جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بچه ی اول مال شغاله

مانی تازه چهار روزه شده بود که پوستش شروع کرد به زرد شدن

شبها ناآرام بود و مدام گریه و بی تابی می کرد و میلی به شیر خوردن نداشت .

یک شب توی خونه زیر مهتابی خوابوندیمش و ترنجبین و شیر خشت بهش دادیم ولی بهتر نشد .

برای غربالگری سه تا پنج روزه برده بودیمش آزمایشگاه تا نمونه خون بگیرند و چون زردی خیلی بالا بود دکتر گفت که بهتره که بستری بشود . ما هم ریسک نکردیم و سریع بردیمش بیمارستان و بستری شد ...






لحظه آخری که مانی را بغلم گرفته بودم و به پرستار اتاق NICU سپردمش داشت توی چشمم مظلومانه نگاه می کرد و وقتی در اتاق بسته شد نزدیک بود منفجر بشوم از بغض 

مقررات بیمارستان طوری بود که نمی شد بچه را ملاقات کنیم . فقط مهربان یکساعت در روز اجازه داشت که به مانی شیر بدهد .

ما پدر و مادر بی تجربه ای بودیم اما خوب می دانستم که زردی بیماری خطرناکی نیست و در نوزادان شایع است  . اما این علقه و عادت چند روزه به مانی بسیار اذیتمان می کرد و این دو روز بسیار سخت گذشت .

مدام اشک و بغض بود و نگرانی از وضعیت مانی

شبها هی صدای گریه اش را می شنیدیم و بیدار می شدیم و می فهمیدیم که خواب دیدیه ایم .


آن دو روزی که مانی در بیمارستان بستری بود با پدر و مادرهایی آشنا شدیم که فرزندانشان بیماری های عجیب و غریب داشتند . بیماری هایی که حتی تصورش برای یک نوزاد کوچک و نحیف و بی دفاع دردآور و نارحت کننده بود .

دیدن شرایط آنها دلداری بزرگی بود که خدا را شکر کنیم که فرزند سالمی به ما داده است .


یکی از همان دو شب خانه مامان ناهید نشسته بودیم و داشتیم با مهربان تلوزیون نگاه می کردیم . مهربان خوابش برده بود که نمی دانم توی کدام شبکه تبلیغ پوشک بچه نشان داد و من یاد مانی افتادم و همینطور بی اختیار اشک از چشمم راه افتاد و بیصدا گریه کردم که یکهو مهربان بیدار شد و وقتی مرا دید او هم شروع کرد به گریه کردن و گریه بیصدای ما تبدیل شد به گریه بلند و همینطور هی گریه کردیم و اشکمان بند نمی آمد .

بابا که داشت می رفت آشپزخانه وقتی ما را دید شروع کرد به تشر زدن که گریه نکنید و زردی یک بیماری معمولی است و خدا را شاکر باشید که بچه سالم است و یکروزی به این گریه های امشبتان خواهید خندید و چنین و چنان ...


به بابا گفتم که ما هم می دانیم زردی خطرناک نیست اما دلمان برای پسر کوچولویمان تنگ شده و دست خودمان نیست و چاره ای برای این دلتنگی نداریم .

بابا هم شروع کرد به تعریف خاطره ای از مادربزرگم .

شصت و چند سال قبل وقتی مادربزرگ ، پدرم را باردار بوده است داشته با ذوق و شوق و احساس برای نوزاد هنوز بدنیا نیامده اش رخت و لباس و بالش و خرده ریز می دوخته که پدر شوهرش ( جد پدری من ) او را می بیند و می پرسد که این عروس داره چیکار میکنه ؟

برایش توضیح می دهند که برای بچه اش داره رخت و لباس می دوزه

پیرمرد که نامش سیفعلی آقا بوده بر می گردد و به مادر بزرگم می گوید :

عروس ! بیخود پارچه رو هدر نده  بچه اول که نمی مونه . بچه اول مال شغاله ...


بابا منظورش این بود که چقدر زمانه عوض شده و چقدر دیدگاه ها تغییر کرده و چقدر علم پزشکی پیشرفت کرده و اینها . در مجموع می خواست به ما دلداری بدهد که نگران مانی نباشیم اما ما بیشتر دلمان گرفت .

آخه مانی فرزند اول ماست و خودتان می دانید همیشه اول ، مزه و معنی و مفهوم متفاوتی دارد.

مثل اولین عشق

مثل اولین بوسه

مثل اولین لذت

مثل اولین فرزند

که طعم و لذت تجربه کردنشان هیچ وقت دوباره تکرار نمی شود .





+ آقا میلاد یک نوجوان 15 ساله و برادر یکی از دوستان من بزودی عمل مغز دارد . دو غده در سرش جا خوش کرده اند و به گفته پزشکان شانس زنده ماندنش مثل انداختن شیر یا خط  می ماند .

خواهش می کنم با دل پاک و دعای از ته دلتان ، شانس زنده موندن میلاد  رو بیشتر کنید .

ایشالا خدا به همه مریضا شفا بده ... آمین





نظرات 54 + ارسال نظر
ماهک یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 16:21

ایشالا که همیشه خانواده سالمی داشته باشین و قدر همدیگه رو بدونید.برای اقا میلاد هم هر چی خدا بخواد همون میشه.
خواهرزاده م تقریبا بیست روز از آقا مانی بزرگتره هفت روزش که بود تو دستگاه UV گذاشتنش دلم براش سوخت خودم ازش خون میگرفتم حتی تا هجده روزش هم بیلی رو چک میکردم که خدای نکرده نیاز به تعویض خون نداشته باشه. دیگه بالاخره دکتر بهم گفت دست از سر این کوچولو بردار حالش خوب شده

ماهک یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 16:23

میبینم تو صفحه دوم اول شدم خیلی هم خوب..

خودم یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 21:08

واااااااااااااای چقدر نازه خدااااااااااا

مموی عطربرنج دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 09:24 http://atri.blogsky.com/

ایشالا که بلا همیشه دور باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد