جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

به شب نشینی خرچنگ های مردابی

 

 

هم سن و سالهای من حتماْ این قصه یادشونه :   

 

توی یه برکه قشنگ  

ماهی ها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند . 

یه خرچنگ مهربون هم توی این برکه زندگی می کرد . 

ماهی ها خرچنگ رو خیلی دوست داشتند . 

تا اینکه یکروز مسیر رودخونه بسته شد و آب برکه کم 

برکه هر روز خشک تر و خشک تر می شد و ماهی ها نگران تر 

با هم نشستند به مشورت که چیکار کنیم ؟ چیکار نکنیم ؟ 

اگه وضع همینطور ادامه پیدا کنه 

همه ما از گرسنگی و خشکسالی می میریم  

تا اینکه سر و کله یه پلیکان مهربون پیدا شد  

پلیکان گفت :  

ماهی کوچولوها 

اصلا نگران نباشید . من وقتی داشتم میومدم اینجا توی راه یه آبگیر بزرگ دیدم 

خیلی دور نیست 

من می تونم شما ها رو ٬تو دهنم نگه دارم و پرواز کنیم و برسیم به اون آبگیر 

 

ماهی ها خوشحال شدند و قبول کردند . 

پلیکان ماهی ها رو چند تا چند تا تو دهنش سوار می کرد و پرواز می کرد به سمت آبگیر 

می رفت و دوباره بر می گشت و چند تا ماهی دیگه با خودش می برد . 

 

وقتی همه ماهی ها رو به آبگیر برد برگشت تا ببینه ماهی دیگه ای نمونده ؟ 

خرچنگ گفت : 

ای پلیکان عزیز ! منم ببر پیش دوستام 

من اینجا تنهایی نمی تونم زندگی کنم .  

پلیکان گفت: 

آخه تو خیلی سنگینی من نمی تونم تو رو با خودم ببرم .  

از خرچنگ اصرار و از پلیکان انکار تا بالاخره راضی شد و خرچنگ رو سوار کرد . 

و چون خرچنگ بزرگ بود و توی دهنش جا نمی شد رو گردن پلیکان سوار شد . 

 

پرواز که کردند خرچنگ از اون بالا تیغ ماهی ها رو دید که تو صحرا ریخته بود  

و فهمید که آبگیری در کار نیست و همه اون حرفها دروغ بوده و وعده و وعید . 

حساب کار دستش اومد و فهمید پلیکان نامرد چه بلایی سر دوستاش آورده  

 

پس چنگ هاش رو قلاب کرد دور گردن پلیکان و انقدر فشار داد تا خفه شد . 

و با هم سقوط کردن وسط صحرا ... 

 

این حکایت ٬خیلی شبیه حال و روز این سالهای ماست  

چیزی که می خواستیم و چیزی که شدیم 

 

فقط حیف که یه خرچنگ پیدا نمیشه که ...  

 

پی نوشت : 

عنوان ربطی به پست نداشت . 

 

 

نظرات 95 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 10:41 http://dayzad.blogsky.com/

عجب تمثیل خوبی آورده بودین! به امید روزی که همه مون مثل خرچنگ از حقمون دفاع کنیم آخه بعضی پلیکانها با ی خرچنگ و دو خرچنگ کارشون تموم نمیشه...

بسکه گردنشون کلفته

مامانگار چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 10:59

...و هم سن و سال های من.. قصه ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی رو....
...حتما یادشونه !!!...

متاسفانه نخوندمش مامانگار

یک زن ذلیل چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:04 http://1zanzalil.persianblog.ir

اتفاقن خرچنگ هست...اما گویا ماهی ها خیلی برای خودشون ارزش قایل نیستد

ارزش قائلند ولی ...
بگذریم

افروز چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:21 http://apoji.persianblog.ir

کیا منم که این داستانو یادمه...
حالا تو خودتو جوان کردی یا ما را پیر کردی کدومش؟
می گم قابلی نداشت انشالا خدا چهار تا از اون کچلها را باهم بهت بده ببینم بازم میخندی؟
با این پست نشون دادی که هر چی ما گفتیم کشک بود برادر


این خنده واسه خاطر اون چهار تا کچل بود
نه داستان پسر خاله دوستتون

سیفتال چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:49 http://www.ashkanrad.blogfa.com

من این قصه یادم نیست ولی چوپان دروغگو یادمه ،پتروس یادمه ،تصمیم کبری یادمه، ریز علی هم یادمه ولی برا اون چه که می خوایم اینارو یادمون باشه بعلاوه اونی که شما گفتین افاقه می کنه قطعاً.

امیدوارم که افاقه کنه برادر

مامانگار چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 12:02

...فکرنکنم که الان دیگه ماهیا گول چاخان های پلیکان هارو بخورن...
منتهی وحشت از نوک دراز و تیز پلیکانه که کابوس شبهاشون شده !!...

بعضی وقتها ترس از خورده شدن بدتره
درست فرمودید

چیزی که می خواستیم این نبود چیزی هم که شدیم نمی خواستیم...
اتو مجله موفقیت نوشته:
یه روزی یه جایی یه کسی صبر داشته باش...

چه جمله خوبی

بابای آرتاخان چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 12:16 http://artakhan.blogfa.com

فکر کنم کارتون ابرقدقد بود . چندین بار پخش شده بود !
یادآوری جالبی بود .
در ضمن از تیتراژت خاطره دارم . . . با صدای خود بهمنی

درسته کارتون ابر قدقد بود

جوجه کلاغ چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 12:31 http://jujekalaagh.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااام کیامهر عزیز.
چه داستان جالبی...نشنیده بودمش اما واقعا به حال و روز الان ما خیلی شبیهه...
چی می خواستیم ،‌چی شد...آقا به خدا ما نسل سوخته ایم.
سبز باشی تا همیشه ها.

ممنونم جوجه کلاغ عزیز

فری چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 12:34 http://fernevis.blogfa.com

به امید خرچنگ شدن همه ما!!!

اگه همه خرچنگ بشن هم که نمیشه
همون یه دونه کافیه به خدا

گل گیسو چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 13:04

سلام
مثل همیشه زیبا ...
چه داستانی بود
آدمو میبره تو فکر......

ممنون

سبا چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 13:12 http://khaneibarab.persianblog.ir

فکر می کنی باید منتظر اون خرچنگ باشیم ...یا خودمون توی شکم این پلیکان یه شورشی ...بلوائی ..کودتائی بکنیم ...بهتر نیست

اون واسه بعد از خورده شدنه
به نظرت خوردنمون؟
والا من حواسم نیست
شما بگو

شمیم چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 13:30

یادش بخیر...هم کارتون و هم کتابش بود...
لعنت خدا به هر چی پلیکانه دودوزه بازه...
آبگیر بزرگتر؛جای بهتر ؛زندگی بهتر ؛هدفمندی بیشتر ...

بله
فرزند کمتر
زندگی بهتر

ماه نو-بهار چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:08 http://thenewmoon.blogfa.com/

یاد روزای بچگی و برکه و ماهی ها به خیر
ای دادازین آبگیر بی خرچنگ

یادش به خیر
و ای داد

اشرف گیلانی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:18 http://babanandad.blogfa.com



خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست...

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست ؟

شکیبا چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:55 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام کیامهر

نمیدونم چرا حس میکنم این داستان وضع ما رو درباره ی الانمون واسه هدفمندی یارانه ها نشون میده!!
بهشتی فراتر از آرزو وعده گرفتیم اما در واقع نابودی مان کاملتر شد...
این فقط برداشت و نظر شخصی من بود که میتونه درست هم نباشه...

آدم دو تا رفیق فهمیده مثل تو داشته باشه میره شمال تهران پشت اون هتل قشنگه
قربونت برم این تفسیر هاتو خصوصی بنویس

شوخی کردم

هیشکی! چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:58 http://http://hishkii.blogsky.com

خرچنگ..
گشتم نبود نگرد نیست..!!!!!

کلا تو فازت با ما نمیخونه هیشکی جان
شما تو پستهای عشقولانه سیر و سیاحت کن
چیکار به این مضامین فوق اجتماعی سیاسی داری خواهر

روشنک چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 15:08 http://hasti727.blogfa.com

سر تیتر خبرها
و کیامهر را چه شده است؟؟؟؟؟؟؟
کیامهر در سایه
همه کامنت ها بی جواب
ایا مهربان اینبار والیوم به خورد جوگیر بلاگستان داده؟

ما اینجاییم تا تیتر های شما ضایع شده
و روزنامه هایتان باد کند روی دستتان
نقطه

مجتبی جوانی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 15:38 http://www.heoman.blogfa.com

آخ گفتی ماهی کوچولو ها یاد این افتادم.......
بیا اینو بخون روحت شاد شه بعد از این همه افتضاحیای وبلاگستان....... اگه نبینی همه عمرت در فناست......
به این میگن ابتکار خلاقیت فناوری مدرنیسم پست مدرنیسم..........

چشم

کرگدن چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 15:59

و من چقد از این کارتون می ترسیدم !
جددی عین سگ می ترسیدما ...
فضا سازی ش ... موسیقی ش ... دوبله ها ...
کللن چیز خوفی بود و به جای تحذیر بچچه ها رو تقطیر می کرد !


فکرشو کن
ما که تقطیرمون کردن این شد عاقبتمون

فرشته چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 16:04 http://surusha.blogfa.com

چه سرنوشت تلخی...

و محتوم البته

فلوت زن چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 16:40 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااام.
یه چیزایی ازین داستانه یادم می آد ،‌می دونی یه تصویر تار و مبهم ازش دارم !
کاش الان یدونه ازین خرچنگا بود واقعاً !!! شایدم هست ولی دیگه جرئت ندارن ؟!!! خرچنگا ترسو شدن یعنی ؟!!!
عنوان خیلی هم ربط داشت ! یعنی نداشته باشد هم من ربطش می دهم !

مرسی که هوای ما رو داری آبجی
حالا که دارم نگاه می کنم
می بینم خیلی هم ربط داشت

من و من چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 16:45

از اونجایی که سن من خیییییییییللللللللللییییییی کمه اصلن و ابدن این کارتون یادم نمیاد - آیکون پینوکیو!-

همینکه کارتون پینوکیو یادته خودش کافیه

وانیا چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 18:16 http://vaniya1859.persianblog.ir

عکسش خیلی ملوسه

تشکر فرمودند خرچنگ خان

بهارمامان امیر چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 18:57 http://oribad.blogfa.com

چی بگم والا من خودم این چند وقته مثل ماهی بودم که احساس میکرد پلیکان میخواد بخورتش

خداییش یاد ماجرای همسایه تون میفتم
حق داری احساس خورده شدن کنی

سیمین چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 19:26

خصوصی برادر

دست شما درد نکنه
خیلی باحال بود

پونه چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 20:58 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

امیرحسین... چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 21:15 http://afrand.blogfa.com

ببین در آستانه روز سرنوشت ساز و حیاتی نهم دیماه چه حرف هایی که نمی زنی! برو بصیرت پیدا کن برادر

بی بصیرتی ما رو ببخشید

سپیده چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:11 http://setaresepideashk.persianblog.ir

یه خرچنگ پیدا نمیشه که چی ؟ بخوریش ؟

آخ گفتی منم خیلی دوست دارم از اون طلایی هاش

پی نوشت :
کامنت ربطی به پست نداره

والا ما تا حالا از این جک و جونورا نخوردیم

سپیده چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:12 http://setaresepideashk.persianblog.ir

نگو که ماهی سیاه رو نخوندی ...

برو بخونش ...

الان احساس شرمندگی می کنم

شلغم چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:47 http://1shalgham.wordpress.com

به موقعش خرچنگ هم پیدا میشه
اتفاقا نزدیک ظهور کنه

ایشالا

نیما چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 23:01 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

درود !

ژست هیچ ربطی به تیتر نداشت ! واقعا ! آهنگ حبیب یجوری هست که خرچنگ شخصیت منفی میشه اما این !!!

کاش هممون به خرچنگ شدن کمک کنیم ! البته خرچنگ رفیق باز و بامرام و دل و جرات دار !

آره بامرام و دل و جرات دار

عاطفه چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 23:02 http://hayatedustan.blogfa.com/

چقدر غمناک:(

خیلی

عاطفه چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 23:04 http://hayatedustan.blogfa.com/

من الان هرچی فک میکنم کارتونه یاد نمیاد!! اما این چیزایی که تعریف کرده بودی برا آشنا بود! ببین من اینقدر ها هم بی کیو نبودم.. نمیدونم چی شده! شایدم من هم سن و سال شما نیستم:))
در ضمن خصوصی دارید..

بله
رویت شد
دست شما درد نکنه

پرند چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 23:10 http://ghalamesabz2.wordpress.com

"کارتون تبر
یادته ؟"

یادمه...
خیلی خوب یادمه...
با تمام جزئیاتش برام تصویر شد الآن...
مرسی که یادآوری کردی...
یادمه چقدر از اون تبر بدم میومد با اون حالت راه رفتنش...
چقدر خوب اینارو به خاطر داری کیامهر
از این دست کارتونا و قصه‌‌ها کم نبود
ولی نمی‌دونم چرا هر چی امروز فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد

به خاطر آلودگی هواست پرند جان
من هم حافظه ام به مشکل بر خورده

عاطی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 23:31 http://parvaze67.blogfa.com

سلام . چه داستانی ! نشنیده بودم .
شایدم هنوز دیر نشده تا اون چیزی که دلمون میخواد بشیم چرا الا ن کاری نکنیم که حداقل ۱۰-۲۰ ساله دیگه نگیم چی میخواستم چی شد .

به قول معروف ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است

فاطمه پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 00:11 http://999f111a.blogfa.com

سلاممممم کیامهر
این روزا دلتنگ خیلی چیزا هستیم خیلی..
این روزا یه عده آدم وجود دارند که گویا هرچه می خورند سیر نمی شوند..به جای قلب هم گویا معده دیگری دارند
....

متاسفانه سیر مونی ندارند

ماهی تنگ بلور پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 01:06

اون ماهی آ خیلی مردونیگ داشتن که حداقل یه تکونی به خودشون دادن
ما که نشستیم تو این مردابی که گند گرفته همه جاشو

متاسفانه
دست روی دست گذاشتیم

نقطه پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 11:03

دلمون خنک شه که چی بشه ؟ چرا خودمون هیچکاری نمیکنیم پ ؟

مارکوپلو دم کشیده پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 18:36 http://www.58e.blogfa.com

12سال پیش این آلبوم حبیب یه مدتی شده بود فیووریت اتق ما تو خوابگاه الان هم یاد اون روزا افتادم هم یاد زمانی که این داستانو می خوندیم

مریم پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 22:10 http://mazhomoozh.blogfa.com

خرچنگامونو کشتن، مگه نه؟!

مهتاب جمعه 10 دی 1389 ساعت 01:16 http://tabemaah.wordpress.com

وای چقدر خوب بود ...
چقدر تکون دهنده بود ...
الان بیشتر از بچگی هام از تصور پلیکان بدجنس و کارتون تبر می لرزم ...
.
.
.
بازم بگو کیامهر ...

ملکه نیمه شرقی جمعه 10 دی 1389 ساعت 02:02 http://man-unique.blogfa.com/

داستان قابل تاملی بود! ممنون!
۸۹۲۰۲

یا این پست خیلی مبهمه یا سرما خوردگی روم اثر گذاشته من متوجه نشدم!!

پرند یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 03:04 http://ghalamesabz2.wordpress.com

چه اسمی برای این کتگوری انتخاب کردی کیامهر...
چرا تا حالا ندیده بودم...
بغضم گرفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد