ریسه لامپ های رنگی ، یکی در میان روشن و خاموش می شود و انگار دارند به ستاره ها چشمک می زنند . باد بین درختهای حیاط زوزه می کشد و همگام با آهنگ های شش و هشتی که صدایشان تا چند خانه اینور و آنور می رود گاهی قری می دهد و شاید او هم مثل همه لبخند روی لبش دارد .
راستش من آدمی گوشه گیر و خجالتی هستم . هیچ وقت توی جشن های مختلط راحت نبوده و نیستم و تا می توانسته ام فرار کرده ام و اگر ناچار به ماندن شده ام حسابی اذیت شده ام .
این شد که توی حیاط خانه پدر عروس قدم می زنم و منتظرم تا عروس و داماد دستشان به دست هم برسد و خداحافظی کنند و زودتر با مهربان برگردیم خانه ...
مهربان چند باری تا دم در می آید و اشاره می کند که :بیا تو ... به خدا همه آشنان
و من مثل همیشه نا امیدش می کنم . به خودم قول داده ام که این جشن را خوش اخلاق باشم و اذیتش نکنم . اما اینکه بروم داخل و برقصم یک بحث مجزاست .
/img>
صدای جیغ و کل کشیدن زن ها و داد و فریاد خوشی مردان از توی خانه می آید .
چند تا از رفقای داماد در حالیکه با صدای بلند می خندند و مشخص است که حال عادی ندارند وارد حیاط می شوند و از پله ها بالا می روند و صدای جیغ زن ها هم نشان می دهد که از همان ابتدا با رقص وارد مجلس شده اند .
طول و عرض حیاط را مدام قدم می زنم . فکرم حسابی مشغول است . دارم به جشن عروسی ایرانی فکر می کنم . به اینکه این مراسم غیر از رویکردهای فرهنگی و اجتماعی اش یک اتفاق عجیب و غریب است و چقدر سوژه می توان از دل آن بیرون کشید . سوژه هایی که شاید بشود از آنها رمان نوشت یا فیلم ساخت .
درست وقتی که داشتم به سوژه فکر می کردم یکهو دیدم یک خانم جوان چادری وارد حیاط شد . نگاهی به اینور و آنور انداخت و با عجله از در حیاط بیرون رفت . چند دقیقه ای گذشت که دیدم دوباره وارد حیاط شد و اینبار چند قدمی جلوتر رفت و تا دم پله ها رسید و انگار که از دیدن جمعیت در حال رقص و پایکوبی پشیمان شده باشد برگشت و دوباره از در بیرون رفت . با خودم گفتم لابد رهگذری - چیزی است . شاید همسایه ای - دوستی و یا شاید اصلا غریبه ای کنجکاو به هر حال رفتارش خیلی عجیب بود .
پدر عروس خانم توی حیاط ایستاده و دارد سیگاری دود می کند و با هم گپ و گفت می کنیم که زن چادری برای بار سوم وارد حیاط می شود و رو به پدر عروس می گوید : ببخشید آقا ! اینجا دستشویی ندارید ؟
پدر عروس هم به سمت او می رود و صدایشان بین صدای همهمه شادی میهمان ها و ترانه های آذری و بندری و کردی گم می شود . می بینم که زن جوان به همراه پسر و دخترش وارد حیاط می شوند . پدر عروس با کلید ، قفل در زیرزمین را باز و برق ها را روشن می کند و با دست به سمت دستشویی اشاره می کند .
به اشاره یکی از اقوام می روم بیرون تا آقا داماد را صدا کنم . آقا داماد ایستاده اند دم در یک ماشین و با صدای بلند با دوستانشان گپ می زنند . شوخی می کنند و غش غش می خندند .
یکی از دوستان داماد پاکتی از جیبش در می آورد و به داماد می دهد . روی پاکت بزرگ نوشته است (من که راضی نیستم الهی این پول کوفتت بشه )و پاکت هدیه را به دست داماد می دهد و همگی با صدای بلند قهقهه می زنند . تا داماد را از دوستانش جدا کنم و دستش را بگیرم و ببرمش داخل خانه ده دقیقه ای طول می کشد .
در کمال تعجب زن جوان هنوز توی زیر زمین است . این را از برق روشن و دو تا بچه ای که هنوز دم در زیر زمین ایستاده اند می فهمم .
یک دختر کوچولوی خیلی ناز دو -سه ساله که شبیه فرشته هاست دست برادر ده-دوازده ساله عینکی اش را گرفته و ایستاده اند دم در زیر زمین تا مادرشان برگردد .
پسرک یک کلاه روی سرش دارد و از ابروهای تُنُک و سر خالی اش معلوم است که کچل است . از این کچل های مادرزادی . از همان بچه هایی که عدم اعتماد به نفس را می شود از چشم های غمگینشان شناخت .
تازه اینجاست که می فهمم زن چادری ،غریبه نیست و جزء میهمانان مجلس است . یادم
می آید که پسرک را توی سالن و موقع غذاخوردن هم دیده بودم .
حالا یکساعتی می شود که اینجا ایستاده ام . میهمان ها یکی یکی دارند خداحافظی می کنند و می روند . مراسم عروسی که به خوبی برگزار شد و این مراسم خانه پدر عروس هم در حال اتمام است . صدای آهنگ ها به گوش نمی رسد و جز صدای خنده گاه به گاه جمع دیگر همه چیز و همه جا ساکت است . توی ماشین نشسته ام و بخاری هم روشن است . روبروی من یک پرشیای سفید رنگ پارک کرده که می بینم زن چادری توی آن نشسته و دارد با بچه هایش صحبت می کند . به این فکر می کنم که چقدر من و این زن به هم شبیه هستیم . بین این همه آدم فقط ما دو نفر بودیم که رویمان نمی شود داخل برویم .
اگر حمل بر خودستایی نباشد توی ماشین رادیو جوگیریات گوش می دادم که یکهو دیدم زن دارد با انگشت به شیشه ماشین می زند . شیشه را پایین می دهم . رویش را می گیرد و با خجالت می پرسد : ببخشید آقا ! این خونه مال کیه ؟
و من هم جواب می دهم : آقای ... بابای عروس
می گوید : من رفتم توی زیر زمین اینجا و نماز خوندم . ولی ندیدمشون که ازشون اجازه بگیرم . گفتم یکوقت ناراضی نباشند . یکوقت غصبی نباشه .شما ایشون رو می شناسید ؟
می گویم : بله . ایشون از اقوام من هستند . خیالتون راحت .
می گوید : میشه از طرف من به ایشون بگید ؟
قول میدهم که حتما بگویم . زن جوان خیالش راحت می شود . تشکری می کند و می رود و
می نشیند توی ماشین .
چند دقیقه دیگر می گذرد و میهمان ها دارند کم کم از خانه بیرون می آیند . با داماد خداحافظی و روبوسی می کنم . مهربان هم می آید و می نشیند توی ماشین .
خیلی اتفاقی می بینم که یکی از دوستان داماد می رود و می نشیند توی پرشیای سفید رنگ و چیزی به زن چادری می گوید و بلند بلند با هم می خندند و بوق می زنند و برای جمع دست تکان می دهند و با سرعت دور می شوند .
گاهی اوقات وقتی یک پازل تکمیل می شود آدم باورش نمی شود که چطور ممکن است بعضی تکه ها کنار هم بنشینند . صاحب پرشیای سفید که همسر همان خانم چادری است از اول تا آخر مجلس داشت آن وسط بالا و پایین می پرید . بین خودمان باشد ساقی مجلس خودش بود و دوستان همگی حال خرابشان را مدیون عرق دستی کشمش ایشان بودند .
+ اینترنت خانه مشکل دارد . ببخشید که کامنتهای این چند پست بی جواب ماند .
++ تولدت مبارک کیانا
عجب داستانی شد این پست !! دو پازل مختلف!!!!
سلام
شما تو عروسیه خودتون چی کار کردین پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه پست خوبی بود
سلام
منم از این پازل ها زیاد دیدم
یه سوال ، اونوقت یعنی شما توو جشن خودتون هم نرقصیدید ؟؟
...
یاد قطعه گم گمشده از شل سیلور استاین افتادم!
و اینکه چقدر ما آدما وقت میذاریم ودنبال قطعه گمشده مون می گردیم ؟ و چقدر شرایطی نامناسب محیطی اجتماعی اقتصادی خانوادگی روحی ممکنه ما رو تو انتخاب به اشتباه بندازه!
تو گوگل سرچ کردم و داستان قطعه گم شده رو اینجا هاپیدا کردم ،خواستید بخونید دوستانم.
http://s3.picofile.com/file/7380608923/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87_%DA%AF%D9%85%D8%B4%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%B4%D9%84_%D8%B3%D9%8A%D9%84%D9%88%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%8A%D9%86.docx.html
http://www.cloob.com/timeline/post_3183153_1609763
و دوم با این گفته تون :
"راستش من آدمی گوشه گیر و خجالتی هستم . هیچ وقت توی جشن های مختلط راحت نبوده و نیستم و تا می توانسته ام فرار کرده ام و اگر ناچار به ماندن شده ام حسابی اذیت شده ام .":
یاد این شعر حضرت مولانا افتادم:
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
خانهٔ دیوست دلهای همه
کم پذیر از دیومردم دمدمه
سلام
عجیب نیست ...این روزها اونقدر نظاره گر تفاوتهای فکری در میان اعضای خانواده هستیم که دیگر هیچ چیزی عجیب نیست از منش و سبک و اسلوب فکری بگم تا .... پوشش و نوع گفتمان اصلن مدل حرف زدن ...پدر با پسر مادر با دختر این برادر با اون برادر انگار فاصله ای به میزان چند کهکشان دارند و الخ
بگذریم ...
..جددن شما باید کارآگاه خصوصی میشدی بااین دقتت...
به نظرم مرد باید سنگین باشه. یعنی چی که جیغوداد میکنن و قر میدن؟ انقد بد م میاد. رفتار شما قشنگ بود. آفرین.
راستش من از آقایون ادا اطواری خوشم نمیاد. از اینایی که با همه ی خانوما میرقصن. در مورد اون پازل و این صحبت ها اینروزا زیاد شده اما بنظرم اینهمه تفاوت فکری یه جاهایی مشکل ساز میشه
کم نیستند ازین تکه های به ظاهر ناهمخوان که کنار هم پازلی به نام خانواده را شکل می دهند.
من خودم در این جور مجالس طرفدار لبی به خمره رساندن و حرکات موزونی از خود ساطع کردنم. بله.
من هیچوخت دوست ندارم نیمه ی گم شده ی پازل زندگیم اینقدر متفاوت باشه. یه سری از تفاوت ها آزاردهنده ست واقعن و هیچ مدله قابل چشم پوشی نیست.
از این مدل آدما زیاد دیدم اطرافم... وهیچوقت دلیل ازدواجشون هم برام قابل درک نبوده...نمیفهمم با این همه تفاوت چظور دو تا آدم میتونن با هم زندگی کنن!
من واقعا نمیدونم تفاوت تا چه حدش خووبه.اما اینو میدونم این یکی دیگه خووب نیست
کم نیستند این پازلهای باقطعات
جور واجور و باور نکردنی...و
جالبیش این جور بودن ِ کنار ِ
همشان است......و دیگه
اینکه کیانا:دختررررررررررر
بهمنی تفلدت مبارک
عزیزم.واست بهترینها
روتوی سال جدیدت
آرزو می کنم........
بسلامتی تمووووم
بهمنیاااااااا
یاحق...
منم توی جشنها زیاد اهل قر دادن نیستم ...
ولی گوشه گیر هم نیستم تماشا میکنم و لذت میبرم و البته اگه بشه لبی تر میکنم ...
این خانومه با این نوع جدیت
با اون آقاهه از اون نوع جدیت.....
اگر حمل بر خودستایی نباشد توی ماشین رادیو جوگیریات گوش می دادم......
------------------------------------------
ما که گرفتیم منظورتون از گذاشتن این پست تبلیغ برای رادیو جوگیریات بود.
بقیه اش همه بهانه بود........والا بغرعان
بعععععله ما اینیم داداش....در صد آی کیو در حد لالیگا
چی فک کردی
خیلی عجیبه که این دو نفر تا حالا تونستن با هم زیر یه سقف زندگی کنن!!!و دو تا بچه هم داشته باشن!!!!
خانومی که نگرانه قضا شدن نمازش هست چطوری میتونه همچین مردی رو تحمل کنه!!!!
منم اینجور پازل ها رو دیدم ولی زندگیشون به یکی دو سال نرسیده این از این موارد نادر بود
دوستان این جمله رو نیگا:
اینترنت خانه مشکل دارد . ببخشید که کامنتهای این چند پست بی جواب ماند
حالا فک کرده ما یادمون میره یه مدت طولانی ای جواب کامنتای ماها رو نمیداااااااااااااااااد
میگم خیلی وقته کل کل نکردیم تو جوگیریات، کسی موضوعی سراغ نداره
نه به قشر بیکار پیوستیدم،حوصله م سر رفتهدیگه این هم یکی از معایب بیکاری جوانانِ:دی
جز جیگر زده پاشو برو دم در خونه خودتون بازی کن
حوصله ات سر رفته که رفته ...
دوس دارم اینجا بازی کنم،تو چی میگی اصنشم؟
اصنشم مشکلی داری خودت برو دم در مینی کیات بازی کن
چقد تو این مورد ما شبیه همیم کیامهر ! راستش اصلن ، اصلن ، اصلن از عروسی های مختلط خوشم نمیاد که هیچ ، حالمم به هم میخوره ! راستش اگه همه آروم و باجنبه به عشق و حالشون میپرداختن حرفی نبود اما ما ایرانی ها رو که میشناسی ! انگار از یجا فرار کردیم و رسیدیم اونجا و داریم خودمونو خفه میکنیم ! منم تا حالا یادم نمیاد عروسی مختلط بوده و باشه و من رفته باشم ! مگه اینکه باغی چیزی باشه و مجبور بودم برم که اونم یه گوشه میشینم و البته یکی دو ساعت همش زیر لب غرغر میکنم !!
در مورد اصل پُست ، راستش خیلی جالبه واسم ، اینکه چطوری با این قضیه کنار اومدن ! فک میکنم من اصلن نتونم اینطوری باشم ! ینی طرفم باید تو بعضی موارد من جمله این چیزا عین خودم باشه !
1.عنوان محشرررررررررررررررررررررررررر بود واقعا
2. ما هم از مردایی که هی قر بدن و ادا اطوار بیان خوشمون نمیاد
3. واقعا جای تعجب داره! چه جور باهم میسازن شایدم دارن با هم میسوزن البته!
سلام مهندس
همذات پنداری در حد لالیگا
واقعا پسر عمو دازم به همین فکر می کنم چطور اینا باهم جور دراومدند
حالا خوش گذشت که انشا الله
جالب بود
ادم های متضاد دارن زیاد میشن
اون آقای کیشمیشی خیالش راحته وسط اون همه بگیر و ببر
خانومش توی زیرزمین در حال اختلاط با خداست
این باعث میشه با آرامش بتونه باهاش زندگی کنه
البته شاید!
من به کرّات دیدم مردهایی که هیچ گونه اعتقادهای مذهبی نداشتن، ولی موقع انتخاب «همسر و همسفر زندگیشون»، دنبال یک دختر محجوب و پاک و معتقد می گردن... و حاضر نیستن با کسی شبیه به خودشون با رفتارهای خودشون زندگی کنن.
آقای اسحاقی عزیز.
من خدمت شما ارادت داشتم و با این رفتار متین و سنگین و «مَردانه»ی شما که در این پُست خوندم، ارادتم دو چندان شد.
آقای اسحاقی.
غیر از اون موضوع تضادی که فرمودین شما، من ««نظر شخصیم»» رو راجع به یه قسمت دیگه از پُست می خواستم بگم اگه اجازه بدین:
اینکه خوشحال بودن و شاد بودن و رقصیدن و خوش گذروندن، بدون آب شنگولی و بدون قهقهه و بدون مست شدن و بدون گناه و... هم میشه.
میشه خیلی شیک، خیلی آروم، خیلی بی سر و صدا، با یه لبخند ملیح روی لب، رقصید و شاد بود.
حوصله م دقیقا باز الان سر رفت
صاحب اینجا هم بداخلاق ادم میترسه کامنت بزاره .نیگااااااااااااااااااااااا
سلام. این پستتون عجیب به دلم نشست جناب اسحاقی. اتفاقا زندگی به این سبک برای من هم ملموسه هم دلنشین. اینکه ادمهای امروزی٬ روشنفکرها و معناگراها٬ اصل تفاهم و یکی شدن رو فارغ از یکسری اصول شرعی میدونن. اینکه معیار انتخاب ادمها به عنوان شریک زندگی این چیزها نباشه. نه اینکه خوب نباشه حجاب و نماز و اعتقادات. که خودم جزو همین دسته ام تا حدودی. ولی معیار انتخاب ادمها می تونه فرا و ورای این مسائل باشه. پازل بهترین تمثیله که شما فرمودید. برخلاف خیلی از دوستان که تعجب کرده بودن چطور ممکنه زندگی این دو تیپ با هم٬ من میگم خیلی هم امکان پذیر و جالبه. هر دو هم رو به تعادل رسونده یا خواهند رسوند. پای مسائل دیگر هم در میان است.
+یاد فیلم دل شکسته افتادم
منم دقیقا یاد قطعه گمشده سیلور جون افتادم!
فک کنم توی وبلاگم هم یه بار گذاشتمش!
...
جزیره جان بیسکوییت بهتون دادن سر جلسه؟ خوشمزه بود؟
یادم رفت بگم!
آهان!
هیچی!
یه لحظه فک کردم چیزی که می خوام بگم شاید قضاوت در مورد زندگی اون خانم چادری باشه!
از اونجا که از قضاوت خوشم نمیاد سکوت پیشه می سازم!
...
من در اینجا لازم میدونم به مریم انصاری عزیز یه نکته ای رو ذکر کنم .
شما اینجا گفتید : "دنبال یک دختر محجوب و پاک و معتقد می گردن..."
معتقدش قبول .. خیلی ها که شاید اعتقادات قوی ای نداشته باشن به دلایلی که خودشون میدونن فردی رو انتخاب میکنن که اعتقاد قوی تری داشته باشه . اما منظور شما از "محجوب و پاک " شبهه برانگیزه .
جهت یاد اوری : تمام دخترانی که اعتقادات ضعیفتری دارند آدمهای بی حجب و حیا و ناپاکی نیستن ...
نه اون مردی که ساقی بوده مرد بد یا ناپاکی بوده،نه اون خانوم که نماز خونده و حلالیت خواسته لزوماً یه قدیسه ست....نه به این معنی که نیست....نه...منظور اینه که خوبی یا بدی آدمها با این مسائل ظاهری معلوم نمیشه...واسه همین تعجب نداره کنار هم قرار گرفتن این دو تکهٔ پازل....هم در اون خانوم چیزی بوده که مرد رو جذب کرده،هم اون مرد خصیصه ای داشته که زن انتخابش کرده و کنارش مونده....چه بسا همینکه این دو نفر با این ویژگیها همدیگه رو انتخاب کردن نشون از خوبی جفتشون داره....چون نه یه زن معتقد یه مرد بی ایمان رو انتخاب میکنه،و نه یه مرد بی ایمان یه زن معتقد و مذهبی رو....درونمایه ها باید شباهتهایی داشته باشن....ماها پوستهٔ ظاهری افراد ومسائل رو مبینیم و حکم میدیم....
آقای اسحاقی عزیز.
کامنت خصوصی ای که چند روز به شما دادم رو خاطرتون هست؟
کامنت دل آرام جان یه مثال بارزش هست.
من جوابی نمی دم بهشون آقای اسحاقی عزیز و سکوت می کنم.
*چند روز= چند روز پیش.
لایک به الهه
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
خوش به حال مهربان....
منم میترسم که پازل زندگیم اینجوری کامل بشه یه روزی، که میشه!!
اطرافیان مذهبی دارم، و دوستانی که زیاد هم درگیر اعتقادات مذهبی نیستن، و من چیزی بینابین...
شدیدا درگیرم با این مساله.
من توی پست یه اختلاف عقیده ی به نظرم عمیق بین یه زن و شوهر دیدم و نه چیزی درمورد خوب یا بد بودن هر کدوم از طرفین.
ولی این تفاوت دیدگاهها،سلایق و عقایدی که توی نظرات دوستان دیده میشه، بنظرم خیلی قشنگه
عجب !!
شاید من یکم متفاوت فکر کنم اما خیلی دوست دارم شوهرم خوب برقصه! مخصوصا روز عروسی خیلی دلم میخواد باهاش برم کلاس رقص...
این علاقه البته از زمانی که شوهر دختر خاله ام رو دیدم بیشتر شد... معرکه میرقصه! ادا و اطوار در نمیاره ها کاملا حرفه ای میرقصه! رقص مردانه ی آذری یکی از بهترین رقص هاست اگه کسی بتونه قشنگ برقصه!!
این جفت محترم خیلی با هم تفاوت دارند!
توو خانواده های ما هم افرادی هستند که مثل یه پازل کنار هم هستند اما نه در این حد تفاوت!
اما میشه گفت اخلاق خانوم ها رو میشه عوض کرد اما آقایون رو نه...
در ضمن در جواب همه ی اونایی که پرسیدن شما توو عروسی خودتون چیکار کردین بگم که یه پستی گذاشته بود آقا داداش ما گفته بود روز عروسی خوووووب رقصیده!! :))
تولد کیانا مبارک
همینجوری مثلا
همینجوری همینجوری هم نبود... واسه کامنت ها بود
من این جوگیریات را خیلی زیاد دومست می دارم ...
یه کافه جوگیریات بزنید
چه پازل عجیبی
و یا شاید چه عشق عجیبی ....
منم تو این جور عروسی ها راحت نیستم.البته معمولا نمی روم
هر چند کلا تو عروسی خوابم میگیره.من خسته میشم
چقد قشنگ بود پستت !