جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

پلان اول : 

با مهربان و کورش و هلیا نشسته ایم روی صندلی های تاتر 

دو ساعت تمام خنده و آواز و رقص  

اگر دو طرف این سن ٬ دو تا قاب عکس آشنا وصل نکرده بودند و خانم های توی صحنه روسری و چادر سرشان نبود نمی شد فهمید این تاتر دارد توی یک مملکت اسلامی اجرا می شود . 

همه چیز خوب بود تا جایی که بهزاد محمدی یک کشیده محکم خواباند زیر گوش کوتوله تاتر که کلاه شاپو سرش بود و کت شلوار تنش و مثلا جزء اراذل و اوباشی بودند که آمده بودند توی قهوه خانه زری خانم ... 

دنیا جلوی چشمم سیاه شد انگار 

بعد شروع کردند به مسخره کردن قد و هیکل این کوتوله بینوا 

همه می خندیدند ولی من بغضم گرفت . 

داشتم فکر می کردم این مرد حدودا چهل ساله شبی چقدر دستمزد می گیرد ؟ 

ده هزار ؟ بیست هزار ؟ عمرا  

اصلا فرض کنیم بیست هزار که می شود ماهی ۶۰۰ هزار تومان 

می ارزد که بیایی و جلوی این همه آدم هر شب کشیده بخوری و قر بدهی تا یک مشت آدم چیپس و چس فیل خور بخندند ؟  

بعد فکر کردم برای منی که خیر سرم لیسانس فنی دارم هم توی این کشور کار درست و حسابی و مطابق شان و شئوناتی که اموراتم را بگذراند به سختی پیدا می شود   

از یک کوتوله احتمالا بیسواد با مشکل جسمی چه انتظاری می شود داشت ؟ 

لابد چاره دیگری ندارد .

کاش می شد آخر تاتر بروم و یک عکس یادگاری با او بیندازم 

یا لااقل به بهزاد محمدی می گفتم : آرام تر کشیده بزن 

من دیدم که اشک توی چشم های این بنده خدا جمع شد . 

 

پلان دوم : 

با مهربان آمده ایم فردیس برای خرید  

یکساعت توی ترافیک گیر کرده ایم و آخر سر هم وقتی می رسیم به تنها پارکینگ شهر 

می بینیم که تعطیل است و درش را بسته اند و تویش دارند ساختمان می سازند . 

همینکه می آییم وارد یک بوتیک بشویم از توی خیابان صدای داد و بیداد می آید و دو تا جوان در حالی که دارند فحش خواهر و مادر به هم می دهند در میان خیل جمعیت مشتاق هیجان 

گلاویز می شوند و مشت و لگد سمت هم پرت می کنند . 

حالا توی بوتیک هیچکس نیست که به داد ما برسد .  

صاحب مغازه سر شاگرد ها داد می زند که : 

ممد آقا ! آقا اسماعیل ! مشتری تو مغازه است . داری دعوا نیگا می کنی ؟  

 

پلان سوم : 

پسر پشت پیشخوان از لحاظ ظاهری هیچ مشکلی ندارد  

هم خوش لباس و هم خوش قیافه است 

ولی همینکه دهان باز می کند ... 

صدایش انگار به جای اینکه از دهانش بیرون بیاید از دماغش بیرون می زند و به سختی می شود منظورش را فهمید . اینجور وقت ها کار آدم سخت می شود که طوری رفتار کنی که عیب طرف مقابلت را به رویش نیاوری . 

ناراحت کننده هست ولی آفرین دارد  

اعتماد به نفس آدمهایی که از عیب هایشان نمی ترسند  

عیبشان را مخفی نمی کنند و قایم نمی شوند . 

ته دلم خیلی خوشم آمد از اینکه این پسر با وجود ایرادی که خدا در وجودش قرار داده  

ایستاده در جایی که دقیقا باید از همان نقطه ضعف حسابی کار بکشد و زبان بریزد و مشتری را جذب کند . و هیچ ترسی از این ندارد که ممکن است کسی مسخره اش کند  

دارد  مثل مرد کار می کند و زحمت می کشد . 

به شجاعتش غبطه خوردم ... 

 

نظرات 21 + ارسال نظر
جزیره جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 21:58

اول؟

جزیره جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 21:59

تبریکات صمیمانه ی شما را بابت اول شدنمون پذیراییم
حالا بریم پست و بخونیم

مریم جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 22:04 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سوم
ده نفر آنلاین داریم اما چرا هیچکس هیچی نمیگه؟
وای راستی سلام

جزیره جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 22:07

پلان اول:
چی بگم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر به خاطر نعمتایی که بهمون داده
پلان دوم:
حالا باز اگه میرفتن جداشون کنن که یه کار مفیدی کرده باشن،یه چیزی.
پلان سوم:
خوش به حالش به خاطر شجاعتش.واقعا بعضی ادما کاراشون جای تحسین داره آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

==========================
فعل "پذیراییم" تو کامنت بالا اشتباهه ولی هرچی به مغزم فشار اوردم به نتیجه ای نرسیدم. چه توقعی دارین نصفه شبی

زیاد فشار نیار فایده نداره

دیادیا بوریا جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 22:30 http://www.verach.blogfa.com

سلام
من هنوزم که هنوزه با مفهوم طنز و اجراش تو ایران مشکل دارم
سه گانه زیبایی بود یعنی نوع نگاه یک وبلاگ نویس که به سادگی از جریانات کنارش نمی گذره
اولی و دو می بیشتر در ایران شاید دیده بشه و سومی جهانی بود و من این نگاه جهانگراتون رو دوست داشتم
موفق باشید

ممنون دکتر
باعث افتخارمه که اینجا رو می خونید

خانوم کوچولو جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 22:43 http://malake70.blogfa.com

فردیس همینجوریش بعدظهراش نمیشه تو پیاده رو هاش راه رفت انقدر که شلوغ ِ. حالا فک کن نزدیک عید باشه بعد دعوا هم شده باشه. کاملا میتونم تصور کنم که چه جوری بوده اونجا.
منم دلم نمیخواد تاتر که میرم واسه مسخره شدن کسی بخندم.
کاش یکیم به دادش ِ من میگفت که هر مشکلی که داره اشکالی نداره و بیاد یه کم تو جمع. ولی حیف که به این حرفا گوش نمیده.

امیدوارم برادر شما هم شجاعت بین جمع اومدن رو پیدا کنه

امی جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 23:48 http://weineurope.blogsky.com

از هر سه پلان متأثر شدم هر کدوم به یک دلیل اما جدا از پلان ها چقدر نگاهتون به اطراف دقیق و ریزبینانه و انسانیه.

ممنونم مامان امی

مهرناز شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 00:28 http://amitith.blogfa.com

از آدمهایی که از عیبهایشان نمی ترسند خوشم می آید .
آدمهایی که خودشان را بیشتر از ظاهرا بی عیبها قبول دارند

و انصافا هم بخوایم ببینیم
مجموعا عیبهاشون کمتره
ولی چون ظاهری هستند بیشتر به چشم میان

رها- مشقِ سکوت شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 02:17 http://mashghesokoot.blogfa.com/

تموم درد و بغض پلان اول، با خوندن پلان سوم، برام به قدرت تبدیل شد، آدمها، تحت هر شرایطی، خودشون انتخاب میکنن که دیگران با چه دیدی بهشون نگاه کنن، حتی در تنها یک برخورد، و یک نگاه.
گاهی بعضیها رو تنها و تنها برای یک بار میبینیم، اما یادشون و خاطرشون سالها همراهمون میمونه، و چقدر قابل ستایشن کسایی که همیشه بزرگیشون رو به یاد میاریم
لذت میبرم از وجود آدمهایی که تلاش میکنن ، برای زندگی و زنده بودن، به جای اینکه بازیچه ی یه زندگی باشن...

کاملا درسته و چقدر قشنگ گفتی رها

آرش پیرزاده شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 09:27 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

IntUs Et In CutE شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 10:57 http://incute.blogfa.com

چند روزی دور بودم از این دنیای مجازی و نشد بیام تشکر کنم واسه انتخاب پستم به عنوان شماره یک تاپ تن این ماه . ممنون :)

نیازی به تشکر نیست مرجان عزیز
من از شما ممنونم به خاطر این پست قشنگ و از مهربان به خاطر معرفی وبلاگ شما

کودک فهیم شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 12:43 http://www.the-nox.blogfa.com

من این پست رو خیلی دوست داشتم داداشی بابک جان...
و اون هم به خاطر نوع نگاهت بود...
من خیلی اوقات این حرفها رو می زنم اما یا کسی جدی نمیگیره و به رفتارش ادامه میده یا نهایتا جلوی من تاییدم میکنه و دو روز دیگه یک جای دیگه باز هم همون رفتار سابق خودش رو نسبت به افراد داره یا کلا جو به صورتیه که اگر هم دیدگاهم این باشه نباید حرفی بزنم چون می دونم نمی فهمند...خیلی کمند افرادی که شعورشون انقدری باشه که بفهمند ظاهرا آدمها به نسیمی بنده و مهم باطنشونه و نباید حتی در ذهنشون هم به این دسته افراد توهین کنند چه برسه به صورت گفتاری یا حتی رفتاری یا حتی با غیبت کردن و غیره...متاسفانه در جامعه ای هستیم که هر کسی منفعت و خوشی خودش رو میبینه و براش هم فرقی نمیکنه که به چه قیمتی داره برای خودش خوشی و لذت ایجاد میکنه...حتی به قیمت شکستن دل فرد دیگه هم حاضره اینکار رو انجام بده...و این رفتار، رفتار یک "انسان" نمیتونه باشه...

خوشحالم که خوشت اومد منصوره جان
ممنونم از این کامنت کامل و دقیق

حسین شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 13:08 http://hosseinb.blogfa,com

سلام
اول واسه نونه .
دوم لذت داره ؟
سوم دمش گرم .

دم شما هم گرم

پنگوئن شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 13:15 http://pangoan2.blogfa.com

فردیس که همیشه شلوغه و جالبتر اینکه همیشه دعواست
همین دیشب که ما هم برای خرید رفته بودیم، دو تا دعوا شد..واقعا مسخره است

احتمالا از کنار هم رد شدیم بدون اینکه همدیگر رو بشناسیم
جالبه

فرزانه شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 13:35 http://balot.persianblog.ir/

یه نفرو میشناسم که معلول هست ولی داره کار میکنه و خرج خونواده و دو تا برادرش رو میده
دو تا برادری که که هنرشون دختر بازی هست

آفرین به این غیرت
تف به اون دو تا بی غیرت

سمیرا شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 15:27 http://nahavand.persianblog.ir

همیشه دلم می گیره از این کوتوله هایی که میشن بازیچه خنده مردم توی جشن ها و مراسم ها...چراباید ازشون سوء استفاده کنیم؟

منم خیلی متاسف میشم

آوا شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 19:29

پلان اول :کاش مث فیلما بود تئاتر هم که
صدای چک و زد و خورد الکی میذارن....
پلان دوم : ازیسری رفتارای خیابون بدم
میاد که متاسفانه زیاد بابه و همش به
عمد نیس...یکی اینکه در یه خونه باز
باشه و وقت ِردشدن ازش توشو نگاه
کنم.......یکی اینکه تو خیابون یکی
بخوره زمین و بقیه نگاه کنن بهش و
و بدتر از همه بهش بخندن....یکی
هم این که دعوا بشه و وایسم
تماشا کنم.........................
پلان سوم:مثل خیلی از نابیناها
قطع نخاعی هاو........که واقعا
وقتی میبینمشون که اونجوری
ازچیزاییکه دارن نهایت استفاده
رو می کنن یه احساس غرورو
شرم از خودم بهم دست
میده..........................
یاحق...

مرسی آوا جان
ادم هایی که نقص عضو دارند یا مشکلات جسمی
به مراتب توانایی های بیشتری دارند

عاطی شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 20:24


قسمت سه عالی بود!

یک!تلخ

دو!بی خیال!

:دی

مرسی عاطی
تولدت مبارک

ز.ح شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 21:07

درود
هر روز داریم کشیده میخوریم..یکیمون مثل اون بازیگر تئاتر با یه دست آشکار..یکیمونم با دست پنهون سرنوشت..

درسته
همشونم درد داره

کودک فهیم شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 21:12 http://www.the-nox.blogfa.com

بابک در مورد پلان دومت یک مصداق کلی بیارم؟
اصلا دنیای واقعای رو می گذاریم یک گوشه و دنیای مجازی رو هم یک گوشه ی دیگه.تو خودت همین مسئله رو در دنیای مجازی که خیلی کوچکتر از دنیای واقعیمون هست در نظر بگیر.تا حالا چند تا دعوا و افشاگری و غیره در این محیط مجازی شده؟من اصلا کاری به اتفاقی که موجب ایجادش شده ندارم اما تو اون زمان فقط یک نگاه به تعداد نظرات یا آمار بازدید اون وبلاگها بنداز! می بینی؟کاری به خوبی یا بدی این قضیه ندارم چون مبرهنه و بحث من هم چیز دیگه است.اما در کل می خوام بگم متاسفانه همه کنجکاوند.اینکه ببینند چه اتفاقی افتاده حتی اگر به خودشون مرتبط نباشه.مجازی و واقعی هم نداره.

کاملا موافقم
اگه یادت باشه چند وقت پیش که یه دعوای وبلاگی پیش اومده بود
هر وقت که به اون وبلاگ می رفتی هفت هشت نفر آنلاین بودن و روزی هشتصد نهصد نفر بازدید داشت
کلا تماشای دعوا جزء عادت های ماست
عادت بدی هم هست

mhb شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 21:34 http://www.mhb5266.blogfa.com

سلام
چقد این سومی قشنگ بود، حال کردم

خدا رو شکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد