جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

طوری که از دستمان نرود..

قرار شده سه تا و نصفی یادداشت بنویسم اینجا.این روزها دارم تمرین می کنم توی مسابقه هایی که احتمال برنده شدنم نیست هم شرکت کنم.این مسابقه نیست اما من خجالتی اینهمه دیده شدن برام و همراهی با سه تا آدم خبره یک چالش درونی واقعی است گیرم که بیرون همه چی آرام و تحت کنترل باشد به ظاهر.خلاصه که اگر روزهای زوج این یک هفته خوشتان نبود بدانید به یک نفر دارد خیلی خوش می گذرد.بس نیست؟می خواهم سه تا یادداشت با محوریت عشق بنویسم.اولی را بگذارید به حساب روده درازی و دست گرمی برای شبهای بلند پاییز جانمان. من فقط بلدم عاشقانه بنویسم. تازه همان را هم بلد بودم شاید.
.
چند روز پیش مطلبی در بلاگ یک پزشک خواندم در مورد 10آزمایش روانشناسی مشهور که تحولی در شناخت انسان از رفتارها و علایقشان ایجاد کردند. مورد هفتم را عینن نقل می کنم برایتان بعد یادداشت اول و بی سر و تهم را بخوانید: 
۷- بهانه شادی‌مان، می‌تواند تنها «یک» چیز باشد: عشق! 
چه چیزی باعث احساس خوشبختی طولانی‌مدت و رضایت‌مندی در زندگی می‌شود؟ عشق! 
برای این کار یک تحقیق جالب به مدت ۷۵ سال در هاوارد برگزار شد و زندگی ۲۶۸ دانشجوی مرد، در این مدت طولانی مورد بررسی قرار گرفت. تحقیق در کلاس‌های درس در سال‌های ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۰ شروع شد و تا زمانی که سوژه‌های آزمایش ۹۰ ساله شده بودند، همچنان ادامه داشت. 
روانشناسی به نام جورج ویلانت، رهبری این آزمایش را برعهده داشت، او می‌گوید که خوشبختی دو محور دارد: یکی از آنها عشق است و دیگری پیدا کردن راهی برای تطابق به زندگی، طوری که «عشق» از دستمان نرود.
.
آبا اسم مادر بزرگم بود.یکی دو سالی که بعد از حاجی زنده بود مثل شمع آب می شد.روزهای آخر گذشته ی نزدیک را به یاد نمی آورد اما گذشته دور براش مثل دی روز بود.می گفتیم جریان عشق و عاشقی تان را تعریف کن.شروع می کرد.برق می زد چشماش.هشت تا پسر عمو داشتم که همه می خواستنم.کدخدا هم گفته بود بدهیدش به فلانی. یک روز با حاجی فرار کردیم تا چند سال دنبالمان بودند بعد خبر شدند که برگردید.با ذوق تعریف می کرد.من فکر می کردم به فرار.آدم کی با معشوقش فرار می کند.باید ترس بزرگی باشد.آدم دست دختر مردم را بگیرد و از چنگ پسر عموهای قل چماق غیرتی در بیاورد باید وصیت نامه اش توی جیبش باشد.چه دل هایی داشتند آدم ها.خیلی هم معمولی.خیلی هم راحت و روان تعریف می کردند.ما دعوایی را که توی سینما دیده اییم با آب و تاب تر تعریف می کنیم.این ها زندگی اش کرده بودند.اصلن چقدر قصه داشتند این آدم ها .ما برای نوه نتیجه هامان چی تعریف کنیم.بگذریم..
. 
یک دایی دارم که الان پنجاه و خورده ای سال دارد.جوانی اش ورزشکار بوده.همزمان در جوانان و امید و بزرگسالان شاهین تمرین می کرده و توپ می زده.پسر خانواده مذهبی می زند و عاشق دختر قرتی یک فامیل دور می شود که پدرانش خان های ده ما بودند (همان دهی که پدر بزرگ و مادر بزرگم فرار کردند ازش).همه مخالف بودند.آن طرفی ها خیلی هم زورشان زیاد بوده.یک روز این دایی ما با سوزوکی هشتادش می رود سر قرار بعد دختر اشراف زاده و داف آن دورانی مردم را ترک موتور سوار می کند می اندازد جاده چالوس و تا خود شمال می رود و بعد از چند روز بر می گردد.خانواده های دو طرف از ترس بی آبرویی هم که شده خیلی زود عقدشان می کنند.بعد دو تایی عاشقو معشوقی می رفتند سر تمرین .حتی برای مسابقات خارج از تهران هم زن داییم با اتوبوس بازیکن ها همراهی می کرده.تعریف می کرد که زیر فرشهای خانه را می گشتیم برای پیدا کردن یک قرانی که نان بخریم سیر بشویم.فوتبال آنوقت ها پورشه و سعادت آباد نداشت طبعن.این طوری عاشق و معشوق.الان بعد اینهمه سال با هم خوبند.هر دو عاقل و سر به راه و سر سجاده نشین.داییم تو دسته ها محرم مداحی می کند شغل اصلیش رفیق بازی است البته.و زن داییم ماهی یک بار می رود مشهد زیارت و خانم جلسه اییست برای خودش.اما خوبند.پیر شدند به پای هم.جوان های پر شر و شور سی و چند سال پیش.
.
پسر خاله ام که ده هفتادی می باشد ورزشکار است.(ورزش توی خون بچه های فامیل ماست و عشق شاید) اگر آسیب دیدگی کتفش نبود الان هم مثل چند سال پیش دروازه بان ثابت تیم ملی فوتسال بود.هیکل ورزشکاری شکم شش تیکه و چهره فوتوژنیک.عاشق شده است.آمده خانه که می خواهمش و چه کسی هست که نه بیاورد.خانم معشوق آلا مد تو خانواده ما یک مقداری توی چشم می زند.قد بلند و ساپورت پوش و دماغ عمل کرده انگار همه کوچه پس کوچه های تهران براش فرش قرمز پهن کرده باشند آنطور که دماغ بالا و مغرور از زیباییش راه می رود .توی تیزرهای تلویزیونی بازی می کند.این روزها تفریح شبهامان شده پیدا کردنش توی تبلیغ هود و مایع ظرفشویی و سفید کننده و برنج محسن کرگدن . 
چند روز پیش شنیدم همان داییم( که یک روز با دختر مردم سوار سوزوکی هشتاد شد و تا ته جاده چالوس رفت.) بعد از دیدن یکی از این تیزرها رو به جمع کرده و گفته : خوب شد آبا و حاجی( همان ها که یک روز سوار اسب شدند و از دهاتمان فرار کردند و تا آب ها از آسیاب نیفتاد برنگشتند.) مردند و این روزها را ندیدند.می خواستم آخر یادداشت اینطوری نتیجه گیری کنم که یعنی این خط این نشان این آخری مثل دوتای قبلی نیست و معشوق دهه هفتاد عمرن زن زندگی بشو نیست.اما غلط کردم خود این نوشته دارد توی صورتم داد می زند که تو لطف کن ناشتا حکم صادر نکن سیرابی. این است که من دو نقطه خط .لال. نشنیده بگیرید اصلن.حرف من همان چند خط علمی اول نوشته.خصوصن آنجاش که: ((و دیگری پیدا کردن راهی برای تطابق به زندگی، طوری که «عشق» از دستمان نرود.)) 
 
                                                            مسعود کرمی
نظرات 59 + ارسال نظر
سکوت یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 14:23 http://www.sokoot-.blogfa.com

با اینکه از دست همین عشق که البت برای دهه هفتادی نبود و از نظر سنی برای خودش قدمتی داشت خیلی زجرها کشیدم اما روم سیاه هنوز به عشق شدیدا" اعتقاد دارم

حمید شاد یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 14:44 http://hamidshad.blogfa.com/

درود بر شما با قلم گرمتون

فرشته یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 14:56

سلام آقا طیب گرامی ...
خوشحالم که اینجا نوشته های شما رو می خونم ..
قلمتان مانا .

سپیدار یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 16:33

"خوشبختی دو محور دارد: یکی از آنها عشق است و دیگری پیدا کردن راهی برای تطابق به زندگی، طوری که «عشق» از دستمان نرود."
این در صورتی هست که آدم ها برای هم فیلم بازی نکنن. بهم دروغ نگن. مصلحت دیگران رو به مصلحت خودشون ترجیح ندن. اگه اینها رعایت بشه همیشه عشق میتونه لذت بخش ترین اتفاق زندگی باشه اما خوب این رویه متعلق به نسل مادربزرگ و پدربزرگ هامون یا دیگه فوقش نسل قبلی ما باشه. الان بدون دروغ گفتن چرخ زندگی ما لنگه. اموراتمون بدون دروغ نمیگذره. همین میشه که دیگه عشق رو فقط تو کتاب و فیلم های قدیمی باید ببینیم.

یه مریم جدید یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 17:58 http://newmaryam.blogsky.com

تشکر زیاد از آقا طیب بابت این نوشته فوق العاده.

عشق شاید هست. ولی کمیاب. و این انسان ها را جسور می کند در جستجویش.

پروین یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 21:09

آقا طیب عزیز
من دیروز به نوشته تان فکر میکردم و داشتم به خودم فخر میفروختم که من چه خوشبختم که بچه هایم در این مقولهء ارتباط عاطفی سربلندم کرده اند و اهل دوست و دوست بازی های رایج نبوده اند. یعنی سنجیده اند و دیده اند طرف مقابلشان را برای یک عمر میخواهند و بعد وارد رابطه جدی تر شده اند. اما بعد متوجه شدم که آنها با همهء جوانی شان دههء شصتی اند. بخاطر دور بودن از تقویم ایرانی اول که نوشته تان را خواندم متوجه سن دههء هفتادی ها نشده بودم. دههء هفتادی ها بنظر من برای عشق و عاشقی جدی هنوز خیلی جوانند. مسن ترینشان الآن 22 ساله اند. فکر نکنم جوان 22 ساله و کمتر امروزی آنقدر به بلوغ عاطفی رسیده باشد که بتواند تصمیم قطعی برای آینده اش و شریک زندگی اش بگیرد. استثاء ها را در نظر نمیگیرم البته. و فکر میکنم هنوز زود است بخواهیم قضاوتشان کنیم. باید بهشان مهلت بدهیم تا راهشان را در رابطه با دل و عشق و زندگی یواش یواش پیدا کنند.

ف رزانه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 21:52

سلام
مرسی از شما آقا طیب واسه این نوشته خیلی خوب... اشک به چشمم آورد
قبول که عشق و علاقه های به قول شما دهه هفتادی ها(که خودمم جزشون هستم) دیگه از این عشق هایی که شما تعریف کردی نیست و حتی خیلی هام اسم عشق و عاشقی رو خراب کردن ولی هنوز هستن کسانی که واقعا عاشقن و میتونن مثه همون قدیمی ها عاشقی کنن...
اینم بگم که کسانی مثل همین پدربزرگ و مادربزرگ شما که عشقشون دوطرفه بوده تکلیفشون واسه خودشون مشخص بوده، فک میکنم باید همین کارو میکردن ولی امان از عشق های یک طرفه و بد به حال عاشقایی که میسوزون بدون اینکه معشوق خبر داشته باشه...
ممنون از نوشته ی زیباتون

خواهرآقا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 11:13 http:// bernadet.persianblog.ir

آداب عشق ورزی دنیا عوض شده ست، یوسف عوض شده ست، زلیخا عوض شده ست
اما من بیشتر نگران اینم که برای بچه م چی تعریف کنم ...

سمیرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 13:36

متاسفانه خیلی از ما زود همه چیر را فراموش میکنیم !
نه تنها عشق بلکه هر واژه ای که به آن معتقدیم را بایدهردم به خود یادآوری کنیم که این من بودم که به فلان چیز یا بهمان چیز معتقد و معترف بودم و یکی از این واژه ها عشقه !
اینایی را که میگم دیدم که میگم تنها حرف نیست !
کسی راو کسانی را میشناسم که برای هم میمردند و بعد از سالیان سال هم به هم رسیدند ولی الان بعد از گذشت شاید 25سال از زندگیشان چیزی به نام عشق بینشان نیست !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد