ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حدودا ۱۰ سال پیش کورش تمدن اینا یک مستاجری داشتند که کرمانشاهی بود
کامیون داشت و بار می برد این ور و آن ور
دو تا پسر داشت که یکی از آنها می آمد با ما فوتبال بازی می کرد ...
مرد آرام و مهربانی بود تقریبا ۵۰ ساله
بیشتر روزهای هفته خانه نبود
وقتی کامیونش را جلوی در می دیدیم می فهمیدیم که برگشته است .
یک شب آقای کرمانشاهی معده اش درد گرفت
نبات داغ خورد ولی خوب نشد
عرق نعناع هم افاقه نکرد
بابای کورش او را سوار کرد و تا درمانگاه رساند .
صبح دم در خانه آنها پارچه سیاه زده بودند
آن شب آقای کرمانشاهی سکته قلبی کرده و مرده بود .
چند ماه بعد خانواده اش اسبابشان را جمع کردند و برگشتند کرمانشاه و دیگر خبری از آنها نشنیدیم ...
همان سال آقای همسایه دیوار به دیوار ما که تبریزی بودند و مثل پدرم معلم بود
نصف شب قلبش تیر کشید
دیر وقت بود که در خانه ما را زدند و مضطرب کمک خواستند
آقای تبریزی دچار حمله قلبی شده بود
بابا او را تا بیمارستان رساند
دکتر به آقای تبریزی گفت که باید سیگار و چای را ترک کند و گرنه کارش تمام است
آقای تبریزی هم از آن به بعد به چای و سیگار لب نزد
هنوز هم خانه آنها همانجاست
هنوز هم با پسرهایش دوستیم ...
روزی که خداوند تقدیر ما آدمها را می نوشت ٬ نحوه مرگ و زندگی ما را مقدر کرد
ما که از کارش سر در نمی آوریم
اما چیزی که مسلم است مرگ و زندگی آدمها فقط به خودشان مربوط نیست
مستقیما روی زندگی اطرافیانشان تاثیر می گذارد .
اگر آن شب جای آقای کرمانشاهی و آقای تبریزی عوض می شد ممکن بود زندگی خیلی آدمها تغییر کند . ممکن بود پسران آقای تبریزی که هر دو تحصیلکرده دانشگاه هستند حالا توی شهرستانشان کارگری ساده می شدند
و پسران آقای کرمانشاهی هنوز مستاجر بابای کورش می ماندند
درس می خواندند و زن می گرفتند و بچه داشتند .
اگر آقای تبریزی آن شب مرده بود مطمئنا اردیبهشت امسال -روز معلم
به خاطر قبولی دو نفر از شاگردانش با رتبه زیر ۱۰۰ در کنکور ٬ معلم نمونه نمی شد .
شاید آقای کرمانشاهی اگر زنده می ماند سرپرست خانواده ای را با کامیونش زیر می گرفت و پسر آن مرد مجبور بود به جای پدرش برود سر کار و نمی توانست در کنکور رتبه زیر ۱۰۰ بیاورد
حق با شماست جناب اسحاقی
دوم
چقدر قشنگ ..
خیلی از این چیزایی که مینویسین و شخصیتای مختلف رو بهم ربط میدین خوشم میاد .... یه جورایی به آدم میگه یه جور دیگه هم میشه به اتفاقا نگاه کرد و..
دمتون گرم ..
اما یه چیزی رو متوجه نمیشم ...
قرار شده چرا نگم قرار شده ...
اما جناب پروردگار خوب بازیهایی داره و بازیگرانی و صحنه گردان خوبی هم هستند...
... خودتون خوبید؟
آره واقعا!میگن بعضی چیزا حکمت دارن شاید راست بگن...
خوشم میاد تو هر پستی نام جناب کورش تمدن میدرخشد
خوش بحالتون که دوستی دارید که ازبچگی باش بودید خیلی باید لذت بخش باشه.ما که نداریم
همه ی پستت قبول..ربط دادن هایت زیاد پیچیده نبود ولی خوب بود
ولی دو خط آخر رو اصلا دوست نداشتم
یعنی بابک اسحاقی ای که من میشناسم بهتر از این می نوشت
البته این فقط نظر شخصی منه!
ولی در کل همیشه پست های تو در تو دار ذهنی ات را دوست دارم
زندگی مث یه بازی می مونه که آدما
بازیکنشن....روزگارو بازی میدن هی
گل می زنن گل می خورن تا این که
بالاخره یه روزم بازی میفته دست
روزگارواون هرجوری بخواد دستو
میچرخونه..روزگار قانون بازی رو
خوب بلده.......چشاش تیزه و
خوب میتونه از پس گّلراش بر
بیاد.....خوب می تونه.......
یاحق...
بابک هیچ فرق نمی کند چه کسی کجا و کی چه کار می کند و کی و کجا و چگونه میمیرد ...اینها ارزشهای ماست که ادمها را دسته بندی و بسته بندی می کنیم
به خیالم ارزشها در نزد خداوند فرق می کند
ترازوی خداوند شاید کیفیت سنج باشد نه کمیت سنج
و شاید های دیگری که هیچ وقت ما حتی احساسش نمی کنیم و دورادور از کنارمون عبور می کنه ...
واقعا چه کسی می دونه ؟!!
بابک ما هیچی نمی دونیم و شاید متوجه هم نشیم ولی اون اتفاقاتی که دست ما نیست و می افته خیری توشه حتی از دست دادنه یه عزیز!!!
من ایمان دارم به این مطلب .... نه اینکه فکر کنی شعار می دم و یا تسلیم مقدرات و بدبختی ها شدم ...
تلاش می کنم برای بهترین تقدیر ولی اون چیزی که دست من نیست در مقابلش تسلیمم ...
سلام،خیلی زیبا گفتید ،اما همیشه هم اینطوری نیست ،مثلا بچه ایی بود که در 5سالگی پدر و مادر و دو خواهر کوچولوشو از دست داد الان 25سالشه ولی هیچ حکمتی نتونسته جای خالی اونا رو تو زندگیش پر کنه!
حکمت خدا رو فقط خود خدا می دونه
خیلی یلی متفاوت بووووود اینجا شده یه مکانی که روزی چندبار میامو میرم
عیدتون مبارک
آدمها تقدیر ها را می سازند
و خدا در هر لحظه می داند بنده اش چه می خواهد انجام دهد
که همان اختیار است
این شایدها و اگرها اگر اتفاق میوفتادن چی میشد؟
از کجا معلوم که شرایط هر دوخانواده بدتر از این نبود؟
سلام
اومدم بگم: عیدتون مبارک
سلام
مرسی بابک جان بابت مطالب زیبای وبلاگ
عیدت مبارک بابک خان.
شاید اگر خاله ام خا... می داشت
الان دیگر دایی ام بود
و قص علی هذا......
سلام ...
بابک جان من این جمله "روزی که خداوند تقدیر ما آدمها را می نوشت ٬ نحوه مرگ و زندگی ما را مقدر کرد" هیچ اعتقادی ندارم . به نظر من هیچ مکتوبی وجود نداره خود ما آدمها ییم که سرنوشت و تقدیر رو بوجود میآریم ... اندیشه ی هراس از دست دادن هاست که ما رو وادار به انجام خیلی از کارها میکنه کارهایی که رو سرنوشت دیگران تاثیر منفی و مثبت داره و مهم تر از همه ی اینها سرنوشت خودمون رو دچار دگرگونی عجیبی میکنه ! داستان یکی بود یکی نبود و شاید هم هیچکس نبود رو بشدت باور دارم ...اگه تموم "حد " ها و "ماهیت" های اعتباری و نسبی رو که کسب کردیم و با چگونه آدم بودن ما ارتباط داره رو قطع کنیم "من " ی بوجود میاد کامل و بدون نیاز به دستاویز ... دستاویزی که مقصر تموم اتفاقات روزمره ی ما باشه ... بابک هیچکس مجبور نیست !
خصوصی
شاید همه حکمت خدا به این باشه که هر کسی ازش سر در نمیاره
ولی بنظر من مرگ آدمها تا حد زیادی دست خودشونه
عید شما مبارک
به نظر من هیچ تقدیری وجود خارجی نداره.یعنی برای من و شما از قبل ننوشته اند اینطوری میشی یا نمیشی!
انسان ها با عملکرد خودشون تقدیرشون رو می سازن
تقدیر و این حرفا واسه دلداری دادنه...
بعله درسته.و به این میگن اثر پروانه ای..
سلام...
چی بگم؟؟ گاهی وقتا از کار خدا نمیشه سر در اورد یعنی هیچوقت نمیشه از کاراش سر در اورد!!! کاش میتونستیم بشینیم روبروی هم با هم حرف میزدیم دلیل کارهاشو میگفت به ما!! نه با اشاره و و اینا قشنگ مثل دو تا ادم حرف میزدیم اون بالا میشست اما حداقل ارزش میداد به ما و خودشو نشون میداد و میتونستیم صداشو بشنویم...