جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

زیر خاکی جماعت حرف زیاد داره

بش گفتم از سر گذر تا زیر همین تخت که من و شما نشستیم روش داریم کباب ریحون می زنیم اگه دوتا کلنگ مردونه بزنی سه تا بیل بریزی کنار می رسی به عتیقه ،زیر خاکی. 

زیر خاکی حرمت داره ،ادب داره ،این طور نیست که وقت در آوردن بزنی دستشم بشکنی لای گونی ببری سد اسمال.آدمش فرق داره.خریدارش توفیر داره جرمش با دسته و بی دستش از زمین تا آسمون فرق داره .اینه که حرمت ما رو نگه دار شما .بمون این چارتا حرف رو گوش کن.با هم می ریم. 

مزه همه چی فرق کرده این روزا.گمونت خیلی دستمون از دنیا کوتاس اما حالیمه هیچی مزه نداره ،طعم نداره ،همه چی عوض شده. معنیش عوض شده .از اصلش یه چی دیگه شده .اینه که ما می شنویم اسکاچ یاد نیمرو چسبیده کف مایتابه روحی و ریکا می افتیم شما می گی کهنش خوبه با چیپس و ماست مو سیرررر... لااقل بگو کالباس مارتادللاو خیارشور لامصب. 

اینه که اومدم یه حرف بزنم نه نیاری شما. حرمت نگه داری .ادب زیر خاکی رو حفظ کنی .ادمیزاد به آینده زندس به گذشته مرده. شما بیا سمت ما از این جهنم هوااش بهتره .شما بیا به گذشته باش .به صدای ایرج جای احسان .به نون پنیر جای چیپسو ماست .به گعده و دور همی با رفیق زنده جای وی چت و اسکایپ به دیار باقی .به بیات کرد جای هوی متال .به پای طوق سبزه میدون جای کافی شاپ خانه هنرمندان .به صفحه و گرام جای فلش مموری و هارد اکسترنال .به خراباتی جای رپ و تتلو به لبو به باقالی به سیب گلاب به چاقاله بادوم به..... 

بله خانم حالیمه مزه دهن شما دیگه فرق می کنه سرت درد اومد .حرف رو دلم شده بود یه خروار .زیر خاکی جماعت حرف زیاد داره .طهرونم که پر عتیقه جات .گاهی اونقدری می شه که می زنه بیرون .یه جای شهر دهن وا می کنه این هوا .یه روز نواب یه روز جیهون تازگیا ایران زمین .این حرف دل ماسا.که مزه نداره که مزه دهن شما رو نداره باز دم شما گرم که می شنوی والا که مال من تنها خودش هفت ریشتر زلزله بود تا الان.سبک شدیم کبابتم تموم نکردی که ،بس که غدد و مدد بستن توش بی دینا .آخه اینم شد کباب .اگه این کبابه دل ما چیه. 

شب جمعه ایی خوب کردی اومدی سمت ما باغ طوطی سوت و کور شده تازگی.اگه واسه خاطر اجازه و این حرفام اومدی اره پسره بچه خوبیه سرش به درس مشقه اهل هیچی نیست.بی رنگ. بی بو .بی مزه.مث الباقی.خاطرت جمع.می گم حالا نمی شد جای شلوار لوله تفنگی آمریکایی و چکمه پهلوی اول با همون چادر گل گلیت یاد ما کنی محض خاطر امواتت
                                                                 مسعود کرمی

نظرات 21 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 10:34

زیر خاکی جماعت حرف زیاد دارد ...
دست مریزاد آقا ...باز هم ممنون ...

جودی آبوت با موهای مشکی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:08 http://judi-Abbott.blogsky.com

به به

جودی آبوت با موهای مشکی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:12 http://judi-Abbott.blogsky.com

همیشه دوست داشتم تا زیاد زیاد زیاد زنده بمونم تا هر چی تکنولوژی میاد منم استفاده کنم اصلا دوست نداشتم بمیرم یکی از استرس هام این بود! اما انگار آهن پاره هایی که دور و برمون زیاد میشه هر چی طعم گذشته بود رو از بین میبره! حتی عکس های قدیمی و جدیدمون که با دوربین دیجیتال گرفته میشه هیچ طعمی از خاطره نداره

سعید پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:19 http://as-seen-tv.ir/reportage.rhtml

سلام
جدیدترین نوع مسابقه در ایران افتتاح شد
کسانی که برای اولین بار شرکت میکنند شارژ هدیه میگیرند و از دومین بار به بعد تبلت و گوشی یه سری بزن.
http://as-seen-tv.ir/reportage.rhtml

مریم راد پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:28 http://mmrad.blogfa.com

زیر خاکی ها همه چی شون درست حسابی بود
تعارف مارف نداشتن
اگه قرار بودن هر کاره ای باشن درس حسابی بودن
ادا اطفار و اینا اون زمونا همچی رسم نبود
واسه همینم همیشه چایی تازه دم شون رو سر سماورشون آماده بود
اما حالا ماها می ریم بیرون خیلی شیک می شینیم سینی چایی برامون می یارن تی بگی ...
نه ما به رومون میاریم نه کافی شاپیه... خیلی ادا اطواری شده همه چی... ادا شده ... ادا ...

خیلی چسبید ... دستتان درد نکند

آرشمیرزا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:41

پیش بینی کامنتها یی که قراره بذارن ؛
- لهم کردی . آسفالتم کردی مسعود
-مسعوووووود چشمام پر اشکه
- تو محشری پسر .
- خدا بگم چکارت نکنه ما رو بردی یه جاهایی و نیاوردی
- درود بر شما جناب کرمی
-دلمو بد جوری لرزوندی پسر
-هنوزم طیبی هنوزم تو چشات عشقه..لابد هنوزم وبلاگ می نویسی..درست مثه یه عتیقه زیر تخت کباب و ریحون عبدالعظیم..
-وااای مسعود ...

باغبان پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:45 http://laleabbasi.blogfa.com

نمیدونم چرا این سبک نوشته ها و این مدل حرف زدن هارو که می خونم و میشنوم توی دلم قنج(؟؟) میره
یه حسیه که شیرینه فک کنم
یه اسمی برا این حسم باید پیدا کنم عجالتا.
ممنونم آقا طیب

صومعه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 11:54

گذشته رو نمیشه فراموش کرد
ایکاش میشد گذشته رو مثل یه تیکه برک گل که لای دفترمون میذاشتیم تا خشک شه اون رو هم لای کتاب جاش میدادیم که یادمون نره
گذشته رو با همه خوبیا و تلخیاش به حالا ترجیح مدم
این همه تغییر و تحول و مدرنیته و سرعت و دوست دارم ایکاش یکی انگشتشو روی کلید pause میذاشت

سمیرا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 12:00

یعنی چسبیداااا، بد جوری هم چسبید به ته دل کباب شده مان .
همه چی حرمت داشت !!!الان هم داره ولی کیه که بفهمه؟؟!!!
من میگم هیچی عوض نشده فقط یه چی عوض شده که همه چی رو عوضی کرده اونم فکرمونه و نوع نگاهمون !!!!!

امیرحسین پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 12:24

آرشمیرزا رو عشقه

وانیا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 12:32

آرشمیرزا چرا اینقدر بدخلق شدی شما؟

ایران دخت پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 13:28 http://dokhteiran.blogsky.com

عاااالی
کاشکی زیر خاکی های ما هم برامون به حرف میومدن...

هی میخوام تلاش کنم جمله هایی که آرشمیرزا نوشته رو تکرار نکنم !!!

به هر شکل ممنون جناب طیب به خاطر الغای این حس خوب

ضحی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 13:29

آرشمیرزااااااااااااااااا

آذرنوش پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 14:55 http://azar-noosh.blogsky.com

مرسی جناب کرمی...این نوشتتون خیلی به دلم نشست...ممنون.

وانیا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 15:58

سلام بابک عزیز
بازم خلاقیتت غافلگیرم کرد
خیلی برام جالبه که هربار یه نفر اینجا مینویسه تا آخر نوشته رو میخونه با هر کلمه حدس میزنی نویسنده ش کیه میری خط بعدی میبینی نه ممکن یکی دیگه نوشته باشه همینطور تا آخر که معلوم میشه کی بوده
مرسی مخ آبندم داره راه میفته فقط میشه وقتشو بیشتر کنید

آرشمیرزا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:01

وانیا جان منظورتو نفهمیدم
بدخلق؟


.

ابله خاتون پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:55 http://ablahkhatoun.blogfa.com

اینجا چه خبره؟چرا اینجا این شکلی شده؟بابک کو؟این محسن آخرش سر بابکو زیر آب کرد؟وحشت کردم بابا!اینجا چه خبره؟یکی منو از آستانه سکته برگردونه!

پروین پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 20:34

ابله خاتون جان
برو چندتا پست پائین تر را بخوان. اوضاع دستت میاید. این دوستان جایشان را با هم عوض کرده اند و در خانهء دیگران مینویسند. که چه نیکو هم مینویسند.

گویندهء قصه مان چقدر شکل حجت منقضی حرف میزد. دلمان برایش رفت :)

ف رزانه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 20:38

الان با کامنتی که جناب آرشمیرزا گذاشته چی میتونیم بگیم دیگه

ما خیلی خوشحالیم که شما مینویسین جناب طیب

وانیا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 21:38

آرشمیرزا ظاهرا من یه مدت نبودم نمیدونستم چی به چیه به لطف تی تی پدیا فهمیدم کی به چیه؟
آخه کامنت دو پست آخر رو که خوندم دیدم انگار شما بداخلاقی راستش با ترس و لرز کامنت گذاشتم الان فهمیدم قضیه چیه

یکی از جنس همه جمعه 17 آبان 1392 ساعت 12:40 http://yekiazjensehame.blogfa.com

عجب زیر خاکی نوشتی بود جناب مسعود خان ... دست مریزاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد