جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

زلزله

 

 

 

 

دیشب باد شدیدی می وزید و خانه هر چند دقیقه یکبار می لرزید . 

بزرگترین ترس من در زندگی زلزله است  

تا صبح خوابم نبرد  

یاد آن شب خرداد ماه سال ۶۹ افتادم که همینطور باد شدید می وزید و رودبار لرزید . 

 

اگر به این حقیقت باور داشته باشیم که زلزله تهران اجتناب ناپذیر است و طبق محاسبات آماری - تاریخی چندین سال هم از فرجه زلزله مجدد تهران گذشته است و شاید باید همین روزها منتظر لرزش دوباره زمین باشیم و این حقایق را در کنار شواهد روزانه ای که از آدم های دوره و زمانه خودمان می بینیم قرار بدهیم ٬ ترس و وحشتمان چند برابر می شود . 

 

خود زلزله و وحشت همان چند دقیقه لرزیدن زمین و فرو ریختن آوار و مرگ و میر و بیماری های بعد از آن به خودی خود وهم انگیز و ترسناک هست . 

حالا تصور کنید آدم هایی را که برای ورود به خانه دیگران در و دیوار و قفلی دیگر مانعشان نیست 

و دیگر از سر رسیدن پلیس نمی ترسند . 

آدم هایی که همین حالا و در شرایط عادی توی صف نانوایی به خاطر نوبت همدیگر را به قصد کشت می زنند بی شک فردای بعد از زلزله ٬ به خاطر یک نان یا یک بطری آب یا یک چادر برای خواب یا یک پتو برای گرم شدن و حتی یک سیگار برای کشیدن  

به نظرتان با هم چه خواهند کرد ؟ 

 

امیدوارم خداوند هنوز امیدش را از ما نبریده باشد  

زلزله در ابعاد خیلی خیلی معمولی در تهران یک فاجعه می آفریند با میلیون ها قربانی 

ولی هیچکس به آن فکر نمی کند 

به این که در یک دقیقه که معلوم نیست همین امشب باشد یا فردا یا چند ماه دیگر 

چنان تکانی خواهیم خورد که تا ده ها سال بعد مثل روز اولمان نخواهیم شد . 

 

  

ای کاش اگر زلزله ای می آید آن جاهایی بلرزد که آدمهایش خانه های ضد زلزله دارند 

و می توانند زود دوباره برای خودشان خانه بسازند 

و خیابان هایشان انقدر فراخ است که ماشین آتشنشانی و امداد می تواند از آن عبور کند 

 

اصلا دعا کنید خدا به ما رحم کند و هیچ وقت زمین محکم زیر پایمان سست نشود .

 

 

 

امشب هم باد شدیدی می وزد 

درست مثل همان شب خرداد ماه سال ۶۹ که رودبار را لرزاند 

و من باز هم می ترسم و تا صبح خوابم نمی برد 

اما حرفم را اصلاح می کنم 

من از زلزله نمی ترسم 

ترس من از زیر آوار ماندن و مردن نیست  

من از زنده ماندن بعد از زلزله می ترسم 

من از آدم هایی که از زلزله زنده می مانند بیشتر می ترسم ... 

 

نظرات 157 + ارسال نظر
محسن باقرلو یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:05

این چی بود نوشتی کیا ؟
مگه مرض داری بچچه ؟!!

به جان محسن فقط اومدم توی کامنتدونیت بنویسم پست امشب منو نخونی
چون هر وقت میام در مورد زلزله حرف بزنم مریم چشم غره میره که جلوی محسن از این حرفا نزن
دلمن نیومد بنویسم تو کامنت
خواستم بنویسم آقا پست امشب ما رو نخون
گفتم یه وقت کسی میاد رد میشه فکر می کنه داریم تبلیغ منفی می کنیم یعنی بیا بخون
گفتم ایشالا که نمیخونی
ولی انگار خوندی
تا تهشم خوندی
اولین نفرم خوندی
به قول خودت شانست تلاونگیه دیگه

محسن باقرلو یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:06

لعنتی انگار واو به واوش رو خودم نوشتم ...

محسن باقرلو یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:08

چه جالب
یادم نمیاد تا حالا اینجا اول شده باشم !
شانس تلاونگی ما رو ببین واسه چه پستی هم اول شدیم !!

میس زاغی یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:08

داشتم می خواندم یاد جناب باقرلو افتادم.
یادم هست خیلی وقت پیش ها به همچین مضمونی مطلبی نوشته بودند.

ما هرچی بلدیم از آقا محسن بلدیم خواهر

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:11

اعتراف می کنم بزرگترین ترسم همین زلزله است آن قدر که گاهی اوقات مود تمسخر دوستان و آشنایان قرار می گیرم هر چند مطمئنم همه ی آن ها خودشان کم از این مقوله ی مزخرف ترس ندارند

اصلا بهش فکر نمی کنند
خوش به حالشون
باور کن به آدمایی که به زلزله فکر نمی کنند حسودی می کنم

بولوت یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:11


یه بار برای کسی در مورد فواید بادبند و فنداسیون پیوسته توضیح میدادم که خونه ها رو توی زلزله سالم تر نگه میداره و اینا! بعد برگشت گفت اینی که گفتی عیبشونه نه حسنشون. چون کسی که بعد از زلزله میمیره شانس آورده اونی که زنده میونه باید بیفته به مرده جمع کردن و بدبختی!

راست گفته به خدا مهندس جون

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:17

امیدوارم هیچ آدمی با لرزیدن به هوش نیاد ، حتی اگه خونه اش روی محکم ترین نقطه ی زمین باشه

آمین

تیراژه یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:18 http://tirajehnote.blogfa.com/

همیشه یکی از بزرگترین ترس های من زلزله بوده و هست..حتی زمانی که نوجوان بودم و تو اوج افسردگی به خودکشی فکر میکردم...
إذا زلزلت الأرض زلزالها وأخرجت الأرض أثقالها وقال الإنسان ما لها یومئذ تحدث أخبارها بأن ربک أوحى لها یومئذ یصدر الناس أشتاتا لیروا أعمالهم

همیشه تو حکمت زلزله و بقیه ی بلایای طبیعی موندم
میدونم..بارها معلم های دینی گفتن..تو تفسیر ها و احادیث خوندم...این قهر و غضب های الهی برای اینه که به بودن و همیشه بودنمان غره نشویم...که با خیال راحت بد نکنیم و بد نباشیم...
اما حالا به شک افتادم...یعنی این فقط ماییم که باید به بدی کردن عادت نکنیم و هراسان باشیم؟..پس ژاپنی هایی که زلزله ی چندین ریشتری را به خاطر امکانات عالی و خانه های ضد زلزله و فناوری شون بدون چکیدن قطره ای خون از دماغ کسی از سر میگذرونن چی؟..اونا نباید بترسن؟.اونا از ما بهترن؟ یا ما آدم نیستیم؟..کدومش؟

اصلا چرا باید برای بد نبودن هراس باشه؟..نمیشه به شوقی..به ذوقی...به عشق یاری و دلداری خوب بودن را ترجیح بدهیم؟...نمیشد به جای ترس...عاشق بودن را بهانه ی بد نبودن و خوب بودنمان میکردند؟..نمیشد؟

بنده خدا ژاپنیا با اون چشای گوگوریشون اصلا گناه نمی کنن که خدا بخواد قهر و غضبشون کنه
بندگان خدا صب پا میشن میرن سر کار تا شب بر می گردن یه پیاله ساکی میخورن و سرشون رو میذارن روی یه تیکه آجر تو یه گوله جا می خوابن
نه دروغ میگن نه مال مردم خوری می کنن نه از کار دزدی می کنن
واسه چی باید خدا قهرشون کنه ؟

عاطی یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:24 http://www-blogfa.blogsky.com/



کاشکی اگه زلزله شه!!!هموون ثانیه اول!!!کمد بیوفته رووسرم و بمیرم!!!!!

نه زیر آوار بموونم!نه صدای مردم و بشنوم!و نه بعدش زنده بموونم!!!

چقدر تلخه!!!!!

خدا نکنه عاطی
تو بمیری کی بیاد واسه داشتان ما ادامه بنویسه ؟

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:26

یادم میاد خیلی سال پیش شب تهران یه زلزله ی خفیف اومد ، پدر بزرگم اون سال ها نزدیک خونه ی سابق ما کار می کرد و به همین خاطر شب ها می اومد خونه ی ما می خوابید . اون شب ، زلزله که شد از جاش پرید و شروع کرد به دویدن پایین رختخواب ها ، می دوید و می گفت : " نترسین بابا چیزی نیست ... نترسین "
لرزه ها که تموم شد از ترس دوباره لرزیدن زمین تو حیاط دور هم نشسته بودیم و همو نگاه می کردیم ، منم داشتم به خودم می پیچیدم و دلم رو می مالیدم . مادرم گفت : " چیه مامان ، دل پیچه داری "
با لحن معترضی که نشانه ی وسعت آسیب وارده بود گفتم : " نه خیرم ، آقا جون وقتی داشت وسط اتاق می دوید و اطلاع رسانی می کرد با لگد زد اون جایی که نباید بزنه " یهو همه نگاهی به آقا جون کردن و منفجر شدن وسط حیاط از خنده
هنوز که هنوزه بعضی وقتا یاد اون شب می کنیم و می خندیم
این بود انشای من از یک شب زلزله ای

خدا لعنتت نکنه محمد حسین
انقدر خندیدم مهربان از خواب پرید

آرش یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:28 http://lmedicine.blogfa.com

اون سال 69 بود رفیق. جام جهانی نود یادت نیست؟ بازی برزیل و نمیدونم کجا.

حق با شماست آقا آرش
الان اصلاح می کنم

مریم یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:33 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

مطمئنی بابک جان؟ که داره باد میاد
آخه تابستونه ها

ده ما داره باد میاد به مولا
شهر شما رو نمیدونم

رها یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:34

چرا 68؟
82 ، زلزله بم
فجایع و اتفاقات وحشتناک بعد از زلزله دردناک تر از زلزله

اونهایی که از زیر آوار زنده بیرون اومدن هنوز یه خواب راحت ندارن
هنوز غروب که نشده باید تموم چراغ های خونه رو روشن کنن
بچه هایی که الان بزرگ شدن هیچوقت هوس هیجان هایی مثه رفتن به شهربازی رو ندارن

اون هایی که از بم رفتن حتی حاصر نیستن یه شب جمعه یه سر به امواتشون بزنند

اینها فجایع روانیه

بماند ناامنی ها ، دزدی ها، امدادرسانی های بعداز مرگ،
ماه ها تو چادر های فکسنی سرما وگرما رو تحمل کردن...
خدا کنه که زلزله نیاد
اگه هم اومد همراه لرزه های اون واسه همیشه آروم بگیریم

به خاطر این که زلزله بم تاثیری روی ما نداشت
ولی زلزله رودبار تهران رو کاملا لرزوند
خودخواهانه است یه کم قبول دارم
مسلما زلزله بم فاجعه بزرگتری بود
ولی فقط شنیدیم و دیدیم و حس نکردیم
ولی سال ۶۹ دیدیم و شنیدیم و لرزیدیم

مریم یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:35 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

زلزله که ترس نداره
نهایتش اینه که زیر آوار می مونیم و میمیریم
من از اینی می ترسم که از زیر آوار زنده بیرون بیام و عزیزانم زبونم لال...

منم همینو گفتم دیگه خواهر

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:38

من غلط کردم واسه تو خاطره تعریف کردم
حالا جواب مهربان رو کی می ده
بچه تو انگار جنبه ی شنیدن خاطرات غم انگیزانه ی منو نداری ؟
می خوای نفرینت کنم حاج عبدالله به یه دونه از اون لگدها مهمونت کنه ببینی اصلا هم خنده نداره ؟ آره می خوای ؟

محمد حسین جان
من اصلا نباید می خندیدم
اینکه تو بچه ات رو در اثر زلزله از دست دادی اصلا خنده دار نبود

در ضمن حاجی عبدالله از اونجا که به ادامه نسلش علاقه داره غیر ممکنه به اونجای من لگد بزنه

فرشته یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:44 http://houdsa.blogfa.com

وای ...من گاهی شبا از خواب میپرم..حس میکنم تخت داره میلرزه...این جور وقتا فقط جوجه امو نگاه میکنم..حس بدیه بابک..آدم بچه داشته باشه بیشتر میترسه...خدا نیاره اون روزو..

منم میترسم از بعد زلزله...به خاطر بچه ام...

کابوسامو بیدار کردی که...

هر انکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد

خیر باشه ایشالا

آذرنوش یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:44 http://azar-noosh.blogsky.com

والا تجربه زلزله نداشتم:دی زیاد هم بش فکر نمیکنم شاید چونکه اهواز اصلا خداروشکر زلزله رو تجربه نکرده:دی

ایشالا که هیچ وقت هم همچنین تجربه ای نداشته باشید

فرشته یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:47 http://houdsa.blogfa.com

وای آقای جعفری نژاد....ترکستم از خنده...

(درست گفتم تیراژه؟؟)

یکی نیس بگه مجبوری چیزی که نمیدونی بگی؟

پروین یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:49

چقدر این پست ترسناک بود. از چیزهاییه که آدم خودش را مجبور می کنه بهشون فکر نکنه و انکارشون کنه درحالیکه ذره ذره وجودش میگه اگر بشه چی ........

ببخشید
قصد ترسوندن نداشتم

تیراژه یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:51 http://tirajehnote.blogfa.com/

خدا ذلیلت نکنه فرشته!
بترکستم!!!

جناب جعفری نژاد آخه سر چنین پستی چنین کامنتی میذارن؟!...میترسم همچین امشب به کامنتتون بخندیم که دیگه خدایی زمین قهرش بگیره و واسه رو کم کنی هم که شده همین امروز و فردا زلزله شو بفرسته!!!

آذرنوش جان ممنون از کمال همدردی و همراهیت با ما تهرانی های بدبخت!!!

فرشته یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:52 http://houdsa.blogfa.com

خوبه تیراژه اصلشو درست گفتم...

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:53

ینی می گی ؟ ینی می خوای بگی ؟ ینی ....

می دونی کیا ، بدترین آدما کسایی هستن که وقتی نصفه شب خوابیدی و داری تو خیالاتت با پسر خیالیت بازی می کنی با یه واقعیت تلخ روبهروت می کنن

می فهمی کیا ؟

تو یه مملی لعنتی هستی پسر

مریم یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:59 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آهان پس ده شما باد میاد
عجب
ما اینجا از گرمی داریم با پشه ها دست و پنجه نرم می کنیم و شما از ترس باد این چنین پستی آفریدید
شاید باد کولر باشه که فک میکنی از بیرون باد میاد

نه بابا از پنجره میاد

مریم یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 01:05 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

جناب جعفری نژاد اولا مرسی که پیغاممو به همشهریم رسوندین
دوماً اتفاقاً امشب با روناک جون درباره خاله شدن من حرف میزدیم و ازش پرسیدم من کی خاله میشم پس؟
گفت من از کجا بدونم برو از خودش بپرس
که گفتم دارم ازش میپرسم دیگه
آخه من یکی یه دونه هستم و شما (روناک جون) میشی آجی من بعد که شما نی نی بیاری من میشم خاله نی نی شما

یاسمن یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 01:06

درود و شب خوش
زمستان 90 بود تازه رفته بودم بخوابم.یه زلزله خفیف اومد.منم تا صبح تو فکر آرزوهام،اشتباهام،گناهام،کارایی که دوست داشتم انجام بدم،بودم.خیلی سخته این که فکر کنی تو یه لحظه همه چی نابود میشه.
درباره ژاپنی ها و بزرگواریشون هم دیگه هیچی نمیگم!!!

امیدوارم این خاطره تلخ ترین و تنها خاطره ات از زلزله باشه و بمونه یاسمن

دیادیا بوریا یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 01:15 http://verach.blogfa.com

سلام
بابک جان اون زلزله رو خوب یادمه کلی خاطره دارم ازش
بازی برزیل و اسکاتلند بود....من با یکی از خاله ها داشتیم می دیدم بازی رو
از اولین نفراتی بودیم که پریدیم تو کوچه وحشتناک بود یه صدای مثل موتور کارخونه ها می اومد
باد بود اسمون رنگش خاکستری و خونه ها عقب جلو می شدن ....یه هتل قدیمی سر کوچه مون بود که دیوارش ریخت
هیاهو بود
ملت یکی یکی می اومدن تو کوچه....یه هفته تو باغ پشت خونمون که خونه یه ارمنی بود و به باغ ارمنی ها معروف بود خوابیدیم
پس لرزه پشت پس لرزه......شاید روزی نوشتم این خاطرمو....
این پستت منو یاد اون شب انداخت.......

حتما بنویس بابک جان

این پست حالم رو بی اغراق خراب کرد.... زلزله 69 بس مردم نبود؟؟؟ زلزله 5 دی بم چی؟؟؟ من تحمل این سختی ها رو ندارم.... خدایا از تموم دنیا این بلاهاتو دور نگه دار..... واییییی

شرمنده ام پری

قطره یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 01:48 http://bidarkhab.persianblog.ir

ما ایرانی ها مردم عجیبی هستیم خیلی عجیب ... فردای زلزله چند صباحی خوبیم اما به سرعت راه هایی که نباید پیدا کنیم را پیدا میکنیم !!

ربطی به ایرانی بودنون نداره قطره جان
ذات آدمها فراموشکاریه
و البته بعضی وقتها هم این فراموشی نه تنها بد نیست
یه موهبته

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 01:58

داره بارون میاد ،دوست داشتم الان یه نخ فقط یه نخ دانهیل داشتم می رفتم کنار پنجره دود می کردم
بارون که میاد از هیچ چیز نمی ترسم ، همه ی ترسم رو میشوره انگار ... خدایا بیخیال زلزله قاطی این همه قطره ی ریز و درشت یه نخ دانهیل تو بساطت پیدا نمیشه ینی ؟

جیگرم کباب شد که

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 02:02

به تیراژه :

خوب تقصیر من چیه آبجی خانوم
من هر وقت بحث شیرین زلزله پیش میاد دل پیچه می گیرم البته محققا هنوز دلیل این دل پیچه رو نفهمیدن بعضیاشون می گن از ترسه بیعض دیگر بر این عقیده هستن که آثار همون عنایت ویژه ی آقا جونه که طی یک Flash Back ذهنی مجددا عود می کنه ...

شب شراب یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 02:03

اون سال رو هیچ وخ یادم نمیره..

فرشته یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 02:03 http://houdsa.blogfa.com

چه بارونیم میاد ....چه بویی...

جعفری نژاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 02:05

به قطره :

ببین من الان کلا به عرائض شما آلرژی پیدا کردم
زود تند سریع بگو منظورت از راه هایی که مردم گم می کنن چیه ؟ هااااااان

ثنا یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 03:11 http://angizehzendegi.blogfa.com

میخام یه چیزی بنویسم،خیلی چیزا،از خاطرات و حتا چیزای شیرین اما حس میکنم زیادیم.حس میکنم کسی دوس نداره منو ببینه
آرزو میکنم همه به بهترین وجه و با کم دردترین و راحترین مرگ از جهان سفرکنیم،البته بعد از عمری بابرکت و توام با خوشبختی.خودم دوس دارم خواب به خواب شم و بی اینکه چیزی بفهمم پاشم ببینم مردم.هر چی خدا بخاد.
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم(ایشالا)
لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی
-در اون لحظات من بیشتر از خودم ویا لااقل بطور مساوی باخودم ، نگران و دل آشوبِ اوضاع نزدیکان و عزیزانم خواهم بود.فکرمیکنم حاضرم برای زنده موندن و اسیب ندیدن عزیزانم جان بدم و فداکاری کنم،مثلا برای والدین و برادرام و اقعا حاضرم

ثنا جان !
کسی نگفته شما زیادی هستید
تقصیر شما نیست
ما در طول روز
در تمام عمرمون داریم نصیحت می شنویم
توی خیابون
توی مدرسه
توی خونه
توی تلوزیون
توی رادیو

حق بده که وقتی فرار می کنیم و پناه می بریم به این خونه مجازی
حوصله شنیدن موعظه و نصیحت نداشته باشیم

شما زیادی نیستید خواهر
فقط لطفا این رویه ناصحانه کامنت گذاشتن رو عوض کنید

ما همه با هم دوستیم
از خودتون بگید
در مورد پست بنویسید
ولی از اینکه این حلاله و اون حروم و غیر شرعی نگید
اینها رو از بریم هممون

پروین یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 06:12

ثنا جان بنویس. از خاطراتت بنویس. اینجا هیچ کس فکر نکنم زیادی باشد. مادامی که احترام همدیگر را حفظ کنیم و برای حریم یکدیگر ارزش قائل باشیم. در ضمن امیدوارم از کامنتی که بعد از کامنت امر به معروفت گذاشته بودم برایت، نرنجیده باشی دختر خوبم.

سحر دی زاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 07:43 http://dayzad.blogsky.com/

نترس بابا تا وقتی من اونجا هسنم که اتفاقی نمی افته چون امام رضا(ع) با ماست. ولی اگه مهمون نوازی خوبی داشتین سفارش می کنم هوای شما رو هم داشته باشه حالا خود دانی!!!

دقت کردی شما مشهدیا کلا امام رضا رو ضبط کردید به نفع خودتون ؟

پرچانه یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 08:18 http://forold.blogsky.com/

ای کاش اگر زلزله ای می آید آن جاهایی بلرزد که آدمهایش خانه های ضد زلزله دارند

و می توانند زود دوباره برای خودشان خانه بسازند

به چی می خندی نصیبه ؟

فرزانه یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 08:37 http://www.boloure-roya.blogfa.com

بیچاره زنده هایی که از زلزله جون سالم به در می برن. حتی تصورش هم وحشتناکه. احتمالا محله های ما که با خاک یکسان میشن و خودمون هم بعدا میشم آثار باستانی! دنیا رو چه دیدی شاید بعد از مرگ یه فسیل ارزشمند شدم و به علم خدمت کردم (آیکون دیدن جنبه مثبت)!!! دیگه فسیل نشم غذای جک و جوونورهای خاک که میشم:)))

شما خودشو ناراحت نکن مادر
شما خودشو باد بزن قه قه بخند

محمد مهدی یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 09:04 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

زمین یکی از واکنش ها یا کنش های طبیعیش همین زلزله است ما باید عاقلانه زندگی کنیم مثل ژاپنی ها ... اینکه هی خودمون رو مقابل خدا فرض کنیم خیلی بده ... تمام بلایای بزرگ که خدا در کتب ادیان مختلف ازش گفته اصلا با این زلزله ها زمین تا آسمون فرق میکنه ... خدا که بچه نیست زودی قهرش بیاد همه رو بگیره ... خدای هر کسی به وسعت فهم اوست ....

از این زلزله ها زیاد داریم ... چون عاقلانه زندگی نمیکنیم چون چسبیدیم به باسن آسمون و اینهو این بچه هی لوس هی میگیم خدا اینو بده اونو نده و ..... عده ای هم از این بساط کاسبی ها میکنند که ابوسفیان غلط میکرد از هبل و ... بکنه .

زلزله نرخ رشد سرطان در ایران ... زلزله فقر ... زلزله داروهای تقلبی ... زلزله کاهش سن روسپیگری ... زلزله اعتیاد ... زلزله افول اخلاق ... زلزله اختلاس و ....

زلزله ها زیادند ما نباید تن بدهیم ...




کاملا موافقم محمد مهدی عزیز
چه زیبا و دلنشین گفتید

مموی عطربرنج یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 09:15 http://atri.blogsky.com

و تهران دقیقا رو خط زلزله آرمیده...
کاش خبر نمی دادی و می زاشتی زلزله سورپرایزمون می کرد!

شما نشنیده بگیر

belladona یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 09:41 http://nabeghehaye89.blogsky.com/

خیلی خیلی می ترسم از زلزله٬ بیشتر از هر بلای دیگه ای ازش وحشت دارم طوریکه تا ۲-۳ سال پیش هر شب قبل از خواب سوره زلزله رو می خوندم. الان وقتی پستتون و کامنتاشو خوندم بیشتر از اینکه منو وحشت بگیره به خاطر اینکه اینهمه آدم احساسی کاملا مشابه حس منو دارن آروووم شدم می دونی
و چقدر این قسمتش شبیه حرف دل من بود که نمی تونستم به هیشکی بگم:
ای کاش اگر زلزله ای می آید آن جاهایی بلرزد که آدمهایش خانه های ضد زلزله دارند...

مهسا یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 10:07

نمیدونم چرا حتی با خوندن این ها هم نترسیدم از زلزله!!
نه که اصلا نترسم ها، یه جور خاصی انگار اطمینان دارم اتفاق نمی افته!!!!

به هر حال هر اتفاقی بخواد بیافته میافته دیگه، حالا هی بترسیم و بلرزیم برای اتفاقی که نیافتاده به نظرم خنده دار میاد
خوب چه کاریه وقتی نمیشه جلوشو گرفت یا در سطح وسیع تغییر ایجاد کرد هی بیخودیم به خودمون و دیگران انرژی منفی بدیم بابک؟
بهتره امیدوار باشیم ترسیدن از خود اتفاق بیشتر تاثیر منفی میذاره

جلوی زلزله رو نمیشه گرفت
ولی میشه یه کاری کرد که تلفاتش کمتر بشه

ولی با کلیت کامنتت موافقم
این ترس نباید وسواس ذهنی بشه
ولی متاسفانه من خیلی ازش می ترسم

هاله یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 10:23 http://assman.blogsky.com

از زلزله می ترسم نه به خاطر مردن و زیر آوار موندن ..نه به خاطر آدمایی که بعد از زلزله زنده می مونن..
من از روزی که فهمیدم مامانم ویلچری شد از زلزله می ترسم..
تو خونه ی ما همیشه وقتی زلزله میاد همه به جای اینکه بپرن توخیابون و کوچه و حیاط میرن سمت مامان و ویلچرش..

ایشالا خدا بهشون طول عمر و سلامتی بده

یاسمن یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 10:23 http://www.mac07.blogfa.com

حامد عسگری -‌ بم

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم‌
مرگمان باد اگر شکوه‌ای از زخم کنیم‌
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت‌
پسری زیرزمین بود و پدر بیل نداشت‌
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف‌ها گرچه پر از خاک و لبش گر چه کبود
«دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چه‌ها می‌گذرد
هر که از کوچه معشوقه ما می‌گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود
شهر آن‌قدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک می‌‌خوردیم‌
دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم‌
بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست‌
سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست‌
ننویسید که بم تلی از آوار شده است
بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند
مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند
زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر این‌ور و آن‌ور بپرم می‌سوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر
که در این شهر پر از دود و دم می‌سوزد
چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد
الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز
گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم‌
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم‌
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌
باید این چادر ماتم زده را برداریم‌
تن ترد همه چلچله‌ها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم‌
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم‌
مثل ققنوس زما بار شرر خواهد خواست‌
بم همین‌طور نمی‌ماند و برخواهد خاست‌
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟
تبری همنفس باغ نبینید قبول؟
هیچ جای دل‌آباد شما بم نشود
سایه لطف خدا از سرما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

بارها این شعر رو خوندم و هر بار بیشتر از بار قبل متاسف میشم.کسی از بستگان من تو زلزله رودبار فوت نکرد.تو بم هم کسی را نداریم، اما فکر کردن به اینکه یه بچه ای که توی زلزله مادرشو،همه چیزش رو از دست داده واسم خیلی وحشتناکه.

محشر بود این شعر یاسمن
درد بود و داغ

مریم نگار یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 10:50

...سلام...بابک عزیز
...همیشه دیدیم..هر شرایطی هم که بوجود بیاد..باز انسان نیروهای برتر و بالاتری در درونش داره ....که در شرایط جدید..دریچه های جدیدی بروش باز میشه..و ظرفیتهای جدیدی بروز میده....
بنظر منکه لزومی نداره در مورد اتفاقی که هنوز معلوم نیست کی بیفته..و اصلا آیا میفته یا نه..اینقدر انرژی منفی بوجود بیاد...ما هنوز یک در میلیون قدر همین آن و لحظه ای که توش هستیم رو نمیدونیم...اونوقت بریم برا احتمالات آینده غصه بخوریم ؟؟!!

من عاشق این نگاه مثبتتون هستم مامانگار
کاملا درست می فرمایید
ترس از فردا نباید کام لحظات الانمون رو تلخ کنه

عارفه یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 10:55

ترم قبل سر یکی از امتحانا یهویی زمین لرزید تنها تجربه من از زلزله بود که هرچی مامان رو میگرفتم یا خونه رو کسی جواب نمیداد اون نگرونیه ادم وحشت زده میکنه

آوا یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 11:21

اومدم کامنت بذارم از نوع غمش چشمم به
کامنت جناب جعفری نژاد افتاد کلی خندیدم.
اومدم خاطره خنده دار تعریف کنم که این
کامنت بالایی یاسمن بانو رو خوندم وشعر
زیبا و درد آورش رو.........................
یاد بم افتادم...69 که ما5-6 سالمون بود
زیاد خاطرم نیست اما بم.....خدارحمت
کنه تموم عزیزان ودرگذشتگان بم رو و
رودبار و...یاد ایرج بسطامی افتادم...
خداتموم این عزیزان رو رحمت کنه...
زلزله....موندن زیرآوار و اگه شانس
زنده موندن بیاری آوار داغ تک تک
عزیزات تا ابد روی دلت میمونه....
اوناییکه توی زلزله تو تهران بودن..
وعزیزانشون بم.60 نفراز اعضای
خونواده وفامیلای یه نفر......تک
فرزندیکه توی خوابگاه دانشگاه
بم بود و پدر ومادرش جسدش
رو به تهران بردن...و ..و...و..
خیلی سخته.خیلی....حتی
فکرشم ترس به دل میندازه
واسترس..یه مدت بود توی
تهران همه افتاده بودن
دنبال این که ببینن گسل
کجاست و خونه زندگی
شون روی گسله یا نه.
کاش یروزی بیاد یعنی
عمر ماها قد بده که
ببینیم انـــــــــــقدر
استحکام و ایمنی
ساختمونارفته بالا
که حتی هارپ
هم نتونه هیچیو
بده..............
یاحق...

ای کاش ما هم از زلزله ترس نداشتیم
مثل ژاپنی ها

نازنینn یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 11:29

زلزله

خاطره آقای جعفری نژاد

به شدت از زلزله و تصادف وحشت دارم .

یادآوری این اتفاقات گاهی خیلی لازمه...این تلخ و شیرین نوشتنتون خیلی خوبه

ممنون نازنین

شاه بلوط یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 11:33 http://balot.persianblog.ir/

بچه که بودم مفهوم زلزله رو نمی دونستم
فقط میدیدم میاد و میلرزونه و زودی میره
هم ترس داشت هم هیجان که زمین رو تکون میده
اما از رعد و برق در حد مرگ می ترسیدم...از صداش خیلی زیاد
بزرگ که شدم فهمیدم صداش ترسی نداره اون برقش هست که خطرناکه
الان با لذت به صداش گوش میدم و نمی ترسم
ولی مفهوم زلزله برام روشن شده و می دونم یه لحظه میاد و تا سالها ممکنه جای پاش بمونه

از زلزله می ترسم چون باعث میشه مثل فیلم های تخیلی آدمهای بد سر از خاک در بیارن و هر کاری کنن اما با این تفاوت که این دیگه فیلم نیست
واقعیت محضه

چه تشبیه قشنگی بود جمله اخرت فرزانه

چپ دست یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 11:35

ببین، یعنی من قبل ِ خوندن کامنت ها باید کامنت بذارم !!!!
ی حس خیلی بدی پیدا کرده بودم با این پست، سال 86 تبریز زلزله اومد، خفیف بود ولی در حد ترک برداشتن دیوارها .. این ک خواب باشی و یهو بلرزی وحشتناکه، جالب اینه ک آدم حتا فرصت عکس العمل نشون دادن رو هم نداره... من ک تو یکیش خواب بودم، نیم خیز شده بودم حتا نمی شد تکون بخورم، ما بقیش هم تو دانشگاه بودم و تبریز نبودم ولی آدم نگران ِ خونواده میشه مخصوصن اگه گوشی آنتن نده...
ولی با خوندن کامنت محمد حسین ترکیدم از خنده !!!! والا با این خاطره هاشون.. :)))))))))))

اتفاقا اگه کامنت مملی نبود که دق می کردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد