جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سید باقر با شبانی به عرفان رسیده است

روستای جزینان از توابع طالقان روستای پدری ماست . 

خیلی از مردم این روستا مثل حاجی عبدالله سالها پیش به تهران و کرج مهاجرت کردند اما اصلیت خودشان را هیچ وقت فراموش نکردند و هر فرصتی که بدست می آمد بر می گشتند طالقان . 

روال کار اینطور بود که سه ماه تابستان را کاملا طالقان بودند و در باقی فصول هم برای آبیاری یا برای مراسم به روستا بر می گشتند . 

این خصلت در نسل های بعدی کمتر دیده می شود بطوری که پدرهای ما معمولا آخر هفته ها سری به طالقان می زنند و نسل ما هم که اگر مراسمی باشد و ناچار باشند به طالقان می روند  

 

حالا عملا روستای ما ده - پانزده خانواده ساکن دارد و باقی افراد هم پیرمرد ها و پیرزن هایی هستند که سالهای آخر عمرشان را می گذرانند . دیروز ظهر وقتی داشتم آدمهایی که به مسجد آمده بودند را نگاه می کردم بی اغراق متوسط عمرشان بالا ۶۰ و ۷۰ سال بود . 

پیرمردهایی با لباس های محلی و کلاه به سر اکثرا با کمرهای خمیده و پاهای دردناک و عصا بدست ... همه شبیه به هم ... همه شبیه به حاجی عبدالله  

خیلی هایشان را از زمان بچگی یادم بود  

توی سینه زنی ها و علم کشی ها و دسته های امام حسین 

آنوقت ها رشید بودند و قوی و بزرگ 

و حالا پیر و چروکیده و در حال تمام شدن 

اینکه یک نسل دارد تمام می شود و کلی خاطره و فرهنگ و ماجرای شنیدنی و درسهای آموزنده ثبت نشده را با خودشان به گور می برند دردناک است . اینکه من حتی اسم خیلی از آنها را بلد نبودم تاسف آور است ... 

 

 

سید باقر یکی از همین پیرمردهاست . از همین هایی که اسمش را شنیده بودم و چهره اش هم برایم آشنا بود  . 

با بابا ایستاده بودیم دم در و به مردمی که برای مراسم ترحیم بابا بزرگ می آمدند خوش آمد  

می گفتیم . پیرمرد کشان کشان از در مسجد وارد حیاط شد . قدش کوتاه بود و وزنش زیاد  

دو تا چوب دستش گرفته بود و خودش را حرکت می داد . 

صدای نفس های بلند بلندش از دور شنیده می شد . 

به زحمت خودش را رساند و کفش هایش را جفت کرد و با بابا روبوسی کرد و تسلیت گفت و با من دست داد و رفت داخل مسجد یه گوشه ای به زحمت نشست و بلند گفت : یا الله 

 

اسمش را از پدر پرسیدم . گفت : سید باقر 

پدر ماجرای جالبی از سید باقر تعریف کرد . 

 

پیرمرد تمام عمرش را در کوه و کمر مشغول چوپانی بوده است  

حتی تا چند سال پیش که هنوز پاهایش قدرت داشتند  

شب عروسی پسر سید باقر کل خانواده مشغول مهیا کردن سور و سات عروسی بوده اند که یکی از اقوام پریشان و آشفته از راه می رسد . سید باقر را کنار می کشد و آهسته در گوشش  

می گوید که پسر دیگرش که داشته از کرج به طالقان می آمده تا در مراسم عروسی برادرش شرکت کند زیر پل فردیس با یک تریلی تصادف کرده و درجا مرده است . 

سید باقر مرد را کنار می کشد و می گوید حق نداری به کسی چیزی بگویی  

عروسی با خوبی و خوشی برگزار می شود و عروس و داماد به خانه بخت می روند . 

سید باقر شبانه به قبرستان ده می رود و پسرش را شخصا در غسالخانه می شوید و شبانه دفن می کند . روزی که مراسم ختم برگزار می شود راننده تریلی هم همراه افسر کلانتری می آید  

اقوامی که خشمگین بوده اند به سمت او هجوم می برند اما سید باقر یک تنه جلوی آنها می ایستد و می گوید که پسر او بوده و این قضیه هیچ ربطی به هیچکس ندارد . 

همانجا راننده تریلی را به آغوش می کشد و رضایت می دهد تا آزادش کنند . 

 

بابا بعد از گفتن ماجرا جمله جالبی گفت : 

 

سید باقر تمام عمرش را توی کوه و صحرا با گوسفندان بوده است و حتی سواد خواندن و نوشتن ندارد اما مثل یک عارف بزرگ و کامل می ماند ولی بعضی ها چند تا لیسانس و فوق لیسانس از بهترین دانشگاه ها دارند اما حتی اندازه یکی از گوسفندهای سید باقر شعور ندارند . 

 

 

 

 

نظرات 30 + ارسال نظر
فرنوش یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:20

جملات اخر عالی بود. ولی با دیده ی تعجب به این مساله نگاه نکنید. اگر کسی در شهر و طی تحصیلات دانشگاهی به روشنیدگی و عرفان برسه جای تعجب داره وگرنه طبیعت دروازه ی ورود به عرفانه.

جعفری نژاد یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:21

شاید به خاطر همین است که پای هیچکدام از این مدارک دانشگاهی شعور صاحبش را تضمین نمی کنند

جزیره یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:37

متاسفانه بابات راست گفته بابک...
دارم فکر میکنم حرف بابات برای من هم صدق میکنه؟ چقدر راه رو گم کرد"اَم"

روزگارمو یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:41

سلام آقا .
تسلیت میگم .
خداوند روح آن مرحوم را قرین رحمت کند.

میلاد یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:58

جالب اینکه ما ادم های به اصطلاح لیسانس دار و فوق لیسانس دار و دکتری دار، دوزارم این انسان هایی که خدا به خلقتشون افتخار میکنه رو، قبول نداریم، اما غافل از اینکه این خداست که مارو در مقابل این ادم ها دوزار قبول نداره

خوش به سعادت سید باقر که مسلمون واقعیه

سایلنت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:14 http://no-aros.blogfa.com/

ششم!!!

Chap dast یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:15 http://chapdastam.blogsky.com/

موهای دستام مور مور شد !!!
پیر مردا برکت خونواده هان... بابا بزرگم خوش صحبت بود، شروع که می کرد به حرف زدن آدم اصن نمی فهمید ساعت چجوری میگذره... از همه چیزم اطلاعات داشت... اون جمعی که اومده بودن برا مراسم ترحیم بابا بزرگ خدابیامرزت گنج واقعی بودن !!!!

سایلنت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:16 http://no-aros.blogfa.com/

خدای من مو به تنم سیخ شد یه لحظه!!!
چه آدمی بوده..
جمله ی آخرو واقا بهش اعتقاد دارم..

مهدیه یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:17 http://heava.persianblog.ir

چه ادمهای جالب و بزرگی گوشه کنار این دنیا زندگی میکنن.‏ بیرون رفتن از تهران و شهرهای بزرگ این خوبی رو داره که ادم میفهمه جاهای دیگه هم ادم ها و ماجراهای بزرگ و جالب هست.‏ حستون درباره تموم شدن اون نسل رو میفهمم.‏ چون منم طالقانی ام و اون ادما و خونه ها رو دیدم

پرچانه یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:43 http://forold.blogsky.com/

این سه خط آخر چقدر ما رو گرفت

آوا یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 11:36

خوش بحال سیدباقر و امثال ایشون
خوش بحالشون که آْلودهء تموم این
آلودگیهای دنیای ماشینی نشدن.
دلهای پاک رودریایی و آسمونیش
می کنن و باخودشون از این دنیا
می برن........خیلی حرفه که
طی یک شب یکی روبفرستی
خونه بخت ودم نزنی وفرداش
اون یکی عزیزت رو بفرستی
خونه آخرتش...........واقعا
سخته.............خداحفظ
کنه این عزیزان رو.........
یاحق...

احمد یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 11:56 http://serrema.persianblog.ir

بله بله
ازین "سید باقر" ها کم اند و از آن "گوسفندان" زیاد ...

لذت بردیم از این پست

مریم یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:21

کاش تووی دانشگاه هم دو واحد...فقط دو واحد هم درس شعور و معرفت داشتیم برای پاس کردن
تا وقتی مدرک دستمان بگیریم لاقل به همان دو واحد شعور افتخار کنیم
سلام بابک عزیز
سرت سلامت داداش
بازم خدا رحمت کنه بابابزرگ مهربون و با معرفتت رو
بقای عمر بازماندگان

نیره یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:23 http://salimi.blogfa.com/

عجب دلی داشته این سید باقر.

کودک فهیم یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:51 http://the-nox.blogfa.com

شدیدا معتقدم که یکسری چیزها به مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی و اقتصادی ارتباطی نداره...اما متاسفانه خیلی ها براشون همینها ارزش داره...اینها هم اکثرا از اون دسته آدم های ظاهر بینی هستند که عقلشون به چشمشونه و انگار می خواهند که دهن مردم رو ببندند و یک پزی هم بدند...مثلا در همین خواستگاری ها اگر بخوایم در نظر بگیریم دیگه کسی حاضر نمیشه به کسی که تحصیلی نکرده دختر بده...حتی اگر طرف شعور بالایی داشته باشه...حالا شاید با وضعیت مالی بد یکجوری کنار بیاند اما تحصیلات رو گمون نکنم...خصوصا در زندگی شهرنشینی که اصلا فکر نمی کنم...

کودک فهیم یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:51 http://the-nox.blogfa.com

داستان سید باقر بدون اینکه قبلا ازش اطلاع داشته باشی انگار یکجورایی قبلا در پس زمینه ی ذهنت بوده بابک.
یاد داستانی که نوشته بودی افتادم..."امشب چه شبیست ؟ شب وصال است امشب"...که مریم خانوم خبر مرگ پدر در روز عروسی دخترش رو به کسی نگفت...

خورشید پورامینی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 13:10 http://shamsolmolook.persianblog.ir

سلام
ببخشید من تازه متوجه شدم
تسلیت میگم از دست دادن پدربزرگا خیلی سخته اینکه از اون همه خاطراتی که باهاشون داشتی دست بکشی
ان شاا... غم آخرتون باشه.

آذرنوش یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 13:26 http://azar-noosh.blogsky.com

خیلی بزرگی میخواد..خیــــــــــــــلی...

yasna یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 13:54 http://delkok.blogfa.com

واقعا راست میگی پسر عمو... شعور ... مرام... معرفت... رو تو هیچ دانشگاهی یاد نمی دن....

عاطی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 14:13 http://www-blogfa.blogsky.com/


این اتفاق واسه ما هم افتاده!عروسی دایی مامانم بود و یکی از برادراش فوت کرد و پدر بزرگ مامانم گذاشتش تو ی اتاق تا مهمونا برن(!)

چقدر قدیمیا دید قشنگی داشتن و دل بزرگی نیز!

پدر بزرگا مادر بزرگای من همه ی شاهنامه رو حفظ بوودن!همه ی دوبیتی های باباطاهر!و خیلی از شعرای دیگه!که بجا هم ازشوون استفاده می کنن(!)

واقعا سوادشوون عالیه!

خدا رحمت کنه پدر بزرگ رو:گل

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 14:19 http://zem-zeme.blogsky.com

لایک به همه ی کامنتا که اگه بخوام چیری هم بنویسم میشه کپی حرفای دوستان ..

مشق سکوت- رها یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 14:20 http://mashghesokoot.blogfa.com/

بزرگ بودن آدما، انسان بودنشون، و شعورشون واقعا فارغ از سبک زندگی، تتحصیلات، وضع مالی و همه ی چیزای ظاهری دنیاشونه

کاش این سیدباقرا زیاد و زیادتر بودن دو رو برمون

مارال یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 17:18

دقیقا" شعور به سواد نیست البته سواد هم جزیی از شعور وبه نسبت کم ...آنچه است ذات آدم که شعور داره ....

سمیرا یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 18:46 http://nahavand.persianblog.ir

چه دل بزرگی داشته سید باقر...کاش ما هم قد یکی از گوسفندهای سید باقر شعور داشتیم..بابات راست گفته...

عینک ته استکانی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 19:14 http://kelke-khial.blogfa.com

خدا رو شکر ... هنوزم انسان روی زمین زندگی میکنه!

پروین یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 20:44

عجب روح والا و دل بزرگی داشته این سید باقر طالقانی. خوش به حالش ......

فرشته یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 21:50 http://houdsa.blogfa.com

خوش به حالش به خاطر این روح بلندش...

و ما...

عسل یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 22:41 http://rainymoment.blogfa.com

اخلاق که اینروزا جای خالیش بطور محسوس مشخصه.متاسفانه.
آقا این 3 خط آخر یه کتاب حرف بود، یه دنیا بود. متاسفانه باید منم تایید کنم که بعله همینجوره.

جودی آبوت دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 09:59 http://joudi-aabot@blogsky.com

من عااااااااااااااااااااااااااااااااشق طالقانم
یه دوست طالقانی دارم که هر وقت تعارفم کنه می پرم میرم طالقان باهاش



لطف دارید
دل به دل راه داره
طالاقان هم شما رو دوست داره

ثنا دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 13:00

دم اذانه دقیق.فوت بابزرگتو تسلیت میگم.پدربزرگ خوب و عزیز منم پارسال ماه رمضون کوچ کرد.کلی خاطره انگار با اونا میر

این پستم زیبا بود.خاصه جمله پدرت

راستی مام فامیل طالقانی داریم،خود طالقانم میریم گاه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد