جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دوست ندارم حقت رو با مشت از مردم بگیری پسرم ...

-

امروز روز خیلی بدی بود  

وقتی بهش فکر می کنم و یادم میفته 

مخصوصا وقتی قیافه اون لحظه بابا و اشکی که توی چشمش جمع شده بود یادم میاد 

دیوونه میشم  

دوست داشتم می مردم و این اتفاق نمی افتاد 

البته از دست بابا هم خیلی عصبانی هستم 

ازش انتظار نداشتم اینطوری رفتار کنه 

بابا برای من یه قهرمانه 

کسی که توی دنیا از همه چیز و همه کس بیشتر دوست دارم 

به زندگیم که نگاه می کنم  

می بینم که تمام عمرم دلم بهش خوش بوده و به پشتیبانیش دلگرم بودم 

بابا برای من همیشه یه قهرمان بوده

ولی اتفاق امروز ... 

کاش که اینطوری نمی شد . 

 

امروز وقتی داشتیم می رفتیم خونه مامان بزرگ  

توی راه یه موتور که دو تا آقای جوون سوارش بودند هی بین ماشینها ویراژ می داد  

چند بار اومد تا نزدیک ماشین ما و با دستش آینه ماشین رو کج کرد از قصد 

بابا سرعتش رو کم کرد که موتور سوارها برن  

اما اونا دوباره اومدن جلوی ما و شروع کردن به اذیت کردن 

بابا گاز داد و ازشون جلو زد  

بهش گفتم چرا هیچی به اونا نمیگی بابا ؟ 

گفت اینا آدمهای نرمالی نیستن 

نباید باهاشون دهن به دهن گذاشت 

ولی من دوست داشتم بابا از ماشین پیاده می شد و با قفل فرمون میفتاد به جونشون 

یا لااقل بهشون دو تا فحش بی تربیتی می داد . 

 

این گذشت ... 

شب که داشتیم از خونه مامان بزرگ اینا بر می گشتیم  

توی خیابون انگار سرعتمون زیاد بود و یهو رسیدیم به یه سرعت گیر که بابا زد روی ترمز 

یه ماشین هم از عقب اومد و زد به پشت ماشین ما 

بابا پیاده شد که ببینه ماشین چی شده 

اون آقایی که با ما تصادف کرده بود شروع کرد به بد و بیراه گفتن به بابا 

بابا گفت : شما که از پشت زدید مقصر هستید و باید خسارت بدهید  

که اون آقاهه شروع کرد به فحش های خیلی بی تربیتی و با اینکه قدش از بابا کوتاه تر بود و هیکلش کوچیکتر یه سیلی محکم زد تو گوش بابا  

و گفت : بیا اینم خسارت 

بابا هیچی نگفت و اومد تو ماشین و در رو بست و راه افتاد 

اون آقاهه هنوز داشت بلند بلند به بابا فحش می داد  

مامان هی می پرسید : ماشین خیلی خسارت دیده ؟ 

بابا جوابش رو نمی داد ولی دیدم که توی چشمهاش اشک جمع شده 

ماشینمون یه کم خراب شده و چراغ عقبش شکسته ولی بابا میگه چیزی نیست و پولش رو از بیمه می گیریم .  

کاش شماره ماشین اون آقاهه رو ور می داشتم و آدرسش رو پیدا می کردم  

دوست دارم وقتی بزرگ شدم یه روزی ببینمش و حسابی کتکش بزنم . 

کاش بابای من انقدر ترسو نبود و امشب انقدر کتکش می زد که بمیره  

کاش امشب نمی رفتیم خونه مامان بزرگ ... 

 

 

 

پی نوشت : 

این پست را پسرم کیان باستانی ۱۷ سال بعد توی وبلاگش خواهد نوشت . 

آنروز شاید دیگر وبلاگ ننویسم اما می خواهم بداند که من از هیچکس نمی ترسم ...

 

 

نظرات 90 + ارسال نظر
فسقلی جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 21:57 http://bishilehpileh.blogsky.com

اول

فسقلی جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 21:58 http://bishilehpileh.blogsky.com

خوب شد. آرزو به دل نموندیم

شما غیبت غیر موجه نفرمایید
برآوردن آرزوهاتون با من

هاله بانو جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:05 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

من دومممممم

تیراژه جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:05 http://tirajehnote.blogfa.com

وای خداااااااا
این چی بود؟!!!
چی تو فکرت میگذره مرد؟!!!
خدا نیاره اون 17 سال بعد رو...
کیان و مامان بزرگ و وب نوشتن سر جاش باشه ها...
منظورم دلگرفتگی یک پدر...و اون"شاید دیگر وبلاگ ننویسم"بود...
کاش که مردم 17 سال بعد با فرهنگ تر از الان شده باشن...کاش که این فحشهای چاودار از فرهنگ لغات روز مره مون پاک شده باشن..کاش ....کاش

امیدوار نباش تیراژه جان
کیان که هیچ
نتیجه کیان هم چنین روزی رو تو این مملکت نخواهد دید

هاله بانو جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:07 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

حالا چرا دقیقا ۱۷؟؟؟
نکنه ۱۷ عدد مبارکی و ما خبر نداشتیم
شماره ۱۷
اشتراک ۱۷
پسرتون در ۱۷ سال بعد ...

من کلا عدد ۱۷ رو دوست دارم

کرگدن جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:20

تو یه لعنتی محشری پسر ...
اینو از ته ته دلم گفتم !

قربون شما از ته ته

نیما جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:22

یه دعای مسخره دارم ، کاش تا 17 سال دیگه ما آدما واقعا مثل آدم باهم برخورد کنیم باهم !

راست میگی خیلی مسخره بود

دلارام جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:24

خطاب به کیان :
کیان عزیزم هیچ وقت حتی یک لحظه این فکر که "پدرم ترسوست" رو به ذهنت راه نده .پدر تو آدم شریفیه که از دهن به دهن گذاشتن با آدمهایی که وضعیت عادی ندارن ،آدمهایی که بویی از شرافت نبردن پرهیز میکنه و این نباید باعث بشه که قهرمانت رو ترسو بپنداری.پدر تو آداب سرش میشه ، فرهنگ سرش میشه ، با اونها خیلی فرق داره .

لطف داری دلارام
این طرز تفکر که آدم شجاع کسیه که کتک کاری می کنه ثمره اش میشه همون ادمی که ۱۷ سال دیگه تو گوش من خواهد زد
کاش می شد بفهمیم آدم میتونه از طرف مقابلش سیلی بخوره ولی نترسه
یعنی زل بزنی توی چشمهاش و توحش توی مشتهاش رو با سکوتت به مسخره بگیری
برای من اینکه اون طرف چی فکر می کنه اصلا مهم نیست
ولی خیلی برام مهمه که پسرم بفهمه من از اون مرد نترسیدم

دلارام جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:28

هدر نو مبارک . خیلی قشنگه خیلی . امیدوارم که هیچ وقت دیگه شاهد غمی از اون جنس نباشیم .

منم امیدوارم

تیراژه (مهرداد) جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:29 http://www.teerajeh.persianblog.ir




فک کنم از این موضوع رنجی کشیده ای.

اون کیان ۱۷ سال آینده هم احتمالا خود الانت هست. ینی کودک درونته که داره از این موضوع اذیت میشه.

نه خیر آقای دکتر
تشخیصتون اشتباهه
من از این موضوع رنج نکشیدم

الهام جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:37 http://sampad82.blogfa.com

فک میکنم از اثرات روز جمعه ست و عصرش...لعنت به این جمعه ی مزخرف

الهام جان چی توی این پست انقدر ناراحت کننده بود ؟
والا من که حالم خوبه

دوست جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:39 http://asme1982.blogfa.com

وای چه بابای مودب و شجاعی...
نکته انحرافی: قضیه 17 سال دیگه چیه کیامهر؟هان هان هان

تو یکی که میدونی چیه رفیق

علیرضا جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:40 http://yek2se.blogsky.com/

wow

نستعلیق پسمیستی جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:49 http://doholnavaz.blogfa.com

وووووو
چقدر برای یک داتان جانانه و گیرا موضوع خوبی ...
البته که این اتفاق واقعیت شاید خوب نباشه بهش مثل یک ایده داستان نیگا کرد ...
...
و این میشه نگاه دقیق یک پدر به پسرش خوندن همه ی این حرفها از ساده ترین پلک زدن های آروم اون...
برقرار باشید...

مرسی
شما هم همینطور

نستعلیق پسمیستی جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 22:51 http://doholnavaz.blogfa.com

شباهت نام پدر و پسر نشان نشان از یک سری خصوصیات است که نمیدونم ...نباید دیگه این کارها باشه ...دعوا نکردن...سکوت...شاید چشمان کیان این بار را اشتباه گفته و شاید خوانش چشم ...!
هوم؟
حسم بود !!!
برقرار باشید

این اسم رو همینطوری الان با مهربان انتخاب کردیم
امیدوارم روزی بیاد که ادمها رفتارشون با هم دوستانه تر باشه

فاطمه (شمیم یار جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:08

سلامممم
معرکه بود کیامهرررر همین.....

مرسی

حبیب جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:08 http://artooni.blogsky.com




مطلب دردناکی بود

بیا خودم جای سیلی رو ماچ کنم دردش خوب بشه

حاجی فایل صوتی گذاشته شد میتونی گوش کنی

بهروز(مخاطب خاموش) جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:14

سلام...احوال شما....
جناب کیامهر...شما بزرگوارید...بزرگتر از من هستید با تجربه تر...و صلاح مملکت خودتون رو بهتر می دونید....
دهن به دهن اون موتور سوار ها نذاشتن بهترین راه ممکنه...بزرگترین عذاب برای همونایی که سرشون برا دردسر درد می کنه....
اما یه وقتایی یه خط قرمزی می شکنه...یا چرا بذاریم بشکنه...احتمال داره که مسائل از خط قرمزمون فراتر بره.....به نظر من بعضی وقتا بزرگترین مجازات های دنیا...حتی اگه عادلانه باشن...به نشکستن اون خط و احیاش می ارزه...شاید یه سیلی و چهارتا فحش خشک آبدار خیلی مسئله بزرگی نباشه.....
اما من به جای شما یه جور دیگه به قضیه نگاه می کنم...
با اینکه حق ما برای ماست و اختیارش رو داریم...اما از نظر من اینکه بذاریم کسی حق مارو بخوره ناحقی بزرگیه...
من حرفم رو یکم پیچوندمو گفتم...هر چند نظر شخصیمه.

مرسی بهروز
فکر می کنم عنوان پست خودش گویا باشه
مسلما گرفتن حق لازمه
ولی من دوست ندارم این گرفتن حق با مشت باشه
چه بخواهیم چه نخواهیم
این دنیا روزی رو خواهد دید که انسانها به درجه ای از تمدن برسند
که نیازی نباشه برای گرفتن حقشون خونی از دماغ کسی بریزه
منظورمو می فهمی ؟

بهروز(مخاطب خاموش) جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:21

ما تو یه محله ای زندگی می کنیم که آدم ناجور توش زیاده....که خیلیاشون هم سن من هستن....
تو محل هم رفیق آنچنانی ندارم که که پشتم باشه....
گاهی وقتا بعضی از این آدم ناجور ها با من که سرم به کار خودمه...کار دارن...یعنی *** می ریزن...من بچه ای ندارم که منو ببینه و چیزی یادش بمونه...
آدم به شدت مغروری هم هستم....اما هیچوقت با این آدما هرچند از نظر جثه و سن کوچیکتر هم باشن کاری ندارم و به *** ریزیشون اهمیت نمی دم....
چون بهترین جوابشونه...شما بذارید به حساب ترس...منم می گم به حساب اینکه به خونواده ام کاری نداشته باشن...
اما اگه فقط یه درصد جایی حق با من یا کسی منسوب با من باشه و حتی قرار باشه باد دستی به صورت کسی بخوره حتی فقط قرار باشه......شاید قید خیلی چیزا رو بزنم و پیش دستی کنم....
می خوام بگم تو مرام من (می گم من که نظر شخصیم رو یاداوری کرده باشم) همیشه ساکت بودن و سرتولاک خودم داشتن بهترین کار نیست و نه تنها درس خوبی برای کسی که می بینه نیست...به شدت بدآموزی هم داره.

مواظب خودت باش رفیق

مریم جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:33 http://mazhomoozh.blogfa.com

عجب ژست دردناکی. به نظر من آدما نباید هیچ وقت کوچک شدن باباهاشونو ببینن. اصلا.

من که طاقتشو ندارم.

منم همینطور

فلوت زن جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:41 http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام.
نمی دونم این اتفاق واقعاً برات افتاده بوده یا نه ؟! ولی حدسم اینه که اتفاق افتاده و به نظرم اینکه در مقابل ِ اون آدم های بی فرهنگ سکوت کردی از ترسو بودن نیست ! آدم های با شرف و بافرهنگ هیچوقت نمی توونن رفتاری غیر از این داشته باشن !
دهان رو باز کردن و چشم هارو بستن و هر چی کلمات ِ زشت و رکیک رو بر زبان آوردن و دیگران را بی حرمت کردن یا زور بازو به دیگران نشون دادن ، به هیچ وجه نشونه ی شجاعت و مردونگی نیست ! ناحق رو به زور حق کردن و لِه کردن ِ حق ِ دیگران به هیچ وجه نشانه ی شرافت نیست !
سکوت بهترین کار ِ در مقابل این ابلهان ِ چشم و گوش بسته ! انسان هایی که نمی فهمند هرگز نخواهند فهمید ! هرگز !
....................

این پستت رو جالب نوشتی !
مطمئنم کیانت ، ۱۷ سال بعد به باباش افتخار خواهد کرد ! مطمئنم !

متاسفانه ما داریم جایی زندگی می کنیم که خیلی از آدمهاش به تعداد خط هایی که روی سر و صورتشون هست افتخار می کنن
دوست ندارم زندگی آرومم حتی یکروز به خاطر کل کل کردن با یکی از این آدمها خط بهش بیفته
منم موافق نیستم با دهن به دهن گذاشتن با این افراد

وانیا جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:50

وای خدا مرگم بده کی زده تو گوشت؟
درد داشت؟
ماشینتون خیلی خسارت دیده؟
مامان بزرگتون خوب بودن؟
مهربان چیکار کرد؟

یکی این بچه رو از برق بکشه

الهه جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:51 http://khooneyedel.blogsky.com/

یادمه گفته بودی که با پدرت توی ماشین بودی و پدرت جواب اون مزاحما رو نداده بود و نذاشته بود تو هم دعوا کنی.....بهت گفته بودن که دهن به دهن گذاشتن با اونا کار درستی نیست و فرق تو با اونا چیه اگه جوابشون رو بدی.....تو هم اون روز دوست داشتی بابات یه کاری بکنه و اینقدر صبوری نکنه....حالا مطمئنم که عمق حرف اون روز بابات رو درک کردی و میدونی ایشون هم از کسی نمیترسن....مطمئن باش کیان باستانی هم حس تو رو خواهد فهمید....شاید روزی که خودش پدر شده باشه یا حتی زودتر......
محشر بود پستت....خیلی خوب حس میکنم این بت بودن پدرها برای بچه ها رو.......

باورت میشه وقتی داشتم این پست رو می نوشتم اصلا یاد این خاطره نبودم ؟
مرسی که خوب می خونی و حواست هست

الهه جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:53 http://khooneyedel.blogsky.com/

وانیا؟!!

بهروز(مخاطب خاموش) جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:58

من تو این مورد با شما اتفاق نظرندارم...
من نمی گم که مشت وسیله ی گرفتنه حقه...یا خق فقط با مشت گرفتنیه...
منظورم اینه که یا سیلی نمی خوردم..یا اگه خوردم طرف رو افقی می فرستادم خونه...
موفق باشید.

منم باهات اتفاق نظر ندارم
من ترجیح میدم با پسرم بحث کنم و بهش ثابت کنم که بعضی وقتها آدم سیلی بخوره بهتر از اینه که طرف رو افقی کنه و ۱۰ سال بره آب خنک بخوره

فرشته جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 23:59 http://feritalkative.blogfa.com/

حالا چرا ۱۷ سال دیگه ؟؟؟؟
راستی میشه یه تُک پا بیای وبلاگ من به کمک احتیاج دارم

هاله بانو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:03 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

وانیا جان الهی فدات بشم
الان خوبی؟؟؟؟؟

داود (خورشید نامه) شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:05 http://poooramini.persianblog.ir

امی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:07 http://weineurope.blogsky.com

سلام کیامهر عزیز
مدتی هست که خواننده وبلاگ شما هستم و چند تا از پست های شما رو خوندم.
بازی های وبلاگی خلاقانه شما، محبت ذاتی و خالص شما نسبت به دوستانتون که در ماجرای رفتن شیرزاد عزیز بیشتر شاهدش بودم و غیرمنتظره بودن پایان بعضی پست هاتون به شدت منو جذب کرده، یادم نیست قبلاً براتون کامنت گذاشتم یا نه اما اگه نذاشتم خواستم بدونید من هم یکی از صدها خواننده این وبلاگ هستم و از خوندن مطالب شما بسیار لذت می برم امیدوارم منو به عنوان یکی از خواننده هاتون بپذیرید.
پی نوشت این پست شاهکار بود تا جایی که می خواستم برم برای انجام کاری اما قبلش تصمیم گرفتم نظرم رو راجع به این وبلاگ و این پست بنویسم و بعد برم، کاش ایران پر بود از افرادی مثل شما اما افسوس که یک عده از مردم فکر می کنن با داد و بیداد و دشنام می تونن به هدفشون برسن ....
نیمه شب بهاری زیبایی رو در پیش داشته باشید.
امی

لطف داری امی
باعث افتخارمه که اینجا تشریف میارید

آلن شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:10

یه زمانی منم تزم این بود که نباید با این آدما دهن به دهن گذاشت.
ولی الان دیگه نمی دونم باید جلوی این آدما کوتاه اومد یا اینکه جوابشونو داد.

امیرحسین... شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:12 http://afrand.blogfa.com

آقا جان این طور مواقع یه زنگ بزن با بچه ها بیایم کمک

اما به نظر من مورد اولی منطقی بود و شاید من هم همین کار را می کردم اما مورد دومی را مطمئنم طور دیگری رقم می خورد

دختری از یک شهر دور شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:22 http://denizlove.blogsky.com/

این پست یک عالمه اشکال داره!!!
۱.از کجا میدونی قراره پسر دار بشی؟؟؟شاید نی نی دختر شد؟؟؟
۲.ما اینهمه از تو نا امید نیستیم تو هم نا امید نباش!!!
۳. از کجا میدونی بچه میخواد وبلاگ بنویسه شاید دوست نداشته باشه وبلاگ بنویسه؟؟؟
۴.چرا ۱۷ سال بعد دیگه وبلاگ نمینویسی؟؟؟اونوقت ما دق میکینیم!!!!کی اونوقت تبریک تولد میگه بهمون؟؟؟
نه این پست با اینکه متن خوبی داشت پایان خوبی نداشت منم مثل همون پسر نداشته تون شما رو یه قهرمان میبینم!!!باور کن کیا!

پونه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:27 http://jojo-bijor.mihanblog.com

پدر یه پشتیبانه برای یه بچه ،خدا کنه همه ی پدر ها چه بد چه خوب چه ترسو چه شجاع بالا سر بچه هاشون باشند و حامیشون باشن....

راستی مگه داری بابا میشی؟؟17 سال دیگه منتظر این پست کیان میمونیم داداشم

مامانگار شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:30

نکته ظریفی رو آوردی توی این پستت !..
...چندسال پیش..بابچه ها می رفتم جایی..تو ترافیک گیر کردیم..و یه وانت بطور عمدی مماس کرد باماشین و کمی از سپرش گرفت به بغل ماشین و قرش کرد..راننده جوانش خنده تمسخرآمیزی کرد....و من انگار نه انگار که چیزی شده از جام تکون نخوردم...بچه ها ناراحت شدن..و به من می گفتن که مامان تو باید پیاده میشدی و جواب این کارش رو میدادی..چرا سکوت کردی...اما من نه اون خرابی ماشین و نه خنده تمسخرآمیزش ..برام هیچ اهمیتی نداشت که بخوام بااون فرد درگیر بشم...
...بنظرم این یه دوگانگی درونیه که به حس خود فرد مربوط میشه !...وجای هیچ قضاوتی نداره !.. ...

دختری از یک شهر دور شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:32 http://denizlove.blogsky.com/

راستی داداشم تو که نمیخوای من عقده ای بشم؟؟میخوای؟؟؟بی زحمت بگو این هیدرارو چه جوری میزارین!!!

کیامهر شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:37

فردا زنگ می زنم بهت میگم دنیز

شازده کوچولو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:45 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

برامون تصویر خیلی دلنشینی از آینده نساختی کیامهر
اگه قرار باشه کیان اینطور باباش و دوست داشته باشه و قبولش داشته باشه مطمئنا اینهمه تفاوت اعتقادی هم بینشون وجود نداره.
کسی که اینطور عاشقانه اعتقادات باباش و دوست داره پس خیلی هم از عکس العملهاش تعجب نمی کنه.
بنابراین یا تو اینطوری که تعریف کردی نمیشی
یا کیان با اینهمه تفاوت در طرز فکرش با تو زندگی نمی کنه.
اینو مطمئنم.

شازده کوچولو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:49 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

منظورم از خط آخر این بود که
پسری که اینطور ی باباش و قبول داره تا این حد با تفکر پدرش دچار تناقض نمیشه.

شازده کوچولو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 00:54 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

یه سوال
چرا همه آقایون ، بچه رویاهاشون و پسر می بینن
این چه وضعیه آخه؟ خوب شاید مهربان دلش بخواد دختر داشته باشه

دختر ایرونی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 01:01 http://iranian-girl22.blogfa.com

موافقم که نمیشه حقو به زور گرفت ولی همیشه هم نباید سکوت کرد و چیزی نگفت چون نشونه ی ضعفه حتی اگه واقعانم اینطور نباشه اینطور ازش برداشت میشه

بهنام شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 01:13 http://www.delnevesht2011.bogfa.com

بعلهههههههههه دهن به دهن هر آدم عوضی ای نباید گذاشت! باید تحمل کرد! کلآ ما آدما آفریده شدیم که هر درد و مرضی رو تحمل کنیم و هیچی نگیم! تظاهرات میکنیم و سکوت میکنیم میزنن لت و پارمون میکنن اونوقت ما باز سکوت میکنیم به یکی هم که چپ نگاه کنیم میگن واااای نهههههههه مبارزمون دیگه مسالمت آمیز نیست!!!
اه ول کن بابا! اصلآ من چرا دارم این حرفا رو میزنم؟

کیانا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 02:36 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

اول بگم من عاشق دعوام.کلن یه جورایی حال میکنم باهاش (یه وخ با خودت نگی این دخترخیرسرش دوروز دیگه میخادروانشناس شه خودش از همه بدترها)
ولی خوب باهمه این حرفا اصن دوس ندارم بابام باکسی دهن به دهن شه...چون شخصیتش بالاتر از این حرفاس
خب این تیپ ادما فقط توجه میخان حالاهرطورکه بتونن بدستش میارن... ما بهشون میگیم ضداجتماع....جزخطرناک ترین اقشارجامعه که تو این مملکت هزارماشاا... کمم نیستن....از دو دسته از ادما میترسن یا ازشون قدرتمندتر باشه یا سکوت کنه،واسه نابودکردنشون یه نگاه عاری از توجه و حس کافیه....
بااین حساب کاری که انجام میدیم شجاعت میخاد....نترس ترسو نیستی

الان ببین.این همه حرف زدنم از تاثیرات بیدارخابی و درس خوندن زیادیه دیگه

کاپوچینو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 05:57 http://capuccino.blogfa.com

کیان حتا خودش به اون نتیجه میرسه.اگه باباشو خوب بشناسه و ....

سمیرا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 07:32 http://nahavand.persianblog.ir

کیان 17 سال بعد به پدرش افتخار میکنه که به جای زور بازو و زبانش از عقلش استفاده میکنه...مطمئن باش کیامهر... اگه کاری به جز این میکردی شک میکردم خودت باشی توی 17 سال بعد

کورش تمدن شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 07:50 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
الان خواستی بگی خیلی باکلاسی و دعوا نمیکنی؟
بجای خوردن و خوابیدن و نوشتن پاشو برو باشگاه ثیت نام کن تا یکم از چربی های شکم آب شود و به عضلات بازو افزوده شود
حالا کتک نمیخواد بزنی ولی میتونی ۴ تا فحش آبدار تو دلت بدی که
به پسرت هم بگو اینقدر دعوایی نباشه من بچخ بی ادب خونه ام راه نمیدما واسه بچه ام بدآموزی داره

مامانگار شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:23

...صبح بخیر...شما چرا لینکهاتون تشریف ندارن کیاخان ؟؟

آلن شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:29

به میثا :

ولی من دختر رویاهام دختره.

سحر شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:29 http://dayzad.blogsky.com/

فوق العاده بود کیامهر!

آلن شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:30

سوتی دادم.
منظورم بچه رویاهام بود.

مامانگار شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:32

..باکمی تاخیر به آلن :
...آلن جان...همه پا به سن میگذارن محافظه کارتر میشن...اما شما هرچی میگذره..به جناح چپ انقلابی نزدیکتر میشی....!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد