جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دور همی های کرگدنی ...

 

 

دیشب منزل شهریار مهمان بودیم . 

خیلی وقت بود که دلتنگ دیدن روی ماه محسن باقرلو بودم ولی حال بدش و امتحانات مهربان و همین خرده بهانه های روزمره مانع میشد که دیداری تازه کنیم . 

بالاخره دیشب حاج آقا را زیارت کردیم و حسابی هم مزاحم شدیم ... 

موقع پارک کردن ماشین هم طوری ماشین را جا کردیم توی ماشین ها که شب هنگام بهانه ای داشته باشیم برای ماندن و پیش شهریار خفتن ... 

این پیش که می گویم نه اینکه منظورم منزل و خانه شهریار باشد ها نه ... 

منظورم دقیق پیش شهریار است  

یعنی دقیقا بغل بغل

ای جان ...   

 

القصه  

برای اینکه خیالتان را راحت کنم هم عرض می شود یک موجود دراز عینکی تا صبح عین عقاب بالا سر ما مواظب ما بود تا دست از پا خطا نکنیم و نشد که بشود تا این عشق  مرید و مرادی یک ثمره ای هم از خودش داشته باشد متاسفانه ...

 این دور همی ها هزار خوبی دارد  

و یکی از آنها  زیارت دوستانی است که قبل ترها نوشته هایشان را خوانده و دیده ایم اما زیارت روی ماهشان را مجالی نبوده است . 

دیشب سه تا بلاگر و دو دوست گل را برای اولین بار ملاقات کردیم ... 

 

کابوی آلن عزیز دیشب مهمان شهریار بود و افتخار دادند و توی آن ترافیک لعنتی قبول زحمت فرمودند و تشریف آوردند منزل شهریار  

این آقا آلن از نیکان روزگار است و به شخصه خیلی دوست داشتم ببینمش  

تصور می کردیم یک هفت تیر کش کل و کثیف باشد توی مایه های کلینت ایستوود  

با این چکمه های مهمیز دار و یک هفت تیر نقره ای به کمر و یک سیگار برگ گوشه لب 

 

 

اما کلا با تصورات بنده فرق می کردند و خیلی تر و تمیز بودند و جای برادری خوش بر و رو  

آلن طبق گفته خودش اولین بار بود که از حالت مجازی خودش را واقعی کرده بود 

امیدوارم اذیت نشده باشد و دفعه آخرش هم نباشد .  

 

پوریا هم برای اولین بار بود که می دیدم . هرچند قبلا با هم تلفنی حرف زده بودیم و عکسش را هم دیده بودم .  

پوریا اخوی جناب مهدی پژوم عزیز هستند و اگر به ز برادر نباشند  

چیزی کم از او ندارد در خوبی و صفا  

پوریا می گفت ریخت و قیافه بنده با تصوراتش خیلی متفاوت بوده است و انتظار داشته یک آدم متشخص لاغر اندام مو بلند سیبیل قیطانی را ببیند در قالب کیامهر باستانی  

خب من هم جای او بودم با دیدن یک هیکل ۱۸۵ سانتی مملو از گوشت و دمبه می خورد توی ذوقم و حرف نمی زدم لام تا کام ...   

الغرض زیارت مهدی پژوم عزیز  و اخوی ایشان آقا پوریا و دوست ایشان آقا رضا ٬افتخاری بود که به بهانه دورهمی منزل شهریار نصیب بنده شد . 

 

و بالاخره بی تا بانوی عزیز (مسافری از هند) که قبل ها وبلاگ ایشان را می خواندم هم به همراه خواهرشان مائده خانوم تشریف فرما شدند و زیارتشان کردیم هرچند که جای شراگیم عزیز خیلی خالی بود . 

خدا رو شکر شهریار دیشب خیلی خوب و سرخوش احوال بودند و جز یک آسیب دیدگی جزئی از ناحیه کتف چپ هیچ مورد و مشکلی هم ندارند و به شکر خدا هم امروز این پست زیبا را رونمایی کردند که خودش گواهی است بر مدعای ما ...

 

الغرض جایتان خالی بود دیشب و شما هم اگر جای بنده بودید نمی رسیدید جواب کامنتهای پست قبل را بدهید ... 

 

پی نوشت : 

رفیق با مرام قدیمی ما کورش یک پست نوشته است  

و شرمنده ام کرده با یادآوری یک خاطره خوب  

این پست کورش تمدن را بخوانید و ببینید دنیا گاهی اوقات چقدر کوچک است ... 

 

نظرات 97 + ارسال نظر
وانیا جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:01 http://vaniya1859.persianblog.ir

به چی می خندی بچه ؟

گل گیسو جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:06 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
ایشالا همیشه بهتون خوش بگذره

خصوصی تون رو چک نکردین؟

چرا قربان
رویت شد

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:06 http://khooneyedel.blogsky.com/

کشتی منو با این ساعتهای آپ کردنت!

اصلا شبیه کشته ها نیستی

وانیا جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:13 http://vaniya1859.persianblog.ir

من که اول شدم اما این مسمومیت امشب حالمو گرفت
از جاهای نامطمین غذا نگیرید
هرچند مهمون باشین و حستون تو اون رستوران بگه که حتما مریض میشین نخورین بذار طرف ناراحت بشه
ما میریم دکی جان را ملاقات کنیم
بچه های خوبی باشین

بلا به دور
ایشالا زود خوب بشین

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:16 http://khooneyedel.blogsky.com/

خب خدااااااا رو شکر که خوش گذشته بهتون...تو هم که به مراد دلت رسیدی و بغل شهریار خوابیدی...بازم خدا رو شکر که محسن دیگری بود که مراقب شما دو نفر باشه!
دیدن آدمهایی که یه مدت با قلمشون عشق و صفا کردی ولی ندیدیشون خیلی خوب و قشنگه....
خوشحالم که حال آقا محسن هم خوب بوده...خبری بهتر از این نمیشه....ایشالا کتف آسیب دیده شون هم زودی خوب میشه...
خلاصه که حس میکنم این پست رو گذاشتی که دل ما رو آب کنی!خب به هدف شومت رسیدی!

خب خوشحالم دلت آب شد
شما هم بعد از پروژه هاتون تشریف بیارید تا دلتون آب نشه

حرفخونه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:16 http://roro1.blogfa.com

خوشحالم شب خوبی در کنار هم داشتید. دوستیتون پاینده باشه .

مرسی رویا جان

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:18 http://khooneyedel.blogsky.com/

اون پست آقا کورش هم معرکه بود...باید قدر این دوستی ها رو دونست...منکه کلی لذت بردم

دست کورش درد نکنه
ولی یادم نمیره
دیدن یه دوست تو اون شلوغی چقدر کیف داد

نیما جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:18 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام کیامهر جان خان عزیز !

خوشحالم که بهتون خوش گذشته . من و ممد هم بدجور دلمون میخواست اونجا باشیم که نشد دیگه . راستی میبینم که من و ممد در عرصه ی تولید ثمره موفق تر بودیم !

ایشالا فرداشب پست رو با عکس میذاریم کیامهر خان ! خوشحالم که محسن خان هم حالش خوب و خوش بوده !
راستی به محسن خان محمد پور هم سلام ما را عرض و طول بنمایید !

خوشحالم که عشقتون به یک ثمره ای رسید
من از خدامه زودتر نتیجه هامو ببینم

فری جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:24 http://fernevis.blogfa.com

خوب خوش میگذره... همیشه به خوشی

مرسی فری جان

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:26 http://khooneyedel.blogsky.com/

چشششم...مزاحم خواهیم شد...جون من شبیه کشته ها نیستم؟خوب نگام کن...اگه بگی نه معلومه کشته شناس نیستی!

تشریف بیارید
قدمتون رو چشم

پونه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:26 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

سلام همیشه خوش باشید آقای کیامهر باستانی.

به به پونه خانوم
درسته سرمون شلوغه ولی حواسم هست که کم پیدایی ها

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:28 http://khooneyedel.blogsky.com/

من فکر میکنم آقا کورش خوشحالتر شدن از دیدن تو!با اون وضعی که به اونجا رسیدن و به اون اتوبوس...یه نعمت بزرگی بودی فکر میکنم!

والا من که یادم نیست ولی گویا پول ساندویچ رو من داده بودم
پس حقم داشته خوشحال بشه

نیما جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:29 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

هنوز اسمشو انتخاب نکردیم ! شاید همونی رو که تویه اس بهت گفتم رو بذارم ! اگر اسم خوب سراغ داری بگو پدرجان !

من با اسمش مشکلی ندارم
ایشالا فامیلیش باستانی باشه
باقیش حله

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:33 http://khooneyedel.blogsky.com/

این ساندویچ و پرداخت پولش مشکوکه!هیچ کدومتون یادتون نیست کی پولش رو حساب کرده!اصلا مطمئنین حساب کردین؟یا شاید نفر سومی هم بوده!اعتراف کن!

راست میگی
خیلی مشکوکه
مخصوصا اگه دیده باشی کورش گفته که تو اتوبوس کنار یه خانوم خوشگل نشسته بوده

مومو جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:34 http://mo-mo.blogsky.com

همیشه سلامت باشید و دور هم...بدون حتی کوچک ترین آسیب دیدگی!

مرسی مومو جان

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:37 http://khooneyedel.blogsky.com/

آیا این ساندویچ به آیدای پست قبل مربوط است؟!آیا وجود شماره ی آیدا در گوشی کیامهر قدمتی به اندازه ی ۸سال دارد؟آیا اون موقع اصلا کیامهر گوشی داشته؟(پست کارآگاهیت رو من تاثیر گذاشته!)

شما داری گوشه های تاریکی از زندگی مجردی رو کشف می کنی
برو به پروژه هات برس

سیمین جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:38

باشه... بالاخره ماهم یه جایی میریم یه روزی...(فکر بد نکن اخوی)

نیما جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:42 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

کیامهر خان ، میدونی الان 24 ساعت گذشته از آخرین باری که تویه چشای ممد نگاه کردم ، بهتم گفتم که یکی از بهترین لحظات دیروز رو اس ام اس های شما میساخت !
میدونی کیا خان ، دیروز رو فراموش نمیکنم ، انگار هر لحظه اش جلوی چشمه ! خندیدنمون . تیکه انداختنامون . وقتی که دلم گرفت و میخواستم ممد و بغل کنم و گریه کنم اما گفتم ممد اومده که دلش باز بشه نباید داغ بزنم رویه دلش ! به خدا کیامهر ، خودمو جر دادم که جلوش گریه نکنم با اینکه این روزا خیلی خوشحال بودم اما وقتی ساکت میشدم انگار غم عالم میریخت تویه قلبم . اینا رو گفتم که بگم مدیون اون اس ام اس هاتم که بدجور هم دل ممد رو شاد کرد و هم نذاشت که من رفیقمه غمگین کنم ! مرسی بابابزرگ !

مخلصیم آقا
گریه چرا ؟ آدم وقتی رفیقش شاد و خندون کنارشه چرا گریه ؟
دوستیتون مستدام
و ایشالا بزودی بیاین و جفتتون رو ببینیم

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:47 http://khooneyedel.blogsky.com/

آقا کورش گفته بودن یه خانوم محترم!تو از کجا فهمیدی خوشگل بوده؟قضیه روشن شد دیگه!

از اونجا که کورش رو دیدم خوشحال شدم احتمالا هم محترم بوده هم خوشگل

الهه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:50 http://khooneyedel.blogsky.com/

یادت باشه من رو از اینجا بیرون کردی...نذاشتی این قریحه ی کارآگاهی من شکوفا بشه...همین شماهایین که جلوی پیشرفت ما جوونا رو میگیرین...من میرم...اگر بار گران بودیم سبک شدیم گویا!

شب به خیر

مامانگار جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 23:53

...خیلی خوب کردی کیاجان که بجای کرگدن این پست مهمونی رو گذاشتی...
..اما عکس بالا برا من باز نمیشه..چرا؟..نمیدونم والله...
..توی این عکس چشم بند که نداری ..نه ؟...

جای شما خالی بود و اتفاقا ذکر و خیرتون هم شد با هیشکی
عکس بالا هم عکس من نیست
عکس کرگدنه
توی پست خودش هم هست
دستتون درد نکنه

الهه شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:02 http://khooneyedel.blogsky.com/

این پستت حالمو خوش کرد...از کامنتهام هم معلومه دیگه...شیطونی کردم که بدونی و آگاه باشی که خوب خوبم...امروز ۳تا لبخند به لب من اومد...اول پست آقا کورش...بعد همین پست خودت...بعدش هم دیدن پست آقا محسن....خلاصه که دلم شاد شد حسابی...مرررسی

عاطی شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:13 http://parvaze67.blogfa.com

سلااااااام . من عاشق این دور هم بودن های دوستانه و صمیمیم . خیلی خوشحالم که بهتون خیلی خوش گذشت و حال شهریار هم عالی بود . الان میرم پستشون رو میخونم . چقدر خوبه که دورهم جمع میشین ، بازم ادامه اش بدین .

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:13

اوهوم ... شب قشنگی شد کیا ... علیرغم همه شلوغ پلوغی ش ... حیف که گرفتاریهای روزمره و داغونی های گاه و بیگاه هر کدوممون و خونه های کوچیک آپارتمانی و هزار تا دلیل مسخرهء دیگه اجازه نمیده بیشتر دور هم جم بشیم ... من خودم به شخصه حوصله شلوغی و جمع های بیشتر از سه چار نفرو ندارم ولی دیشب ام داشتم اون اطاق به آلن می گفتم که حتی آدمای آدم گریزی مث من و تو و آلن هم به اینجور جمعها نیاز داریم بعضی وختا ... خوشحالم که همسایه هامون از جلو و عقب گذاشتن ماشیناشونو جلو و عقب ماشینت و توفیق اجباری ای شد که علیرغم میل باطنی ت ور دل خودم بخوابی جیگر ! ... دیدن آلن هم خیلی خوب بود ... خیلی خوب ... ضمنن شانس آووردم که کتفم فقط ضرب دید ... موقع افتادن صدای قرچشو که شنیدم گفتم صددرصد شکست ! ... بازم مرسی از همه تون و خلاصه که دم همه تون گرم .

فلوت زن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:20 http://flutezan.blogfa.com/

یعنی دارم درست می بینم ؟!!!!!!!!!!

فلوت زن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:23 http://flutezan.blogfa.com/

چقدر این عکس جناب کرگدن ، از نیم رخ ، شبیه بابای منه ! یه کمی هم شبیه عموم ! خیلی برام عجیب و جالبه ! خیلـــــــــــــــــــــــــــــی !
از نیم رخ فوق العاده شبیه بابامه و هم شبیه عموم ! بخصوص چشمها و خط اخم پیشونیشون ! بینی شون کوچیکتره ولی شبیهه !
اصلاً هر جوری نگاه می کنم ، همونجوریه !!!!

فلوت زن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:28 http://flutezan.blogfa.com/

توو اینجور دور همی ها خیلی به آدم خوش می گذره ! و خدارو شکر اون موجود دراز عینکی بوده ها !!!! برا خودتون می گم !
حالا این هیکل ۱۸۵ سانتی مملو از گوشت و دنبه یعنی از ۱۰۰ کیلو هم بیشتره ؟!!!! همچین گفتی آدم فک می کنه شِرکی ! یا یه هیکل ۱۸۵ سانتی مملو از گوشت و دنبه !
چی گفتم ! فک کنم خوابم میاد !
یا شادم این شباهت عجیب جناب کرگدن به بابام و عموم باعث شده شوکه شدم و هذیون می گم !!!
برم دوباره نگاه کنم !

فلوت زن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:30

ولی خدا وکیلی با این ته ریش خیلی بیشتر شبیهه ! خیلی !

آلن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:57

دیشب ؛ خیلی شب خوبی بود.
دیدن کسایی که تا حالا فقط پستاشون رو خونده بودم ؛ واسم هیجان انگیز بود.
اینکه من تونستم شماها رو ببینم ؛ بخاطر همت مریم بود و لطف محسن.
راستش من خیلی هم با جمع مشکل ندارم. ولی اگه نفرات کمتر باشن خیلی بیشتر و عمیق تر میشه ارتباط برقرار کرد.

خیلی مشتاقم که بازم توی جمعتون باشم.
تنها مشکل اینه که سیگاری نیستم
( یه حال اساسی بهتون دادم نگفتم ؛ تنها مشکل اینه که سیگاری هستید.)

آلن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 00:59

در کنار محسن بودن ؛ کللن با صفاست.
حالا چه توی رختخواب ؛ چه توی یه محیط امن.

و اینکه ؛ امیدوارم اون اتفاقی که دیشب برای ماشینت افتاد ؛ برای خودت نیفتاده باشه.

بازیگوش شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:12 http://bazigooshi7.persianblog.ir

الهیییییی شکر که خوش گذشته!
این دیدار های وبلاگی اگه درست انتخاب بشه خیلیی میچسبه!

آلن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:13

مهمونی دیشب خیلی باحال بود.
ولی اون چند دقیقه ای که با محسن (کرگدن) و محسن (ایرن) و عباس گپ زدیم یه حال اسیدی دیگه ای بهم داد.

شوخی و خنده توی مهمونیا جزو واجباته و باید باشه و چیز خیلی خوبیه.
ولی وقتی با دو سه نفر در مورد یه موضوعی حرف می زنی ؛ لذتش شاید بیشتر از اون شوخی و خنده باشه.

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:16

دیدی این آلن انقدا ام که فک میکردی بچچه مثبت نیس ؟!
هنوو یه بار ما رو ندیده می خواد باهامون بیشتر و عمیق تر ارتباز برقرار کنه ! کللن درسته که میگن نترس از آن که های و هو دارد بترس از آن که چیز به توو دارد ! چی به توو دارد ؟! آها سر به توو !!

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:18

( امیدوارم اون اتفاقی که دیشب برای ماشینت افتاد ؛ برای خودت نیفتاده باشه. ) !!
هررررررررررررررررررررررررررر !!!

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:19

راستی کیا جان شرمنده اگه خر و پف هام اذیتت کرد شب ! البته در این فقره خودتم استادی هستی واسه خودت ماشالا !!

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:20

ما بریم بکپیم و برای یک هفتهء کاری پر از سگ دو مهیا بشیم !

دختر ایرونی شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:41 http://iranian-girl22.blogfa.com

هیچی مثل دورهمی با دوستا لذت بخش نیست

نگار ۱ شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:53

سلام .بامداد به خیر. رسیدنتون هم به خیر. راستشو بخوای دارین کم کم من غربت زده رو به هوس می ندازین یه وب محض خوشایند شما بزنم تا بشه مجوزی واسه دعوت شدن به قرارای وبلاگی بعد هاآخه این دلتنگی های غربت بعضی وقتا همه انرزی آدمو نابود میکنه.راستی بسی ذوقیدم که بازم صدای شادی هاتون داره به گوش می رسه . روزگارتون خوش .

جوجه کلاغ شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 02:20 http://jujekalaagh.blogfa.com

سلااااااااااااام کیامهر عزیز....
خوشحالم که دیداری تازه کردی با دوست قدیمی و دیداری از نو داشتی با دوستان جدید...
همیشه خوشحال باشید الهی....
سبز باشی و عاشق کیامهر.

روشنک شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 06:04

خوشحالم خوش گذشته بهتون
شادی هاتون مستدام

سمیرا شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 08:22 http://nahavand.persianblog.ir

خدا رو شکر که دور هم جمع شدید و خوش گذروندید...میگم مهربان رو نبرده بودید؟ راستی این عکسه خیلی غم داره...یه جورایی یه محسن باقرلوی میانسال رو نشون میده

مکتوب شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 08:52 http://maktooob.persianblog.ir

انشاء الله همیشه خبرای خوباز اونوربیاد .محسن جان سالار ما هم حالش بهتر و بهتر بشه .
تا باشه خوشی باشه و دورهمی و رفاقت .
میگه:دریغ ودرد که غافل بدم ندانستم ... که کیمیای سعادت رفیق بود ..رفیق

آلن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:13

بد شانسی رو داری ؟
محسن کرگدن 3 دقیقه بعد از من ، اومده اینجا و من این لحظات رو از دست دادم.

آلن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:17

یه نکته ای در مورد مهمونی اون شب ، خیلی برام جالب بود :

من همون قدر که توی خونه مجازی محسن راحت هستم ، توی خونه حقیقی ش هم راحت بودم.

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:28

خوشحالم که راحت بودی بچچه !
من با اون شلوار راحتی پوشیدنت خیلی حال کردم ...
البته شلواره خیلی کار نکرده ها ! چون من توو خونه معمولن لخت میگردم لذا شلواره مال یه آقای دکتری بوده که باهاش فقط میرفته مطب و برمیگشته !!!

هیشکی! شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:32 http://hishkii.blogsky.com

سلام بابایی خوبی؟ صبت قبول..
چقد پنج شمبه خوش گذشت...نخ سوزن اینکه کسایی رو دیدم که تا به حال ندیده بودم.
خوشحالم که کنارتون بودم .. خیلیییییییییییییییییییییی

هیشکی! شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:36 http://hishkii.blogsky.com

واااااااااااااااااااااااااااااااااای عمو آلن چقد مثبته من خجالت کشیدم خب

ف@طمه شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:37 http://zarafekocholo.blogfa.com/

جای ما خالی

کرگدن شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:42

هیشکی جان !
دلبندم ! آدم از منفی ها خجالت میکشه نه از مثبت ها !!

کیامهر شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 09:43

شلواره زیاد کار نکرده ها
فقط یه هفت تیر کش یه شام باهاش خورده
میگم این النو دیگه دعوتش نکنین
خیلی بچه مثبته
آدم از خودش بدش میاد
اه
آدم انقد مثبت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد