شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در یک لحظه
در یک آن
ناگهان به درک حقیقتی بزرگ رسیده باشید
حقیقتی که مدتها با آن روبرو بوده ولی نمی دیده اید
یا درست درکش نمی کرده اید .
لحظه ای را تصور کنید که یک منجم
در یک آن ٬ یکهو می فهمد که تمام تصورات هزاران ساله پیشینیانش
در مورد حرکت ستارگان و سیاره ها غلط بوده
و زمین مرکز کائنات نیست .
برای من هم دقیقا همینطور بود
من مفهوم تاهل را در یک لحظه و در یک آن فهمیدم ...
-
یکسال بود که با مهربان ازدواج کرده بودم
روزی که با فک و فامیل قشون کشی کردیم سمت محضر
و آن آقای روحانی برای ما خطبه عقد خواند را خوب یادم هست
وقتی بالای سرمان قند می سابیدند و من قرآن می خواندم و مهربان اشک می ریخت
آنروز من این حقیقت را نفهمیدم
حتی توی هفت سال رفاقت نزدیک و چند ماه نامزدی
و قریب به یکسال زن و شوهر عقدی بودن هم نفهمیدم
حتی روزی که با ماشین گل زده رفتم دم آرایشگاه و مهربان را با لباس عروس سوار کردم
شبی که توی سالن با هم وسط حلقه مهمانها رقصیدیم هم همینطور
شبی که جلوی ماشین مهمانها بوق بوق می کردیم و می گازیدیم هم همینطور
حتی اولین شبی که با هم زیر یک سقف خوابیدیم و حتی دوازده ماه بعد از آن هم نفهمیدم ...
مرداد ۸۸ بود
نزدیک به چهار ماه بود که بیکار بودم ...
سکه های کادویی مهمانها را فروخته بودیم
چند تا قسط ماشین و ازدواج عقب مانده داشتیم و تمام پس انداز مهربان را هم فنا کرده بودیم
اوضاع مالی درامی بود
روزی نبود که برای مصاحبه از این شرکت به آن شرکت نروم
اوایل ٬سطح توقع مهندسانه بالایی داشتم
اواخر به کار های چیپ تر و حقوق کمتر هم راضی بودم
اما مگر کار پیدا می شد ؟
لامصب شده بود کیمیا انگار
یادم هست برای مصاحبه رفتم یک شرکت خفن طرفهای میرداماد
هنوز توی کله ام باد داشتم
خانوم سانتی مانتال گفت باید از شما عکس بگیرم
جلل الخالق
مگه تست بازیگریه ؟
حس بدی داشت صحبت کردن با آدمهای بیسوادی که
باید نگاهت به دستشان باشد تا نان تو و زنت را بدهند
حالم داشت از زندگی به هم می خورد .
آنروز سه بار دیگر مصاحبه دادم
قسم خورده بودم که هر کدام که زنگ زد و اوکی داد
با هر شرایطی و هرچقدر هم که دور باشد و با هر حقوقی
نه نگویم و بروم و مشغول بشوم
آخرین مصاحبه یک شرکت در پیت بود توی صفادشت ملارد
نشستم پشت میز و یک دختر خانم ۲۰ ساله با من مصاحبه کرد
یادم می افتد حالم به هم می خورد از مزخرفی سوالاتش
احساس حقارت می کردم
یک فرم روانشناسی مسخره گذاشت جلوی رویم در حد سوالاتی که از منگل ها می پرسند
می خواستم فرم را لوله کنم و فرو کنم توی حلقش
اما گرفتار بودم و محتاج به آن کار
سر فرصت نشستم و منگل وار تمام سوالات را نوشتم
اگر مداد رنگی بود حتی رنگش هم می کردم . باور کنید
حتی برایش خانه و ماشین و گل و بلبل هم می کشیدم
فرم مشخصات فردی را هم گذاشت جلوی رویم
نام ... نام خانوادگی ... نام پدر ... شماره شناسنامه ... تاریخ تولد ...
وضعیت تاهل :
یک لحظه رفتم تا طبق معمول مربع جلوی مجرد را تیک بزنم که ...
آنروز
دقیقا همانجا
توی آن شرکت پیزوری و درپیت
توی آن اتاق نمور
در یک آن
یک لحظه
درست یکسال بعد از ازدواجم با مهربان
من به حقیقت واقعی تاهل پی بردم ...
پی نوشت :
تولدت مبارک سارا
اول
خوب که چی که اول
خب که چی ؟
تو ام نشستی مث ما
بی پولی حمید نعمت الله رو دیدی
و حالت بد شد بچچه ؟!
آره دیدم محسن
یاد بدبختیام افتادم
تو که زحمت لوله کردن فرم رو کشیده بودی فرو میکردی توی ... ! هیچچی بابا همون حلقش !!
اتفاقا وسوسه شدم ولی خب قسمت نشد
حالا باز خدا به این مهربان بانو لطف بی حد و حصری کرد و شما بعد از یکسال به این مفهوم پی بردید
بیچاره بانو
جدا میگم هاله کبابی
عجیب بود بعد از این همه مدت
اونروز و اون لحظه
و تو اون موقعیت بی ربط درک این حقیقت
کی میشه منم جلو اون تیک متاهل و بزنم
ای روزگار چه جایی به چه درکی رسیدی
زیاد امیدوار نباش
سبزه گره زدی امسال ؟
تو تمام سبزه های استادیوم آزادی رو هم گره بزنی فکر نکنم اتفاقی بیفته
من کشته اون سوالات منگلی شدم
راستی تاریخ نویسان بنگارید:
امشب هاله بانو یا همان بلاچه یا باز هم اصلاح می کنم هاله کبابی(آخه اینم لقب بود آخر شبی آدم گرسنه اش می شه)در ساعت ۱۱:۵۸ مفتخی به مقام اول گشت
فقط یادش رفت که بگه اووووووووووووووووووووول
بعله
شما همیشه اولی مادر
منم الان زیاد پر کرد از این فرما
ایشالا که یه کار خوب گیرت بیاد
بی پولی رو دیدی امشب یاد این افتادی؟
آره
سلام
میگم اگه مهربان بهت سخت میگرفت از همون روز اول میفهمیدی تاهل چیه
بعضی وقتها قبل از ازدواج آدم می فهمه
من دیر فهمیدم انگار
سلام
دلم گرفت دقیقا یاد بی پولی افتادم اما یادم نیومد کاره کی بوده
دلم نسوخت برات در کل کم پیش میاد برا کسی دلم بسوزه خب بمن چه خاست این شرایطو نپذیره
انوقت یه سواله خیلی مهم دارم پدر مادر مهربان بانو چطور موافقت کردن شما بی کار و بی عار بشی دامادشون؟
اون موقع سر کار می رفتم
بعدا بیکار شدم
سلام کوروش خان
یعنی به شما سخت گرفتن و از همون روز اول ملتفت بودی؟
خیلی خوب وصف کردی تاهل رو....واسم جالب بود
ممنون علی جان
این طور لحظه ها هم لذت بخشه و هم تکان دهنده !!! یه تلنگر ِ اساسی !!!
سارا جون تولدت مبارک !
درسته
تلنگر واژه مناسبیه
همه رفتن لا لا؟؟؟؟؟؟؟؟/
آها پس سرکار میرفتی؟
خب آقا خیلی دیر فهمیدی ما ایرانیا حتما باید زور بالا سرمون باشه تا ملتفت بشیم
من افغانیم عزیز جان
زیر بار حرف زور نمیرم
مگر آنکه آن زور
خیلی پر زور باشد
من که ازدواج نکردم. اما برادرم می گفت موقعی که باید امضاهای متعددی در دفتر ثبت ازدواج و قباله و اینها می زده به این امر خطیر پی برده
داداشت به موقع فهمیده پس
سلاممممم کیامهر
ای بابااااااا گفتیم فکر کنم دوباره سرکاریم
ولی از شوخی گذشته بازم خیلی دیر نشده بوده ..
بازم الهی شکر به ۲۰ سال ۳۰ سال نرسیده خوب
آره
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تیغ داره
سلام..
چه جالب،میگم شما و کوروش خان خیلی تو این سال جدید واسه همسهرهای گلتون کلاس گذاشتینا!
ایشاا..که تکتک لحظه های زندگیتون خاطره ساز باشه و پراز عشق..
............
الان من هم یه یک ماهی هست به جرگه کاریابان پیوستم ولی کاریابیم خودش شغلیه دیگه
..............
سلام زهرا جان
اگه منظورت از همشهری اون پست مربوط به آذربایجانه
ما هیچ کدوم آذری نیسیتم
من که اصالتا طالقانی هستم
و کورش هم اراکی
ولی خب اونجا خیلی بهمون خوش گذشت
ممنون بابت آرزوی قشنگت
خصوصی داری
چشم
ما عزب اقلوها که هنوز اندر خم یک کوچه ایم...
ولی اون صحنه تو اون اتاق با اون مربع کوچولویی که یه دنیا معنی داره باب فیلم کوتاه بود!:)
جون به جونم کنن فروردینی ام و رمانتیک. خوشبخت باشین همیشه:)
شما دوربینت رو بردار بیار
فیلمشم می سازیم
اخر شبی ادم کامنت میذاره اینه دیگه یا یه کلمه کم میذاره یا کلمه زیاد
منظورم همسر بود! زن ،خانواده!
ولی خوب شد که یه ه اضافه گذاشتم شما هم یه بیوگرافی کامل ارائه دادینا..
مرسی از شما..
اوکی
من فکر کردم میگی همشهری
راستی خیلیا تا تهش هم نمی فهمن! پس لازمه تبریک بگم!:)
خودمم تا تهش نفهمیدم
پس فکر کنم لازمه تبریکت رو پس بگیری
سلام.من متاهلی رو خیلی دوست دارم بهتر از مجردیه یه استقلال خاصی داره.
خیلی خوبه آدم یه وقتهایی یاد خاطرات تلخ زندگیش بیفته،درسته تلخه اما با عشقی که تو زندگی هست همه ی تلخی ها کم رنگ میشه.
خدا رو شکر زود پی به این قضیه بردید که متاهل هستید والا......
سارا جونم تولدت مبارک
مرسی پونه جان
خوشحالم که از متاهلی راضی هستی
به خاطر همین مسایل است که ادم میترسه این دوره زمونه ازدواج کنه .. همه خوبن .. جامعه خرابه
منظورت رو نفهمیدم
بیکاری و بی پولی رو میگی ؟
خیلی خوب بود
همچین آدم رو به فکر فرو میبره! البته من فکر کنم مشکل کار نداشته باشم. پارتی داشته باشیم حله دیگه حل نیست؟! فقط اگه من بخوام چند روز دیگه زن بگیرم بعد بدون مدرک بازم پارتی کارساز هست یا نه؟!
والا مدرک به هیچ دردی نمیخوره حتی ازدواج
ولی پارتی همه جا کارسازه حتی ازدواج
زود بودا!!!!!!!!
یکمی هم صبر میکردی حالا دو سه سال بعد یادت میفتاد!!!
اشکالی نداره همه آقایون همینجورین!!!
چه جورین ؟
کیا پس شما هم دیر فهمی؟یعنی دیر گیری؟؟؟؟
و دیر پز
یانو من کلا نمیگیرم
الانم نمیدونم چی شده من کجام اینجا کجاست
سال خوبی داشته باشی...بازی فقط تو وبلاگ شما میچسبه...لطفن خودت راهش بنداز...وقتی هم که مینوشتمش همش تو دلم میگفتم کاش این کلر رو کیا میکرد...فکر محشری هم زده به سرت...یه مقدار خرج داره چاپ کتاب ولی مطمئنم که هم حالشو میبری و هم مالش!
مرسی زن ذلیل جان
لطف داری
آقا چه فرقی می کنه؟
چه اینجا چه اونجا ؟
سلام باز خدا خیرشون بده باید دعا به جونشون کرد که سوال در مورد تاهل ذشاته بودند اگرنه معلوم نوبد شما کی به این مسئله خطیر پی می بردین
آره والا
حالا خوبه بعد از یکسال فهمیدید
برای دیر فهمیدن هیچ وقت زود نیست شایدم برعکس
طفلک مهربون ...
آره ؟
اول که سلام . خوبید که انشاله ؟ تعطیلات خوش گذشت برادر ؟ بعد دو هفته تنبلی من بالاخره برگشتم سر کار و زندگی !
دوم اینکه فهمیدن اینکه تاهل یعنی چی حتی یکسال یا دو سال بعد ازدواج و قبل از بچه دار شدن خودش یه نعمت بزرگه ! خدا رو شکر که شما بازم زود فهمیدین !
سوم اینکه قدر مهربان رو بدونین اساسی !
و در اخر تولد سارای عزیز رو تبریک میگم . ایشاله همه روزهاش بهاری باشه و دلش پر از سرسبزی و لطافت و عشق .
مرسی سهبا جان
بازگشت غرور آفرین شما را تبریک عرض می کنیم
سلامت باشی
احیاناْ اون لحظه نگفتین
منووووو توووو این موقعیت قرارر ندددین!!!!!!!!!
خیلی باحال تعریف کردی... کم پیش اومده بود از خودت و مهربان بگی
مرسی
مرسی
همچینم کم نگفتما
آقا کیا مهم اینه که فهمیدی بالاخره!
هم فهمیدم بالاخره هم فهمیدم پایین خره
دقیقا داشتم به بی پولی فک میکردم که دیدن کرگدن هم بهت گفته!
عجیب این فیلم رو باهاش همذات پنداری میکردیم وختی دیدیمش!
این موضوع تو ذهنم بود
دیدن بی پولی مزید بر علت شد تا بنویسم
...اما کیاجان.. بنظرمن هنوز هم مونده تا تاهل رو همه جانبه تر و گسترده تر ! دریابی !..
...اونم وقتیه که روی فرم جلو روت بخونی:
..وضعیت تاهل:
..تعدادفرزندان:
..اما خداییش چقدر می چسبه که یه روز همینجا..عکسای چندروزگی یه نوزاد خوشگل باستانی رو ببینیم..و هی قربون صدقش بریم !!...
مرسی مامانگار
ایشالا اونروز هم میاد
سلام اخوی،خوبین؟خوش گذشت ایام عیدو خوابیدن تا لنگ ظهر؟چقدر خوب که این همه پست هست که من نخوندمشون حالا کلی کار برای انجام دادن دارم...
سلام افروز جان
تو خوبی ؟
خوش گذشت ؟
علیرضا خوبه ؟
سلاااااااااااااااااااااااام
ممنونم از لطفتون
خیلی خوشحال شدم
از همه ی بچه هایی که تبریک گفتن هم یک دنیاااااااااااااااااااااااااا ممنونم
ناقابل بود
عجب...
ولی خیلی جای شکر داره که بالاخره فهمیدید... من کسایی رو میشناسم که هنوز بعد از 20 سال زندگی مشترک نتونستن معنیشو بفهمن و این اصلا" خنده دار نیست!!!
چطوری شوالیه من ؟
احوالاتت به راهه ؟
فوق العاده بود...
ما که مجردیم خیلی این چیزهارو درک نمی کنیم
ولی حس رو درک میکنم
خوبی آقا رضا ؟
ایشالا متاهل میشی بهتر درک می کنی
اخییییییییییییییییییی
ای جانم چه حس قشنگی
ولی فکنم شوهر من همون شب خواستگاری همه ی این چیزا رو بفمه یعنی بابام می کنه تو کله ش این چیزا رو
اخییییییییی دلم برای شوهرم سوخت
وسوسه م می کنی یه پست در این باره بنویسمااااااا
امیدوارم شوهرت فقط با توی کله کردن از طریق پدر گرامی متوجه بشه و کار به جاهای باریکتر نکشه
وووری جان
بنویس اتفاقا باحال میشه
سلام .
آخی چه دردناک
من میگم تاهل چیز بدیه کسی باورش نمیشه ،حالا دیدین بده
البته واسه خانووما بده ها نه آقایوون
چه جالب..
نمی دونم والا شاید ازدواج واسه ههمگی مون همینه..
باز خوبه شما فهمیدی من که هنوزم یعد از 5 سال نفهمیدم..
یه مقدار دقت کنی می فهمی خواهر
می خوای یه فرم مصاحبه برات بفرستم ؟
ببخشید ؟! یک سوال میتونم بکنم ؟!
جریان چیه این روز همه از همسراشون مینویسن ؟!
کوروش خان و هلیا خانوم
کرگدن و مریم ترین
الان هم شما و مهربان
خب حالا من که حسود نیستم خدا رو شکر ! اما نمیگین این بهنام و نیما و بقیه ی مجرد های حسود از اینجا رد میشن یک نفس عمیق میکشن ؟!
با تبادل لینک موافقی ؟
منم همینطور
چه وقتی هم متوجه شدی جناب باستانی
خوبه مصاحبه شدی میگن گزینش به مراتب احمقانه تر است سئوالاتش. یکی از خانومها تعریف میکرد که شام غریبان تو چادر زینب چه خبر بود؟ سئواله این؟ نه سئواله این؟ خوبه از این مسخره بازیها نداریم تو کارمون.
در هر حال موفق باشی کیامهر عزیز. همه یه مدلهایی از این خاطرات دارند برای خودشون. مهم اینه که ما در هر شرایطی دل به دل هم میدیم و کنار هم میمونیم. این تلخی ها شیرینی های بعد رو به نظرم شیرین تر میکنند.
همیشه به شیرینی کنار هم بمونید
راس میگی رها
مهم همون کنار هم بودن و تحمل سختی هاست
خودت خوبی ؟
کاپیتان خوبه ؟
جیمبو خوبه ؟
از سوژه خبر داری ؟
حالا ببینم کی حوصله م می گیره می نویسمش
الان که فعلا مرض گشادیسم امونمو بریده
ایشالا رفتی داروخانه دو تا قرص آنتی گشادیسم بگیر
خودم می خرم ازت