جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دوئل



یکی از موضوع بندی های مغفول مانده جوگیریات " داستان های بی پایان " بود . از این جهت گفتم مغفول مانده که این ایده خیلی جای کارکردن و مانور دارد اما آنطور که باید و شاید وقت برایش نگذاشتم .

تجربه شیرین اجاره نشینی یک هفته ای و عوض و بدل کردن وبلاگ با محسن باقرلو مرا به این فکر انداخت که اینبار هم یک میهمانی یک هفته ای داشته باشیم با شکل و ظاهری البته متفاوت .

اسمش را گذاشته ام "دوئل "

طی این یک هفته می خواهم  توانایی داستان نویسی ام را محک بزنم البته با کمک یکی از رفقای جان که معرف حضورتان هست : محمد حسین جعفری نژاد

جعفری نژاد علاوه بر اینکه استعداد ویژه ای در نوشتن عاشقانه و نوستالژی و داستان دارد یک خصیصه خوب دیگر هم دارد و آن هم اینست که پایه است . کلا همیشه برای هرکاری پایه و همراه است و نه توی کارش ندارد .

این شد که فکرم را برایش گفتم و او هم استقبال کرد .

طی این هفته قرار است من و جعفری نژاد با هم دوئل کنیم . یک دوئل در داستان نویسی .

چطور ؟ برایتان می گویم :


من و محمد هیچ هماهنگی قبلی برای اینکه چه بنویسیم و چطور بنویسیم نداشته ایم و حتی موضوع و خط سیر داستانمان را هم معین نکرده ایم . همین چند دقیقه پیش شیر یا خط انداختیم و محمد برنده شد و قرار شد شروع قصه را بنویسد . 

قضیه از این قرار است که محمد فردا شب ( یعنی شنبه شب ) داستان را شروع کند و من فردای آن ، قصه را ادامه بدهم . 

یعنی شما طی این هفته یک داستان شش قسمتی را خواهید خواند که با قلم جعفری نژاد آغاز می شود و  با پست پنجشنبه شب من تمام خواهد شد .یعنی شما می توانید یک داستان سریالی و ادامه دار را یک شب در میان در وبلاگ محمد و جوگیریات  بخوانید . اگرچه نوع و سبک نوشتن ما دو نفر با هم تفاوت دارد اما شاید همین تفاوت سبک نوشتار بتواند به جذابیت داستان بیافزاید .  طی این یک هفته قرار است ما دو نفر توانایی و خلاقیتمان را در نوشتن قصه به رخ هم بکشیم . حالاچرا اسمش را گذاشته ام دوئل ؟ چون این رقابت اصلا و ابدا جوانمردانه نخواهد بود و به شخصه برای اینکه داستان من بهتر از داستان جعفری نژاد بشود از هیچ  کارشکنی و تلاشی ابا نخواهم داشت . 

یک فکرهایی داشتم برای شروع داستان که چون توی قرعه کشی شیر یا خط برنده نشدم عملی نشد و حالا باید صبر کنم و ببینم محمد چطور قصه اش را شروع می کند . این تلاش و کارشکنی که عرض کردم می تواند انواع و اقسام داشته باشد . مثلا گند زدن به وجهه و خراب کردن شخصیت قهرمان داستان محمد توی داستان خودم یا بستن داستان طوری که محمد نتواند قصه را ادامه بدهد و اگر ادامه بدهد قصه اش بدردنخور از آب در بیاید . البته اینها فرضیات تصورات فعلی من است و همه چیز بستگی دارد به پست اول و شروع قصه که محمد خواهد نوشت .

به هر حال فکر می کنم شش پستی که طی این یک هفته خواهید خواند پست های جالبی از آب دربیایند و کنجکاوی برای  دانستن ادامه داستان هیجان خوبی ایجاد کند . امیدوارم از این داستان لذت ببرید من که دل توی دلم نیست ...




نظرات 175 + ارسال نظر
ایران دخت شنبه 2 آذر 1392 ساعت 23:55 http://dokhteiran.blogsky.com

اقای شماره دو از شما میپرسم
قسمت دوم چه ساعتی اکران میشه؟ من همون موقع بیام (آیکونی دانشجوی سر به هوایی که منتظر فرصت برای درس نخوندنه)

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 00:21

سعی میکنم تا 22:22 یکشنبه بنویسم
اگر مشکلی پیش نیاد

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 00:24

شب همگی به خیر

خداحافظی :-)

ته تغاری یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 00:54 http://ssmall.blogsky.com/

فعلا تو اتاق فکر من دارم موضع رو بررسی میکنم ببینم کدوم طرف چرب تره

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 01:05 http://tirajehnote.blogfa.com/

ته تغاری جان
موضع چرب دوست داری عزیزم؟
استغفرالله!
شانس آوردید که قدمت حضور شما تازه واردین، به زمان حکومت نظامی آرشمیرزا در کامنتدانی ها نمیرسد. شاااااانس آوردید واقعا!

پروین یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 01:52

بریم ... بریم بخونیم ببینیم این محمد با اون قلم قشنگش بابک رو سوسک کرد یا نه؟

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 08:23

کامنت تیراژه همین اول صبحی نابودم کرد.
این بد طالقونی ِ تی تی پدیا هم آب نمی بینه وگر نه شناگر ماهریه هاااا :-)))

خیلی خوب بود تی تی

آنا یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 08:58 http://www.shaabnevis.blogfa.com

آقای اسحاقی نمیخواین جواب کامنت بدین خو ندین دیگه چرا کامنتو میحذفین ؟ شما نمیگین تو روحیه ی حساس یه بلاگر شیش ساله خیلییییییییییییییی تاثیر میذاره؟ (ایکن تاثیر پذیری و گریه ی حضار)

جزیره یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 10:10

بابک این "حداقل یه کامنتی" که گفتی منظورت اینه که خییییییییییییییییییلی دوس داری من تو پستات کامنت بزارم. نه؟ اخی. چرا زودتر نگفتی؟باور کن اگه زودتر میگفتی اصن زندگی رو تعطیل میکردم فقط میومدم واسه پستای تو کامنت میزاشتم. به خصوص اون پستاییت که پایان مشخصی نداره، برا اونا میشه هزارتا کامنت گذاشت،به هرحال برداشت ازاده دیگه

جزیره یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 10:27

اسحاقی جان اومدم بهت خسته نباشی بگم. میدونم تمام دیشب و نخوابیدی و داشتی تلاش میکردی داستان بنویسی امروز هم سرکار خسته و کوفته باز هم داری تلاش میکنی داستان و ادامه بدی، این تلاش تو برای ما یه دنیا می ارزه،مهم این نیست که تو اخرش یا نمیتونی داستانو بنویسی یا اگر بنویسی افتضاح مینویسی مهم اینه که تو تلاشتو کردی. افرین پسرم.افرین
از نظر ما تو پیروزی ،حتی اگر همگروهیات هم جمع شن تا کمکت کنن ولی کاری از پیش نبرین،حتی اگه اخرش جعفری نژاد داستان نوبت تو رو بنویسه.

ته تغاری یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 11:53 http://ssmall.blogsky.com/

تیراژه جانم باید ببینم کدام طرف داستان اینده من را تامین خواهند کرد ! الکی نیست خواهر !

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 12:07

خدای این جزیره رو ...
نه گناه داره
اونم که زشته
خدایا چیزش کن غرق
غرقش کن

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 12:07

آنا من کامنت پاک نکردم
چرا بهتون میزنی ؟
رفتی تو جبهه رغیب ؟

آقا ما کلا اعلام بی طرفی می کنیم ... تجربه نشون داده ... در آخر هم رقابتی ... تو ایران ... تریپ رفاقت و مرام میشه ...

اون هم شما که از ابتدا رفاقت داشتین و الان رقیب و رغیب شدین ...

پس ما طرفدار بازی جوانمردانه هستیم و هر دو رو تشویق می کنیم ...

کودک فهیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 13:25 http://the-nox.blogfa.com

ممنونم از داستان خوبی که نوشتی اسحاقی جون!
حالا نوبت جعفری نژاده.

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 13:32

پاشو داداش گلم

پاشو دیگه اینقدر به خودت فشار نیار
اصلن خودت رو تو آینه نیگا کردی از صبح تا حالا؟!! دیدی چقدر شکسته شدی؟ دیدی چقدر زیر چشمات گود افتاده؟! دیدی چقدر موهای سفیدت بیشتر شده؟
به خدا من راضی به این همه سختی کشیدن تو نیستم.
اصلن یه بهانه میاریم و "دوئل" رو ملغی اعلام می کنیم. بهتر از اینه که سلامتیت رو بذاری سر یه رغابت! ساده و دوستانه.
باور کن من راضی نیستم. پاشو، پاشو یه مشت آب به سر و صورتت بزن و بی خیال ادامه ی داستان شو. فقط بیا و اینجا اعتراف کن که با تمام وجودت "حقانیت" ممد جعفری رو "درک" کردی، ینی هم درک کردی هم احساس، هم مشاهده...

دیگه هم غصه نخور قربون اون چشمای مظلومت برم من: بازی اشکنک داره، خار مغیلان، غم مخور، سعدیا...

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 15:02

مملی قور قور
من حقانیتم رو توی چشمت فرو خواهم کرد .
ولی جون ممد انقد خوابم میاد . انقدرم کار دارم . شاید تا نه - ده نرسم خونه .
فکر کنم قهرمان قصه ات حالا حالا ها باید باسن برهنه توی میدون ده بدوئه اینور و اونور
هررررررر

طوطی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 15:03

بابک خان در چه حالی؟ کلا خسته نباشی

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 15:07

اشکال نداره، قهرمان قصه ی من کارش رو بلده، اصش آموزش دیده واسه روزای سخت، واسه میادین مشکل

خسته نباشی عشقی

ته تغاری یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 15:13 http://ssmall.blogsky.com/

جناب اسحاقی داستان رو نوشته گذاشته تو گاوصندوق یهویی میخواد رو کنه !

اردی بهشتی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 21:04 http://tanhaeeeii.blogfa.com

سلام آقا بابک اومدم خسته نباشید عرض کنم، ما از صبح منتظریم شب بشه و پست شما رو بخونیم !
"ستاد روحیه دهی جوگیریات"

پروین یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 21:22

دو ساعت مونده

پروین یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 21:24

اوه، ببخشید اشتباه شد. یک ساعت. بهتر شد

روزها یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:06 http://roozhayeabiyeman. persianblog.ir

اینجا رو نگا تو رو ابرفرض! تازه شوما هنو آپ نفرمودین این همه سرتون شلوغه! هی وای من!
لیکن ما همچنان بر مواضع خودمان هستیم!!! از طرف یک طرفدار پرو پا قرص آقداداش محمد حسین.امضا.روزها

ساجده یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:17 http://www.ayatenoor.blogfa.com

چه ایده ی خوبیه این کار...منتظر این دوئل زیبا هستیم.
موفق باشید...
هرچند من تو وبلاگ آقای جعفری نژاد گفتم که طرفدارِ ایشونم ولی خُب ما به حریف اجترام میذاریم...مطمئنم چیزِ خوبی از آب در میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد