دیشب منزل شهریار مهمان بودیم .
خیلی وقت بود که دلتنگ دیدن روی ماه محسن باقرلو بودم ولی حال بدش و امتحانات مهربان و همین خرده بهانه های روزمره مانع میشد که دیداری تازه کنیم .
بالاخره دیشب حاج آقا را زیارت کردیم و حسابی هم مزاحم شدیم ...
موقع پارک کردن ماشین هم طوری ماشین را جا کردیم توی ماشین ها که شب هنگام بهانه ای داشته باشیم برای ماندن و پیش شهریار خفتن ...
این پیش که می گویم نه اینکه منظورم منزل و خانه شهریار باشد ها نه ...
منظورم دقیق پیش شهریار است
یعنی دقیقا بغل بغل
ای جان ...
القصه
برای اینکه خیالتان را راحت کنم هم عرض می شود یک موجود دراز عینکی تا صبح عین عقاب بالا سر ما مواظب ما بود تا دست از پا خطا نکنیم و نشد که بشود تا این عشق مرید و مرادی یک ثمره ای هم از خودش داشته باشد متاسفانه ...
این دور همی ها هزار خوبی دارد
و یکی از آنها زیارت دوستانی است که قبل ترها نوشته هایشان را خوانده و دیده ایم اما زیارت روی ماهشان را مجالی نبوده است .
دیشب سه تا بلاگر و دو دوست گل را برای اولین بار ملاقات کردیم ...
کابوی آلن عزیز دیشب مهمان شهریار بود و افتخار دادند و توی آن ترافیک لعنتی قبول زحمت فرمودند و تشریف آوردند منزل شهریار
این آقا آلن از نیکان روزگار است و به شخصه خیلی دوست داشتم ببینمش
تصور می کردیم یک هفت تیر کش کل و کثیف باشد توی مایه های کلینت ایستوود
با این چکمه های مهمیز دار و یک هفت تیر نقره ای به کمر و یک سیگار برگ گوشه لب
اما کلا با تصورات بنده فرق می کردند و خیلی تر و تمیز بودند و جای برادری خوش بر و رو
آلن طبق گفته خودش اولین بار بود که از حالت مجازی خودش را واقعی کرده بود
امیدوارم اذیت نشده باشد و دفعه آخرش هم نباشد .
پوریا هم برای اولین بار بود که می دیدم . هرچند قبلا با هم تلفنی حرف زده بودیم و عکسش را هم دیده بودم .
پوریا اخوی جناب مهدی پژوم عزیز هستند و اگر به ز برادر نباشند
چیزی کم از او ندارد در خوبی و صفا
پوریا می گفت ریخت و قیافه بنده با تصوراتش خیلی متفاوت بوده است و انتظار داشته یک آدم متشخص لاغر اندام مو بلند سیبیل قیطانی را ببیند در قالب کیامهر باستانی
خب من هم جای او بودم با دیدن یک هیکل ۱۸۵ سانتی مملو از گوشت و دمبه می خورد توی ذوقم و حرف نمی زدم لام تا کام ...
الغرض زیارت مهدی پژوم عزیز و اخوی ایشان آقا پوریا و دوست ایشان آقا رضا ٬افتخاری بود که به بهانه دورهمی منزل شهریار نصیب بنده شد .
و بالاخره بی تا بانوی عزیز (مسافری از هند) که قبل ها وبلاگ ایشان را می خواندم هم به همراه خواهرشان مائده خانوم تشریف فرما شدند و زیارتشان کردیم هرچند که جای شراگیم عزیز خیلی خالی بود .
خدا رو شکر شهریار دیشب خیلی خوب و سرخوش احوال بودند و جز یک آسیب دیدگی جزئی از ناحیه کتف چپ هیچ مورد و مشکلی هم ندارند و به شکر خدا هم امروز این پست زیبا را رونمایی کردند که خودش گواهی است بر مدعای ما ...
الغرض جایتان خالی بود دیشب و شما هم اگر جای بنده بودید نمی رسیدید جواب کامنتهای پست قبل را بدهید ...
پی نوشت :
رفیق با مرام قدیمی ما کورش یک پست نوشته است
و شرمنده ام کرده با یادآوری یک خاطره خوب
این پست کورش تمدن را بخوانید و ببینید دنیا گاهی اوقات چقدر کوچک است ...
فک کنم آلن بعد از این پست و کامنتهای مربوط به مهمونی کللی به خیل خواستگاراش اضافه بشه !
سلام
خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته
کیا جان حالا که داغی حضرت گندم از سرمان پریده است تازه تازه داریم می فهمیم که چه دل شیری داشتیم که آن شب فیمابین شما و محسن فرفری خسبیدیم همی !!
من یک چیز را متوجه شدم قربان
شما هر وقت که توی خواب می چرخیدی سمت بنده یک آخ خیلی سوزناکی می کشیدید
من ابتدا فکر کردم مشکل از جانب آن فرفری معلوم الحال است و دروغ چرا جرات نکردم تا صبح بروم دستشویی از ترس
اما بعد فهمیدم شما کتف چپتون درد می کنه و خیالم راحت شد
میگم حیف شد آلن رفت
کاش شب می موند نه ؟
اگه راس میگی بعدش که خیالت راحت شد چرا بازم نرفتی دسشویی ؟!
می موند که چی بشه ؟
بیشتر و عمیق تر ارتباط برقرار کنه و اینا ؟!!
ولی کیا چه اشتباهی کردیم محسنو ننداختیم وسط !!!
حامد ام حواست بود دیگه ؟!
همون اول رفت چسبید به دیوار و خودشو زد به خواب !!
دمش گرم حامد
نشون داد که درد کشیده و تجربه داره
راستش اون زیر شلواری پوشیدن هم داستان داره.
من اصولن خیلی خوشم نمیاد جایی برم که معذب باشم.
در واقع یکی از دلایلی که زیاد خونه فامیل و دوستان نمی رم ، اینه که بدم میاد (زیاد) با دیسیپلین و اتو کشیده باشم.
سر شام هر کاری کردم دیدم نمیشه با شلوار بشینم.
دیگه این شد که دست به دامن زیر شلواری محسن شدم.
هیشکی جان ، شرمنده که آدم مثبتی بودم.
سعی میکنم دیگه تکرار نشه.
راستی من در مورد زیر شلواری محسن یه چیز دیگه هم بگم :
شلوار محسن اندازه من بود. یعنی دقیقن فیت من بود.
حالا نمی دونم از اینکه محسن اینقدر لاغر شده خوشحال باشم ، یا اینکه من اینقدر چاق شدم، ناراحت ؟
ترو خدا نگاه کن.
تا الان همشون اینجا بودن و داشتن با هم چت می کردن.
حالا که من اومدم، هیچ کس نیست.
منم دارم مثل اوسکولا با خودم حرف می زنم.
میگم کیا ، تا حالا با خودت شطرنج بازی کردی ؟
من الان دقیقن همون احساس رو دارم.
سلام یکی از دوستای ما قراره یه بازی عکس باباها رو توی وبش ترتیب بده زود عکس باباهاتون رو بفرستید ترجیحا خودتون هم همراه باباتون توی عکس باشید برای کسب اطلاعات بیشتر به وب آقا بزرگ مراجعه کنید.www.navan1.blogfa.com
پاسخگوی آلن باشین خب!
آلن جان شانس نداری برادر!حالا تو که بری اینا میان باز چت میکنن
اقا در این شب نشینی ها و مهمونی ها
ما رو هم خبر کنید
بیایم روی ماه شما رو زیارت کنیم
می دونید چه گناه کبیره ای انجام دادید
که ما رو محروم کردید ازین زیارت عظما
ثواب داره
یه کم به فکر اخرت تون هم باشید بد نیست
دی:
من متوجه نشدم آلن
دست به دامن شلوار محسن شدم یعنی چی ؟
این دست به دامن شلوار محسن شدن ربطی هم به اون چند دقیقه مکالمه توی اون یکی اتاق داره که فرمودید خیلی هم خوش گذشت ؟
زود روشنگری بفرمایید
احتمالا دامن شلواری بوده
یک مدت در زمان نوجوانی بنده مد شده بود
خیلی سوژه بود
دامن شلواری پوشیده بودی آلن ؟
آره الهه جان. من برم ، دوباره اینا میان.
اصلن من همینجا میشینم تا اینا بیان.
دامن شلواری ؟
چه جلافتا.
حالا شاید در سن طفولیت ، که منو به اسلام دعوت کردن ، دامن تنم کرده باشن. اونو یادم نیست.
ولی دامن شلواری اصلن.
اون موقع دامن تنت می کردن ؟
این خاطره که برای اسلام از عزیز ترین چیزهات گذشتی مال قبل از اون عکس سوار دوچرخه است یا بعد اونه ؟
کامنتهای شماها رو باید کتاب کرد!به جان خودم فروش خوبی خواهد داشتخدا خیرتون بده...داشتم دیوانه میشدم از دست این پروژه ی بی صاحب مونده!
بنده به همون زیر شلواری قسم یاد می کنم که من و محسن فقط با هم گپ زدیم و هیچ عمل خلاف عرفی از ما سر نزد.
مسلمن اون عکس بعد از مشرف شدن من به دین مبین اسلام بوده.
مگه ندیدی ، شرته به تنم زار می زد ؟
علتش این بوده که حرفی واسه گفتن نداشتم دیگه.
سلام
ایشالا همیشه از این مهمونیا.
دیدنه دوستان مجازیه خیلی جالب و خوبه.
کیا جون من دیگه از این حرفا نزن.
من دارم از خجالت آب میشم.
کیبوردم خیس شد.
این روسای اداره هم چقدر بی ملاحظه هستنا.
می بینن من دارم چت می کنم.
بازم ازم درخواست گزارش می کنن.
آخه آدم توو وقت اداری ، کار اداره رو انجام میده ؟
کار اداری واسه زمان اضافه کاریه. نه قبل از اون.
منم قسم خوردم هیچ اتفاقی بینمون نیفتاده
ولی کسی باور کرد ؟
نه
آلن جان شما که خودت اونجا رئیسی قربان
شما چرا می فرمایید ؟
در ضمن چت چیه
ما داریم گفتمان بعد دورهمی می کنیم
این که اسمش چت نیست
ظهر بخیر
خوشحالم که به دوستان خوش گذشته. امیدوارم که همیشه دلتون شاد و لبتون خندان باشه. حالا با زیرشلواری هم میشه دلخوش بود میگین نه از آقای آلن بپرسین
سلام کیامهر خان باستانی ! پدربزرگ نوه ی عزیزم !
طبق آخرین اخبار الان ممد باید در بهداری اراک باشه برای انجام دادن آزمایش های اولیه !
همیشه خوش باشید
تا باشه ازین گردهمایی ها
نیما
اینا رو عمومی نگو
در گوشم بگو
بچه چطوره ؟
بی خیال ممد
ارادت داریم ساقی خانوم
همچنین پاتینا و فرزانه و هاله بانو و سایرین
بچه در اولین پست صوتی ای که برامون میل کرده به نکاتی اشاره کرده که مهمترینش این بوده که برای دیدن پدربزرگش لحظه شماری میکنه ! تازه گفته شما یه سر کتاب هم واسش باز کنی ! بعدشم گفته که به بابام شپل برسونید !
چقدر خوب
همیشه خوش باشید
فرزانه جان ،
اون زیر شلواری خیلی راحت بود.
اون زیر شلواری ، به سان صله ای بود که مرادی به مریدش میده.
حتی جا داشت که من این کرامت استاد رو روی چشم بذارم.
...این زیر شلواری هم عجب سوژه ای شد...
قدیما خیلی مرسوم بود پوشیدنش...
..اما الان دیگه همه توی شلواراشون احساس راحتی میکنن..و پوشیدن زیر شلواری رو پیرمردی میدونن...
اما آلن...خیلی خوشم اومد که راحتی رو به هرچیز دیگه ای ترجیح دادی...درررررود..
یعنی اون مهمونی و این پستتون یه طرف,کامنت هاش یه طرف.
همیشه شاد باشید دوستان خوب همیشگی...!
مامانگار جان ،
من خودم خیلی از این اخلاق خودم خوشم نمیاد.
ولی باور کنید دست خودم نیست.
وقتی جایی میرم باید حتمن اونجا راحت باشم. و گرنه نمیرم.
انصافن من توی خونه محسن ، همه ش فک میکردم که خونه داداش خودم هستم.
تازه بخدا من خونه داداش خودم اینقدر راحت نیستم. یه خورده معذبم.
خوش بحالتون آقا این دور بودن خیلی بده ها!!!!
من کلا آدم حسودیم آخه!!!میدونی که نمیکشم این مهمونیای بدون خودمو!!!
سلام . خوشحالم که بهتون خوش گذشته . چه خوب که دوستان وبلاگی هم تونستین همدیگه رو ببینین ! همیشه خوش باشین .
سلام
خوشحالیم که بهتون خوش گذشته
آقا بعد از خوابیدن در جوار استاد متبرک شدی
باید بیاییم زیارتت
آخی
بی تا حالش خوب بود؟
خوش به حالتان حسودیمان شد!
خوش باشید همیشه و دوستان جمع دور هم!
سلام کیامهرعزیز
خوش به حالتون...
حسودیم شد به رفاقتتون و به مهمونیتون
من بدبخت دارم با کتابام میجنگمو با هاشون میخوابم
دعام من
خوش حالم که با این دور همی همه تان سر کیف آمده اید!