جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

گزارش یک ختم

یک حاج آقای سیاه پایین منبر نشسته بود و داشت میوه پوست می کند  

ریش های سیاهش تا نزدیک چشمهایش روییده بودند  

و وقتی میوه ها را می جوید احساس می کردم ریشهایش می روند توی چشمهایش 

یک حاج آقای سفید هم بالای منبر داشت روضه می خواند  

داشت می گفت هرمله چطور از چند کیلومتری با یک تیر سه شعبه گلوی نوزاد امام حسین را  

نشانه گیری کرده است ... 

تیر که خورد توی گلوی طفل شش ماهه  

حاج آقای سیاه پایین منبر همینطور که خیارش را گاز می زد سرش را تکان می داد و گریه می کرد . 

حاج آقای سفید بالای منبر وقتی داشت می گفت مختار ثقفی چگونه پوست دشمنان امام حسین را کنده است  آقای کت شلواری بغل دستی ٬ خیار و پرتغالش را خورده بود  

و داشت سیبش را پوست می کند. 

همین وسطها هم گاهی از توی زنانه مسجد شیون زنی بلند می شد ...  

بوی جوراب و عرق تن و پوست پرتغال و خیار و گلاب توی هم آمیخته شده بود . 

وقتی حاج آقای سفید می گفت :  

اولئک کالانعام ٬ بل هم اضل*

 

آقای کت شلواری بغل دستم سیبش را خورد و آروغش را هم زد و از مسجد بیرون رفت . 

 

 

 

* : سوره انعام - آیه ۱۷۹ : آنان همانند چارپایان هستند بلکه گمراه تر ...