جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

انگبین عنقریبا تمام

یک شیشه عسل را تصور کنید که دارد تمام می شود . کارش از قاشق گذشته و ناچارید با انگشت ٬عسل های چسبیده به دیواره شیشه را بیرون بیاورید و نوش جان بفرمایید . 

با اینکه طعمش شیرین است و لذتبخش اما تمام شدن عنقریبش حال آدم را می گیرد .  

 

 

 

 

 

روزهای آخر شهریور برای بچه مدرسه ای ها دقیقا همین حس و حال را دارد 

از ته مانده های سه ماه تعطیلی شان لذت می برند اما فکر اینکه ۹ماه باید هر روز از خواب بیدار شوی و درس و مشق و ... آزاردهنده است . لااقل من وقتی که بچه بودم اینطوری بودم .   

هرچند خرید کیف و کفش و دفتر و کتاب و لوازم التحریر شور و ذوق مدرسه رفتن می داد اما به قول قدیمی ها  انقدر توی این سه ماه پشتمان باد خورده بود که تا به مدرسه ای بودن عادت کنیم چند هفته ای طول می کشید .   

 

شروع مدرسه ها انقدر خاطره انگیز هست که بشود برایش یک پست خاطره بازی نوشت . پس بهتر است سوژه های آن پست را اینجا سوخت نکنم . 

 

امروز صبح که بیدار شدم و گلاب به رویتان از دست به آب برگشتم یکهو لرز عجیبی توی تنم پیچید . این از مزایای مملکت چهار فصل ماست که با تغییر فصل می شود به وضوح تغییرات دمایی را دید و حس کرد .یعنی دمای چند روز بعد از مهر با دمای چند روز آخر شهریور زمین تا آسمان فرق دارد . تصمیم گرفتم که از امشب یا لباس مناسب تری بپوشم و یا اینکه پنجره را باز نگذارم . 

  

هوا هنوز کاملا روشن نشده بود . بر خلاف روزهای گذشته که موقع بیرون آمدن از پارکینگ آفتاب می خورد توی چشمم امروز تا نیمه های راه هنوز خورشید بیرون نیامده بود . و من چقدر دلم برای این صبح های سرد و تاریک تنگ شده بود و چقدر این تابستان گرم و لعنتی را لحظه شماری کردم برای صبح هایی که باد سرد می آید و آسمان ابریست . 

یکی دوشب دیگر ساعت رسمی کشور دوباره تغییر می کند و صبح ها عملا تاریک می شود . باید با عادت دیدن خورشید خانم تا ساعت ۸ و ۹ شب خداحافظی کنیم و شبهای طولانی از ۵ و ۶ عصر شروع می شوند . 

 

و این تغییر حال و احوال چقدر غریب است . با بزرگ شدن آدم ها حتی علائقشان هم تغییر می کند و عوض می شوند . عجیب است که فصل دوست داشتنی کودکیم نه تنها دیگر آن حس خوب و قشنگ را ندارد بلکه عذاب آور و آزار دهنده هم است . 

  

 

 

دوباره ویار کرده ام انگار ... از آن ویارهای سر صبح 

دلم یک ظهر پنجشنبه اواخر بهمن ماه می خواهد که خورشیدش پشت ابر قایم شده و روزش تاریک و سرد است . از آنروزهایی که انقدر سرد هستند که برفهای دیشبش آب نمی شود . دلم یک ظهر پنجشنبه زمستانی می خواهد که وقتی از شرکت بر می گردم بروم دم خانه خواهرم و زنگ خانه شان را بزنم و کیامهر چکمه هایش را پایش کند و توی حیاط انقدر برف بازی کنیم که لپهایش مثل انار قرمز شوند . بعد بروم و دستهایم را زیر آب داغ بشورم تا گز گز کند از درد 

  

بعد هم با مهربان بنشینیم پای ماهواره و انار دون کرده با نمک فراوان بخوریم و تخته بازی کنیم . 

و موقع خواب وقتی می روم آخرین سیگارم را بکشم 

ببینم آسمان کهربایی رنگ شده و دارد برف ریز و تند می آید  

و بعد دستم را بگیرم سمت آسمان و مثل بچگی هایم دعا کنم که  

خدا کنه فردا مدرسه ها تعطیل باشه .... 

 

 

  

 

 

+ این ویارها کم کم دارند جدی می شوند . 

 یادم باشد عصری بروم داروخانه یک baby check بخرم . 

 

 

 ++ شاید خنده دار به نظر برسد اما شاید یکی از دلایلی که من تابستان را دوست ندارم این باشد که احساس می کنم آدمها وقتی سردشان می شود مهربان ترند .... 

 

 

نظرات 69 + ارسال نظر
جودی آبوت سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:45 http://joudi-aabot@blogsky.com

منم دل تنگ این روزهای خنک و تاریک بودم !
چه حس قشنگی درباره سرما و مهربانی داشتی

ممنون جودی

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:45

سلام

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:53

من تمرکز نداشتم و متاسفانه پستتو خوب نفهمیدم. بی ربط یا باربط از زمستون بیزارم.به خاطر همون سرمایی که گفتی. از سرما خیلی میترسم، همیشه تو زمستونا جز ادمایی ام که هنوز هیشکی شال گردن نمیزاره من شال گردن میزارم، پالتو میپوشم، دستکش میپوشم، هرکی منو میبینه کلا براش عجیبه که چرا اینقدر به سرما عاجزم. دروغ یا راستش پای گوینده ش ولی میگن:یه پادشاهی بر اثر لرز سرما مرده. هروخت لرز میفته تو تنم یاد این حرف تاریخی میفتم و میترسم. خلاصه میترسم اخش هم بر اثر سرما بمیرم. چه مرگ دردناکی....

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:56

از پاییز هم خوش نمیاد.به خصوص ماه مهر، حس میکنم یه بوی خاصی داره اینماه.پاییز و شروع مدارس و قبلنا دوس داشتم، اوج احساس علاقه م زمانی بود بچه مدسه ای بودم در حدحتی راهتمایی و دبرستان، موقع دانشگاه هم بودا ولی کمتر، الان که دیگه بیزارم، 4سال دیگه هم که فک کنم دیگه حسی نداشته باشم بش.

بابک سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:57

جزیره جان
کلا اسمت رو عوض کن
از این به بعد با اسم ضد حال کامنت بذار

تیراژه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:00 http://tirajehnote.blogfa.com

"آدمها وقتی سردشان میشود مهربانترند"
معمولا از خونگرمی ساکنین مناطق گرم تر کره زمین میگویند...بارها در مورد تورهای مسافرتی این رو شنیدم و یا توی مصاحبه ها خواندم..مثلا تفاوت زندگی در دوبی و کانادا و آدمهای این دو کشور( دوبی کشور محسوب میشه؟!)

اما شاید منظورتان همان سردی و گرمی فصلی است که گاهی سرمایش"آدمها را مثل پنگوئن به هم نزدیک میکند و میچسباند که یخ نرنند"..دلم خواست چهار فصل را دوباره بگذرانم که همین را محک بزنم..اگر عمری باقی باشد..
آگر اینطور باشد خونه رو همیشه سردتر نگه خواهد داشت..البته تاجایی که خدای نکرده عزیزانم و کسی سرمانخورد!

و اینکه...چقدر خوب لذت های بچگی را با روزگار بزرگسالی و آدمهای این روزها آمیخته کردید.

زمستون ها شب طولانی تره
مردم زودتر میان خو نه
بیشتر دور همن
وقتی سردشون میشه دست همو میگیرن
یجورایی مهربون ترن

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:12

ااااِ شرمنده. عذاب وجدان گرفتم از اینکه نظرمو گفتم.

زدی ترکوندی پستمو
دیگه الان فایده نداره
تا یکی از پستهات رو نترکونم دلم آروم نمیشه

گیل دختر سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:28 http://barayedokhtaram.blogfa.com

ای بابا آقای اسحاقی هواییمون کردید با این ویار سر صبحی ... منم هوس کردم یکی از اون روزای زمستونی دلچسبو ...

میدونی بدیش چیه ؟
اینکه ادم وسطهای زمستون هوس یه روز گرم تابستونی بکنه

گیل دختر سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:31 http://barayedokhtaram.blogfa.com

ولی من دیگه روزای آخر شهریور قشنگ بال بال میزدم از شوق مدرسه .... انقدر که دلتنگش میشدم ...شب آخر که از ذوق دیگه خوابم نمیبرد ... انقد خوشحالی میکردم که مامان اینا از دستم کلافه میشدن ... همون اوایل شهریور دیگه از تابستون خسته میشدم و هوای مدرسه میکردم ...

بابک سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:32

معلومه شما از اون بچه زرنگ ها بودی

کیانا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:43

من عاشق زمستونم. عاشق برف و تعطیلی و ...

از بقیه فصلا بیزارررررررررررررررررررررررررررم

کیانا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:46

نه اینکه فک کنین چون خودم وسط زمستون جف پا اومدم تو این دنیا دوسش دارما نه
بقول خودتون زمستون ادمارو مهربون میکنه و اینکه سرما باعث ارامشم میشه

یه حس خوبی تو زمستون دارم که هیچوخ دیگه نمیتونم تجربه ش کنم همه روزامو به عشق زمستون میگذرونم


درست برعکس جزی

به هر حال همه که مثل هم نمیشن
یه نفر مثل تو عاشق زمستون با شخصیت خانوم
یکی هم مثل جزی میشه دیگه

کیانا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:49

جزی جانممممم مرگ با سرما و برف که خیلی خوبه کم کم خابت میبره .یخ میزنی
خیلی خیلی بهتر از سوختن و جزغاله شدن یا حتا خفگیه


من مرگ تو برف و غرق شدن تو دریا و تصادف و مرگ مغزیو ترجیح میدم با انواع مرگ هاُخودتونم خلینااااااااا

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:54

کلا شما مرگ زجر اور و تدریجی دوس داری
من مرگ ییهویی رو ترجیح میدم ، یهو چشاتو ببندی و کات

کیانا جان درموردخل بودنت هم...ادم معقولی به نظر میرسیدیولی فقط به نظر میرسیدی عزیزم:دی

جزیره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:56

بابک خان من هماز اون بچه زرنگا بودم به خدا.زمونه اینجوریم کرد:دی

با تو نبودم جزی ضد حال

کیانا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:57

اره دیگه مرگ زجرکشی خووووبه ُحال میده جزییییی
برو دختر بروووووووووووووووووووووووو


منم جز همون بچه درسخووونامممم

عسل سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:03 http://rainymoment.blogfa.com

کسی منو صدا زد؟ گفتین عسل
آی گفتی بابک خان، من خودم تابستونیم اما عاشق پاییز و زمستونم. عاشق سوز و هوای سرد. وقتی که دستاتو بگیری جلو دهنتو و ها کنی توشون که گرم شن. ویاراتون واگیرداره ها

اون عسل با این عسل فرق داره خواهر جان

الهه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:17 http://khooneyedel.blogsky.com

دلم هوای تصویر نیمهٔ سمت راست هدر وبلاگت رو کرده(واج آرایی کسره رو داشتی جان من!؟!)....یه منظرهٔ یه دست سفید....
البته من هیچوقت نتونستم بفهمم دقیقا کدوم فصل محبوبترین فصلمه....هرکدومش رو یه جور دوست دارم...کلاً آدم چهارفصلی ام من
ولی به شدت دلم برای برگریزون پاییز و سفیدی برف زمستون تنگ شده...فقط یه معضلی دارم تو فصل سرما!اونم اینه که صبحها اصلنننننننن دلم نمیخواد از رختخوابم بیام بیرون!یعنی عاشق اینم که وقتی صبحها هوا ابری و تاریکه و سررررد،چشمامو باز کنم،ببینم صبحه ولی میتونم بخوابم،بعد باز چشمامو ببندم و لالا!

ای گفتی
اینکه بیدار شی و ببینی لازم نیست که بیدار شی خیلی خوبه
بعدش بگیری تخت بخوابی

الهه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:20 http://khooneyedel.blogsky.com

تعبیرت از روزای آخر شهریور و تشبیهش به ته موندهٔ عسل تو شیشه فوق العااااده بود بابک...هیچوقت اینجوری بهش فکر نکرده بودم اما دقیقاً همین حس رو داشتم روزای آخر شهریور

مرسی

جعفری نژاد سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:38

پاراگراف اول محشر بود ، بدون اغراق می گم که ذوق کردم با خوندنش

ضمنن باید عرض کنم خاطره بازی خودتان را نسوزاندید اما به طرز غیر منصفانه ای پست چرکنویس بنده را نابود کردید با این گفتن از تغییر فصول و تغییر علایق آدم ها

تا ما باشیم دیگر نگذاریم پست هایمان توی چرکنویس خاک بخورد

در مورد baby Check هم فعلا عرض خاصی ندارم
می بینی چه بچه ی مودب و سر به زیر و خوبی شدم ؟

آقا تو هم خوب هرچی ما میگیم میگی پست تو رو سوزوندیم
یه بار باید یه نگاهی به این پستهای چکنویست بکنم

مارال سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:38

آدمهای امروزی همه سرد شدن نا مهربان ولی باهات موافقم در مورد سرما ومهربانی ..تابستان را اصلا دوست ندارم با این وجود که میرم مملکت خودم ولی یک جورایی پاییز وزمستان ایران دوست دارم

ایشالا هرجا هستی خوش باشی مارال جان

yasna سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:42 http://delkok.blogfa.com

سلام پسرعمو
من دقیقا این روزا همین ویارها رو دارم..... این روزا که میرم بیرون این بچه مدرسه ای ها مشغول خریدند کلی این ویارهام تازه میشه و ناخوداگاه میرم سمت این لوازم تحریر فروشی های یه دستی به دفترها می کشم .... ولی من کلا تمام شدن شهریور به عشق خرید کفش و لباس دوست داشتم... همیشه تابستون کلی نقشه می کشدیم که امسال از دفتر سیمی ها میخرم... از اون کوله ها که جا لیوانی اره ... امسال کفش ای دی داس ....

ولی راست میگی انگاری آدما وقتی سرشونه مهربان ترن...اینجا که اینجوریه..نمی دونم گرما کلافشون میکنه.... یا زمستونمون بهاریه؟... وولی از همون کرسی های خونه های مادر بزرگا که همه رو دور هم جمع می کرد هم میشه فهمید زمستون دوست داشتینه...

دقیقا منظورم همین بود که تو سرما ادما بیشتر توی خونه و پیش همن

جعفری نژاد سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:47

یکی از تفریحات نه چندان سالم اواخر تابستانم این بود : دوره ی ابتدایی دخترک به صورت غیر قابل وصفی از مدرسه رفتن بیزار بود از بس که وابسته بود به خانم جان
آن روزها تلویزیون و مشخصن برنامه ی کودک چند روز مانده به آغاز مدرسه ها آهنگی پخش می کرد با این مضمون : " مدرسه ها واااا شده ... همهمه بر پا شده ... با حضور بچه ها ... مدرسه زیبا شده "
وقتی این آهنگ پخش می شد صدای تلویزیون رو بلند می کردم و خودم هم همسرایی می کردم با خواننده ی آهنگ و به دخترک پوزخند می زدم اون هم گوله گوله اشک می ریخت از غم آغاز شدن فصل مدرسه ...

الان که فکر می کنم می بینم امسال که نیست حداقل از شنیدن این آهنگ که بعید می دونم خاطرات زیاد جالبی رو براش زنده کنه راحت تره .. زندگی چیزای بدشم خوبه ، چیزای خوبشم بده ، می بینی کیا ؟!

زندگی چیزای بدشم خوبه ، چیزای خوبشم بده

یعنی هلاک این جملتم مملی

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:53

سلام به همگی..
خوب نظر من که واضح و مبرهنه و نیاز به توضیح بیشتر نیست..
عاشق پاییز و زمستون..و یک دائم المدرسه فعلا...

شما حقته خانوم معلم
یه کم ببینید ما کارمندهای تمام سال چی می کشیم

مشق سکوت- رها سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:53 http://mashghesokoot.blogfa.com/

این روزها صحبها با حال و هوای خاصی بیدار میشم، از این باد خنکی که می خوره به صورتم کلی انرژی میگیرم از این هوای تاریک لذت میبرم
انگار زندگیم رنگ دیگه ای گرفته

و صد البته خداروشکر میکنم که مدرسه نمیرم. تو کل دوران تحصیم متنفر بودم از مدرسه رفتن، نه از صبح بیدارشدن و اینهانه، از خود مدرسه بدم می اومد. از لباس مدرسه، کلاس درس، معلمها، دبیرها

ولی من اون روز اول مهر خیلی شوق و ذوق داشتم واسه پوشیدن لباس و کفش نو

مموی عطربرنج سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:56 http://atri.blogsky.com

وویییییییی!امسال اول مهر شنبه ست و غروب روز جمعه!!!حالا همچین حال من گرفته ست که انگاری من می خوام برم مدرسه!!

عیب نداره
حقشونه
سه ماه خوردن و خوابیدن ما رفتیم سر کار
حالا باید تقاص پس بدن

تیراژه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:02 http://tirajehnote.blogfa.com

"وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه اورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است"
احتمالا اخوان ثالث نازنین از سرما گریزان بوده
اما تو اغلب شعرهای ما زمستون و خزان و سردی نشونه ی بی مهری و بی دل خوشی و یاس و تنهایی و جداییست
یه چیزی هم هست
به قول افشین مقدم عزیز" زمستون ..برای تو بهاره پشت شیشه.."
خیلی فرق هست بین بچه بالاشهری ای که زمستون براش مساوی اسکی و برف بازی تو درکه است
با بچه روستایی ای که بایدلرزون لرزون تو برف پیت نفت رو از تو حیاط بیاره و بریزه تو بخاری نیمسوز
نمیدونم...حس میکنم معنای خیلی چیزها به خیلی چیزها بستگی داره..

الان مثلا تیریپ بچه پایین شهریا رو در میاری ؟

مستان سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:05

من واقعا ایمان دارم زمستانها آدم ها عاشقترند....
عاشق پیاده روی زیر برف تو یه پارک پر از درختم. و تماشای آدمهایی که به بهانه ی سرما به هم چسبیدند و عاشقانه همدیگرو تو آغوش گرفتن...
عاشق دیدن گرمای محبت و عشق توی سرمای چند ده درجه زیر صفرم...
بابک خان چن روزی مسافرت بودم و به نت دسترسی نداشتم... دیر رسیدم برای عرض تسلیت...
انشا الله روح پدربزرگتون کنار مادربزرگ گرامیتون آروم باشه...
داغ پدربزرگ برای من از دوری هر کسی سخت تر بوده و هنوز هو بعد از 12 سال برای پدربزرگم دلتنگی می کنم. امون از آبنباتهای پدربزرگها که با همه ی شیرینیشون بعد رفتنشون همیشه تلخ ترین میشن.

ممنون مستان عزیز

خانمی سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:26 http://monastories.blogfa.com

منم عاشق خنکی و نسیمم ! گرمای تابستان کلافه کننده است !

بیبی چک رو خوب امدی اقا بابک

عارفه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:31 http://inrozha.blogsky.com/

خدا کنه مدرسه ها تعطلیل بشه چه قدر منتظر برف تعطیلی مدرسه بودم

منم زمان مدرسه از این روزا بیزار بودم ...
ولی وختی یکم از مدرسه میگذشت خیلی بم حال میداد ...
کلا تمام فصل شرایطه خاص خودشو داره و وختی به اخر یه فصل میرسم یه جورایی زد حاله

بعدش عادت می کردیم
ولی تا عادت کنیم دهنمون صاف می شد

افروز سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:38

اوهوم باهات موافقم سرما بهانه خوبیه برای رفتن تو آغوش کسی که دوستش داری ولی من دلم هیچ وقت برای شبها و روزهای سرد تنگ نمیشه شاید دلیلش اینه که تو زمستون همیشه مریضم ولی عاشق پاییزم با تمام زیباییهاش انقدر دوست دارم این فصل رو که حتی وقتی بچه بودم و می دونستم پاییز یعنی مدرسه برای روزهای مهر روزشماری میکنم توی این فصل اصلن انگار یه آدم دیگه ام خوشحالم که داریم بهش نزدیک میشیم
در مورد baby check هم به جوابش اکتفا نکن بعضی وقتها اشتباه میگه برو آزمایش بده

امسال برو یه واکسن سرماخوردگی بزن
ایشالا که مریض نمیشی

آذرنوش سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 14:50 http://azar-noosh.blogsky.com

والا من که دیگه درمورد زمستون نظر ندم بهتره چون ما کلا اینجا ۴ فصل متفاوت نداریم....۳ فصل تابستونه ۱ فصل زمستونه
پس مسلما زمستونو دوست داریم...ولی یه چیزی که هست اینه که معمولا مردم شهرهای گرمسیر مثل شهر من خونگرم ترن به نظرم...تا اونجایی که من دیدم البته...
مثلا نسبت به تهرانی ها و کرجی ها به نظرم اینجایی ها خیلی خونگرم ترن...

در خونگرم بودن جنوبی ها شکی نیست
اما توی زمستون آدما و دقیق تر بگم اعضای خانواده بیشتر با هم هستند

تیراژه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:00 http://tirajehnote.blogfa.com

آذرنوش جان؟!
خواهر؟!
الان یعنی تهران و کرج رو جزو شهر های سردسیر محسوب کردی شما؟!
اونوقت اردبیل و شهر کرد و ابن جاها را در کجای جدول میگنجانید ؟!

فرشته سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:02 http://houdsa.blogfa.com

دقیقا حسی شبیه تو دارم...

دیروز صبح که میرفتم دانشگاه بو که میکشیدم بوی پاییز میومد...امروز تو کافه برگای زرد کف زمین نوید اومدن فصل محبوبمو میداد...

از شنبه زنده میشم با پاییز و زمستون...

بابت بیبی چکم دقیقا من میخواستم بگم این ویارات داره مارو مشکوک میکنه که خب به خاطر حجب و حیای ذاتیم نگفتم..خوب شد خودت گفتی...!!!؟:دی

بوی پاییز
چه خوب

عاطی سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:06 http://www-blogfa.blogsky.com/


چقدر خووب ک تابستون تمام می شه!

از گرما و رووزای طولانی-ش متنفرم!(با اینکه خاطرات بسیار قشنگی در این فصل دارم!)

ولی نسبت به فصلای دیگه هیچ حسی ندارم!و منتظر هیچ فصلی نیستم!

از مدرسه هم بی نهااااااااایت متنفرم م م م :دی

مرسی از پست زیباتوون:گل ل ل

قربان شما

پرچانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:10 http://forold.blogsky.com/

دقیقا برعکس من از زمستون متنفرم و وقتی سردم میشه عجیب عوضی میشم
این نظر اطرافیانمه خوو

گیل دختر سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:23 http://barayedokhtaram.blogfa.com

نه همیچین زرنگم نبودم ... اما با اینکه خیلی بچه درسخونی هم نبودم اما بازم مدرسه رو خیلی دوس داشتم ...

ثنا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:32 http://angizehzendegi.blogfa.com

با جمله اخرت موافقم.عجیبه که حس میکنم افکار و عواطف من و شاید برخی از ما هم خیلی مشابه شماست اما خوب هنر شما بهتر تحریر کردنه همین افکار و عواطف مشترک هست

توصیفات عالیههه.مثل توصیف کسانیکه دوس دارم قلمشون رو:گلی ترقی/پرویز دوایی و...

پست ویار صبحگاهی گرمابه رو هم الان خوندم.خیلی لذت بخش بود.
تو یک استعداد نویسندگی هستی که هنوز شکوفا نشدی!باورکن
میخام برم رشته پلو درست کنم،بعدم با همسر بریم دیدن کلاه قرمزی.اما اشتباه نکنید:من خوشبخت نیستم

ایشالا که خوش بگذره

م . ح . م . د سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:57

دارم فک میکنم اگه مدرسه ای بودم چقد این غروب جمعه ی 31 شهریور واسم لعنتی و مزخرف بود ! ینی خدا رو هزار بار مرتبه شکر که تموم شد رفت پی کار و زندگیش !

حس بدی بود حس آخرین روز تابستون

م . ح . م . د سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:59

منم اون موقع ها تابستون رو خیلی دوس داشتم !
و زمستون رو ...
هر دوش ربط داشت به مدارس دیگه
تابستون که همش تعطیلی
زمستون هم به خاطر برفش !
چون اراک ما یه منطقه ی سرد سیره و خیلی برف میاد همیشه یکی دو هفته تعطیل بودیم ...
یادمه سال 86 بود که دمای اینجا رسید به 50-
اون سال مشکل گاز برای شمالی ها پیش اومده بود
من دبیرستان بودم
مدارس اینجا سه هفته پشت هم تعطیل شد !
ینی آی کیف داد ...
از پائیز متنفر بودم و بهار واسم فرقی نداشت
اما الان نه ، احساس میکنم پائیز رو خیلی دوس دارم
اون حال و هوای ناب و دلگیریهاشو ...
اون زود شب شدن هاشو
اون بارونشو
اون حس عشق و عشق بازیشو ...
اما بدجور هم هوس برف بازی کردم ...
پارسال زمستون خوبی نبود
خدا کنه امسال پر برف باشه

ایشالا امسال برف زیاد بیاد

مریم انصاری سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:20 http://ckelckeman.blogfa.com

درس و مدرسه، خیلی لذت بخشه... ولی اولین روز مهر، خیلی چندش آوره به نظرم.

مخصوصاً برای بچه هایی که مدرسه شونو عوض کردن.

اتفاقا من روز اول مهر رو دوست داشتم
چون معلم ها هیچکدوم درس نمی دادند

خورشیدـ دنیای خورشید سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:23 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

والا ما که اینجاسه فصل تابستون داریم و مقادیری یواشکی پاییز ... فصلی به اسم زمستون نیس کلا ..

ولی عاشق همون پاییزش و باروناش هستیم ... با اینکه باز هم برگ ریزون اونجوری نداریم ... ولی هوای ابری و گرفته و سوز صبح هاش رو دوست داریم شدددیییددد ....

ایشالا امسال آسمون شهرتون زیاد بباره

خورشیدـ دنیای خورشید سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:26 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

به جزیره :

دور از جونت خواهر ... بعد از هزارسال ... ولی مرگ بر اثر سرما که مرگ بد و دردناکی نیس ... مث خواب می مونه ...

دیدی تو فیلما اینایی که سرما گیر کردن هی به خودشون میگن : نخواب والا می میری ؟ آدم می خوابه و دیگه خواب به خواب میشه ...

البته دور از جون شما ... هفت قرآن وسط ... بلا به دور ... ( آیکن یه خورشید اسفند به دست و در حال ورد خوندن و فوت کردن )

احمد سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:30 http://serrema.persianblog.ir

آی گفتی , چه حال گیری بود روز های اول مهر ماه که باید از خواب پا میشدیم ...
خیلی زیبا به تصویر کشیدی
واقعا پاییز و زمستون خیلی دوست داشتنی ان , من که عاشقشونم , واقعا درست گفتی , آدما توی سرما مهربون تر میشن و آغوش ها گرمتر ..
البته اگه زمستونش از اون رمستون های اخوان ثالث نباشه ...

درست گفتی احمد
منظور اخوان واقعا خود زمستون نبوده
یعنی منظورش فصل زمستان نبوده

فرزانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:42 http://www.boloure-roya.blogfa.com

هیچ وقت یادم نمیاد که از تابستون خوشم اومده باشه. همیشه ازش بدم میومد. الان مهمترین دلیلم اینه که گرما حسابی اذیتم میکنه. یعنی اگه کار واجب و فوری نداشته باشم تابستون ها فقط میام سرکار و میرم خونه اینقدر که از گرما متنفرررررررم. عوضش عاااااااااشق پاییز و زمستون هستم. فک کنم من باید می رفتم کشورهای سردسیری زندگی می کردم;) خدا رو شکر که داره تمووووووووم میشه.

خدا رو شکر

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:47

یعنی من عاشق اون پاراگراف آخر شدم خیلی قشنگ بود!!! خدا کنه فردا مدرسه ها تعطیل باشه .... یعنی این جمله رو چقدر تکرار کردیم! ۱۲ سال به طور مداوم و هیچوقت خسته نشدیم!

+ منتظر جواب تست هستیم!!! به قول این قدیمیا ایشالا پسره!!!

یادش به خیر
چقدر آرزو کردیم

مبارزگر سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:51 http://www.stargirlnote.blogsky.com

من از ته قلبم دعا میکنم زمستون امسال گرمترین زمستونی باشه که زمین به خودش دیده......


فقط به خاطر آذربایجان...........

چه آرزوی خوبی

بانوی اُردیبهشت سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:55 http://zem-zeme.blogsky.com

من که دارم لحظه شماری میکنم واسه باز شدن دانشگاه ها!!
ولی مدرسه و دو سال، تایم ِ ثابت ِ صبح اونم واسه هنرستان مدرسه رو زهر کرد واسم!

+ پریروز این آهنگ" باز امد بوی ماه مدرسه "رو تی وی داشت پخش میکرد.. منم ولوم رو بردم بالا.. و نکته ی عجیبش استرسی بود که از شنیدنش داشتم.. یه استرس مثل همون استرس صبح بیدار شدنای دوران مدرسه!!!

برای ما کارمند جماعت که صب بلند شدن شده عادت

بانوی اُردیبهشت سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:56 http://zem-zeme.blogsky.com

لایک به کامنت مبارزه گر

+ واقعا الان اونا چیکار میکنن تو اون سرما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد