ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به خاطر لطف و محبت تک تک دوستانی که دیروز و پریروز و امروز همه جوره سنگ تموم گذاشتند
تک تک دوستان با محبتی که با کامنت و اسمس و تلفن حسابی شرمنده ام کردند اندازه تموم دنیا ممنونم .
دست تک تکتون رو می بوسم و امیدوارم خدا بهم فرصت جبران محبتهاتون رو بده ...
از آقای مسعود چنگیزی ، مدیر بامرام و معرفت و دوست داشتنی بلاگ اسکای که اولین نفری بود که کامنت گذاشت و از تولدانه ،آبجی نرگس و یسنا و مریم و محمد و جعفری نژاد و عارفه و دنیز و دکتر بابک به خاطر دستخط قشنگشون
و از میلاد و سمیرا خانوم و هلن و هاله و تیراژه و الهه و فرزانه و دل آرام به خاطر مهمونی غافلگیرانه دیشب و هدیه ارزشمندی که به من دادند اندازه همه دنیا متشکرم .
و از مهربان عزیزم به خاطر همه خوبی هاش و تحمل هاش و هدیه قشنگش ممنونم .
این دو سه روز انقدر انرژی خوب برای من فرستادید که هیچ وقت نشستن پشت این مانیتور و نوشتن برای شما خسته ام نخواهد کرد .
جز شرمندگی چیزی ندارم
دوستای گلم ! ممنونم که هستید ...
چرا ماچهایی که کردمت رو نگفتی
اووووووووووووووووووووووه
اول شدم
ایول به خودم
دوم
دست همه درد نکنه
ما که دور بودیم و نتونستیم تو جشن و شادی شما قدمی برداریم...
ایشالله همیشه شاد باشید و لبخند مهمان همیشگی لبهاتون
ایشا... همیشه دورهم جمع شدن ها واسه شادی و خوشی باشه
و ایشا... همیشه شاد و پرانرژی باشید
ایشالا همیشه به همین خوشی و سلامتی بابی جان ...
میگما یه چیزی فکر کنم بهترین حسن کوچ کردن من به این بلاگ اسکای این بوده که زودی از آپ شدنت خبر دار میشم و مثل قبلنا جا نمیمونم
آخییییی نازییی چه دوستای خوبی..
حسودیمان شد پسر عمو ما که همیشه تولدمان با عید یکی می شود نمی فهمییم کی چند ساله می شویم... می خواهیم کمپین تشکیل دهیم در جهت حمایت بنده خداهایی که تولدشان فروردین است...
تولد صد سالگی ان شا ا..
ممنونیم که هستی ... اونقدر خوب و نازنین که شاید ذره ای و یا قطره ای از اون همه مهر جبران نشه هیچوقت .
شوخی نیست وقت گذاشتن و نوشتن و "شادی" خواستن برای آدمهایی که شاید هیچوقت نبینیشون ...
امیدوارم همیشه شاد باشی و خوشبخت در کنار مهربان عزیزم که عاشق خنده هاشم ...
از خدا میخواهم بهترین ها نصیبت شود همیشه .
باعث آشنایی همهٔ ماهایی که دیشب برات جشن گرفتیم و گفتیم و خندیدیم و بهترین خاطره برامون باقی موند،خود تو بودی بابک جان...دوستیهای امروزمون رو مدیون توییم....لایق بهتر از اینها هستی...پس دشمنت شرمنده.....
+به شدددددت از مهربان عزیزم تشکر میکنم...واقعاً بدون همکاری و هماهنگی مهربان،جشن دیشب غافلگیرانه نمیشد...
الهی که شاد باشین همیشه
الهه به نکته فوق العاده ای اشاره کردی . مهربان ... واقعا اگر همکاری همه جانبه مهربان نبود ، هیچوقت اون جور که باید و شاید جشنمون غافلگیرانه نمیشد . مرررررررسی مهربان
و یه تشکر ویژه از هاله عزیزم ، که پیشنهاد اولیه از ایشون بود . مرررررسی هاله
و مرسی از شما برای اینکه باعث و بانی این دوستی ها بودی و هستی .
منم از همهٔ دوستای خوبم که دیشب رو تبدیل به یه خاطرهٔ فراموش نشدنی کردن تشکر مکینم...الهی که دوستیهامون پایدار و همیشگی باشه.....
یکی این میکروفون رو از من بگیره!
آقای اسحاقی!
آقای پندار پارسا (pi.blogfa.com) (شاید وبلاگشون رو خونده باشین) توی یکی از پست هاشون نوشته بودن (عیناً کپی میکنم):
"حتما تا به حال بارها اتفاق افتاده که بنشینید و فکــــر کنید که اگر فلان چیــــز توی زندگیتان نبـــــــود چه اتفاقی می افتاد. اگر آدم خاص یا ابزار خاصی را نداشتید، چه می کردید. زندگی بدون ِ بعضی چیزها امکان پذیر نیست. بعضی از آدم ها، یا وسیله ها هستند که از بهشت آمده اند. خداوند آن ها را در زندگیمان قرار داده، تا دغ* نکنیم، تا تاب تحمل این همه بدبختی را داشته باشیم."
و برای من شخصاً... شما و همسرتون، همون آدم هایی هستین که از بهشت اومدین و خدا شما رو فرستاده توی زندگی من، تا با خوندن شما، دغ نکنم.
(اصولاً عادت به تعریف و تمجید بیخود ندارم. اگه این جمله های آقای پارسا، صادق نبود راجع به شما، هرگز این کامنت رو نمیذاشتم. )
(ببخشید کامنتهام جدیداً خیلی طولانی میشه نمیدونم چرا؟! )
شرمنده می کنی مریم خانوم
شما خودت خوبی که خوب می بینی
شب قشنگی بود و قشنگتر می شد اگر بعضی ها یه نمه خوش اخلاق بودن ...
اندر احوالات شیخنا
براوو به همۀ دوستای گل و احساس زیباشون و هدایای قشنگشون و مهربان عزیز که امیدوارم خانه تان و دلتان همیشه به هم و با هم گرم باشه .
پس عکسها کو ؟؟؟؟
من منتظر دیدن کلی عکس با صورت شطرنجی بودم
هاله جان تظا.هرات لازمه!منم دنبال عکسامونم !!!!
یعنی مولول باید شعار بدیم الان؟؟؟؟
بلی...فقط بلند و رسا!چون فکر کنم صاحبخونه الان خواب هستن و باید بیدارشون کنیم!
باشه
مثل دیشب داد بزنیم خوبه ؟؟؟؟
احیانا کسی این حول و حوش مشغول درس خوندن نیست
دیشب بچه های ساکت و خوبی بودیم بابا!!!(آبرومون رو حفظ کن هاله جونم!خیلی زیرپوستی اشاره کن که چقدر شلوغیم ما!)
بعضی ها که مدام تو دست و پا بودن (دل آرام منظورم نیست ها )
بعضی ها که ما رو کشتن تا چهار تا خط بنویسن (تیراژه منظورم نیست ها )
بعضی ها هم که به دلایل زیاد قرار بود پودر بشن (میلاد منظورم نیست ها )
بازم بگم مولول ؟؟؟؟؟
ایشالا 100 سال زنده باشین.
دست همه ی بچه ها درد نکنه جمیعاااااا".
حیثیت همه رو یکجا به فنا دادی هاله جونمدیگه اگه ادامه بدی به بزرگترای جمع میرسیم خیلی بد میشه!ولش کن
والا من که در سکوت محض ، دست به سینه اون گوشه نشسته بودم .
بنده به نمایندگی از وبلاگ خزگیریات، از شما تشکر می کنم که این جمع رو خودت دور هم جمع کردی
این بابک گل نازنین ما نبود، که الان من یا بقیه دوستان همدیگرو نمی شناختیم
پس محبت از خودت شروع شده بابک
بخاطر همینم هست که برای تک تک ماها ارزشی داری که با هیچی قابل قیاس نیست
و این جشن کوچیک یه هدیه ناقابل و غافلگیرکننده بود برای همه ی خوبیایی که به ماها داشتی و جدا کوچیک بود چون در قبال خوبی های تو مثل قطره بود در مقابل دریا
خلاصه اینکه ما ممنون توایم
منم مثل بچه ها از مهربان خانم خیلی خیلی مچکرم که امر خطیر و نفس گیر پنهان کاری رو تا لحظه اخر حفظ کردن و نذاشتن بفهمید ما چه قصدی داریم
و همین
من رسماً الان به فهم تازه ای از لغت "سکوت" رسیدم با ارشاد و کمک دوست عزیزم دل آرام!
خداییش دلم برای مهربان سوخت ... خیلی اذیت شد ...
حالا الهه جان یکی نیست به این هاله بگه نه اینکه تو خیلی اروم و ساکت یه گوشه نشسته بودی
دلارام خیلی اروم بود واقعا، فقط نمی دونم چرا نزدیک بود از کافه بندازنمون بیرون انقدر ساکت بود از شیطونی
وای مولول دلی راست می گه رفته بود یه گوشه نشسته بود ... فقط کم مونده بود کتک بخوره ... من نمی دونم چرا یه گوشه نشستن اینقدر ....(سکوت محض یعنی این )
میلاد جان من دارم پشت درهای بسته مذاکره میکنم با هاله که پودرت نکنه و از سر تقصیراتت بگذره!اونوقت تو با چنین کامنتی تمام تلاشهای من رو نابود میکنی؟!
پودرت رو میریزیم به دریا یا میسپاریم دست باد
ای بابا الهه جان، این هاله که همش در تبل تو خالی میکوبه، زیاد نگران نباش
این جریان پودر شدن هم حکایتی مشابه داره
(ایکون میلادی که در حال در رفتنه)
الهه پودرش رو میریزیم تو یه کیسه ... درش رو سفت می بندیم ... بعد کیسه رو می اندازیم وسط خیابون که یه تریلی هیجده چرخ بیاد از روش رد بشه
چطوره ؟؟؟؟؟
میلاد !!!
آقای کافی شاپی در حالی که اشک توی چشمهاش حلقه زده بود رو به من گفت : تو (یعنی من !) بین این دوستانت خیلی مظلومی
وای هاله!اونوقت پودرش همه جا پخش میشه!بعد همه جا میلادی میشه!بعد شاید تاریخمون هم میلادی شد!بعد خیلی خارجی میشیم!نه؟!!
کاش اسم میلاد "هخامنش" بود!
مطمئنی دلی جان ؟؟؟؟
لحظه ای که قرار بود از در کافی شاپ بیام بیرون رو یادته ...
آقاهه رو که یادته ؟؟؟؟ بیچاره کم مونده بود گریه کنه نه؟؟؟
دلی!!!خود آقای سهیل این رو گفت؟من دیدم بغض کرده ها!نگو واسه تو دلش سوخته بوده!من فکر کردم به بابک حسودیش شده!
اره دلارام راست میگی فقط من نمیدونم چرا موقعی که این ها رو داشت به تو میگفت ما نبودیم
آره به خدا الهه ....
این میلاد خیرش حتی به تاریخ هم نمی رسه
نه بابا!
آقاهه از غم دوری ما داشت گریه میکرد که فضای کافی شاپش رو برای مدتی کوتاه نورانی کرده بودیم
مخصوصا از درد فراق من و دلی!
نه دلی؟
به هاله :
آقای کافی شاپی خیلی هم خوشحال بود از دیدن من
به الهه :
دیشب اشاره نکردم ریا نشه . پس تو هم متوجه شدی
به به جمعمون جمع بود فقط این یکی یه دونه بدون سوم شخص غایب کم بود
به میلاد
تو در حال فرار از دست هاله بودی که پودر نشی
به تیراژه :
آرررررره
به به ببینید کی اومده، تیراژه خانوم
هاله همونی که خیلی سریع متن رو نوشت
یکی یه دونه ی بدون سوم شخص غایب دیشب سوم شخص دار میشد اگه شماها کمی رفاقت به خرج میدادین!
که ندادین!!!
هررررر
تیراژه هم اومد!بزن زنگو!
تیراژهٔ من!جریان صندلی رو که یادته نه؟!همون دیشب باید کار میلاد رو یه سره میکردیم!!!
بازم تولدت مبارک کیامهر
واییییییییییییییییییییی
جریان صندلی که بی نظیر بود الهه
حتی یادآوریش هم خنده داره
تیراژه ما که گفتیم پاشو به اون آقا ریشوئه کیک تعارف کن!خودت گفتی نه!شانس یه بار در خونه آدمو میزنه!