جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

درک آنی حقیقت با یک مربع و ضربدر

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در یک لحظه 

در یک آن 

ناگهان به درک حقیقتی بزرگ رسیده باشید  

حقیقتی که مدتها با آن روبرو بوده ولی نمی دیده اید 

یا درست درکش نمی کرده اید . 

لحظه ای را تصور کنید که یک منجم

در یک آن ٬ یکهو می فهمد که تمام تصورات هزاران ساله پیشینیانش  

در مورد حرکت ستارگان و سیاره ها غلط بوده 

و زمین مرکز کائنات نیست .

برای من هم دقیقا همینطور بود  

من مفهوم تاهل را در یک لحظه و در یک آن فهمیدم ... 

- 

 

 

یکسال بود که با مهربان ازدواج کرده بودم 

روزی که با فک و فامیل قشون کشی کردیم سمت محضر  

و آن آقای روحانی برای ما خطبه عقد خواند را خوب یادم هست 

وقتی بالای سرمان قند می سابیدند و من قرآن می خواندم و مهربان اشک می ریخت 

آنروز من این حقیقت را نفهمیدم 

حتی توی هفت سال رفاقت نزدیک و چند ماه نامزدی  

و قریب به یکسال زن و شوهر عقدی بودن هم نفهمیدم 

حتی روزی که با ماشین گل زده رفتم دم آرایشگاه و مهربان را با لباس عروس سوار کردم 

شبی که توی سالن با هم وسط حلقه مهمانها رقصیدیم هم همینطور 

شبی که جلوی ماشین مهمانها بوق بوق می کردیم و می گازیدیم هم همینطور 

حتی اولین شبی که با هم زیر یک سقف خوابیدیم و حتی دوازده ماه بعد از آن هم نفهمیدم ... 

 

مرداد ۸۸ بود  

نزدیک به چهار ماه بود که بیکار بودم ... 

سکه های کادویی مهمانها را فروخته بودیم   

چند تا قسط  ماشین و ازدواج عقب مانده داشتیم و تمام پس انداز مهربان را هم فنا کرده بودیم 

اوضاع مالی درامی بود 

روزی نبود که برای مصاحبه از این شرکت به آن شرکت نروم 

اوایل ٬سطح توقع مهندسانه بالایی داشتم 

اواخر به کار های چیپ تر و حقوق کمتر هم راضی بودم 

اما مگر کار پیدا می شد ؟ 

لامصب شده بود کیمیا انگار 

یادم هست برای مصاحبه رفتم یک شرکت خفن طرفهای میرداماد 

هنوز توی کله ام باد داشتم 

خانوم سانتی مانتال گفت باید از شما عکس بگیرم 

جلل الخالق 

مگه تست بازیگریه ؟ 

حس بدی داشت صحبت کردن با آدمهای بیسوادی که  

باید نگاهت به دستشان باشد تا نان تو و زنت را بدهند  

حالم داشت از زندگی به هم می خورد . 

آنروز سه بار دیگر مصاحبه دادم 

قسم خورده بودم که هر کدام که زنگ زد و اوکی داد 

با هر شرایطی  و هرچقدر هم که دور باشد  و با هر حقوقی

نه نگویم و بروم و مشغول بشوم 

آخرین مصاحبه یک شرکت در پیت بود توی صفادشت ملارد

نشستم پشت میز و یک دختر خانم ۲۰ ساله با من مصاحبه کرد 

یادم می افتد حالم به هم می خورد از مزخرفی سوالاتش 

احساس حقارت می کردم 

یک فرم روانشناسی مسخره گذاشت جلوی رویم در حد سوالاتی که از منگل ها می پرسند 

می خواستم فرم را لوله کنم و فرو کنم توی حلقش 

اما گرفتار بودم و محتاج به آن کار  

سر فرصت نشستم و منگل وار تمام سوالات را نوشتم 

اگر مداد رنگی بود حتی رنگش هم می کردم . باور کنید 

حتی برایش خانه و ماشین و گل و بلبل هم می کشیدم 

فرم مشخصات فردی را هم گذاشت جلوی رویم 

نام ... نام خانوادگی ... نام پدر ... شماره شناسنامه ... تاریخ تولد ... 

وضعیت تاهل : 

یک لحظه رفتم تا طبق معمول مربع جلوی مجرد را تیک بزنم که ... 

آنروز 

دقیقا همانجا 

توی آن شرکت پیزوری و درپیت  

توی آن اتاق نمور 

در یک آن 

یک لحظه 

درست یکسال بعد از ازدواجم با مهربان 

من به حقیقت واقعی تاهل پی بردم ...  

  

 

 

پی نوشت : 

تولدت مبارک سارا   

 

 

نظرات 73 + ارسال نظر
هاله بانو یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 23:58 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

نینا یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 23:58

اول
خوب که چی که اول

خب که چی ؟

کرگدن یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 23:58

تو ام نشستی مث ما
بی پولی حمید نعمت الله رو دیدی
و حالت بد شد بچچه ؟!

آره دیدم محسن
یاد بدبختیام افتادم

کرگدن یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 23:59

تو که زحمت لوله کردن فرم رو کشیده بودی فرو میکردی توی ... ! هیچچی بابا همون حلقش !!

اتفاقا وسوسه شدم ولی خب قسمت نشد

هاله بانو دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:02 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

حالا باز خدا به این مهربان بانو لطف بی حد و حصری کرد و شما بعد از یکسال به این مفهوم پی بردید
بیچاره بانو

جدا میگم هاله کبابی
عجیب بود بعد از این همه مدت
اونروز و اون لحظه
و تو اون موقعیت بی ربط درک این حقیقت

نینا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:02

کی میشه منم جلو اون تیک متاهل و بزنم
ای روزگار چه جایی به چه درکی رسیدی

زیاد امیدوار نباش
سبزه گره زدی امسال ؟
تو تمام سبزه های استادیوم آزادی رو هم گره بزنی فکر نکنم اتفاقی بیفته

هاله بانو دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:06 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

من کشته اون سوالات منگلی شدم
راستی تاریخ نویسان بنگارید:
امشب هاله بانو یا همان بلاچه یا باز هم اصلاح می کنم هاله کبابی(آخه اینم لقب بود آخر شبی آدم گرسنه اش می شه)در ساعت ۱۱:۵۸ مفتخی به مقام اول گشت
فقط یادش رفت که بگه اووووووووووووووووووووول

بعله
شما همیشه اولی مادر

ف@طمه دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:20 http://zarafekocholo2.blogfa.com/

منم الان زیاد پر کرد از این فرما

ایشالا که یه کار خوب گیرت بیاد

فرشته دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:26 http://surusha.blogfa.com

بی پولی رو دیدی امشب یاد این افتادی؟

آره

کورش تمدن دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:29 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
میگم اگه مهربان بهت سخت میگرفت از همون روز اول میفهمیدی تاهل چیه

بعضی وقتها قبل از ازدواج آدم می فهمه
من دیر فهمیدم انگار

وانیا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:29

سلام
دلم گرفت دقیقا یاد بی پولی افتادم اما یادم نیومد کاره کی بوده
دلم نسوخت برات در کل کم پیش میاد برا کسی دلم بسوزه خب بمن چه خاست این شرایطو نپذیره
انوقت یه سواله خیلی مهم دارم پدر مادر مهربان بانو چطور موافقت کردن شما بی کار و بی عار بشی دامادشون؟

اون موقع سر کار می رفتم
بعدا بیکار شدم

وانیا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:31

سلام کوروش خان
یعنی به شما سخت گرفتن و از همون روز اول ملتفت بودی؟

علی لرستانی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:33 http://alilorestani.persianblog.ir/

خیلی خوب وصف کردی تاهل رو....واسم جالب بود

ممنون علی جان

فلوت زن دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:34 http://flutezan.blogfa.com/

این طور لحظه ها هم لذت بخشه و هم تکان دهنده !!! یه تلنگر ِ اساسی !!!

سارا جون تولدت مبارک !

درسته
تلنگر واژه مناسبیه

وانیا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:38

همه رفتن لا لا؟؟؟؟؟؟؟؟/

وانیا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:41

آها پس سرکار میرفتی؟
خب آقا خیلی دیر فهمیدی ما ایرانیا حتما باید زور بالا سرمون باشه تا ملتفت بشیم

من افغانیم عزیز جان
زیر بار حرف زور نمیرم
مگر آنکه آن زور
خیلی پر زور باشد

امیرحسین... دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:46 http://afrand.blogfa.com

من که ازدواج نکردم. اما برادرم می گفت موقعی که باید امضاهای متعددی در دفتر ثبت ازدواج و قباله و اینها می زده به این امر خطیر پی برده

داداشت به موقع فهمیده پس

فاطمه (شمیم یار دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:47

سلاممممم کیامهر
ای بابااااااا گفتیم فکر کنم دوباره سرکاریم
ولی از شوخی گذشته بازم خیلی دیر نشده بوده ..
بازم الهی شکر به ۲۰ سال ۳۰ سال نرسیده خوب

آره
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تیغ داره

زهرا فومنی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:57 http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام..
چه جالب،میگم شما و کوروش خان خیلی تو این سال جدید واسه همسهرهای گلتون کلاس گذاشتینا!
ایشاا..که تکتک لحظه های زندگیتون خاطره ساز باشه و پراز عشق..
............
الان من هم یه یک ماهی هست به جرگه کاریابان پیوستم ولی کاریابیم خودش شغلیه دیگه
..............

سلام زهرا جان
اگه منظورت از همشهری اون پست مربوط به آذربایجانه
ما هیچ کدوم آذری نیسیتم
من که اصالتا طالقانی هستم
و کورش هم اراکی
ولی خب اونجا خیلی بهمون خوش گذشت
ممنون بابت آرزوی قشنگت

vaniya دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:00

خصوصی داری

چشم

ژاکلین دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:01 http://17pm.blogfa.com

ما عزب اقلوها که هنوز اندر خم یک کوچه ایم...
ولی اون صحنه تو اون اتاق با اون مربع کوچولویی که یه دنیا معنی داره باب فیلم کوتاه بود!:)
جون به جونم کنن فروردینی ام و رمانتیک. خوشبخت باشین همیشه:)

شما دوربینت رو بردار بیار
فیلمشم می سازیم

زهرا فومنی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:10

اخر شبی ادم کامنت میذاره اینه دیگه یا یه کلمه کم میذاره یا کلمه زیاد
منظورم همسر بود! زن ،خانواده!
ولی خوب شد که یه ه اضافه گذاشتم شما هم یه بیوگرافی کامل ارائه دادینا..
مرسی از شما..

اوکی
من فکر کردم میگی همشهری

ژاکلین دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:12 http://17pm.blogfa.com

راستی خیلیا تا تهش هم نمی فهمن! پس لازمه تبریک بگم!:)

خودمم تا تهش نفهمیدم
پس فکر کنم لازمه تبریکت رو پس بگیری

پونه دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:37 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام.من متاهلی رو خیلی دوست دارم بهتر از مجردیه یه استقلال خاصی داره.
خیلی خوبه آدم یه وقتهایی یاد خاطرات تلخ زندگیش بیفته،درسته تلخه اما با عشقی که تو زندگی هست همه ی تلخی ها کم رنگ میشه.
خدا رو شکر زود پی به این قضیه بردید که متاهل هستید والا......



سارا جونم تولدت مبارک

مرسی پونه جان
خوشحالم که از متاهلی راضی هستی

دختر روزهای بارانی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:40 http://farzanehtanha.blogfa.com

به خاطر همین مسایل است که ادم میترسه این دوره زمونه ازدواج کنه .. همه خوبن .. جامعه خرابه


منظورت رو نفهمیدم
بیکاری و بی پولی رو میگی ؟

بهنام دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 01:43 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

خیلی خوب بود
همچین آدم رو به فکر فرو میبره! البته من فکر کنم مشکل کار نداشته باشم. پارتی داشته باشیم حله دیگه حل نیست؟! فقط اگه من بخوام چند روز دیگه زن بگیرم بعد بدون مدرک بازم پارتی کارساز هست یا نه؟!

والا مدرک به هیچ دردی نمیخوره حتی ازدواج
ولی پارتی همه جا کارسازه حتی ازدواج

دختری از یک شهر دور دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 04:16 http://denizlove.blogsky.com/

زود بودا!!!!!!!!
یکمی هم صبر میکردی حالا دو سه سال بعد یادت میفتاد!!!
اشکالی نداره همه آقایون همینجورین!!!

چه جورین ؟

کورش تمدن دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 07:40 http://www.kelkele.blogsky.com

کیا پس شما هم دیر فهمی؟یعنی دیر گیری؟؟؟؟

و دیر پز

کورش در جواب وانیا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 07:41 http://www.kelkele.blogsky.com

یانو من کلا نمیگیرم
الانم نمیدونم چی شده من کجام اینجا کجاست

خاطرات یک زن ذلیل دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 08:14 http://1zanzalil.persianblog.ir

سال خوبی داشته باشی...بازی فقط تو وبلاگ شما میچسبه...لطفن خودت راهش بنداز...وقتی هم که مینوشتمش همش تو دلم میگفتم کاش این کلر رو کیا میکرد...فکر محشری هم زده به سرت...یه مقدار خرج داره چاپ کتاب ولی مطمئنم که هم حالشو میبری و هم مالش!

مرسی زن ذلیل جان
لطف داری
آقا چه فرقی می کنه؟
چه اینجا چه اونجا ؟

دخترک زبون دراز دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 08:15 http://www.dokhtarezabonderaz.blogfa.com

سلام باز خدا خیرشون بده باید دعا به جونشون کرد که سوال در مورد تاهل ذشاته بودند اگرنه معلوم نوبد شما کی به این مسئله خطیر پی می بردین

آره والا

پنگوئن دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 08:26 http://pangoan2.blogfa.com

حالا خوبه بعد از یکسال فهمیدید

برای دیر فهمیدن هیچ وقت زود نیست شایدم برعکس

روهان دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 09:16 http://farawaynear.persianblog.ir/

طفلک مهربون ...

آره ؟

سهبا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 09:25 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

اول که سلام . خوبید که انشاله ؟ تعطیلات خوش گذشت برادر ؟ بعد دو هفته تنبلی من بالاخره برگشتم سر کار و زندگی !
دوم اینکه فهمیدن اینکه تاهل یعنی چی حتی یکسال یا دو سال بعد ازدواج و قبل از بچه دار شدن خودش یه نعمت بزرگه ! خدا رو شکر که شما بازم زود فهمیدین !
سوم اینکه قدر مهربان رو بدونین اساسی !

و در اخر تولد سارای عزیز رو تبریک میگم . ایشاله همه روزهاش بهاری باشه و دلش پر از سرسبزی و لطافت و عشق .

مرسی سهبا جان
بازگشت غرور آفرین شما را تبریک عرض می کنیم
سلامت باشی

پرچونه دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 09:50 http://porchouneh.blogfa.com/

احیاناْ اون لحظه نگفتین
منووووو توووو این موقعیت قرارر ندددین!!!!!!!!!



خیلی باحال تعریف کردی... کم پیش اومده بود از خودت و مهربان بگی
مرسی

مرسی
همچینم کم نگفتما

اشرف گیلانی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 10:05 http://babanandad.blogfa.com



آقا کیا مهم اینه که فهمیدی بالاخره!

هم فهمیدم بالاخره هم فهمیدم پایین خره

بازیگوش دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:02

دقیقا داشتم به بی پولی فک میکردم که دیدن کرگدن هم بهت گفته!
عجیب این فیلم رو باهاش همذات پنداری میکردیم وختی دیدیمش!

این موضوع تو ذهنم بود
دیدن بی پولی مزید بر علت شد تا بنویسم

مامانگار دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:02

...اما کیاجان.. بنظرمن هنوز هم مونده تا تاهل رو همه جانبه تر و گسترده تر ! دریابی !..
...اونم وقتیه که روی فرم جلو روت بخونی:
..وضعیت تاهل:
..تعدادفرزندان:

..اما خداییش چقدر می چسبه که یه روز همینجا..عکسای چندروزگی یه نوزاد خوشگل باستانی رو ببینیم..و هی قربون صدقش بریم !!...

مرسی مامانگار
ایشالا اونروز هم میاد

افروز دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:14

سلام اخوی،خوبین؟خوش گذشت ایام عیدو خوابیدن تا لنگ ظهر؟چقدر خوب که این همه پست هست که من نخوندمشون حالا کلی کار برای انجام دادن دارم...

سلام افروز جان
تو خوبی ؟
خوش گذشت ؟
علیرضا خوبه ؟

سارا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:41 http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااام
ممنونم از لطفتون
خیلی خوشحال شدم
از همه ی بچه هایی که تبریک گفتن هم یک دنیاااااااااااااااااااااااااا ممنونم

ناقابل بود

Knight دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:52 http://funoos.blogfa.com/

عجب...
ولی خیلی جای شکر داره که بالاخره فهمیدید... من کسایی رو میشناسم که هنوز بعد از 20 سال زندگی مشترک نتونستن معنیشو بفهمن و این اصلا" خنده دار نیست!!!

چطوری شوالیه من ؟
احوالاتت به راهه ؟

رضا پایافر دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 11:54

فوق العاده بود...
ما که مجردیم خیلی این چیزهارو درک نمی کنیم
ولی حس رو درک میکنم

خوبی آقا رضا ؟
ایشالا متاهل میشی بهتر درک می کنی

پونه دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 12:52 http://jojo-bijor.mihanblog.com

وروجک دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 13:02 http://jighestan.blogfa.com

اخییییییییییییییییییی
ای جانم چه حس قشنگی
ولی فکنم شوهر من همون شب خواستگاری همه ی این چیزا رو بفمه یعنی بابام می کنه تو کله ش این چیزا رو
اخییییییییی دلم برای شوهرم سوخت
وسوسه م می کنی یه پست در این باره بنویسمااااااا

کیامهر دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 13:13

امیدوارم شوهرت فقط با توی کله کردن از طریق پدر گرامی متوجه بشه و کار به جاهای باریکتر نکشه
وووری جان
بنویس اتفاقا باحال میشه

کیانا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 13:36 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام .
آخی چه دردناک
من میگم تاهل چیز بدیه کسی باورش نمیشه ،حالا دیدین بده
البته واسه خانووما بده ها نه آقایوون

تلاش دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 13:37 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

چه جالب..
نمی دونم والا شاید ازدواج واسه ههمگی مون همینه..
باز خوبه شما فهمیدی من که هنوزم یعد از 5 سال نفهمیدم..

یه مقدار دقت کنی می فهمی خواهر
می خوای یه فرم مصاحبه برات بفرستم ؟

م . ح . م . د دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 13:59 http://baghema.blogsky.com/

ببخشید ؟! یک سوال میتونم بکنم ؟!

جریان چیه این روز همه از همسراشون مینویسن ؟!

کوروش خان و هلیا خانوم

کرگدن و مریم ترین

الان هم شما و مهربان

خب حالا من که حسود نیستم خدا رو شکر ! اما نمیگین این بهنام و نیما و بقیه ی مجرد های حسود از اینجا رد میشن یک نفس عمیق میکشن ؟!

با تبادل لینک موافقی ؟
منم همینطور

رها پویا دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 14:38 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چه وقتی هم متوجه شدی جناب باستانی

خوبه مصاحبه شدی میگن گزینش به مراتب احمقانه تر است سئوالاتش. یکی از خانومها تعریف میکرد که شام غریبان تو چادر زینب چه خبر بود؟ سئواله این؟ نه سئواله این؟ خوبه از این مسخره بازیها نداریم تو کارمون.

در هر حال موفق باشی کیامهر عزیز. همه یه مدلهایی از این خاطرات دارند برای خودشون. مهم اینه که ما در هر شرایطی دل به دل هم میدیم و کنار هم میمونیم. این تلخی ها شیرینی های بعد رو به نظرم شیرین تر میکنند.
همیشه به شیرینی کنار هم بمونید

راس میگی رها
مهم همون کنار هم بودن و تحمل سختی هاست
خودت خوبی ؟
کاپیتان خوبه ؟
جیمبو خوبه ؟
از سوژه خبر داری ؟

وروجک دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 14:38 http://jighestan.blogfa.com

حالا ببینم کی حوصله م می گیره می نویسمش
الان که فعلا مرض گشادیسم امونمو بریده

ایشالا رفتی داروخانه دو تا قرص آنتی گشادیسم بگیر
خودم می خرم ازت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد