جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

تصویر اول 

سیه چرده است و قد کوتاه و خپل  

کاپشن سیاهی که تن کرده او را گنده تر هم نشان می دهد 

گردنش دیده نمی شود . انگار خدا موقع خلقتش وقتی گلش را گذاشته روی چرخ کوزه گری 

و چشم چشم دو ابرو می خوانده و می ساخته 

دو تا چوب را فراموش کرده و گردوی سر را چسبانده به گردوی تن بدون گردن 

ایستاده است کنار ورودی آزادگان به سمت شهریار و یک نیم قاچ هندوانه در دست دارد و لبخند بی معنایی می زند . نیم قاچ هندوانه اش غیر طبیعی سرخ است انگار یک اسپری رنگ قرمز رویش خالی کرده باشند .  

معلوم است سردش شده و دارد می لرزد ولی هنوز لبخند به لب دارد  . 

امروز سومین باری بود که دیدمش 

صد متر جلو تر مرد وانتی هندوانه فروش کنار یک سطل آهنی پر از آتش ایستاده و دارد خودش را گرم می کند . نمی دانم کدام ابلهی توی این هوا ویار هندوانه می کند که این دو تا ایستاده اند و انتظار معجزه دارند . 

پایان تصویر اول . کات ... 

 

تصویر دوم 

پیرزن نشسته کنارم و دارد بازی من و رادین را تماشا می کند . 

ساکت است و هر چند لحظه یکبار انگار از هپروتش بیرون بیاید قربان صدقه رادین می رود . چادر مشکی به سر دارد و یک مشما که تویش دو تا قوطی شامپو مانند است توی دستش گرفته   

نرگس و دوستش که می آیند سلام و علیکی می کند و عذرخواهی از بابت مزاحمت 

دوست نرگس نگاهی به پیرزن می کند و می گوید مامان اون اکسیدان رو بده من 

و بعد شروع می کنند در مورد رنگ کردن موهایشان صحبت کردن 

پیرزن اما حواسش پیش پسرش است که توی سی سی یو خوابیده  

شاید هم آی سی یو من فرقش را نمی دانم

همان پسری که هفته پیش توی یکی از محله های پایین یک چاقو را سه بار از پشت توی بدنش فرو کرده اند بدون هیچ دلیل و علتی 

همان پسری که بعد از دو تا عمل روی ریه و روده اش امروز سطح هشیاری اش رسیده به ۸ 

هرچند مدام امید می دهیم که حاج خانوم ایشالا که خوب میشه غصه نخورید 

اما صورت و چهره اش مرا یاد پیرزن های عرب روز واقعه می اندازد که با آن نوای مشهور روز عاشورا دو دستی به صورتشان می زدند و عزاداری می کردند . 

پایان تصویر دوم . کات ... 

 

 

تصویر سوم  

خانم شین مدتها بود که با همسرش اختلاف داشت . اینها را از زبان همکارها شنیده بودم  

حالا چند ماهی هست که انگار طلاق گرفته  

آقایان جدیدا زیاد شماره داخلی اش را می گرفتند و زیاد کارشان سمت ایشان می افتاد  

موقع ناهارخوری آخر از همه می آمد و می نشست . 

تازگی ها چادر مشکی هم سر می کرد . 

امروز برگه تسویه حسابش را آورد و از همه مدیرها امضا گرفت . 

خوبی بدی از ما دیدید حلال کنید آقای اسحاقی 

این را گفت و از در شیشه ای بیرون رفت . 

پایان تصویر سوم . کات ... 

 

نظرات 22 + ارسال نظر
نیمه جدی چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 21:57

اول

نیمه جدی چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 22:00

تصویر سوم آشنا بود خیلی. یعنی من مشابهش را دوبار دیده ام.ا

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 22:02 http://denizlove.blogsky.com/

۱. یعنی اونجا هنوز هندونه هست؟؟؟؟ من یکی که هوس کردم یکی بخرین بفرستین خونه ما!!!!
۲. اینو نمیدونم چی بگم... انگاری باید منتظر معجزه موند...
۳.امان از دست آقایان... کاش برابری زن و مرد رو جامعه ی ما قبول کنه... من یکم بهتر نگا کنم به این قضیه... این خانوم شغل بهتری برا خودشون پیدا کردن و رفتن...

رها چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 22:46

از این پست هایی بود که تا مدتها تصویرهاش تو ذهنم میمونه آهی از نهادم برخاست و بغضی که...

مریم چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 23:21

تصویر اول:شاید به دخترش قول همان لبسا پشت ویترین را داده همان لباسی که قیمتش اندازه روروز کار کردنش است و حالا به جدیت تصمیم خریدش را دارد حتی اگر سرما تمام تن و بدنش را با خود ببرد
تصویر دوم:اللهم اشف کل مریض خدا به داد دل مادرش برسه خدایا قدری نگاه معجزه گرت را بفرست
تصویر سوم:چقدر باید از این دردها در جامعه دید و دم برنیاورد چقدر یک زن وقتی مطلقه میشود (حالا به هر دلیلی) سختیهایش صدبرابر وقتی می شود که با همسر بداخلاقش زندگی می کند ای داد از روزگار نامرد
سلام نکردم؟
خب بذار از منبر بیام پایین
خب حالا سلــــــــــام

گلنار چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 23:34

ای بابا ,تازه نیشمان بابت پست قبل باز شده بود ها

لیلی! پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 00:11 http://http://leili30.blogfa.com/

کات!

نگاه پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 00:56

دوست عزیز. من یکی از همون ابله هایی هستم که ویار هندوانه داره و الان ۳ تا هندونه تو خونه داره!

رها- مشقِ سکوت پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 01:00 http://mashghesokoot.blogfa.com/

زندگی در جریانه، گاهی سخت، گاهی آروم، بعضیها با همه ی سختیهاش، ازش لذت میبرن، و مقاومت میکنن حتی وقتی دارن میلرزن، بعضیها کاری از دستشون برنمیاد و انگار یه خواب میبینن و منتظر پایان خوشن و عده ای دیگه، میجنگن، و میجنگن، اما بد نمیشن و کوتاه نمیان
چقدر خوبه که حتی توی سردترین یا تلخ ترین لحظه ها هم بخندیم، مثله اون هندونه فروشه
شاید گاهی امیدهای زندگیمون یا خواسته ها و اهدافمون، برای دیگرانی که از دور به ما نگاه میکنن مثله معجزه باشه، اما مهم اینه که واسه خودمون اینقدر واقعیه که برای به دست آوردنشون تلاش میکنیمو از پا نمی افتیم و بالاخره هم بهش میرسیم

IntUs Et In CutE پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 02:58 http://incute.blogfa.com

توی کتابای دینی مدارس ، یه تصویری واسمون ساخته بودن از گرایش به بدی ، به اسم شیطان . تعریف شیطان هم این بود که توی لباس ها و شخصیت های مختلف ظاهر میشه و..
این روزها درد تصویر تمام قد همون شیطان رو واسم ترسیم میکنه ... شیطانی که توی انواع و لباسای مختلف ظاهر شده . تصویری که میتونه تا هزار ها و میلیون ها و میلیارد ها ادامه داشته باشه...

روزگارمو پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 08:18

سلام
هر روز تصویر اول را می بینم.اما به جای یک مرد شما پسرکی۱۰ ساله بگذار که خدا از زیبایی چیزی برایش کم نگذاشته وبا دقت اورا ساخته است. تا دل ما بیشتر بسوزد.

هدی پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 08:57

چقدر تصویر سوم منزجر کننده بود

ز.ح پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 09:23

درود
1.شاید یه زن زائو یهو ویار هندونه کرد و شوهرش در به در دنبال یه هندونه ست براى رفع ویار خانومش و گذرش افتاد به اون مرد هندونه فروش سیه چردهء خپل!که اگه اونجا وانستاده بود و خانومش هندونه رو نمیخورد،یه لکهء قرمز بزرگ میفتاد رو نصف صورت بچهء توى شکمش..!
2.امیدوارم فرزند این مادر سلامتیشونو هرچه زودتر بدست بیارن..اون صحنهء روز واقعه از بچگى تا همین الآن یکى از صحنه هاییه که بشدت باعث ترس و وحشته من میشه..حتى تصورشم منو میترسونه..با اون صداهایى که بعنوان مرثیهء عزا سر میدن..
3.کاش چشمهارو میشستن و جوره دیگرى میدیدن مسئلهء طلاق رو..تو جامعهء ما کم نیستن کسانیکه به زن مطلقه بعنوان یه جنس دسته دوم نگا میکنن و میخوان ازش سوء استفاده کنن همه جوره..متأسفم..

پرچانه پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 10:47 http://forold.blogsky.com/

این تصویر سوم چنان رفت رو اعصابم که تصویرهای قبل رو یادم رفت

ونوس پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 11:48 http://www.vahmeh-sabz.blogfa.com

خب...تصویرها...از این تصویر ها خیلی زیاده تو زندگی ما آدم ها...اکثرا نمی بینیم...اکثرا می بینیم و بی تفاوت رد می شیم...و خیلی کم می بینیم و سعی می کنیم کاری بکنیم...و هیچ وقت نمی تونیم هیچ کاری براشون انجام بدیم....

مستانه پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 13:26 http://mast-o-divaneh.blogfa.com

اول:/ با دبدن این تصاویر گاهی یک تصمیم آنی و غیر معقول میگیرم...دلم میخواهد همه هندوانه ها..گلها یا هرچه دارند را بخرم تا زودتر به خانه شان بروند این فروشندگان بی سقف.

دوم:/ درد مادر وقتی شاهد پرپر شدن فرزند بیمارش است بسی زجر آور است.

سوم:/ کاش یاد میگرفتیم که یک زن مطلقه هم حق زندگی دارد.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 20:01

سوم بر پدر هر چی مرد هیز پدر سوخته لعنت که فکر می کنه زن بیوه سهم الارث باباشه

مستان پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 20:25

سه حس دردناک در یک لحظه

سحر پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 21:18 http://safaalbum.blogsky.com

سلام جناب اسحاقی من چند ماهی هست که مخاطب خاموش وبلاگ شما هستم و از نوشته هاتون واقعا لذت می برم.من به اتفاق چند تا زا دوستان خوب وبلاگی یه وبلاگ زدیم تحت عنوان(کامل ترین مرکز دانلود رایگان فول آرشیو خوانندگان) .خوشحال میشم به ما سر بزنین و اگه موافق باشین با هم تبادل لینک کنیم؟

متشکرم و موید باشید

دل آرام پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 21:22 http://delaramam.blogsky.com/

هدررررررررررررررر

همگروهی رادیو نمایش پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 22:16 http://jardin.blogfa.com

خوب مینویسید آقا .
خوشحالم اگر این رقابت هیچ امکانی برای راهیابی به مرحله ی فینالیست ها را بوجود نیاوزد اما دست کم مرا به اتفاق خوب سطرهایتان رساند.
سپاسگزارم برای اینمه :)

یه دنیا ممنون خانوم سین
باعث افتخار بود همراهی و آشنایی با شما

کارینو یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 09:36 http://shoele.blogsky.com

خوشحالم که هنوز کسایی رو میبینم که درد جامعه رو درک میکنند... زیبا مینویسید...

پایدار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد