ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک
*****
اول از همه ممنونم به خاطر لطف دوستان در پست قبل مخصوصا جناب بمب
متاسفانه دیشب فرصت نشد که پاسخ کامنتهای پست قبل رو بدم ولی امشب حتما اینکار رو خواهم کرد چون از کامنتها احساس کردم که بر خلاف انتظارم این احساس دلخوری برای بعضی از دوستان دیگه هم بوجود اومده و امیدوارم دلایلم براشون قانع کننده باشه .
دو
****
یکی از امکانات فوق العاده خوب نسخه جدید بلاگ اسکای اینه که شما میتونید زمان انتشار پست رو تنظیم کنید .
این امکان محشریه و این اجازه رو میده که مطالبی بنویسید برای آینده
مثل نامه نوشتن به آیندگان یا چیزی تو همین مایه ها
و جالب اینجاست که این پست ممکنه وقتی منتشر بشه که شما دیگه وبلاگ نویسی نمی کنید و اصلا یادتون نیست که همچین پستی رو نوشتید و زبونم لال شاید اصلا در زمان انتشارش نباشید .
نوشتن همچین پستهایی خیلی خیلی جالب و وسوسه برانگیزه
لااقل واسه من
سه
****
طی این چند سال زندگی مشترک من و مهربان هیچ شبی در منزل پدری به صبح نرسانده بودیم . خب خانه ما نزدیک خانه آنهاست و یک ضرب المثل عامیانه هست که : هیچ جا خونه خود آدم نمیشه .
به همین خاطر با وجود اصرار های همیشگی مامان ناهید ما هیچ شبی در خانه آنها نخوابیدیم .
اینروزها اما حس خوبی دارم از اینکه در خانه ای شبم به صبح می رسد که بوی نفس های پدر و مادرم را دارد . گپ زدن و بحث سیاسی با بابا و ماهواره تماشا کردن با مامان ناهید و سر یک سفره با هم غذا خوردن بعد از پنج سال لذتی فوق العاده خوب دارد . لذتی که به برکت وجود مانی عزیزم عایدمان شده و کم کم داشتم مزه شیرینش را فراموش می کردم .
ای کاش اینروزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شدند ...
سلام
انشاالله که همیشه زندگی اتون پر باشه از این لذت های ماندگار و حس های خوب .در کنار مانی عزیز و مهربان جان . و سایه پدر و مادر عزیزتون هم مستدام .
ای جانم
...
از بودن توی خونهٔ بابا و مامان که تعریف کردی، از صحبت با بابا و تماشای ماهواره با مامان، تصویر یه خونهٔ پر از نور و روشنایی اومد تو ذهنم بابک...یعنی همون تصوری که از خونه های پر از شادی دارم...پر از عشق...یه حال عجیبی شدم با این پاراگراف آخر پستت....یه حال خوب...مرسی
الهی که این روزهای خوب و روزهای خیییلی بهتر از این روزها، سالهای عمرتون رو بسازه...
سلام
پس نه نحو احسنت از این روزها لذت ببر
بله بله به نظر منم این امکان خیلی جالبه
مطمئنا پدر و مادر هم خیلی از این وضعیت راضی و خوشحالن
الهی همیشه همینطور در کنار هم شاد و آروم باشید
الهی که همیشه خوب و خوش و سرحال باشی داداش عزیزم.
چقدر خوب..چقدر این روزها قشنگن...
جدی جدی وقتاییکه همه خونواده دور
همن یه مزهء خیلی خاص میده..بی
نهایت کیف میده..هر دوره از زندگی
واسه خودش یه شور و حال و حس
های خاص خوب خوب داره........
درکنارخانواده گلتون شادوسلامت
باشید.............................
یاحق...
حالا ببین من حق دارم بیام اینجا 35 خط بنویسم مــــــــــــــانـــــــــــــــــی یا نه؟
در ضمن از اولش هم معلوم بود منتظر یه فرصتی هستی که خراب شی سر مامان ناهید
خیلی حس خوبیه...کنار عزیزان بودن...ضمنا اون پست برای آینده رو هم خیلی خوشم اومد..پرشین از این خبرا نداره حیف!
ولی متاسفانه مثل قبل نمیشه با گوشی بریم بلاگ اسکای.از بس صفحه اش بزرگ شده و نمیشه تو قسمت ورود به سیتم وارد شد.منکه خیلی دارم عذاب میکشم.خدا کنه وضعیت رو بهتر کنن.
و ایشاالله همیشه و همیشه جمع خانوادگیتون در پناه خدا باشه و خودش حافظ و نگهدارتون....آمین.
ای جانم خدا حفظشون کنه. و چه میکنند این کوچولوها با ما...
ای جانم خدا حفظشون کنه. و چه میکنند این کوچولوها با ما...
چرا نظرات ثبت نمی شه .. بعد آدم هی هی به خودش شک می کنه خب!!!
چرا عکس از مانی نمیذاری ببینیمش
ثبت نمی شه یه دونه اینجوری که می نویسی ثبت می شه
از روزی که بلاگفا نسخه جدیدش اومد سرتون شلوغ بود که چیزی در موردش بنویسید. لطفن اگه آقای چنگیزی رو دیدید بهش بگید آخه برادر من این شکلکا رو کجا گذاشتید موقع پاسخ به نظر؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا حفظ کنه این جمع خانوادگی رو
چقدر خوبه که اینجا از شادی می نویسد. ما که هر جا جز اینجا رفتیم پر از غم بود...
سلامم
همه تون زنده و سلامت باشین..
به مهربان جان...مامان ناهید نازنین..مانی عزیزم...و همکار گرانقدر خودم جناب اسحاقی سلام برسونید
بهت حسودیم میشه :))
گل پسرتو ببوس
روزهای خوووووووب شما و بانو و مانی عزیزمون مستدام !
انشالله همیشه خوب و خوش و سلامت درکتار هممممممم
""ای کاش اینروزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شدند ...""
پس خیال داری حالا حالاها بمونی خونه مامان بابا !!!!
.. مامان ناهید عزیز خدا قووت....
شما همهُ عشق مامان ناهید هستید..ولی کو توانایی اون روزا....
مواظب باشید آقای اسحاقی این خونه پدر و مادری که گفتید و همه اون حسهای خوبی که ازش اسم بردید بدجور نمک گیر می کند آدم رو. اونقدر که گاهی دلت نمیخواد دل بکنی و جا بزاری همه این حسهای خوب رو.
1- خدا رو شکر که موضوع با گفتگو به خیر و خوشی تمام شد کاش تمام موضوعات را میشد به این راحتی حل کرد و از کنارش گذشت. آفرین به جناب بمب و آفرین به شما .
2- به عنوان یه خواننده هنوز به مشکلی برنخوردم ولی ظاهرا خیلی از بچه ها با مشکل روبرو شدند ، امیدوارم این نسخه جدید انقدر امکاناتش از قبل بهتر بشه تا کسی گله مند نباشه.
3- دور همی خیلی مزه میده ، الهی که محفلتان همیشه گرم گرم باشه.
سلام
راستش من هم خیلی جا خوردم اما اصلا ازت دلخور نشدم.بعنوان یه مادر همیشه به حریم شخصی بچه هام احترام میزارم.اونقدر خوشحال بودم که از فرط ذوق زدگی فقط شکر می گفتم.کم کم یادم اومد ازتون التماس دعا کنم.برای من هم در قدیم پیش اومده که کسی به هر علتی ازم خوشش نمیومد و به تبع از کارام ایراد می گرفت .شاید دلیلش در درجه اول کمبود صداقت همون فرد با خودش باشه.چقدر خوبه خودمون رو بالا بکشیم جای اینکه زیر پای دیگران گودال حفر کنیم.عزت نفس نعمتیه که باید سعی کنیم بدستش بیاریم.اونوقت از دیدن محبوبیت دیگران خوشحال میشیم.خدا سایه بابا و مامان عزیزتو برای شما و سایه ی خودت و مهربان عزیزم رو از سر شازده کوچولو کم نکنه.
حس مامان ناهید و استاد محترم الان چقدر شیرینه
lمیگماااا گمونم بمب خانوم بود تو پروفایلش
چقد خوش میگذره بهتوننننن
فقط منم که هروخ کدا رو میزنم میگه اشتباس یا همه اینجورین؟؟؟!!!!
سلام
می دونی بابک جان....قبلنا هم تو وبم از جوگیریات نوشتم که فقط یه وبلاگ نیست و یه زندگیه....خب اگه از این دریچه بهش نگاه بشه ، نباید دلگیری برای کسی ایجاد بشه....ایتکه یکی به فکر ما بوده که سوراپرایزمون کنه....برای منی که یه لحظه از اون فونت بزرگ پدر شدنت شوکه شدم و سورپرایز شیرینی بود هیچ چیزی نمی تونه دلگیری بیاره...تاوان چشیدن چنین خبر نابی ، مسلما چنین بی خبری بوده ...در ضمن پس خودتو برای یه سورپرایز اماده کن ...نمیگم بهت(ایکون یه دیادیای مقابله به مثل کن(از نوع ساختاری کلامت جناب غرضی مثل بمب همه کس کش به فتحه اول رو ک و ضمه روی ک دوم))
دوم اینکه وقتی بلاگفا چند روزی رفت تو سکوت خواستم بیام بلاگ اسکای که اونم هر چند با خبر قبلی رفت تو سکوت و این شد که نیومدم ولی این امکان خیلی وقته که در بلاگفا هست و منم فعلا ازش استفاده نکردم.....
سوم اینکه واقعا اینروزها خیلی ناب و زیبا هستن...المیدوارم همیشه شاد و خرم باشید همگی تون....
درود بر آقا بابک
نزول اجلال مانی عزیز بر شما مبارک باشه
ممنون از شما
و همه ی دوستانی که من رو درک کردند بابت همدلیشون
و همه ی دوستانی که من رو درک نکردند بابت اینکه یادم نره، لزوما آدم اونطور که می نویسد خوانده نمی شود.
و واژه ها خسته تر از این حرفها هستند
و هرچه نویسنده خسته تر واژه خسته تر البته...
امروز روز تولد منه و خط اول پست رو به عنوان بزرگترین [وتنها ] هدیه ی تولدی که امروز گرفتم، روی چشمم میذارم
در مورد پست قبل راستشو بخواید آقا بابک منم دلخور شدم
البته خیلیییییییییییییی بیشتر از اون خوشحال بودم برای تولد مانی
ولی این حس گیج شدگی اینکه شما حتی زمانی که پست رو گذاشتین خواستین این شک رو ایجاد کنین که دروغه ، برای من حس خوبی نبود ! گیج شده بودم !
راستش رو بخواید دلخور شدم از دنیای مجازی ، از اینکه دوستانمون اونقدر که فکر میکنیم نزدیک نیستن ، توی دنیای واقعی ما زندگی دوستانمون رو می بینیم ، حالاتشون رو ... تا قبل از تولد مانی فکر میکردم دوستان دنیای مجازی نزدیک ترن از دوستان دنیای واقعی ، احساساتشون رو افکارشون رو می خونیم ... ولی الان می بینم میتونه هم اینطور نباشه ! میتونه وجه ه بزرگی از زندگی یک وبلاگ نویس روزانه مخفی بمونه و تو هیچ چیز از اون ندونی و اصلا به مخیله ت هم قد نده ! پس اونقدری که فکر میکنی نزدیک نیستن ! یا بهتره بگم اگه بخوان به راحتی میتونن نباشن !
...
گرچه وقتی عکستون رو دیدم با مانی در کنار مهربان خیلییییییییییییییی ذوق کردم !
از خوشحالی اشک ریختم حتی !
و کلا اون روز یه روز پر از ذوق و شوق برام بود !
البته اینم بگم این حق شما و هر دوست مجازیه دیگه ای هست که هر وجهه زندگی ش که دلش نخواست رو بروز نده !
کما اینکه توی موضوعات عاطفی خودم هم اینکار رو میکنم و گاهی آنچه که در دلم میگذره و همۀ احساساتم رو توی وبلاگ بیان نمیکنم !
بعد از اینکه یه بار دیگه کامنتم رو خوندم گفتم این کامنت رو بذارم !
1. دیگه دلخوری واسه چی! اونا هم وقتی بچچه دار شدن به شما نمیگن!! به همین راحتی!
2.اینو خیلی دوس دارم! خیلی جالبه!
3.کلا یه جایی مهمون موندن قشنگه خوب!!
بالاخره مانی موندگارتون کرد خونه ی پدر و مامان ناهید
لذت روزهای با هم بودنتون پایدار
1-ابتدا آیکون بی خیال شو توئم(خطاب به خودم البته):دی بنظرم یک مشکلی که هست!ما بعضی هارو صمیمی احساس می کنیم در صورتیکه همان بعضی ها این حس رو ندارند!شاید خیلی ها برای اینکه یه سری می دونستن و یه سری نه!ناراحت شدند!(البته بنده تابحال وبلاگ نامه هایتان را نرفته بودم تا روز تولد پسر گلتان). مثلا (بازهم بنظر من:دی) اکثرا احساس می کنیم که با شما صمیمی هستیم!چرا؟چون هروز به وبلاگتان می آییم!تولدهایمان را تبریک می گوویید!و در کامنتها تقریبا جواب ها یکسان است!و ما به شما فکر می کنیم!و این باعث خیال پردازی و نزدیک شدن به نویسنده می شود:دی .. بحث طولانی ست.ان شا الله بقیه ش در وبلاگ خودمان:دی
2- دقیقا من هم یک پست برای چندین ماهه آینده م نوشتم! و به همه ی این چیزها فکر کردم!برای مردم آزاری پس از مرگ عالی-ست:دی(دور از جون همگی)
3-زندگیتون شاد و خوش.تن پدر مادرتون سالم!لپ مانی جان کشوونی(لپ کشوونی باشند همیشه:دی).
:گل
فکر کنم منظور بابک از بخش دوم که در مورد امکانات بلاگ اسکای نوشته اینکه که مثلا به سیستم زمان میدیم که مثلا در فلان سال و فلان ماه و فلان روز و فلان ساعت فلان پست رو آپدیت کنه.(این امکان رو قبلا در ورد پـ.ـرس دیده بودم.)بلاگفا این امکان رو نداره اگر هم بخوای بهش زمان بدی که مثلا در93/6/12 فلان پست رو آپدیت کنه همون پست رو الان آپدیت می کنه و زیرش می نویسه
93/6/12.
روزهای خوبتان مستدام
یه شب هم خونه ی ما خوابیدی
بعدن یه پست مفصل درموردش بنویس
مدتها پیش یادم نمیاید سر چه جریانی بود که در کامنتم از "سعه ی صدر"ات گفته بودم..در مورد قسمت اول پستت با توجه به لحن برخی از کامنتهای پست قبل، دوباره این واژه برایم پر رنگ شد..بدون هیچ شرحی.
در مورد اسکای هم که گویا باید یک نظر سنجی گسترده انجام شود و نتایجش به آگاهی مدیران برسد بس که نظرات کاربران در مورد ورژن جدیدش متضاد است.
مدتهاست که ایمیل دیگری ساخته ام و حرفها و احساساتم در مورد موضوعات متفاوت را همان زمان با این یکی آیدی ام به آدرس جدید ارسال میکنم. صرفا برای اینکه تاریخ آن احساس درج شود. به نوعی این امر گواهی شود بر زمانشان یعنی احساس دقیقم در یک لحظه بدون دخالت عامل گذر زمان. که روزی شاید فورواردشان کنم به ایمیل همان افرادی که تویشان از آنها نوشته ام. شاید هم نه. بستگی دارد.
این نامه هایی به آینده یا پستهایی برای آینده به نوعی برعکس کاری است که من انجام میدهم.
ولی فکرش را بکنید _دور از جان همه ی بلاگر ها _ روزی برسد که بلاگری در این دنیا نباشد و پستهایی که موکول به آینده کرده بوده یکی یکی آپ شود. چه حس مرموزی دارد. مرموز و تا حدی ترسناک!
در مورد روزهای شیرینت هم که..ون یکاد میخوانم و به عکس مانی که سرش روی سینه ات است نگاه میکنم و آرزو میکنم آنقدر این شادی هایتان پی در پی باشد و تمام نشدنی که ندانید از کدامشان بنویسید و از کدامشان حرف بزنید. مهربان عزیزم را ببوسید.
خوبه که مهربان این روزها وقت سر زدن به نت را ندارد و من با فراغ خاطر کامنتهای طولانی میگذارم!
بعد از چند روز اومدم اینجا و اراجیف دوست جدیدت بمب رو خوندم و از پشت سیستم نشستن پشیمون شدم....
حیف که وقت و حوصله ی خوندن 124 تا کامنت پست قبل رو ندارم... حس جواب دادن به جناب بمب رو هم ندارم وگرنه حرف ها داشتم برای زدن.
به هرحال هیچ اهمیت ندارد و باز تو برای چندمین بار از بین کسانی که بهت توهین کرده اند برای خودت دوست جدید پیدا کردی و به خاطر لطف بزرگش ازش تشکر هم کردی ...
دوستی تان پایدار... هرچند که در من فقط حسی از بغض و تهوع و ناباوری ظهور کرد...
سلام آقا بابک عزیز
قبل از هر چیز پدر شدنت رو در این روزگار بی پدر تبریک میگم!
بعدش هم دوباره تبریک میگم و دوباره و دوباره
بعد ترش هم از خوندنت حس خوبی بهم دست داده، همین!
شادی هایتان پایدار
مامان و بابای عزیزت تندوست و دلخوش و در خانه و آغوش پرمهرشان به رویتان همیشه باز
و مانی گل ما هم روز به روز کپل تر و قشنگ تر و سالم تر :***
مهربان عزیزم را میبوسم و امیدوارم حالش خوب خوب باشد
برای این سیستم جدید باید یادمان باشد که جتما کامنتمان را کپی کنیم قبل از ارسال. چهار بار گفت کد اشتباه است. اگر عشق افلاطونی ام به مانی! نبود، حتما منصرف شده بودم.
اول از همه یه سلام پررنگ به مهربان عزیزم
که الان دیگه یه مامان به تمام عیار شده
خسته نباشی مهربان عزیزم
دوم هم بگم که تا به حال هیچکس رو تا به این حد صبور و با صعۀصدر ندیدم من بابک
اینهمه صبرت قابل تحسینه بخدا
سوم هم بگم خانۀ پدر علاوه بر خانه پدر بودن خانه کودکی ها هم شاید باشد
خانه خاطرات هم
یا شاید خانه نوجوانی
نمیدانم
فقط بگویم خوشحالم از اینکه حس خوبی داری
با وجود مانی عزیز، حتما که همیشه همینطور خوب و خوشید انشالله ...
سعه صدر
قابل توجه مریم!
امیدوارم در همین لحظات و احساسات بسیار زیبا ماندگار شوید بابک خان. به مهربان بانو هم عرض سلام و تبریک و خسته نباشید خود را تقدیم می کنم
خب من با توجه به جوابی که به من داده بودین و یکی دیگه از جواب ها قانع شدم.امیدوارم که شما هم از کامنت های اون پست ناراحت نشده باشین و خیلی متاسفم که کامنت اون دوستمون باعث ناراحتی مهربان جان شده.....خیلی لطف کردین که وقت گذاشتین و جواب دادین با اینکه می دونم خیلی مشغولین با مانی جان
در مورد اون یکی وبلاگ هم فکر کنم تازه کلی از شیرین ترین قسمت هاش مونده.با بزرگتر شدن مانی کلی مطلب خاطره انگیز هست که براش می نویسین.یادمه یک وبلاگی رو می خوندم که اون هم مثل شما یک پدری برای فرزندش می نوشت. اسم پسرش آرتا بود و خیلی هم شیرین.متاسفانه ایشون دیگه ادامه ندادن نوشتن برای آرتا رو.امیدوارم شما تا وقتی مانی جان بزرگ می شه و می تونه اونجا رو بخونه به نوشتن ادامه بدین