جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

مراسم یادبود درگذشت استاد حشمت الله اسحاقی

مراسم ختم زنده یاد اسحاقی روز جمعه 27 دی ماه 1392 ساعت 15:30 الی 17 در مسجد جامع امام علی (ع) واقع در فاز 3 اندیشه برگزار می گردد .

پدرم آزاد مردی بود که آنگونه که می خواست زیست و همانطور که می خواست رفت و من با استفاده از افعال ماضی برای توصیف او هیچ وقت کنار نخواهم آمد .






می دانم راه طولانی است و جمعه روز استراحت شما

همینکه این چند روزه دل به دلمان دادید بزرگترین تسلی برای دل دردمند ما بوده و هست و راضی به زحمت شما عزیزان نیستیم .بابا همیشه کلاس هایش را با تفال به حافظ شروع می کرد . اگر لطف کنید و امشب به یاد او غزلی از حافظ بخوانید ممنونتان خواهم بود . و اگر دوست داشتید مطلع آن غزل حافظ را اینجا توی کامنتها بنویسید . اگر هم فردا به مراسم یادبود بابا تشریف بیاورید قدم روی چشم ما می گذارید و روح بابای نازنینم را که همیشه سفره باز و میهمان نواز بود شاد خواهید کرد و لبخند بر لبش خواهید نشاند .

24 دی ماه روز بدشگونی بود و من بزرگترین تکیه گاه زندگیم را از دست دادم اما خوشحالم و به خودم می بالم که در این دنیای مجازی صدها برادر و خواهر عزیز دارم که در سخت ترین روزهای عمرم مثل کوه پشت من بودند و این چند روز با دیدنشان با شنیدن صدایشان با خواندن دستخط و پیامک و کامنتهایشان مدام اشک ریختم و دلم گرم شد .

دوستتان دارم و از خدا می خواهم فرصتی برای جبران محبت شما داشته باشم .

دست بوس و ارادتمند شما

بابک - فرزند حشمت الله اسحاقی




نظرات 153 + ارسال نظر
Hamed شنبه 28 دی 1392 ساعت 01:11

"" حجاب چهره جان می شود غبار تنم ** خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم""

روحشون شاد یادشون گرامی

تلخند خانوم شنبه 28 دی 1392 ساعت 07:43

سلام
دوباره تسلیت میگویم جناب اسحاقی،امیدوارم حال مامان ناهیدتان خوب باشد این غم برای ایشان از همه سخت تر است خدا به همه شما به خصوص ایشان صبر دهد

فرزانه شنبه 28 دی 1392 ساعت 09:01 http://banooesf1365.blogfa.com

روحشون شاد

«اگر تو می دانستی آنها کجا هستند و اینکه با اتخاذ انتخاب بالاتری به آن جا رسیده اند ، عزیمت آنها را جشن می گرفتی. اگر تو برای یک لحظه آنچه زندگی بعد از مرگ می نامی تجربه می کردی به هنگام تشییع جنازه لبخند می زدی و قلبت از شادی لبریز می شد
اگر می دانستی چه حقایق بدیع و تجارب شگرفی در انتظار روح از بدن خارج شده است کمتر اشک می ریختی»
از کتاب گفتگو با خدا

پنگوئن شنبه 28 دی 1392 ساعت 09:28

من امروز فهمیدم که پدرتون به رحمت خدا رفتن
روحشون شاد باشه و از خداوند برای شما و مادرتون صبر میخوام
دی ماه 92 ، یکی از بدترین ماه های زندگیه من بود
خبرهای بدی شنیدم

مذاب ها شنبه 28 دی 1392 ساعت 09:30

پدر نام با شکوهی است ، حتی اگر برای همیشه نباشد ، چیزی از عظمت و شکوهش کم نمیشود ....
پدر قصه ی سنگ زیرین آسیاب است
قصه ی دردهای بر زبان نیامده
قصه ی مهجوری یک شاپرک
که عاشقانه در شعله ها میرقصد ....
سلام بابک عزیز
پر کشیدن پروانه ی محفلتان را به دل نور ، صمیمانه تسلیت میگم .... روح پروانه ایی اش آرام باد....

مرجان (همسر حامد) شنبه 28 دی 1392 ساعت 09:33

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است

.....
سلام آقا بابک و مهربان عزیز.
چقدر سخته تسلیت گفتن به زبانی که همدردی آدم رو برسونه
خیلی ناراحت شدم از این اتفاق و براتون صبر آرزو می کنم
و برای پدر بزرگوارتون آمرزش و آرامش می خوام از خدای مهربان.
عجیب بود برام دقیقا زمانی که با انجمن شعر اندیشه آشنا شدم و قصد داشتم شرکت کنم این اتفاق افتاد مثل ایامی که از قیصر امین پور مرحوم به واسطه دوستان وقت ملاقات گرفتم اما عجل مهلت نداد!
ما رو در غمتون شریک و همدل بدونید.

پری(خواننده خاموش) شنبه 28 دی 1392 ساعت 10:35

از صمیم قلبم تسلیت میگم آقای اسحاقی اینجوروقتها آدم فقط به بودن رفیقهاش دلگرم میشه ومیفهمه تنها نیست و کسایی هستندکه دوسش دارند و درکش میکنند .شما هم انقدر خودتون خوبین که غم شماخیلیا روخیلی ناراحت می کنه .می دونم غم شما الان خیلی بزرگ وترسناکه کلن از دست رفتن آدما همیشه واسم ترسناک بوده ولی درک این قضیه که پدر شما قطعن الان جاش خیلی خیلی خوبه به آدم آرامش میده کسی که خانوادش اینقدر دوسش داشته باشن پیش خدا خیلی عزیزه .همچین آدمایی خیلی کم اند شما هم بخاطر بزرگ شدن زیر دست یه همچین پدری قطعن همون اندازه خوبین.
ببخشید تو این شرایط بد شما من اینقدر حرف زدم.
روح پدرشماو همسرتون شاد باشه.
پایدار باشین.

پری(خواننده خاموش) شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:00

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدارا
درداکه راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنارا

ف@طمه شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:03 http://zarafekocholo.ir/

روحشون شاد ....
تسلیت میگم :(

هاله بانو شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:30 http://halehsaadeghi.blogsky.com

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازا که ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر ...
روحشون شاد

رگبار شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:38 http://www.ragnarhaa.blogsky.com

چه افسوس خوردم که امروز شنبه متوجه این زمان شدم که گذشته بود . جتما جتما دوست داشتم که بیایم و اپسیلونی دلداریت دهم بابک .
غمت سبک باد برادر

سکوت شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:42

بابک عزیز من رو در غم خودتون شریک بدونید. ان‌شاالله خدا بهتون صبر بده.
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟ چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد
ساقیا! جام مِی‌ام ده؛ که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

خبرنگار شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:00

نه دیدمتون
نه شما
نه مهربان
نه محسن باقرلو
نه ارش
نه دکولته بانو و تیراژه
اما 2 ساله هر روز با همتون همراهم
اشک ریختم
همون طوری که وقتی پدر مهربان فوت کرد اشک ریختم
کاشکی میدونستید اینا تعارف نیست
چون اصلا هیچ کدوم ماها که همدیگرو نمیشناسیم احتیاج به تعارف های الکی نداریم
خوبی دنیای مجازی همینه دلت به درد میاد از درد دوستی که حتی نمیشناستت
فقط باید بگم خدا صبرتون بده

عمو سعید شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:12

گاهی اوقات حرفی نشانه ای یا پیامی از جایی میرسه که ادم مبهوت میمونه بابک جان بنده فالی گرفتم و این غزل اومد برای خودمم خیلی جالب بودایشالا روح پدر بزرگوار در آرامش خواهد بود
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع/ که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس می مغانه بیار /حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
خدای را به می‌ام شست و شوی خرقه کنید/ که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع
ببین که رقص کنان می‌رود به ناله چنگ / کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت / که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
به فیض جرعه جام تو تشنه‌ایم ولی / نمی‌کنیم دلیری نمی‌دهیم صداع
هنر نمیخرد ایام وبیش از اینم نیست/کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد/ ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع

سهبا شنبه 28 دی 1392 ساعت 14:09

سلام بابک عزیز. بی هیچ حرف اضافه ای فال را تقدیمتان می کنم:
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه باداباد
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم
که لاله می دمد از خون دیده فرهاد

گیل دختر یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 02:42 http://barayedokhtaram.blogfa.com

چشمام پر اشک شده ...
چطور میشه رفتن یه پدرو باور کرد ... پدرها هیچگاه نمیرن ...هیچ زمان ...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ...

mhb یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 07:17

تسلیت میگم

نیمه جدی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 14:53

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازا که ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

روح استاد ،آروم و قرین رحمت خدا...
دل شما هم آروم دوست خوبم... من هر کاری می کنم نمیتونم برای تسلیت گفتن بهتون زنگ بزنم. یعنی انگار تواناییشو ندارم...

فرگل یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 16:26

وای خیلی شوکه شدم خدا رحمتشون کنه باورم نمیشه خدا بهتون صبر بده

نرگس20 یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 19:00 http://www.narges20.blogsky.com

هاتفی از گوشه ی میخانه دوش.....گفت ببخشند گنه می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش.....مژده ی رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر.....تا می لعل آوردش خون بجوش

گرچه وصالش نه به کوشش دهند.....هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست.....نکته ی سربسته چه دانی؟
خموش

گوش من و حلقه ی گیسوی یار.....روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ گناهیست صعب.....با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آنکه کرد.....روح قدس حلقه ی امری بگوش

ای ملک العرش مرادش بده.....وز خطر چشم بدش دار گوش

+خدا رحمتشون کنه.جاشون بین شما خیلی خالیه
صمیمانه امیدوارم خدا به دلهاتون صبر و آرامش عطا کنه

ایرانی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 21:54 http://iran-doosti.blogfa.com

سلام جناب اسحاقی
از دست دادن پدر غم بزرگی هست،خدابیامرزدشون....

طوطی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 22:14

از لحظه ای که خوندم اون خبر وحشتناک رو تا شب اشک ریختم. حال خودم رو نمیفهمیدم. میتونستم کاملا درکت کنم، ولی نتونستم واست کامنت بزارم...چی باید میگفتم وقتی میدونم چه روزایه بدی در انتظارته، روزهای پر از دلتنگی ....
خدا خودش فقط بهت صبر بده...

hasrat be del یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 22:19

روحشون شاد..

لژیونلا دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 00:57

بعداز نزدیک به دوسال، وقتی به خانه پدری ام زنگ میزنم، منتظرم گوشی را بردارد و بگوید: جان بابا!
روح همه پدران خفته درخاک درآرامش

سرزمین آفتاب دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 12:34 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام دوست خوبم بابک جان

عرض تسلیت و پوزش که این دو سه روزه دسترسی به نت نداشتم
اما همون شب جمعه این تفال به دیوان حضرت حافظ (همونطوری که خودت خواسته بودی ) و به نیت روح بلند مرحوم استاد اسحاقی بزرگ انجام شد . خداوند روحشون رو شاد و با مولا امیر المومنین محشور بفرماید :

چوباد عزم سرکوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عُمر می گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عُمر در سر این کار و بار خواهم کرد

بیاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم ! استوار خواهم کرد ...

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گـُل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

نفاق و زرق نبخشد صفای دل ، حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

روحش شاد

فهیمه خواننده ای خاموش دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 13:30

سلام جناب آقای اسحاقی
بسیار متأثر شدم و برایتان صبر آرزومندم.

بعد یک ماه دوری از فضای وبلاگی فکرش رو هم نمی کردم که امروز وقتی به رسم همیشه به عنوان اولین صفحه جوگیریات رو باز می کنم با همچین خبری رو به رو شم.
می دونم تسلیت دردی رو از شما دوا نخواهد کرد اما من برای همدردی واژه دیگه ای بلد نیستم پس تسلیت میگم و از خداوند برای شما صبر و برای روح پدر بزرگوارتون آرامش آرزو دارم.

نیلوفری دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 14:04

من بین این همه آدم خیلی غریبه ام اما تسلیتم رو از صمیم قلب بپذیرید خداوند در بهترین جاها محشورشون کنه

نورا دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 14:05

تفالی به یاد استاد عزیز:
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
اب حسرت شد و در چشم گهر بار بماند
....

اب حسرت

بیوطن دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 14:52

تسلیت عرض میکنم بابک عزیز

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
در جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

صوری دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 19:29

آخ که چقدر دلم به درداومد .... نه ساله پیش بیست و سوم دی من هم تمامه پشت و پناهم رو از دست دادم و طعم تلخ بی مادریو چشیدم حاله خرابتونو بد جور درک میکنم و عمیقا برای شما آرزوی صبر میکنم

arghavan دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 21:41 http://monsseffanne.blogsky.com

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست ...
چه کنم حرف دگر یاد نداد استــــــــــــادم...

تسلیت...

روزگارمو سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 09:12

یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
بوداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
سلام آقای اسحاقی.باز هم تسلیت میگم.
بعضی وقتا نمیدونم بعضی اتفاق ها رو چه اسمی روش بذارم.
چند روز پیش تویه مجلس دوست دوران کودکی وبسیار صمیمی ام رو دیدم.خیلی گرفته وناراحت بود. بعد از سلام واحوالپرسی بدون اینکه من دلیل ناراحتی اش رو بپرسم با بغض گفت: استادم به رحمت خدا رفته ومن از اینکه نمیتونم اونجا باشم خیلی ناراحتم.پرسیدم کدام استاد؟ گفت : استاد انجمن ادبیات ،آقای اسحاقی. نمیدونی چقدر مرد مهربان وفهمیده ای بود. همیشه برام پیامک میداد. مثل یه پدر خوب بود.گفتم :میدونم.میشناسمش.
دوستم حدود هشت سال درتهران زندگی میکرد .چون اونجا غریبه بود وبه شعر هم علاقمند بود به انجمن ادبیات می رفت.وامسال به شهر خودمون برگشته.

شاعر شنیدنی ست سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 16:16 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام تسلیت میگم انشالله روح اون بزرگوار قرین آرامش باشه و قلب شما مملو از صبر/من این دردو کشیدم و می دونم که این داغ حالا حالاها و شاید تا ابد سرد نشه /انشالا خداوند در این راه سخت همراهتون باشه

کودک فهیم سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 20:57 http://the-nox.blogfa.com

سلام.

مریم چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 08:08

سلام این چه خبری بود؟!!!
واقعا متاسفم و تسلیت میگم هر چند خیلی دیره
من واقعا حالم گرفته شد خدا به شما صبر بده

سحر دی زاد چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 09:49 http://dayzad.blogsky.com/

تسلیت منو بپذیرید. شرمنده ام که دیر متوجه شدم. اصلا نمیتونم باور کنم.

آوا چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 10:08

مادرس سحردرره میخانه نهادیم/محصول دعادرره جانانه نهادیم
درخرمن صدزاهدعاقل زندآتش/این داغ که مابردل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ماداد/تاروی درین منزل ویـــرانه
نهادیم......................................................................
دردل ندهم ره پس ازین مهربتان را/مهر لب اوبردراین خــانه
نهادیم...................................................................
درخرقه ازین بیش منافق نتوان بود/بنیادازین شیوه رندانه
نهادیم.................................................................
چون می‌روداین کشتی سرگشته که آخر/جان درسرآن
گوهر یک دانه نهادیم...........................................
المنه لله که چومابی‌دل ودین بود/آن را که لقب عاقل
و فرزانه نهادیم.................................................
قانع به خیالی زتوبودیم چوحافظ/یارب چه گداهمت
وبیگانه نهادیم...............................................
چی بگم بابک..هنوزم باورم نمیشه..................
روحشون شاد...بازم شرمنده که نشدباشم.....
یاحق...

آهو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 10:19

آقای اسحاقی عزیز
بله . متاسفانه سال 92 سال رفتن باباهاست . من چند روزی نبودم . دل و حوصله وب گردی نداشتم . چون بابابزرگ عزیز دل من بابابزرگ مهربون و عاشق و شاعر من هم رفت . تولد دی 1310 فوت دی 1392 . بعد از مدتی امروز اومدم وبلاگ شما و از دیدن پست آخرتون شوکه شدم . من رو همدرد و شریک در رنجتون بدونید . بابابزرگ من هم بسیار اهل ادبیات و موسیقی اصیل ایرانی بودند و دبیر بازنشسته . خدا رو شکر که پدر شما آروم پر کشیدند باباجون من متاسفانه پیش چشم ما ذره ذره رنج کشیدند و آب شدند تا رفتند . به نیت این دو بابای عزیز که هر دو ارادت به خواجه داشتند تفال میزنم به دیوانش
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر

آهو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 10:27

برای شما و مهربان عزیز سال سختیه . مواظب همدیگه باشید . گرچه این درد رو درمونی نیست اما میدونم لبخند چشم های باهوش و زیبای مانی کوچولوی عزیز و شیرین کاری های جدید هر روزش در این سن مرهم و تسکین دلهاتون باشه . دنیاست دیگه . عزیزی میاد عزیزی میره . سایه مامان ناهیدتون مستدام باشه و چراغ خونه ژدری تون همیشه روشن

آهو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 15:08

هی میرم وبلاگ دوستان هی میبینم برای پدرتون پست گذاشتند هی داغم تازه میشه . هی میسوزم . من خودم 4 دی دنیا اومدم . میونم هم با دی ماهیا خیلی خوبه . خیلی از آدمای عزیز زندگیم هم دی ماهین . مث بابابزرگم . به پدرتون ارادت داشتم و چون دی ماهی هم هستند دیگه خیلی دوست داشتنی ترند برام . یادشون و وجودشون همیشه تو زندگی آدمهای زندگیشون پایداره . حتم دارم . تو این دنیا سرو آزاد بودن در آغوش پروردگار هم سربلند و خندانند انشاا... با اون سیبیل های باباییشون . با اون بغل گنننده و لبخندهای مطمئن باباهایی که به گمانم نسلشون با رفتن امثال باباهای ما منقرض میشه .

ته تغاری چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 18:55 http://ssmall.blogsky.com/

سلام اقای اسحاقی.

نرگس چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 23:22 http://kaghazekhatkhati.blogsky.com

بابک عزیز
همدردی مرا هم در غم از دست دادن پدر مهربانتان پذیرا باشید

مهربانترینان چه زود از میان دستان ما پر می کشند و چه سنگدلانه تقدیر ثانیه های نبودنشان را به رخمان می کشد

سحر دی زاد پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 07:49 http://dayzad.blogsky.com/

خداوند رحمتشون کنه! ببخشید یادم رفته بود بنویسم:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

سحر دی زاد پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 08:09 http://dayzad.blogsky.com/

یعنی تا همین الان بغضم رو قورت داده بودم.
خدا بگم چی کارت نکنه محسن باقرلو...
با این پست نوشتنت...
اگه برام روضه می خوندن اینقدر بغضم نمی ترکید...
یعنی نابودم کردی...
این حرفا رو از کجا میاری... انگار خنجرو برداشت راست زد وسط قلبم...
دلم داره می ترکه...
بابک اسحاقی عزیز!
مرد، تو برای همه ی ما عزیزی...
مثل ی برادر مهربون... نه! دقیقا خود ی برادر بزرگ مهربون...
تحمل دیدن بزرگی این غم که روی سینه ی تو سنگینی می کنه خیلی سخته...
خیلی سخته...
خیلی...
حیف و صد حیف که کاری از دستم برنمیاد...
کاش می شد بابا رو برگردوند...
کاش...
صبر...
صبر...
صبر...

تیراژه پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 08:30 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام

مهسا پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 11:29

متاسفانه نمیتونم فردا به مراسم بیام.باز هم دعامی کنم خدابه همتون صبر بده

حافظ اینطوری شروع می کنه:
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
.....
.....
و اینطوری خاتمه میده:
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

روحشون شاد

مریم نگار(مامانگار پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 20:47

سلام بابک عزیز..
روح پدر نازنینت استاد اسحاقی بزرگ شاد..
باید بگم که باز هم دیر شناختیمش...
باز هم حسرت اینکه..چرا بعد از رفتنش..عیار عشق و معرفتش را دانستیم...تازه اگر بقدر جرعه ای از چشمه خلوصش نوشیده باشیم.
تجلیل بزرگی که ز او شد..چشم همه را بروی حقیقتش باز کرد..

کودک فهیم جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 11:56 http://the-nox.blogfa.com

سلام.
زندگی ادامه داره.

آسمان جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 21:00 http://talkhoshirineyekzan.blogsky.com/

میدونم که دنیای بدون بابا دنیای سخت وتلخ و غیر قابل تحملی است اما صبور باش برادر.برای پدر مهربانت طلب مغفرت میکنیم.امیدواریم در بهشت جایشان خوب باشد که هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد