جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

پاگنده

 

 

 خیلی سال پیش توی یک برنامه رادیویی برای اولین بار نام هوشنگ مرادی کرمانی را شنیدم. 

آنوقت ها کتاب قصه های مجید بین نوجوانان بسیار محبوب بود ولی سریالش هنوز ساخته نشده بود و من هم کتابش را نخوانده بودم . 

هوشنگ مرادی کرمانی در جمع تعدادی از طرفدارانش داشت خاطره ای می گفت از نوجوانی خودش که در روستایی در حوالی کرمان زندگی می کرده است . گویا توی روستایشان قلی نامی بوده است که انقدر توی سنگ و خاک روستا پابرهنه راه رفته بوده پاهایش بسیار بسیار بزرگ شده بوده و اهالی روستا به خاطر پاهای بزرگش او را مسخره  

می کردند و به او می خندیدند. پاهای قلی انقدر بزرگ و بدقواره شده بوده که دیگر هیچ کفشی به پایش نمی رفته است و ناچار بوده پابرهنه راه برود .

مرادی کرمانی که در آن زمان کودک بوده است برای دایی اش که در تهران زندگی می کرده نامه می نوشته و التماس می کرده که دایی برایش کفش و کتانی بفرستد که یک وقت به درد قلی دچار نشود و مردم به خاطر پاهای بزرگش او را تمسخر نکنند . 

روزی که که این برنامه از رادیو پخش می شد من هم کودک بودم و ابدا فکر نمی کردم یکروز خودم مثل قلی یک پاگنده بشوم ... 

 

راستش من نه پابرهنه روی سنگ و آسفالت بازی کردم و نه از این پاها خیلی کار کشیدم . سیفعلی آقا ٬جد پدری ام را که ندیدم اما حاجی عبدالله بابا بزرگم ٬پیرمرد کوتاه و نحیفی بود و پدرم هم با وجود تناسب اندام خوبی که دارد شماره پایش خیلی کوچک تر از من است . 

 

یادم هست پانزده سالم بود که کفش های بابا راحت اندازه پایم شد و چون کفش های بابا همیشه نو می ماند شده بودم بلای جان کفش هایش ... 

هیچ کفشی توی پایم بیشتر از چند ماه دوام نمی آورد بس که توی زنگ های تفریح فوتبال و پاس اول بازی می کردیم و به هیچ جسمی که قابلیت تحرک داشت هم رحم نمی کردیم . توپ و قوطی پلاستیکی و سنگ و .... 

شماره پایم که از بابا بیشتر شد بنده خدا نفس راحتی از دست من کشید .  

 

یکی از سوژه های خنده همیشگی کورش تمدن همین ابعاد و اندازه پای من است . شماره پای کورش نمی دانم چند است ولی خودش که مثل دختر مدرسه ای ها کفش های کوچک می پوشد نمی دانم ۳۲ یا ۳۴ یا هرچی ... 

 

از همان قدیم ها که با کورش رفیق جان جانی بودیم و همه وقتمان با هم می گذشت هر وقت برای خرید می رفتیم  داخل کفش فروشی ٬ کورش خیلی راحت و قشنگ ده نمونه کفش می دید و پا می زد و یکی را می پسندید اما من راستش حق انتخاب زیادی نداشتم . وارد هر مغازه ای که می شدم و (  هنوز هم می شوم ) نمی گویم فلان کفش پشت ویترین را بیاورید بلکه می گویم : آقا اندازه پای من کفش دارید ؟ 

 

البته بعضی فروشنده ها که می خواهند مشتری شان نپرد نگاهی به پای من می کنند و با زبان بازی می گویند که آقا شما که پاهات چیزیش نیست . ما گنده تر از شما رو هم راه میندازیم ولی زهی خیال باطل ... وقتی پنج - شش جفت از کفش های گردن کلفتشان را می آورند و در برابر عظمت گام های ما کم می آورند به شکر خوردن می افتند و تسلیم می شوند . 

 

قبلاها وقی کورش توی مغازه مسخره ام می کرد و می خندید ایراد نداشت چون خودمان تنها بودیم اما طی این چند سال گذشته که معمولا قبل از عید با همسرانمان می رویم خرید ٬ اوضاع بدتر است چون حالا سه نفری به من می خندند . 

این است که ترجیح می دهم به تنهایی بروم خرید کفش و به درد خودم بسوزم و بسازم . 

 

این مشکل توی شرکت هم هست . وقتی کفش کار به بچه ها تحویل می دهند معمولا هیچ کفشی اندازه من نیست و کفش من برگشت می خورد و چند وقت بعد با شماره بزرگتر   بر می گردد . 

  

امیدوارم با خواندن این انشاء قدر شماره پایتان را بدانید و بدانید پاهای آدم به غیر از بو دادن می توانند معایب و ایرادات دیگری هم داشته باشند . 

 

 

 

نمی دونم توی چه فیلمی بود که شخصیت زن داستان به شخصیت مرد می گفت : هر وقت تونستی ۵۰۰ متر با کفش پاشنه بلند راه بری اونوقت می تونی زن ها رو درک بکنی . 

اگر واقعا ملاک درک شخصیت زن ها راه رفتن با کفش پاشنه بلند باشه بنده هیچ وقت نمیتونم خانم ها رو درک کنم .  

چون بعید می دونم هیچ کارخونه ای کفش پاشنه بلند سایز ۴۶ ساخته باشه .  

 

++ به منظور انبساط خاطر دوستان یک مقدار در مورد ابعاد و اندازه پاهایم اغراق کردم . امیدوارم که از من کینه به دل نگرفته باشند و روز قیامت که اعضاء و جوارح آدم بر علیه او شهادت می دهند نامردی نکنند زیر آب ما را بزند ... 

 

 

نظرات 56 + ارسال نظر
محبوب چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:00 http://mahboobgharib.blogsky.com/

بالخره ما هم یه بار اینجا اول شدیم


پای بزرگ هم خوبه... عیب نیست، میتونه وزن بیشتری رو تحمل کنه...

شما تاج سری آبجی جان
شما همیشه اولی

آوا چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:04

وای خیلی باحال بود..خوشمان آمد دم
صبحیخب خوبیِ سایز کوچیک پا
اینه که قدرت انتخاب بالاتر میره. و
واسه سایزهای بزرگتر برعکس...
خواهرزادهء پسری مانیز دقیقا مثل
کوچکی شما ، هردوسه ماه یکبار
کفشش باید عوض شود و سایز
بزرگ پا که یا جورابهایش سوراخ
می شود زود به زود یا تنگی و
پارگی ِ کفش موجبات ِ خرید
کفشی دیگر را فراهم
می آورد.تنتان سلامت بابک
خان جان....................
یاحق...

ممنون آوای عزیز

سولماز چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:20 http://arooseghogha.blogfa.com/

حالا باید کلی وقت بزارم واسه وبلاگتون

قشنگه قشنگه قشنگه

ممنون

سولماز چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:22 http://arooseghogha.blogfa.com/

راستی من بی اجازه لینکتون کردماااااااااااا

لینک کردن اجازه لازم نداره خانوم

مموی عطربرنج چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:25 http://atri.blogsky.com/

کلا خانمها غیرقابل درک هستن! هیش کی نمی تونه جاشون باشه! چون تو زندگی با اون روحیه لطیفشون رنج زیاد می کشن!!!

چه عرض کنم

محمد مهدی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:29 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

پاهای بزرگ با گامهایی بزرگتر ...

آقا چوبکاری نفرمایید

هدی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:29

فیلم آتش بس بود که اون مشاوره به گلزار میگفت این جمله رو...
درکتون میکنم چون برادر منم مشکل شما رو داره و طفلک همیشه حسرت کفشای دوستاشو میخوره... چون انگار واسه پاهای بزرگ زیاد کفشای شیک نمیدوزن... و کفشای سایز بزرگ یجوری دوخته میشه که پارو بزرگتر از حدی که هست نشون میده...

دقیقا همینطوره
من کلا دو تا انتخاب بیشتر ندارم
کفش با بند و بدون بند
قیافشون هم عین همه
یکی درمیون می خرم و می پوشم
شیش ماه این شیش ماه اون

کاسپر چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:49

سلام بابی ...
پس پاهای تو هم مثل من قبر بچه س یجورایی
حالا اینا یه طرف پنجه پهن هم داشتن یه طرف ببین دیگه چه شود ...

دقیقا
قبر بچه

در انتظار پایانی بدون آغاز دوباره چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 10:53

دلم مرگ میخواهد...
هرچه سریع تر..
هرچه آروم تر.
تا خود قیامت هم کسی نفهمد این آدم مرد ؟ گم شد ؟ چه شد آخرش ؟

نیمه جدی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 11:11


این یارو فلپس ، گویا دست و پای بزرگش بهش کمک می کنه برای شنای خیلی خوب. برای همینم مدالارو درو می کنه و اینا! یعنی حسنای زیادی داره گویا.

شناگرم نشدیم که فایده کنه

حورا چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 11:33 http://www.nime.blogfa.com

باز هم خدا را شکر کنید که برایتان کفش پیدا می شود . پدر بزرگ من (البته فکر کنم شماره پایش همین 46 -47 بود) باید سفارش می داد برایش کفش می دوختند چون اونموقع ها کفش سایز بزرگ نداشتند!

معمولا برای این شماره ها کفش کم دوخته میشه

سایه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 12:00

بهار چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 12:34 http://naranjotoranj.blogfa.com

من همیشه اینجور وقت ها می گویم اگر قرار بود به اندازه سایز پای آدم شانس هم بدهند من (پناه بر خدا) از زانو به پایین و چه بسا از بالاتر از زانو به پایین هیچ چیزی که بشود نامش را پا گذاشت نداشتم!

حالا خدا را شکر شانس آورده ایم پا داریم!!!

این را گفتم که بدانید داشتنش بهتر از نداشتنش هست.
حتی در این ابعاد!!

مسلما همینطوره

تلخند خانوم چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 12:49

درود

چنین دل گنده ای همچنین پای گنده ای را هم می طلبد

آیکن سرخ شده گونه ها از شرم

فرزانه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 13:41 http://www.boloure-roya.blogfa.com

این پست منو یاد آدمی انداخت که همیشه تو اتوبوس های میدون انقلاب به پایین رفت و آمد داشت. تابستون و زمستون پابرهنه بود و آبنبات و شکلات می فروخت. جثه درشتی داشت و بیشتر شبیه یه غول بود اما مهربون. اگر کسی پول هم بهش نمیداد بازم بهشون شکلات میداد. اون وقتا من بچه بودم و همیشه ترسیدم ازش بپرسم چرا پابرهنه هست.

بنده خدا

مامان ناهید چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:00 http://denibey.blogsky.com/

سلام پسرم خداوند هر چیزی را که به ادما میده بی حکمت نیست خدا را شکر کن چون هیکل خوب بهت داده سلامتی خوشگلی اقایی دیگه هر چی بگم کم گفتم پای بزرگ عیب نیست همه چیز را با تناسب داده قربونت برم ناراحت نباش قابل توجه اونایی که به پسرم خندیدن .پسرم ناراحت نبا ش از نظر من تو هیچ عیبی نداری خیلی هم خوش تیپ هستی.اگر خدای نکرده پا نداشتی چکار می کردی پس شکر من قربون خودت میرم وپای زیباتو می بوسم

مامان مهربون و گلم
اولا که من دست شما رو می بوسم
تو رو خدا اینطوری شرمندم نکن
تو محشری مامان
به خدا

دوم اینکه من واقعا از این قضیه ناراحت نیستم و ناشکری هم نمی کنم و البته انقدر هم مشکل حادی نیست این بزرگ بودن پا
یه مقدار برای شیرین شدن مطلب اغراق کردم

اونایی هم که به من خندیدن انقدر دوستشون دارم که از خندشون ناراحت نمیشم

قربونت برم مامان جان

مریم راد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:08 http://mmrad.blogfa.com

با اجازه صاحب خانه محترم:
مامان ناهید از این حرفتون بغض گلوم رو گرفت و اشکم جاری شد....

"اگر خدای نکرده پا نداشتی چکار می کردی پس شکر من قربون خودت میرم وپای زیباتو می بوسم"

من دست شما مادرهای مهربان را می بوسم...

باغبان چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:12

" عظمت گام های ما"
این تعبیر رو خیلی خیلی دوس داشتم

ممنون

مریم راد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:14

درکتان می کنم
چون هر دفعه که قرار است برای خواهر گرامی کفش بگیریم
انقدرررررررررررررر راه می رویم که از نا می رویم ....

آدم مثل شما خوش اخلاق باشد
پایش هم بزرگ باشد ... هوم؟!
خیلی هم خوب است

زیاد خوش اخلاق نیستم اتفاقا مریم

منتظر چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:22 http://hamid35.persianblog.ir

کاشکی منم یه فرق اساسی با بقیه داشتم!!!!!!!

فرق داشتن همیشه خوب نیست
و مطمئنا شما هم یک فرقی با بقیه دارید
امیدوارم فرق خوبی باشد

مهدی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:36

بسیار زیبا بود.

آقای مرادی کرمانی در حوالی کرمان زندگی کرده اند، لطفا این مورد را تصحیح کنید.

ممنون از توضیحت مهدی جان
نمیدونم چرا کاشان نوشتم
کاملا واضحه که هوشنگ مرادی کرمانی اهل کرمانه نه کاشان

جعفری نژاد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:04

اون شبی که خونه تون بودیم برات از مسعود نامی گفتم که بعض شما نباشه رفیق جون جونیمه ، خیلی با صفاست و از این حرفا ... اگه پاهای اونو ببینی دیگه به خودت نمی گی " پا گنده "

اما علاج مشکل شما پیش خودمه داداش
شما جهت ابتیاع کفش نباید بری کفاشی ، باید تشریف ببرین گاوداری ... بله ، گاوداری . برین اونجا با یکی از گاوهای محترم سر قیمت به توافق برسین ، بعد پاتون رو در اختیار آقا گاوه قرار بدین ( می دونی که چی می خوام بگم )... اینجوری هم پا برهنه نمی مونید ، هم می تونی پز بدی که پوشش پاهات تمام چرمه ، هم پاهات 12 ماه سال گرم و نرم می مونه ...

هرررررر

هررررررر
پدر تجربه بسوزه
رفیقت مسعود بهت یاد داد؟

لیلا چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:05

سلام
بسیار عالی
فقط یه نکته کوچیک، همان طور که آقا مهدی هم گفتن اقای مرادی کرمانی در یکی از روستاهای اطراف کرمان زندگی می کردن.

ممنون لیلای عزیز
اصلاحش کردم

الهه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:06 http://khooneyedel.blogsky.com

الهی بگردم...این پست برام خیلی ملموس بود...عرفان هم شمارهٔ پاش 45-46 هست..بستگی به دوخت کفش و قالبش داره...دبیرستانی که بود هرجا میرفتیم براش کفش بگیریم اندازه ش نبود...پنجه ش پهنه و اذیت میشد توی کفش...استیصال و غم رو توی چشمهاش میدیدم...واسه همین میبردمش مرکز فروش کفش...اونقدر از این مغازه به اون مغازه باهاش میرفتم تا اون چیزی رو که میخواد پیدا کنه...نه هر کفشی که فقط به پاش بخوره بدون هیچ زیبایی...حس میکردم رفتار من خیلی میتونه تو روحیه ش تاثیر بذاره...اینکه بدقلقی و اظهار خستگی کنم یا شاد و خندون باشم...دیده بودم نگاه فروشنده ها رو..اینکه پاهای بزرگ عرفان اونا رو هم متعجب میکرد و هم خسته..واسه همین اونقدر با جدیت و جذبه میرفتم توی مغازه ها و اونقدر با عرفان با احترام رفتار میکردم که به فروشنده بفهمونم که اگر پاش رو از گلیمش درازتر کنه و لبخند تمسخر بزنه صورتش رو چنگ میندازم...همیشه هم موفق میشدیم اگرچه به سختی...ولی نگاه عرفان تواون لحظه ها دیدنی و خواستنی بود...

الهه جان حالا چرا انقدر خشن ؟
چرا چنگ می زنی ؟
شما یه دونه اخم محکم بکنی طرف خودش قبض روح میشه

جعفری نژاد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:06

فقط راه حل بالا یه مشکل خیلی خیلی کوچیک داره : هر جا گاوه رفت باید تو هم باهاش بری وگرنه کفشت از پات در میاد

تو حاضری رفاقتی جای گاوه کمکم کنی ؟
میدونم که ظرفیتش رو داری محمد
دیدم که میگم
تعارف نمی کنم
حاضری ؟

جعفری نژاد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:14

خانم جان چند وقتیه مسافرته ...
الان که کامنت " مامان ناهید " رو خوندم یهو عین بچه های 4 ساله چشمام خیس شد
عجیب موجود و عجیبت تر نعمتیست این " مادر "

خدا مامان ناهیدت رو واسه تو و تو رو واسه مامان ناهیدت حفظ کنه جیگر جان

ممنون مملی

اقا محمد هستم چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:19 http://aghamohammad1.persianblog.ir/


من این وبلاگم رو خیلی وقته ساختم . ولی نمیدونم چرا خواننده هاش کمه. شما برا

وبلاگت خوب کامنت گذاشتنا.

برات ارزوی خوشبختی دارم.

ممنون

الهه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:21 http://khooneyedel.blogsky.com

تو یه راهپیمایی تو ممالک خارجه مردا ثابت کردن که میتونن با کفش پاشنه بلند هم راه برن...خیلی بیشتر از پانصد متر...البته راهپیمایی واسه همدلی با خانومها بود و اعلام مخالفت با تجاوز و خشونت علیه زنان..نه واسه کل کل و رو کم کنی...اینه که دیگه این نمیتونه شرط شناخت خانومها باشه....باید برگردیم به مواضع قبلی..همون بحث اینکه "هروقت زاییدی میتونی یه زن رو بفهمی" و اینها...

مواضع قبلی هم البته مردها ثابت کردند که میتونن حامله بشن و بچه دار بشن
یه بار خبرش رو خوندم

الهه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:23 http://khooneyedel.blogsky.com

با کامنت مامان ناهید بغض کردم ها...خدا نگه داره شما ها رو برای هم...سایهٔ استاد اسحاقی بزرگ هم مستدام باشه انشاءالله....

مرسی الهه جان

پرچانه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:32 http://forold.blogsky.com/

البته بنده که با خوندن این پست قدر پاهامو ندونستم چون دقیقا مشکل شما رو دارم
ولی خوب بعد از سالها فهمیدم که یک مزیت داره و اون اینه که هرجا حراج هست سایز من پیدا میشه چون سایزهای نرمالش رو بردن


تا حالا کفش حراجی نخریدم

جعفری نژاد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:33

تو مشکلت همینه که فکر می کنی " ظرفیت " تمام مشکلات بشر رو حل می کنه ... تو باید بفمهمی که کمیت بهانه ی امپریالیسمه ، پس کی می خوای به کیفیت فکر کنی ؟!!!

اما حالا که پای رفاقت رو وسط کشیدی و منم آدم خراب رفیقی هستم باشه اشکالی نداره . فقط یه شرط کوچولو دارم که هر وقت دیدمت به خودت می گم ... نه عزیزم ، الان لازم نیست دهنتو باز کنی ... گفتم که بعدن حضوری خدمتت عرض می کنم

یادت نره چی می خوای بگی مملی

ف رزانه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:37

سلام آقای جوگیریات
مدتهاست که به صورت خاموش میخونمتون. بسیار خوشحالم از اینکه این خونه ی دوست داشتنی رو پیدا کردم و خودم رو در جمع شما و دوستان گلتون و مهربان بسیار خانومتون( که حسابش از شما جداست برام! نمیدونم چرا ولی ایشون و نوشته هاشونو خیلی دوس دارم) و همچنین خونواده ی ماهتون بخصوص مامان ناهید احساس میکنم. در وصف نوشته هاتون که از روح بزرگ و ذهن خلاق و احساسات ناب و کودکانه تون و خیلی چیزای دیگه حکایت میکنه واقعا نمیتونم چیزی بگم. مشغول خوندن آرشیو وبتون هستم. با جمله ی آخر کامنت مامان ناهید بغض کردم و روشن شدم. شاد باشید

ممنون فرزانه عزیز
لطف دارید و خوشحالم که آرشیو رو می خونید
مرسی دوستم

جزیره چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:39

والا موضوع بندی این نوشته بیشتر به طنز میخورد.

این قضیه که میگی پات گنده ست، مگه چند شماره پات؟؟؟؟؟؟؟اخه ببین اصولا اعضای بدن با هم تناسب دارن خو، تو هیکلت خیلی بزرگ نیست که بخاد پات بزرگ باشه که؟!
بعدشم امیدوار باش به خودت بابا، من پسر عمویی دارم پنجم ابتدایی، چندوقت پیش اومده بود خونه مون بعد متوجه شدم شماره کفشش مثه شماره کفش منه؟!!!!!! قرار شده هروخت خواستم برم مجلس برم کفش فوتبالیاشو قرض کنم:دی، حالا تو ببین این پسر به سن تو برسه چی میشه"ایکون دلداری نامحسوس"

به نظرم خیلی هم طنز نبود
به پسر عموت بگو کتونی نپوشه
چون پا رو بزرگ تر می کنه

جزیره چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 15:44

در مطالعه ی رندمی کامنتها، اظهار علاقه مان را به کامنت الهه و مامان ناهید اعلام میداریم

بعدشم بابک دیگه با این کوروش نچسب نرو خرید، اصن اون سلیقه داره باش میری خرید؟
با عرفان و الهه و مهربان برو، کلی هم بهت خوش میگذره،کفش مورد علاقه هم تازه گیر میاری، تازه هر فروشنده ای هم بهت چپ نیگا کنه میگیم الهه به سبک خودش باش برخورد کنه

هرررررررررر
اینم فکر خوبیه
میگیم الهه به هرکی کفش اندازه پای من نداشت چنگ بندازه

مامان ناهید چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:14 http://denibey.blogsky.com/

با سلام خدمت پسر گلم وهمه عزیزان من معذرت می خواهم که باعث شدم شما بچه های عزیزم بغض کنید منو ببخشید قربون بغض های شیرینتون وقربون اشک چشمتون مادر یعنی همین من بابکمو خیلی دوست دارم دخترام هم خیلی دوست دارم ولی به بابک یه ذره حساستر هستم خداوند نگهدار همه بچه ها باشه بخصوص شما عزیزان

ممنون مامان جان
منم خیلی دوستت دارم

کورش تمدن چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:17

سلام
آخ جون عید نزدیکه و دوباره با هم میریم خرید
من قسمت خرید کفش رو خیلی دوست دارممیشه این قسمتش رو بیشتر کنید؟

آره حتما

کورش تمدن چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:19

عرض سلام و ادب ویژه دارم خدمت مامان ناهید عزیز
البته بابک یکم بهش آب وتاب داد والا پای بچه بزرگ نیست که فقط یکم گنده ست
ما هم چون میدونیم بابک ناراحت نمیشه باهاش شوخی میکنیم.کلا از همدیگه سوژه واسه خنده داریم.همین بابک با این هیکل چاقش به هیکل مانکنی من گیر میده نمیگه مشکل از اونه که چاقه والا من استانداردم

کورش تمدن چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:29

بابک جان زیاد خودت رو ناراحت نکن بزرگ بودن پا زیاد هم بد نیست اینکه پا خیلی کوچیک باشه که کفش بچه ها به پای آدم بخوره خیلی ضایع تره.
جهت اطلاعات بیشتر به چند تا کامنت بالاتر رجوع کن

می بینم که حضور مامان باعث شده تو یکبارم مثل بچه آدم کامنت بذاری

مامان ناهید چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:35 http://denibey.blogsky.com/

اقاکورش سلام پسرم امیدوارم خوب باشید هم تو هم بابک دو تا تون خوش هیکل هستید از نظر ما مادر ها بجه هامون خوشگل ترینند به مامان وهمسر عزیزت سلام برسونید

کورش تمدن چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 16:44

مامان ناهید ایشاا... همیشه سلامت باشید و سایه تون بالای سر خانواده و همچنین ما
حرف حساب جواب نداره بله هردومون خوش هیکلم و البته خو شتیپ و خوش قیافه و ... کلا خوشیم
بزرگواریتون رو میرسونم شما هم خدمت آقای اسحاقی سلام برسایند

طاها چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 17:49 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
باز شما میدانید سایز پایتان بزرگ هست، من یک کفشی باید بگیرم که جوبگوی پنجه ی پهن و سینه ی بالا آمده ی پایم و همچنین کف صافش باشد...می بینید مشکلات پا از شمارش فراتر رفته است
زیبا نوشتی،لبخند به لبانم نشست
شاد باشی

ممنون طاهای عزیز

ثنا چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 18:07

دلم سوخ کمی+ هار هار هار

حال و روزم بده.دعا.کمک......غم زیاد...

دعا می کنم

سایه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 18:10

من هم این جا باید اعتراف کنم که مقداری دچار پنجه پهنی(!!) می باشم و بنابراین بسی کفش ها که بسیار هم زیبا و مناسب هستند، جلوی پاهای ما را اذیت فرموده و در نتیجه قادر به خریدشان نمی باشیم!!

ایشالا که سازندگان کفش یک مقدار سلیقه به خرج بدهند و کفش های خوشگل پهن پنجه تر بسازند

جزیره چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 18:19

مامان ناهید عزیزم سلام
والا در خوش هیکل بودن بابک شکی نیست ولی در مورد کوروش فک کنم تو معذوریت قرار گرفتید که اون حرفو زدید

به هر حال مادرم خواست دل کورش رو نشکنه دیگه

Friends چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 21:21 http://friends.blogsky.com

پای منم 46 هست، تو ایران هم به مغازه فروشی همیشه میگفتم آقا 46 هرچی داری بیار، همیشه هم هیچی نداشت
اکثرا باید میرفتم امیریه که کفش 46 داشته باشند.
ولی حالا اینجا ملت همه پا گنده هستند، مخصوصا این سیاه ها که 46 میشه متوسط
راحت شدیم.

خب اونا به مراتب درشت هیکل تر و قد بلند تر هستند
به همین خاطر لباس و کفش سایز بزرگ هم راحت تر گیر میاد

ملودی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 22:55 http://geshtedenya .blogsky.com

یاد یه فیلمی افتادم.
پاگنده به هنگ کنگ میرود....

ندیدمش

کار خوب چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 23:05 http://kare-khoob.blogfa.com/

سلام بزرگوار
ممنون از مطالب ارزنده وبلاگتون آخی من کرمان را خیلی دوست دارم خیلی مخصوصا خیلی ناراحت شدم بعد از زلزله بم چون نتونسته بودم بم را از نزدیک ببینم
ما یک جمع دوستانه کوچیک داریم خوشحال می شیم شما هم کنارمون باشین اگر هم تمایل ندارین که هیچی
همیشه موفق و موید باشید[لبخند]

بزرگوار ! پست من ارتباطی به کرمان نداشت
ولی ممنون

ماجراهای مریمی چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 23:31

بدین وسیله به بازی اسم‌ها دعوت می‌شوید [لبخند]
http://merrymiriam.persianblog.ir/post/1123/

در انتظار پایانی بدون آغاز دوباره... پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 01:00

گفته بودم "دلم مرگ میخواهد" ؟!
آری...
اما عقلم چه ؟
او چیزهای دیگری میخواهد
باید یاد بگیرم تعادل بین عقل و دلم هست که زندگی رو میسازه
زندگی میکنم همچنان
اون فرشته زیبا کی میاد
من نمیدانم
شما هم نمیدانید
زندگی می کنم

من متوجه منظورتون نمیشم
ارتباط این کامنت و کامنت قبلی رو با پست نفهمیدم
و نمیدونم نوشتن اینها چه کمکی به شما می کنه
امیدوارم مشکلتون هرچی هست حل بشه
و اگه با نوشتنش اینجا سبک میشید خوشحالم

تیراژه پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 02:44 http://tirajehnote.blogfa.com


قصه ی من خنده دار تره
جثه ام نسبت به پدر و مادرم ریزه میزه تره
یعنی در تمام دوران بلوغ و بعدش پدرم انتظار داشت قدم نه اندازه ی خودش ولی لا اقل هم اندازه ی مادرم بشم که نشدم
چه قدر در دوران کودکی لباسهایی که دوست داشتم و اندازه ام نبود و به پدر و مادرم میگفتم نگه دارید تا بزرگ شم و بپوشم
هنوز کفش های پاشنه بلند مخملی که 10 سال پیش برای مادرم سوقات\سوغات؟ اورده بودند و گفته بودم نگه داره تا پاهای من اندازه اش بشه توی کمده و داره خاک میخوره
یا بارونی مشکی ای که هر وقت تو روزهای بارونی میپوشید میگفتم عینش رومیخوام ولی سایز من نداشتند اخرش رفت یکی عین همونو خرید برای بعد که مثلا بزرگ شدم بپوشم که اون روز هیچ وقت نرسید!
هنوز دستکش های جیر نوار دوزی شده ای که پدرم به سایز دستهای مادرم از سفر اورده بود که روزی به دست کنم توی کشو هست و نوک انگشتهایم اندازه ی یک بند انگشت کوچکتر از سایز دستکشه!
خب
انتظاری هم نمیرفت که اون نوزاد هفت ماهه ی یک کیلویی صورتی رنگ یک روز بخواد رستم و تهمینه ای شبیه پدر ومادرش بشه!!!!
قد 162 وزن 57 سایز پا 38-37
همینه که هست!!!
والا!

ایشالا بزرگ میشی اندازه ات میشه تی تی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد