جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

چون خورشید بی فروغ شود ...

عبدالباسط دارد قرآن می خواند 

نمی دانم از این همه سوره قرآن و این همه قاری چرا این سوره و این آدم ؟ 

چرا این دو باید آدم را یاد مرگ بیاندازند ؟  

اذا الشمس کورت  

و اذا النجوم الکدرت ... 

 

 

نشسته ام توی ماشین و منتظرم مهربان و خواهرهایم بیایند پایین 

من که کسی را نمی شناختم  

ده  دقیقه ای نشستم و تحملم تمام شد   

پدرش  سیگارش را گرفته بود دستش ولی یادش می رفت بکشد 

سیگار تمام می شد و یکی دیگر آتش می کرد 

چشمهایش سرخ شده بودند از اشک ... هم سرخ هم خشک ... 

فضا انقدر سنگین بود که زدم بیرون و سرازیر شدم پایین و پناه بردم به ماشین 

نمی دانم بودن آدم دوری مثل من چه تسلی خاطری می تواند به او بدهد 

نمی دانم و نمی فهمم ...

 

 

پارچه های تسلیت یکی یکی از راه می رسند و به دیوارها نصب می شوند 

بچه بیچاره به زحمت ۱۸ سالش می شد ... 

برادرش ایستاده دم در و همانطور که دارد روی صاف بودن پارچه ها نظارت می کند  

یکهو انگار حقیقت یادش بیاید هقی می زند زیر گریه 

آدمها هم می آیند و می روند توی بغلش و چند دقیقه ای گریه می کنند و می روند بالا 

پیاده ها و ماشین های عبوری کوچه   

سرشان را کج میکنند و عکس های حجله را که می بینند سری تکان می دهند و رد می شوند  

لابد پیش خودشان می گویند بیچاره مادرش  

رادیو روشن است و دارد یک موسیقی زلم زیمبوی شاد عصر پنجشنبه ای پخش می کند

صدا را کم می کنم که کسی نشنود   

آن خانم و آقای توی استودیوی رادیو جوان از کجا بدانند یک آدمی الان توی ماشینش دم در یک خانه ای ایستاده که جوان ۱۸ ساله شان دیشب توی جاده چالوس شاخ به شاخ یک پرشیا شده و درجا مرده است ؟   

 

یادم نیست کدام بیمارستان بودیم که یک عده توی راهرو داشتند می زدند توی سرشان  

و زار زار گریه می کردند به خاطر عزیز از دست رفته شان 

و آنور راهرو تازه بابای جوانی داشت به پرستارها شیرینی و مشتلق می داد

پارسال هم وقتی عموی عباس مرده بود وقتی با بچه ها از در مسجد آمدیم بیرون 

درست روبروی مسجد یک گلفروشی بود که داشت روی ماشین عروس گل می زد 

زندگی همین است دیگر 

فاصله غم و شادی و اشک و لبخندش اندازه عرض یک خیابان است بلکم کمتر  

چه می دانی شاید وقتی داری از عرض خیابان رد می شوی  

یک راننده بینوا و شاید هم نوا دار 

مجری اخراجت باشد از این خاکدان لعنتی ؟؟؟ 

 

 

 

پی نوشت ۱ :  

خدایا خودت می دانی  که من توان سیاهپوش ایستادن دم در هیچ خانه ای را ندارم 

به تمام عظمتت قسمت می دهم که  

این زود محتمل را دیرتر بیاور و مرا زود تر ببر ... 

  

پی نوشت ۲:  

سوره تکویر بیانگر نشانه هایی از قیامت است .

 

 

پی نوشت ۳: 

اگر به عزت شب جمعه اعتقاد دارید برای همه درگذشتگان و بخصوص وحید شیرازی  ۱۸ ساله  

که امشب دومین شبی است که دیگر به خانه بر نمی گردد ٬ فاتحه بفرستید ... 

 

پی نوشت ۴: 

تولدت مبارک مادر عزیز