ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز توی چاپخانه خانم فتوشاپیست وقتی ماجرای چگونه رفتن شیرزاد را فهمید
بغض کرد و آهی کشید
وقتی داشت جملات شیرزاد را تایپ می کرد دیدم چشمهایش خیس شده اند .
پرسید : ببخشید این مرحوم چه نسبتی با شما داشت ؟
من هم گفتم : برادرم بودند ...
-
به لطف خدا بازی صوتی شیرزاد را بزودی برگزار می کنیم .
کامنت مریم حجت را تمام کرد ...
شیرزاد جان
قرارمان فردا ساعت یازده صبح
بهشت زهرا-قطعه ۷۴-ردیف ۴۵-شماره ۷۷
-
salam dada portale hdtalk.ir tamayol dare ba webloge gashange shoma tabadole link lotfan be link zir moraje konid
hdtalk.ir/link
gorbanat
حست را کاملا می فهمم.داغی را هم که بر دل داری احساس می کنم.من منکر قرابت خونی نیستم اما گاه رشته هائی پنهان ولی محکم قلبها را به هم وصل می کند که تا ابد ناگسستنی است.من هم پسری داشتم که گرچه از من زاده نشده بود اما عشقی پاک بین ما بود.5 سال است که رفته اما هنوز رد داغش می سوزد.هر جوانی مرا بیاد او می اندازد.اما کیا جان باید زنده ها را هم دریافت.وقتی به عزیزانم فکر می کنم با خودم می گویم باید تاب بیاورم.خودم را با دخترانش و یاد خاطرات دلنشینش تسلا می دهم.شیرزاد می توانست برادر ی باشد که هر کسی ارزوی داشتنش را دارد.بعضی ادم ها انگار در گستره ای بی انتها امتداد دارند.ذهن کمال جویمان انها را می طلبد و دوستشان می دارد.اما مرگ هم ناگزیر و ناگریز است.باید زنده ها را دریافت.مادرش.همسرش.......و همه ی زندگی را که معلوم نیست کی و کجا و چگونه به پایان می رسد.
پایان شیرزاد تلخ اما غرورآفرین است.
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی ..
ای دریغ وحسرت همیشگی !
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود...
روحش شاد..
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
برادرمون بود آقا شیرزاد......برادرمون هست....تا همیشه هم برادرمون میمونه.....خودش هم همینو میخواست...
کامنت مریم.....نمیتونم بگم چه حسی دارم.....معجون پیچیده ای شده این احساسات من تو این چند روز اخیر!
بهار بهانه ی رفتن است........
برای اولین بار بهار به کامم زهر شد....برای اولین بار سبزی درختا منو به وجد نمیاره....برای اولین بار از بوی درخت یاس حیاط مست نمیشم....کاش بهار بهانه ی رفتن نبود.......
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
شاد باد روح شیرزاد که همسفری مانند مریم بانو داشته.
کیا جان یک دنیا ممنون که از طرف اهالی اینجا هوای مریمش را داری....
به خدا بغض هم برای این ناگهان کم است....
کیامهر من از همیجا براش فاتحه میخونم
چقدر سخته برا داداشت فاتحه بخونی بری یه جا بهت بگن گذاشتنش زیره این همه خاک حبسش کردن
و تو گریه کنی اما یادت باشه روحش داره پرواز میکنه و حبس نیست
من تا حالا وبشون هم نخونده بودم ولی وقتی داستان رفتنش رو شنیدم از ذهنم بیرون نمیره..یه ادم باید روح خیلی بزرگی داشته باشه..خوش به حالش که انقدر خوووب بود
فوت نا بهنگام دوستتون رو بهتون تسلیت میگم...
خدا رحمتش کنه
خدا بیامرزدش ؟ کیا جان دوباره فایل صوتی بفرستیم یا دیگه نمیخواد؟؟
کیامهر عزیز. باز هم تسلیت میگویم. بارها برخوردم به این جمله که مرگش مثل زندگی اش با شرافت بود. اما هیچ کجا قصه را ننوشته اند کامل... کاش یک نفر بگوید.
سلامممم کیامهر
سلام من رو هم به شیرزاد عزیز برسون..همین
نمیدونم چی بگم....
بازم بغض،بازم اشک
انگار تمومی نداره....این زخم هیچوقت التیام پیدا نمیکنه
نمی دانم چی بنویسم ... چه بگویم ... هر بار فقط اشکم سرازیر می شود ...
من فردا ساعت ۱۱ مث شماها از همینجا واسشون فاتحه میخونم....
کاش میتونستم بیام اما ۹۰۰کیلومتر فاصله...هیچجوری نمیشه کمش کرد
نیم ساعت پیش منزل مهدی بودیم
داشت مقدمات پختن حلوا و شله زرد را آماده می کرد
با عشق ... با بغض ... با یک تلخی شیرین ...
رفاقت قصه ش درازه کیا ... ازلی ابدیه ...
این پسر توو همین دوستی کوتاه دلامونو حیرون خودش و مرامش کرد و بعد با اینجوری زود رفتنش جیگر همه مونو رو خون کرد ... این غوغا و آشوب ناتمامه کیامهر جان ...
این چن روزه کامنتای مریم شیرزاد دیوانه م می کنه کیامهر ... جیگرمو آتیش میزنه ... خط به خطشون بغض چنگ میزنه توی گلوم ... چنگ میزنه توی روحم ... قلبم میشکنه ... دلم می ریزه ... دلم می گیره ... و هی مدام میگم خدایا اگه هستی به این دختر صبر بده ... طاقت بده تاب بیاره ... دستشو بگیر که با این زانوهای لرزون بتونه پا شه ... بتونه برگرده به زندگی بی شیرزاد ... توو حرف آسونه کیا ... چن صباح دیگه من و تو و بقیه فقط معدود خاطره های یه مرد شریف و لوطی توو ذهنمون می مونه و هر وخت یادش بیفتیم میگیم خدا بیامرزتش انسان خوب و نازنینی بود ... اما واسه مریم این خاطره ها اندازه لحظه لحظه قد کشیدن دو تا دختر خاله پسر خاله س ... از کودکی تا بالیدن و عشق ... از عشق تا یکی شدن ... قد صد تا مثنوی حکایت دلداگیه ... واسه مریم شیرزاد این قصه تا همیشه س ... خواهر خوبم مریم خانم عزیز ... خدا همسفر سفر کرده تو توو بهترین جای آسمون جاش بده ... به خودتم صبر و طاقت بده ایشالا ...
چقدر سخته که هرروز بیای و وبلاگ همه ی داغدارهای این کابوس رو خط به خط بخونی اما جسارت کامنت دادن نداشته باشی......
فردا سلام منم برسونین به این بزرگ مرد...
من یه غریبه ی آشنام . از دوستای آلن
دلتون دریایی
کامنتا هم این روزا حال و هوای دیگه ای داره. من نمی دونستم از بچگی با هم بودن. حالا که می دونم فقط می تونم بگم که: خدایا مریمو دریاب.
سلام اقا شیرزاد.....من نمیتونم با پای تن بیام اما با پای دلم میام اگه قبول باشه.......وقتی با دلت زندگی کنی نیازی به دونستن نیست بعضیا خوب میتونن با رفتنشون یه سیاهچاله بسازن..وقتی یه سیاهچاله پدید میاد جاش بدجور تو چشم میزنه.هر چی بهمون میرسه قد ظرفیتمونه اینو مطمئنم.مریم عزیز و مادر نازنین شیرزاد یقینا امادگیشو داشتن.کامنت مریم گویای این مسئله است.
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس.........
ما همه مسافریم که از پس و پیش روانیم.خدا کنه در مقصد همدیگرو پیدا کنیم.
الان همتون اونجایین ... دل منم اونجاست
....
الان اونجا همشئن دارند باهاش حرف میزنن
...رفاقت رو در حق شیرزاد تموم کردی بامرام...
...منتظر شرح لحظه های امروز وداع و دلتنگی و نجواهای دوستانه ایم..که بااشک وآه مزین بوده !..
...ملاقات بلاگرها بر سر مزارشیرزاد دلاور..نقطه عطفی شد بر نزدیکی و پیوند هرچه بیشتر دلهای ساکنین دنیای مجازی ...
..دیدارتان از این به بعد در شادی انشالله..
سلام....
این جور وقتها چی میشه گفت ...
یه مطلبی به این ادرس نوشتم تنها کاری که بلد بودم
http://my-life.persianblog.ir/post/562
توی بازیت من و هم بازی بده
ما داغ فراق دیده بودیم...افسانه ی آه شنیده بودیم...؛
اما غم تو جگـــــر گداز است... دردیست که قصه اش دراز است
میدونید بعضی دردا هیچوقت از تو ذهن و قلب آدم پاک نمیشن... آدم بعد یه مدت میخنده حتی برای عوض شدن روحیه ی بقیه مجبوره که بخندونه اما فقط خودش میدونه تو دلش چه آشوبیه...فقط خودش میدونه...همه ی آدمایی که تو این روزای سخت دورش جمع شدن بعد یه مدت برمیگردن به زندگی خودشون... شاید بعد چند وقت زحمت یه احوال پرسی رو هم به خودشون ندن، زندگی همینه دیگه اونم تو مملکت ما که هر کسی رو نگاه میکنی یه جوری گرفتاره .. نمیشه انتظاری از کسی داشت... هیچ دلی پیدا نمیشه که توش غم نباشه.... دورِ آدم که خلوت بشه... تازه می فهمه که چه نعمتی رو از دست داده... هر چی که بگذره عمق فاجعه بیشتر خودشو نشون میده...
یه جا خوندم نوشته بود:
کاش زندگی مثه مسابقه ی فوتبال وقتی که آسیب دیدی و از نفس افتادی، یه داور داشت که از آدم میپرسید میتونی ادامه بدی؟!!!
حیف که زندگی از نظر من اونقدر عادلانه نیست که بخواد همچین داوری داشته باشی... امـــا با اینهمه بازی زندگی ما هم امــــا یه خـــدایی داره که میشه بهش پناه برد میشه بهش گله کرد میشه ازش قدرت خواست که بتونه دووام میشه سر رو شونه هاش گذاشت و هق هق گریه رو سر داد اونقد مهربون هست که آغوشش رو پناهت کنه و آرومت کنه .... ؛
مریم عزیز میدونم چه لحظه های سختی رو میگذرونی میدونم هرجا رو که نگاه میکنی چشمت رو که رو هم میذاری چهره ی شیرمردت جلوت نقش میبنده ... اما صبوری کن...مطمئن باش که هم شیرزاد هم خدایی که اونو برد پیش خودش مراقبت هستن... مطمئن باش تنهات نمیذارن هر جور که شده ؛ به این فکر کن که شیرزادت با دیدن سلامتی و آرامش تو آروم میگیره... مواظب خودت باش خیلی...
خدا این دوستای خوب رو که مثه خواهر برادرای واقعی کنارت موندن رو همیشه برات نگه داره...
ببخشید اشتباه شده بود:
حیف که زندگی از نظر من اونقدر عادلانه نیست که بخواد همچین داوری داشته باشه... امـــا با اینهمه بازی زندگی ما هم امــــا یه خـــدایی داره که میشه بهش پناه برد میشه بهش گله کرد میشه ازش قدرت خواست که بتونه دووام بیاری... میشه سر رو شونه هاش گذاشت و هق هق گریه رو سر داد اونقد مهربون هست که آغوشش رو پناهت کنه و آرومت کنه .... ؛
کیا چند وقته کمتر کامنت گذاشتم واست ! فقط چون با دیدن عکسش یاد قصه ی رفتنش میشم و میگم نکنه که با کامنتای آدم زاقارتی مثل من ، بره زیر سوال. !!! دمش گرم که مردونه رفت !
ربود از من نبودت عقل و صبرم ... شـــیرزاد
رنگ غم زد رفتنت دیـــوار قلبم ... شـــیرزاد
رفتی و یاد تو گشته کار هر روز و شبم
کجایی؟کو؟کجایی؟مرهم دردم ... شـــیرزاد
وقتی تو وبت خوندم خیلی ناراحت شدم...خیلی
چند روزی طول کشید تا بتونم بیام و کامنت بذارم
نمیدونم باید به کی تسلیت بگم؟ به تو؟ به بقیه ی دوستاش؟ به مریم؟
هربار که یادش میافتم براش آرزوی آرامش میکنم... همیشه فک کردم این بهترین چیزیه که میشه گفت! امیدوارم فکرم درست باشه...
دلم یه جوری شد..لرزید..!خدایاااااااااااااااااا
سلام کیامهر جان
ازت خیلی تشکر میکنم بابت هماهنگی این مراسم و زحمتهایی که کشیده بودی
ایشالله صد سال عمر با عزت در کنار مهربان داشته باشی
من یکسری عکس از این مراسم دارم و تو وبلاگم گذاشتم اگه دوست داشتید میتونید تشریف بیارید ببینید
خدا شیرزاد رو رحمت کنه
رفتن دوست دیوونه کننده ست...
چیزی ندارم بگم...
امیدوارم دیگه از این اتفاقا نیفته واسه هیچ کس...
سلام
من یکی از فامیل های دور آقا شیرزاد هستم...
من هم به نوبه خودم این اتفاق غم انگیز رو به خانوادش تسلیت میگم و برای اونا از خدا صبر می خوام...
روحش شاد...
کیامهر کارت برای چاپ اون بنرها خیلی قشنگ بود.واقعا زحمت کشیدی.خدا عمرت بده به خاطر هماهنگی امروز که باعث شدی مریم عزیز احساس تنهایی بیشتر نکنه .ایشالا شما و همه دوستان سالم باشید همیشه.
سلام
برای شیرزاد آپ هستم...
خوشحال میشم یه سر بیاین...
امروز همش دلم پیش شماها بود دوست داشتم بیام اما تا همین الان سر کلاس بودم تازه رسیدم
.........
سلام کیا جان و همه دوستای خوبم
خسته نباشید
خدا به روح شیرزاد عزیزمون و زندگی مریمش آرامش بده ان شالله.
تمام امروز دلم با شما بود.
همتون و بی نهایت دوست دارم دوستای گلم.
من امروز صب کوه بودم و همش به یاد شیرزاد
چه حجت قاطعی تمام متن کامنت مریم عزیزو با اشک خوندم, از خدا واسش یه دل آروم میخوام...