ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک
دیروز توی بهشت زهرا
شیرزاد یکبار دیگر دوستانش را دور هم جمع کرده بود
دوستانی عزیز
صمیمی
رفیق
مشتی
باحال
که شاید وعده دیدار دوباره شان بیفتد سال بعد
بهشت زهرا
سالگرد شیرزاد ...
دو
شاید تعریف درست آن داستانک باشد .
داستانکی که در چند خط ، تمام مختصات یک داستان کوتاه و کامل را با خود دارد .
با تمام غمی که پشت این داستانک بود حال مرا خوش کرد.
چرا که : شهریار بلاگستان هنوز هم اگر بخواهد می تواند با قلمش دل ببرد و پس نیاورد
چرا که :شیر اگر پیر هم شود شیر است .
-
سه
و امروز مصادف است با دو اتفاق
یکی خوب
یکی بد
اتفاق بد را که چند روزی است می دانید
سال پیش ، درست همین امروز
شیرزاد رفت
و اتفاق خوب هم تولد بانو خدیجه زائر است
مادر عزیز بلاگستان
که محبت و بزرگواری را می شود از تک تک حرفها و پست ها و کامنتهایشان حس کرد .
این روز عزیز را به خانم زائر تبریک می گویم و از صمیم قلب برای ایشون و خانواده محترمشون سلامتی و خوشی آرزو دارم .
-
تولدت مبارک خانم زائر
سلام
صبح عالی متعالی
تبریک بابت ولادت و تسلیت بابت وفات !!!!!
آره با نظرت درباره قلم محسن موافقم... و چه جالب که من هم همین رو براش نوشته بودم
خیلی خوشحال شدم دیدمت... هر چند کوتاه... دلم برات تنگ شده بود
با هم بودن رفقا به بهانه ی رفیق..به یاد رفیق..
"که شاید وعده ی دیدار دوباره شان..."
این جمله به قول سووشون "فکری" ام کرد
سال بعد کی هست کی نیست هر کداممان کجاییم..
اصلا سال بعد نه..ماه بعد ..هفته ی بعد..یا همین فردا..
شهریار بلاگستان... این واژه و واژه های شبیهش برعکس همیشه که بعد از یه مدت برام عادی میشن
در مورد جناب باقرلو هنوز به ابهت و درخشش اولین باریست که دیدم اینچنین توصیفشون میکنن..
زندگی همینه..گاهی میشه که یک روز یک مکان یک رویداد هم برایت عزیز باشد و هم تلخ..
تولد بانو زائر مبارک..سایه ی شان همیشه مستدام
بهترین ها رو براشون آرزو دارم
(نتونستم برای وبشون که پرشین هست کامنت بزارم
همینجا سلام دارم خدمتشون)
یک:
روحش شاد و یادش گرامی...
دو:
عمو محسن استاد بی نظیری در نوشتن یک زندگی ساده با دید و نگاهی جدید و تفکر در مورد جزئیاتی که شاید به نگاه هر فردی نیاد هستند.این پست رو که خوندم من هم همراه پیرمرد داخلِ داستانک برای وضعیتی که گرفتارش شد اضطراب دارم...
سه:
تولد خانم زائر مبارک.بهترین ها رو براشون آرزو می کنم.
و در نهایت شما جناب بابک خان.
فکر نکنید می تونید از زیر بار عکس انداختن از سفره های شامی که این روزها تدارک می دید در برید و ما حواسمون نیستاااا
تازه هیجان انگیز شده بود
سالها از پی هم می گذرند...
سال بعد چنین موقعی رفقا دور هم برای رفیقی که زنده هست تا ابد.. توی دلها...
تولد خانم زائر هم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مبارک ک ک ک !!!
چله ی بهارتونم مبارک!!! چرا چله بهار رو جشن نمی گیریم ما؟!!! قدیماا جشن داشتن این روزاااا!!!!
اون داستانک !!!!!! یعنی تو هیچ کتابی پیدا نمیشه هاااااااا... من انتشاراتی بودم ی کتاب منتشر می کردم تو چند جلد... داستانک ها، شعرها و نوشته های بلاگستانی!!!!! با عکسایی که ضمیمه ش کنم!!!
حروم میشن اینا... والااااااااااااااا
1-یادشون گرامی و روحشون سرشاراز ارامش( روح فرشته ها حتما آرومه.)
2- صد درصد موافقم.
3- نمیشه براشون کامنت گذاشت . تولدشون مبارک و براشون آرزوی سالیان سال عمر با عزت دارم.
کاش از مراسم دیروز مینوشتید..
1- کاش این دیدار به بهانه ء میلاد
شیرزاد خان بود..حیف....حیف...
چه روزی بود دیروز.......خاطرش
محاله که حالاحالاها از یاد بره
حیف یه چنین فرشته هایی
که اون خاک لعنتی توخودش
جا داده.....خدابه مریمش و
عزیزاش صبر بده............
2-پستشون خیلــــــــــی
محشره..خب طبیعیه...
آدمــای بزرگ قلم های
بزرگ دارن...... و رنگ
جوهر قلمشون یـــه
رنگ خاص داره.مث
خودشون..........
3-تولدتون مبارک
بانو...............
یاحق...
سلام..............سلام..........سلام............
به سختی دارم جلوی اشکامو می گیرم.تمام بند بند وجودم مملو از عشقه.....به همه ی کائنات........و همه ی انسان ها...و بچه ها...........همه شون بی تعارف... من عاشق همه ی بچه هام....فرقی نمی کنه بچه های خودم یا بچه های دیگه.....همه ی دعاهام همه ی آرزوهام رسیدن به روزیه که همه ی آدما برسن به آرامش و خوشبختی...خیلی خیلی خوشحالم که تونستم این حسمو به همه منتقل کنم.از خدا پنهون نیست از شما هم...........از اینکه روز تولدم با رفتن شیرزاد عزیز مقارنه بغض تلخی دارم این روزا.......از اینکه چشای دختر عزیزم این روزا بارونیه خیلی داغونم.
از همه ی عزیزانم ممنونم که به یادم بودین و از بابک نازنینم هم ممنونم که این مادر رو مرهون و مدیون لطفش می کنه.
تمام دیروزو باهاتون سر مزار اون شیرمرد بودم.احسنت به مرام و معرفتتون..........احسنت
یاد آن عزیز گرامی
دیروز به شیرزاد ثابت کردید که چقدر دوسش دارید
بعضیها رفتید سر مزارش
بعضیها با دلشون اونجا بودن
مهم نیست کی بود کی نبود
مهم اینه که به یادش بودید
.
.
.
خدیجه زائر بانو به رسم ادب و احترام:
تولدتون مبارک ، روزهایی پر از شادی و آرامش داشته باشید.
روحشون شاد این عزیز
میلادشون مبارک خانوم زائر
و
برقرار باشی داداش
کاش وعده دیدار بعدی به بهانه یک میلاد باشه ، شروع یک عشق ، یک شادی ، و یا هرچیزی غیر از کوچ بی بازگشت ...
چهلم سال ... روح شیرزاد شاد
تولد خانم زائر عزیز مبارک باشه .
زور که نیست! مگر میشود کسی را فقط چون مرده، فراموش کنی. فقط چون جان ندارد، بگذاری اش توی جعبه بچپانی زیر تخت. حالا بگذریم از اینکه فراموشی، زوری نیست. باید چیزی جریان پیدا کند، تند یا آهسته. باید جریانی باشد که بیاید و بشورد و ببرد. نمیشود عکس ها را از روی میز و دیوار از توی کیف و موبایل و کامپوتر جمع کرد و گذاشت توی جعبه، دست نوشته ها را هم گذاشت رویش و با هر چه هدیه تولد و روز کوفت و زهرمار،هل داد،چپاند زیر تخت و اسمش را گذاشت فراموشی. چیزی توی دل آدم هست که مرگ، زنده اش میکند.زنده میشود و هی میتپد. خودش را می کوبد به در و دیوار وجودت. بعد با تمام وجودت حس می کنی اش.
دلتنگی می آید حتی اگر تمام خاطره یک آدم را بگذاری زیر تخت، خودش را هم زیر خاک. دلتنگی می آید و چنگ می زند به زندگی ات، میکشدت پایین، حل میکندت توی وجودش. دلتنگی مرده ها، آدم ها را زنده زنده می کشد؛ بی سنگ قبری، بی روح و بی کفن...
...
از صبح میخواستم واست کامنت بذارم یا اس ام اس بدم و تشکر کنم واسه این چوبکاری و خاکسار کردنمون ولی نشد که نشد بس که سرم عین زومبه شلوغ بود !
لذا حالا که رسیدم خونه میگم هزار تا مرسی جیگر طلا
تولد خانم زائر عزیز رو هم یه عالمه تبریک میگم
که از نازنین های بلاگستانن و سایهء بالا سرمونن
خدا عمر و عزتشون بده
فدای تو کیا جان
سلام .من شمارانمیشناسم اما خواهرم راخیلی خوب میشناسم .ازاینکه این عکس خواهرم راگذاشتی عکسی که من خیلی دوسش دارم عکسی که بدقت نگاش میکنم شاید بخلی حسادتی َراتوش ببینم اما دریغ بجز سادگی هیچی پیدانمیکنم .منم بعنوان خواهربزرگ ایشون ازتون ممنونم. لطف کردید.