کشید . کارتون که می دید می گفت : مامانی این شبیه دوستم ستاره است .  خونه فامیلا که می رفتیم به همه می گفت توی اتاقش یه ستاره داره که باهاش حرف می زنه . 

 

- یعنی دیگه از ستاره نمی ترسید ؟ 

نه دیگه . می گفت همون شب وقتی من از اتاقش اومدم بیرون ستاره از زیر تختش اومده بیرون و با هم دوست شدن . اوایل ما هم زیاد جدی نگرفتیم ولی تموم فکر و ذکر این بچه شده بود ستاره . موقع غذا خوردن، موقع دستشویی رفتن ،توی مهد کودک، توی حموم فقط داشت در مورد ستاره حرف می زد . کم کم داشتیم نگرانش می شدیم . 

 

- خب دقیقا چی می گفت که شما رو نگران می کرد ؟ 

یه شب که بیخواب شده بودم رفتم از یخچال آب بردارم که احساس کردم صدای یه پچ پچ میاد  

خوب که گوش دادم دیدم از اتاق امیر علی میاد . رفتم گوشم رو چسبوندم به در دیدم داره با یه نفر صحبت می کنه . در رو که باز کردم ساکت شد و خودش رو زد به خواب

 

- شاید اشتباه شنیده باشید . شاید خیالاتی شدید  

اگه یه بار بود قبول می کردم ولی این اتفاق چندین و چند بار افتاد . اوایل فقط پچ پچ بود ولی بعدا صدای صحبت کردن واضحشون رو می شنیدم . حتی شاید بخندید ولی من حتی نور ستاره رو از زیر در می دیدم . طوریکه گاهی جرات نمی کردم در رو باز کنم . 

 

- یعنی هیچ وقت در رو باز نکردید که ببینید پسرتون چه کار می کنه ؟ 

چرا ولی هر وقت که در رو باز می کردم امیر علی خودش رو می زد به خواب و از ستاره  هم خبری نبود . خودش رو قایم می کرد . 

 

- صبر کنید ببینم . یعنی شما حرف امیرعلی رو باور کردید ؟ 

آقای دکتر من خودم اگر به چشم خودم ندیده بودم که باور نمی کردم . خودم دیدمش آقای دکتر 

یه ستاره واقعی بود 

 

- میشه برام توضیح بدین چه شکلی بود ؟ 

ستاره بود دیگه . مثل همه ستاره ها پر نور و بزرگ  

 

- شوهرتون هم ستاره رو دیده ؟ اگه بیاد اینجا اونم حرفای شما رو تایید می کنه ؟ 

گفتم که سینا خیلی خواب آلوئه . هر وقت که صداش کردم تا بیاد ببینه اونم فکر کرد خیالاتی شدم  . 

  

 

پروژکتور خاموش و برق های سالن روشن شد . دکتر رفت جلوی تخته کلاس و رو به دانشجو ها گفت : این مورد نمونه ای بود از شیزوفرنی حاد  

فیلمی که دیدید متعلق است به شش ماه پیش  

زنی که توی فیلم باهاش مصاحبه می کردم یک بیمار شیزوفرنیک بود و از یک توهم شدید رنج می برد . اوایل شوهرش قضیه رو جدی نمی گیره ولی وقتی رفلکس های عصبی شدید نشون میده و رفتارهاش روز به روز بیشتر میشه مجبور میشن که به روانپزشک مراجعه کنند . متاسفانه درمان های روانپزشک هم موثر نمیشه و زن یک شب دیوانه وار در حالیکه روی پنجره ایستاده بوده توسط آتش نشانی و پلیس نجات پیدا می کنه و حالا هم چند ماهیست که توی بیمارستان روانی بستری شده . اون شب با صدای بلند فریاد می زده که امیر علی سوار ستاره شده و از پنجره پرواز کرده و به آسمون رفته و دیگه برنگشته ... 

 

چند تا از دانشجوهای پسر کلاس که ردیف عقب سالن نشسته بودند زدند زیر خنده 

ولی یکی از دانشجویان دختر که گویا از صحبت های زن تحت تاثیر قرار گرفته بود دست بلند کرد و پرسید : ببخشید آقای دکتر ! من آدم خرافاتی نیستم ولی به ماوراء الطبیعه اعتقاد دارم  

به نظر شما اصلا حتی یک درصد هم احتمال نداره که اون زن راست گفته باشه ؟ 

به هر حال امیر علی هم اون ستاره رو دیده بوده دیگه ؟ 

توهم که جمعی نمیشه ؟ میشه ؟ 

به نظر شما احتمال نداره این ستاره چیز دیگه ای بوده باشه ؟ مثلا یک روح یا جن و پری ؟

 

دانشجوهای پسر ته کلاس همگی زدند زیر خنده  

دکتر هم لبخندی زد و جواب داد : 

دخترم ! اینجا ما در مورد ماوراء الطبیعه بحث نمی کنیم و بحث ما روانپزشکیه 

اگر نظر شخصی منو بپرسی من به این چیزایی که گفتی اعتقاد ندارم 

اما اگر می خوای خیالت رو راحت کنم باید بگم که این زن اصلا فرزندی  به اسم امیر علی نداشته این زن اصلا تا به حال بچه دار هم نشده . یعنی نمیتونه که بچه دار بشه 

امیر علی زائیده شش سال توهم این زن بیچاره بوده ... 

 

 

شماره یک

فاخته یا کوکو نام یک پرنده است . 

این پرنده به جای اینکه برای خودش آشیانه بسازد از غفلت دیگر پرندگان استفاده کرده و در لانه آنها تخم گذاری می کند . بدین ترتیب زحمت نگهداری از تخم ها و بزرگ کردن جوجه هایش را به گردن دیگران می اندازد . جوجه ها که سر از تخم در می آورند توسط پرنده ای که مادرشان نیست تغذیه می شوند و سر و سامان می گیرند .   

 

 

 

از مدت ها قبل داشتم به چنین طرحی فکر می کردم . بعد از سه سال وبلاگ نویسی به لطف دوستان به هرچه می خواسته ام رسیده ام . یک زمانی تعداد کامنتها و زمانی هم تعداد بازدید ها بزرگترین دغدغه من بود . و حالا به جایی رسیده ام که متاسفانه هر خزعبلی هم که بنویسم دوستان جان می خوانند و تشویقم می کنند و این مدتها فکر و ذکرم شده بود که اگر این پستی را که توی جوگیریات می خوانید اگر توی وبلاگ دیگری هم بود مورد توجه قرار می گرفت ؟ 

به بیان ساده تر اگر همین مطلب توسط نویسنده دیگری نوشته شده باشد مورد استقبال قرار خواهد گرفت یا خیر ؟ 

توی این چهار روز که جوگیریات به روز نمی شد بنده چهار پست توی چهار وبلاگ مجزا نوشتم و نتایج جالبی برایم داشت . تمرین خوبی بود برای نوشتن که به گمان خودم موفق بود و از آن رضایت کامل دارم .  

جا دارد از چهار رفیق عزیزم که سخاوتمندانه میزبان من بودند تشکر کنم . 

دستنوشته های فاخته طرحی بود که دوستش داشتم و به امید خدا در فرصت های دیگری  

ادامه اش خواهم داد . 

در ادامه مطلب اولین داستان از این چهار فاخته نوشته را می توانید بخوانید . 

اگر دوست داشتید می توانید سه تا داستان دیگر را خودتان حدس بزنید ... 

 

 

ادامه مطلب ...