جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خویش

اولین پیامکی که از او به دستم رسید سی چهل تا علامت سوال بود پشت سر هم . اما من طبق معمول هیچ اشتیاقی برای اینکه بدانم فرستنده کیست نشان ندادم . گفتم اگر با من کار داشته باشد خودش دوباره تماس می گیرد .


بیست و نهمین روز اسفند 92 بود ساعت 10 شب

بعد هم ساعت یازده و نیم شب یک پیامک دیگر فرستاد :

فرارسیدن نوروز باستانی یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار کوروش کبیر بر همه ایرانیان پاک پندار راست گفتار و نیک کردار خجسته باد ....


این پیامک هم بین خیل پیامک های نوروزی که صاحبشان را نمی شناختم گم شد و بی جواب ماند .


سوم فروردین 93 ساعت یازده و نیم شب :

تک گلی هستی که تا عرش خدا خواهم تو را

گرچه کم یادت کنم بسیار می خواهم تو را



 

 

و درست یک دقیقه بعد :

روز مرگم اشک را شیدا کنید

روی قلبم عشق را پیدا کنید

روز مرگم خاک را باور کنید

روی قلبم لاله را پر پر کنید

جامه ام را خاک و خاکستر کنید

خانه ام را وقف نیلوفر کنید

پیکرم را غرق در شبنم کنید

روی قبرم لاله ها را خم کنید

روز مرگم دوست را دعوت کنید

دور قبرم را کمی خلوت کنید


با خودم گفتم فرستنده چه دغدغه های متناقضی دارد اما باز هم به پیامکش پاسخ ندادم .


چهارم فروردین ساعت یک ظهر :

یادمان رفت شقایق دل داغی دارد

شاپرک در بغل شمع چه حالی دارد

آنقدر محو تماشای قفسها شده ایم

یادمان رفت که یادکردن چه صفایی دارد


به به ... به تناقضات دغدغه ای او باید شناخت وزن و قافیه شعر را هم اضافه کرد .


پنجم فروردین :

کاش می شد همه باور می کردیم که ته ته تهش چهار سطر نوشته شده روی یک سنگ مرمر هستیم . پس الان که زنده ام میگم حلالم کن . اگه دلتو شکستم یا جایی از دستم ناراحت شدی


قضیه کم کم داشت جدی می شد .

اسمس دادم : شما ؟

جواب داد : دمت گرم . حمید


و من شروع کردم تمام حمید های زندگیم را مرور کردن .

حمید ف همکارم توی شرکت

حمید م از رفقای خدمت سربازی

حمید ب راننده لودر سایت هویزه

حمید وبلاگی از دزفول

حمید حمید حمید ؟


دیگر رویم نشد بپرسم کدام حمید است ؟

و این اسمس ها همینطور ادامه داشت و من بدون آنکه بدانم فرستنده کیست با تشکری پاسخ می دادم .


چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان . نه به دستی ظرفی را آلوده می کنند و نه به حرفی دلی را آزرده . تنها به فاتحه ای قانعند . شب جمعه است اموات چشم انتظار . برای شادی روح اموات صلوات


- ممنون حمید جان


کاش از دلبر نشانی داشتیم

بر سر کویش مکانی داشتیم

از برای مهدی صاحب زمان

کاش در دل جمکرانی داشتیم

التماس دعا

- و همچنین آقا حمید 


بیست و هفتم فروردین :

دیگر شده ام دچار وسواس بیا

بدجور به عصر جمعه حساس بیا

گفتی به عموی خود ارادت داری

این بار قسم به دست عباس بیا

اللهم عجل لولیک الفرج

التماس دعا


یازدهم اردیبهشت :

امشب اگر قبول نشود از عجایب است

زیرا که عرش گشوده لیله الرغایب است

مارا مکن فراموش هنگام سجده ات

حاجت اول ظهور حضرت غایب است

التماس دعا



و  هر روز این سوال بیشتر و بیشتر ذهنم را درگیر می کرد که این حمید کیست ؟ من حمیدی با این مشخصات به خاطر ندارم اصلا . اگر همان روز اول می پرسیدم کدام حمید هستی کار ساده تر بود ولی تعلل کردم و حالا هم نمی شد بعد از اینهمه اسمس دادن بپرسم . یعنی رویم نمی شد . طرف هرچقدر هم که لطف داشته باشد شاکی می شود و با خودش می گوید گیر عجب آدم نفهمی افتادم .


هیجدهم اردیبهشت :

دوست خوب پادشاه بی تاج و تختی هست که بر دل حکومت می کند . سلام پادشاه


یا خدا . این چی میگه ؟


این دست های خالی و ساده دخیلتان

ما را فقط به رسم رفاقت دعا کنید

التماس دعا



نوزدهم اردیبهشت :

مات به حرکتی میگن که شاه با اون عظمتش نمیتونه کاری کنه . مات مرامتم



بیستم اردیبهشت :

آنروز که همدیگر را یافتیم یافتمان هنر نبود . هنر اینست که یکدیگر را گم نکنیم .


بیست و یکم :

گر نهادی تاج قرآنی به سر

یا نهادی سر به سجده تا سحر

دل شکست و اشکت آمد از بصر

زیر لب آهسته نامم را ببر

التماس دعا


بیست و سوم :

یا علی نفست باران است

دل من تشنه باریدن ابر

دل بی چتر مرا مهمان کن

میلاد حضرت علی مبارک


و بعد از چند دقیقه :

حرف مرد اومد وسط گفم یادت کنم

روزت مبارک


بیست و چهام:

زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان

لحظاتت بی غم . طاعاتت قبول درگاه حق


و چند دقیقه بعد :

سر سجاده دعا می کنم امروز غمت از دل برود و خدا هرچه بخواهی هدیه به قلبت بدهد و تو نیز به هنگام دعا یادم کن که خدا صاحب فضل است . مرادت بدهد . التماس دعا



کنجکاوی به اعلا درجه اش رسیده بود . مدام تلاش می کردم که با همین دانسته های اندکم حدس بزنم این کدام حمید است ؟ آدمی با اعتقادات مذهبی و احتمالا لوطی منش و رفیق باز . اما هرچه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم . دیروز بالاخره دل به دریا زدم و شماره اش را گرفتم . همینکه گوشی را برداشت گفت: چطوری دایی ؟


دایی ؟ به من میگه دایی ؟

گفتم مرسی حمید جان . تو خوبی ؟

قربانت دایی . مریم نرگس زن دایی خوبن ؟

تازه فهمیدم این حمید پسر عمه ام است .

چی شد یاد ما کردی دایی ؟

گفتم : این چه حرفیه ؟ زنگ زدم بابت اسمس هات تشکر کنم .

حمید هم گفت : خدا دایی رو بیامرزه . هر وقت دلم می گرفت براش اسمس می دادم . حالا هر وقت دلم می گیره واسه تو اسمس می فرستم .


حس عجیبی داشتم . انگار نفسم حبس شده باشد . دم بود ولی بازدم نداشت .

تشکری کردم و خداحافظی .


اصلا نمی دانم چند ساله است . شاید هیجده - نوزده ساله . اما عروسی عمه ام را خوب یادم هست . شوهر عمه ام اخلاقیات خاصی دارد . زیاد اهل جوشیدن با جمع نیست و هیچ وقت جز در مراسم همدیگر را نمی دیدیم . این تازه برای قبل از ازدواجم بود . بعد از ازدواج که همان ارتباط کوچک هم گسسته شد و من حمید را سالها بود که ندیده بودم . روز ختم مادربزرگم انقدر قد کشیده بود که تعجب کردم . در حد سلام و روبوسی و وای چقدر بزرگ شدی با هم حرف زدیم . و بعد هم درگیر پذیرایی از مهمان ها شدیم و ...


توی مراسم بابا با اینکه حالم اصلا خوب نبود یادم هست سر خاک ضجه می زد . و روز ختم و چهلم هم از همان اول تا آخر دستش بند بود . یا مشغول پذیرایی بود یا کفش ها را ضبط و ربط می کرد .

یک زمانی شاید همین دو سه سال قبل از اینکه یک عالمه دوست و رفیق دارم بسیار به خودم می بالیدم . رابطه ام با فامیل بسیار بسیار محدود بود و این اواخر حتی برای عیدید دیدنی هم منزلشان نمی رفتم . به خاطر برخی مسائل هم خوشحال بودم که دوستانم را جایگزین فامیل کرده ام و هیچ احساس نیازی به فامیل نداشتم . اما بعد از مراسم بابا خیلی چیزها تغییر کرد و ذهنیتم عوض شد . نه اینکه دوستانم برایم کم گذاشته باشند نه . اما وقتی چنین مصیبت هایی اتفاق می افتد انصافا هیچکس جای فامیل را پر نمی کند . با تمام تنش ها و اختلافات و کینه هایی که ممکن است وجود داشته باشد این فامیل هستند که دوره ات می کنند تا تو کمتر احساس خلاء می کنی .

دیروز به خودم قول دادم از این به بعد کمی بیشتر برای فامیل وقت بگذارم . 


راستش التماس دعا نداشتم ولی امروز همینطور محض خنده یک جوک برای حمید اسمس کردم و او هم جواب داد :

ترجمه کردن حرف دل خیلی وقت می خواد . خلاصه اش اینه که خیلی عزیزی بهترین پسر دایی دنیا




نظرات 44 + ارسال نظر
کودک فهیم دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 12:06 http://the-nox.blogfa.com

وااااااای آررررره هاااااا.
یکهو وسط اس ام اس ها می بینی اسحاقی دیگه جواب نمیده نمی دونی اس ام اس نرسیده یا داره بهت توی دلش فحش میده؟
حالا البته ما که اس ام اس ادبیاتی نمیدیم.مثلا سوال جوابی کاری حرفه ای تخصصی رد و بدل میشه.با کلاس طور.

کودک فهیم دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 12:15 http://the-nox.blogfa.com

الان نمی دونم چطور باید کامنتم رو به پستت ارتباط بدم.
یک لحظه خیلی حس کردم مرتبطه و الان هر کی بخونه تشویقم می کنه و برام موج مکزیکی میره.وقتی ثبت شد و چند دقیقه گذشت ارتباطش رو دیگه متوجه نشدم.
تو داشتی به ارتباطات فامیلی اشاره می کردی بعد من اومدم ازت در مورد اس ام اس انتقادی پر مغز و پر محتوا کردم.
وجه اشتراکش همون اس ام اس بود.

کودک فهیم دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 12:16 http://the-nox.blogfa.com

حس می کنم در عرصه ی فرهنگی هنری کامنت گذاریم شکست خوردم.

کودک فهیم دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 12:38 http://the-nox.blogfa.com

در خصوص قیاس ارتباط با فامیل یا دوست باید بگم که من خودم هم ارتباط با دوست رو ترجیح میدم.اینکه زمان مصیبت فامیل کنار آدم هستند درسته اما من خودم مواردی رو در فامیل خودمون دیدم که شاید خیلی محکم نتونم در این خصوص نظر بدم و بگم فامیل حضورش در این زمان دلی تر بوده.در مورد فامیلهای خودم تظاهر رو خیلی دیدم و باعث شده که اکثریتشون از چشمم بیافتند.هیچ چیز صد در صد نیست.باید قدر آدمهایی که خوبند در فامیل رو دونست حتی اگر مثلا در یک خانواده فقط یکی از اعضا خوب باشه.نباید یک نفر چوب رفتارهای نادرست بقیه اعضای خانواده رو بخوره.رابطه رو باید با اون فردی که زلال تر و بهتره حفظ کرد و دلیلی هم نداره با افرادی که بهمون آزار روحی می رسونند در ارتباط باشیم.
روح پدر گرامی در شادی و آرامش ابدی.

اردی بهشتی دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 13:13 http://tanhaeeeii.blogfa.com

کاملا درک کردم حرفتون رو
توی مصیبته که آدم می بینه فامیل با وجود تموم تنش ها دلخوری ها و اختلافات چقد پناه هستن
اینکه میگن خواهر برادر گوشت همم بخورن استخون همو دور نمیندازن برای همینه!
در مورد بقیه فامیل هم صادقه!

من و دختر خاله م همیشه یه مشکله نامعلوم با هم داشتیم.. اما توی مراسم پدربزرگم که داشتیم چهار نفری ظرفای ناهار هفتصد نفر آدم رو میشستیم( در حالی که بقیه پیچونده بودن) داشتم فک میکردم این دختر خاله ی من انقدا هم که فک میکردم بدجنس نیستا...اونم فک میکنم به همین نتیجه رسیده بود چون بعد از مراسم رابطه مون به کل تغییر کرد..
انگار مراسم غم باعث میشه بیشتر قدر اقوام و دوستانت رو بدونی!

خدا همه رفتگان رو رحمت کنه!

بوسه ی زندگی دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 13:17 http://kisslife.blogsky.com

موقع خوند اس ام اس ها خنده ام گرفت ، ولی خیلی منقلب کننده است که با پدرتون پیامک رد و بدل میکرده و صمیمی بوده حالا شما رو جایگزین کرده از دلتنگی ... رابطه صمیمی و با محبت خانواده و فامیل رو دوست دارم اما تو این دوره زمون خیلی کمرنگ شده خیلی ...

افروز دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 13:35

نمیدونم... منم از اون دسته ادمهایی ام که تجربه تلخی از فامیل دارم و چقدر دلم میخواست هیچوقت اون تجربه ها نبود تا میتونستم از حضورشون لذت ببرم همیشه تمام تلاشم رو کردم برای دوستانم یه دوست واقعی باشم و خداروشکر میکنم که ادمهایی توی زندگیم اومدن که معنی درست این کلمه بودن غربت منو تو این شهر همین دوستا پرکردن یا همین دنیای مجازی که دوستایی مثل تورو به من داد همیشه میگم باید قدر اون ادمهایی رو دونست که میتونی کنارشون خود خودت باشی مهم هم نیست فامیل یا دوست اما خیلی خوبه که میخوای برای فامیل بیشتر وقت بذاری مطمئنم ادمهایی مثل حمید اقا ارزشش رو دارن

فرزین دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 13:43

یه چیزی همیشه برام سوال بوده:
وجود فیزیکی پدر درحالیکه نبودنش باعث ارامش بیشتری میشه تا بودنش بهتره یا عدم وجود فیزیکی و با یادش زندگی کردن؟
غم از دست دادن پدری که تکیه گاهه بیشتره یا غم یک عمر حضور پدر ولی بی تکیه گاهی؟
ولی یه حرف این اقا حمید جالب بود. پیامهایی که داد اکثرا مناسبتی بود. گفت هر وقت دلش می گرفت به بابات پیام می داد. ادم وقتی دلش می گیره پیام مناسبتی میده؟

نیمه جدی دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:09

نوجوان بودم . 12-13 ساله . میانه ی مادربزرگم با برادرش شکرآب شده بود و نمی خواست عروسی دختر برادرش برود. ما هم حق نداشتیم برویم. روز قبل از عروسی ، برادر بزرگ عروس که می شد با یک جعبه شیرینی آمد خانه ی ما . جمله ای گفت که من آن را برای همیشه آویزه ی گوشم کرده ام :" عمه جان فامیل برای آدم مثل پرهای پرواز برای یک پرنده اند. شما نباشی ما قدرت تکون خوردن نداریم . لطفا پرهای مارا از ما نگیرید."
از همان روز یادم مانده که با تمام کم لطفی های فامیل هر وقت سری به پدر و مادرم می زنم خانه ی دایی ها و خاله ها و عمویم هم بروم. حتی اگر خیلی تحویلم هم نگیرند چادر و چاقچور می کنم و می روم دیدنشان. توی اعیاد و مناسبتها تلاش می کنم تلفنی بزنم و تبریکی بگویم.
اوایل ازدواجم ، به خاطر روحیه ی درونگرا و انزوا طلب من و نیز سردی قوم و خویشهایم ، این موضوع باعث شگفتی محمدرضا می شد ! اما بعد کم کم برایش جا افتاد که من انگار- یک جور شبیه نوشته ی پشت کامیونها - یاد گرفته ام که هنر پریدن با بال شکسته است!
خلاصه که دیدن عمویم شادم می کند و با همه ی بی مهری های عمه هایم دلم می خواهد برو خانه شان. بغلشان کنم و ببوسمشان . خاله ها و دایی هایم و بچه هایشان هم همین طور.

نینا دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:18 http://taleghani.persianblog.ir/

من کلا رابطم با فامیل خوبه گاهی سایلنت میشم ولی کلا خوبم
مامان هم که ول نمیکنه خانواده پدری رو بعد این همه سال هنوز چنان زندایی میکن به مامان که حد نداره بچه های عمه ها همه داداشمو دایی صدا میکنن
2سال پیش شمال بودیم با داداشم و بقیه داشتیم قدم میزدیم دیدم یکی زد پشت داداشم و گقت ااا دایی اینجا چیکار میکنی شما.دیدیم به پسر پسر عمه ام هست واسه مسابقات کشتی اومده بود شمال. شاید خیلی ها بوذن رد میشدن و اصلا طرفت نمیومدن . داداشم گفت این به خاطر مامان و رابطش با فامیل پدری هست که به ما هم احترام میذارن.
من هنوز شیرینی اون لحظه که پسر توپولی تو اون راه دویده بود به داداشم برسه رو یادم نمیره

نینا دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:20 http://taleghani.persianblog.ir/

مامانم میگه اشنا گوشت همو میخورن ولی استخونشو پرت نمیکنن
البته استثنا همیشه هست

آفوو دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:20 http://www.asimesar.blogfa.com

عرض ام به حضورتون که فامیل خوبه ولی من شخصااااا ناراحت میشم وقتی میبینم هیچ رفت و آمدی نیست ... نه حالی . نه احوالی ولی بعد یهو تا کی میمیره (دور از جون جمع ) همه جمع اند ... همه هستند ... همه ... ناراحت میشم و گاهی عصبانی ... فامیل خوبه ... دلگرمیه ولی خوب بهتره به وقت زنده بودن و خوشی باشند ... مثلا دیدید واسه عروسی ها هیچ کس اشتیاق نشون نمیده که بره ... یا یهو قهر میکنند سر مسائل بی دلیل یا اصن هر چی ...
فامیل خوبه ... به قول نرگس : گوشت همو بخورند استخون همو دور نمیریزند ...

ف رزانه دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:24

وای چقدر اعصابم خرد میشه وقتی اسمس ناشناس میاد که فرزانه خوبی چه خبر؟ نیستی؟ بعد میپرسی شما؟ میگه مریم!

خب آخه کدوم مریم؟ اگه بپرسی که ناراحت میشه و اگه هم نپرسی...
خلاصه که درد کشیده ایم ما هم!
خدا حفظ کنه پسر عمه تونو... بله واقعا توی مراسم چه عزا چه شادی فامیل خیلی بیشتر از دوست و رفیق هوای آدمو دارن...
من کلا دوست ندارم از فامیل کامل ببرم و همش با رفیق باشم یا برعکس... یا مثلا فامیل پدری رو کامل بزارم کنار و همش با مادری باشم یا برعکسش... کلا همه باشن و هرکی سر جای خود باشه ...

آفوو دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:29 http://www.asimesar.blogfa.com

جدا محمد کجاست ؟ اینجا هم کامنت نمیگذاره ؟!!!

سکوت دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:29

درسته توی این دوره زمونه با این همه مشغله وقتی برای رسیدگی به فامیل نمیمونه اما به نظر من داشتن فامیل حتی اگه سال تا سال نبیندش خیلی خوبه. البته نه اینکه دوست خوب نیست اما فامیل یه چیز دیگه‌است. به قول معروف فامیل اگه گوشت همدیگه رو هم بخورن استخونهای هم دیگه رو دور نمیریزن.

باران دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 14:33

من نظرم منفیه
شاید به این علت باشه چیزی برا ازدست دادن ندارم
دوستام همیشه برام بهترین بودن

سمیرا دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:01 http://nahavand.persianblog.ir

همیشه بین اونا که فکر میکنی عادین و تکراری کسانی پیدا میشن که میشه روشون حسابی حساب کرد...من که هزار ماشالله با همسایه های دوره بچگیامم ارتباط پیامکی دارم! کلا گاهی شماره هایی تو گوشیمه که هیشکی باورش نمیشه! خواهرم گاهی میگه:اوووووووووه تو هنوز با این در تماسی؟! اما خوبه ...حس داشت خویش و دوست و آشنا حس خوبیه

رضوان دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:05 http://zs5664.blogsky.com/

یعنی پسرعمه تو نشناختی؟؟؟ اصن به ذهنتم نیومد؟؟؟
من خجالت کشیدم

رضوان دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:10 http://zs5664.blogsky.com/

فک کن چقد مرحوم اسحاقی رو دوس داشته که وقتی دلش براشون تنگ میشه یاد شما میکنه حتی اگه یادی ازش نکنی

دلم میخاد یه چیزای دیگه ای هم بگم اما دوس ندارم شما رو ناراحت کنم بخاطر حرفی که میزنم

محبوب دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:17

فامیل خیلی خوبه... من واقعاً فامیلم رو با هیچی عوض نمی کنم... واقعاً بهترین روزهای زندگیم روزهای تعطیلات نوروزند که کنار عمه و عمو و خاله و دایی و بچه هاشون هستم... ولی یه چیزی هست، اگه با فامیلت دوست نباشی، از رفت و آمد و دیدنشون عشق نمی کنی... این دوستی و دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی مهمه... اینکه تو کنار کدوم آدم ها این حس رو داشته باشی مهمه...

فرشته دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:40 http://houdsa.blogfa.com

واقعیتش منم بودن با فامیل رو ترجیح میدم...به نظرم قابل اعتماد تر و همیشگی تره
.بهتره خلاصه...البته اینو وقتی از تعدادی از رفقا بی مهری دیدم بیشتر بهش رسیدم...

مشق سکوت- رها دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 17:33 http://mashghesokoot.blogfa.com

از اون جایی که شماره ام رو آدمای محدودی دارن وقتی اس ام اس ناشناسی میاد مطمئن هستم که باید خیلی خیلی آشنا باشه و سریع میپرسم شما ولی اگه جواب نده دیگه محاله سوالی بپرسم و جوابی هم به مسیجاش بدم

همیشه دلم میخواست خانواده ای داشتم که ارتباطات فامیلی توش اهمیت داشت و براش ارزش قائل میشدن، اما متاسفانه، نه تنها اینطوری نبود که مازاد بر اون شرایط زندگیمون طوری پیش رفته که مجبور شدیم برای حفظ حداقل آرامشمون، از همه فاصله بگیریم و همیشه از این بابت ناراحتم، خیلی وقت ها سعی میکنم ارتباطاتم رو با کسایی که میتونم محکم کنمو خودم شروع کننده ی یه سری روابط باشم، اما سالهاست که حسرت یه دور هم شدن صاف و ساده ی خانوادگی به دلم مونده
خانواده یه جورایی به آدم امید و قدرت میده و وقتی از حضور و پشتیبانیشون محرومی احساس خلا خیلی بدی داری، و کاش همه ی کسایی که از این نعمت بهره مندن، قدرش رو بدونن

آوا دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 19:17

درکل ارتباط ِ خوب خوبه..حالاچه با فامیل چه بادوست....اما
چیزیکه هست به شخصه برای من که این بوده:که توقعی
که ازفامیل دارم ازدوست به هیچ عنوان ندارم واین توقع
باعث می شه که گاهی بی انصافی کنم توی روابطم
باهاشون.اماواسه دوست نه.دیدم مثبت تره...میگم
شاید کارداره،وقت نداره،موقعیت صحبت،جواب اس
مس دادن ،دیدن و......نداره اما خدانکنه یه فامیل
بخوادکوچــــیکترین کوتاهی ای بکنه.یک دفعش
بشه دودفعه ویاسه دفعه تایمدت منــم میشم
مثل خودش....اماکلا دوس ندارم اگه باکسی
ارتباط دارم سرریسمون رورهاکنم مگراینکه
واقــــــــعاشرایط این وضعیت رو ایجادکنه.یا
ببینم خود طرف رغبتی نداره.ولی این یه
واقعیته که توی اکثرقریب باتفاق زندگی
های پدرمادرامون ارتباط بافامیل پررنگ
تربوده و هــــــــست وپرواضحه که این
قضیه به نسل بعد(ماها)هم منتقل
میشه.باکامنت نیــــمه جدی جان
هم موافقم..زیبانوشتن...........
روح پدر عزیزتون شاد...........
یاحق...

کومو دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 19:36

امیدوارم روزی برسه که گرفتاری ها، توقعات، اختلاف سلابق و هزار جور بهانه دیگه سبب نشه که نقش خویشاوندان ادم تو زندگی روز به روز دورتر و کمرنگتر به نظر بیاد.

ایشالا

محسن باقرلو دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 20:06

در اون موردی که گفتی ( همچین افتخار آمیز هم نیستا )
اتفاقن آمارت خیلی خوبه ، در همین حد بهت بگم که
سایت هایی که رنکشون بیست سی هزاره با
سایبرتک تماس می گیرن واسه تبلیغات !

آقا به ما هم تبلیغ میدین ؟
نفص قیمت

فرزین دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 20:59

محسن خان رتبه ی الکسا برچه اساسیه؟ دوستم 5 ماهه وبلاگ می نویسه. تعداد بازدید و کامنتهاش هم از اینجا خیلی کمتره. ولی رتبش تو ایران 7500 هست. خبر ندارین تو ایران رتبه ی اول تا سوم متعلق به کدوم سایتهاست؟ ورزش 3 چهارمه

دل آرام دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 21:44 http://delaramam.blogsky.com

برای من اما دوست یه چیز دیگه است...

طاها دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 22:23 http://dastnakaeman.mihanblog.com

سلام
دوستان خوب،فامیل های خوب...خدا تمامشونو حفظ کنه

ایشالا

ته تغاری دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 22:30 http://ssmall.blogsky.com/

همیشه دوست داشتم و ارزو داشتم یعنی که یه ارتباط فامیلی خوب داشته باشیم . از اینا که نفهمیم غمم هامون چطوری گذشت و برای تکرار شادی هامون و پیش هم بودنمون بی تاب باشیم . متاسفانه باید بگم که من عموی بزرگم رو بعد از 17 18 سال دیدم توی عروسی دختر عموم . و جالب بود توی عروسی یه دختری اومد سمتم و گفت که سلام من دختر عموتم و من هاج و واج نگاهش میکردم !
و دیدن عموم هم به اصرار خودم بود چون همش به شوخی و البته با نهایت تاسف میگفتم حداقل ببینمش اگر توی خیابون از کنارم رد شد بشناسمش !
و کلا ارتباطات فامیلی برامون معنایی نداره و این خیلی بده و هیچ کس هم تلاشی برای بهبودش نمیکنه

تیراژه دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 22:32 http://tirajehnote.blogfa.com/

خدا پدر بزرگوار و مهربانت را رحمت کند بابک خان.

فامیل به خون وصله اما من گاهی رفیقی که به جان بسته است را ترجیح میدهم..

ممنون

توپولو دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 22:52 http://Dokhtarakedarya.blogfa.com

عجب معمایی شده بود!!!
خدا پدرتون رو بیامرزن ... اینکه بجای ایشون به شما پیام میده یعنی شما جا پای پدر گذاشتید... مسئولیت سنگینیه
خدا بهتون قوت بده

پروین سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 00:16

من تا تشکری کردم و خداحافظی؛ خواندم.
بغض کرده ام و دلم می لرزد و دلم نمیخواهد الآن بقیه اش را بخوانم.
خدا پدر نازنین نازنین نازنین ات را قرین رحمت بیکران خودش بکند.
بعد میایم میخوانم.

روناک صادقی سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 00:46

من همیشه اقوامم رو ترجیح میدم.تنها وقتی اونهارو میبینم حس در آغوش کشیدن میاد سراغم.بخصوص بچه هایی ک از کودکی با هم
بزرگ شدیم و کلی خاطره داریم.
البته دوستان جایگاه خودشون رو دارند ولی در اجتماع
برای من اینجوریه.شاید چون هرگز آدم رفیق بازی نبوده ام و شایدم خاصیت ناسیونالیستی و تعصباتی که در فرهنگ آذری هست اینجوری بار آوردتم.
...
اینجا روناک زیاد دارید من فامیلیمم نوشتم

پروین سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 04:44

حرفم خیلی کلیشه ای و خیلی مشخص (obvious) است. میدانم. اما بابک جان؛ فامیل و دوست خوبشان خوب است. باید دید با کدام خوش تری و وجود کدامشان زندگی ات را پربارتر می کند. آن وقت میتوانی انتخاب کنی. و این انتخاب میتواند هر دوی این دو گروه را شامل شود.
.
.
.
و این تیک تیک انتظار بود برای دیسلایک خوردن کامنتم!! دوستان مهربانمان دوباره فعال شده اند و از این خوان؛ هیچ کدام از کامنتگذاران ؟ کامنتگزارن؟ را محروم نکرده اند

موافقم
فامیل یا دوست هر دو لازمند
لزومی هم نداره که یکی از بینشون انتخاب کنی

قاصدک سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 07:39

دلم خیلی لرزید ..
بعضی‌ ادمها تا هستن برای خیلی‌ها مایه دلگرمی هستن و شاید خودشون ندونن ..
خدا پدرتون رو رحمت کنه ..

ممنون قاصدک

جعفری نژاد سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 08:32

این روزها همه توی اینستا رادیو پلاس می باشند شما چطور؟!!

بابک جوووونم
میشه اول صبحی اغفالت کرد؟! میشه یه دست ملویی به سر و گوشت کشید و بعد خیلی محترمانه ازت درخواست کرد یه سری به اینستا رادیو بزنی ببینی راه داره اونجا پست های صوتی بذاری، رادیو جوگیریات بذاری، کللن ححححححالش رو ببریم دیگه...

نگو نه لدفن. چون این درخواست می تونه ورژن دیگه ای هم داشته باشه

اینستا رادیو چی هست ؟
به اینستاگرام ربط داره ؟

آفوو سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 08:54 http://www.asimesar.blogfa.com

بههههههههه سلام آقای جعفری نژاد ... دوست و همکار قدیمی

فامیل دور سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 09:09

راستش من از فامیل اصلا شانس نیاوردم به جز خاله ام بقیه فامیل چه تو عزا چه تو عروسیمون در جبهه دشمنان بوده و هستن و خواهند بود!!
لذا ما به همین دوستان جانی که داریم قناعت میکنیم

رضوان سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 09:21

سلام بعد از استقلال دوره نوجوانی و تمایل به دوستان در ادامه ش آدمیزاد کمی از خانواده و فامیل فاصله می گیره.
اما بعد ازدواج به نظرم آدم معنی خانواده رو بهتر حس می کنه و می فهمه و با اومدن بچه قدر پدر و مادر رو بیشتر میدونه و
یواش یواش به آغوش فامیل هم بر می گرده.
اینها علاوه بر مراسم هایی ست که حس فامیلی در آدم غلیان می کنه از دیدار کوچک و بزرگ فامیل با وجود علاوه بر کدورت ها.
اما من به این رسیدم که هیچی جای دوست رو نمی گیره دوست هم جای فامیل و خانواده رو. یعنی هر کدوم جای خود با اولویت خانواده. که البته تو نسل ما داره جایگاه ش و اولویتش تغییر میکنه.
به هر حال اتفاق مبارکیه.

محسن باقرلو سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 09:52

به شما هم می دیم قربان !!

محسن باقرلو سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 09:53

فرزین جان
راستش بنده هم خیلی اطلاعات ندارم در این زمینه
یک دوستی داشت با سیستم من رنک یه سایتی رو چک میکرد
صفحهء کیامهر باز بود ، بعد که پا شد رفت من آدرس کیا رو توش کپی پیست کردم !!

جعفری نژاد سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 10:45

یه اپلیکیشنی هست تو مایه های اینستاگرام اما واسه آپلود فایل صوتی. در واقع یه سری سرور قدرتمند هستن اقصی نقاط دنیا که شما از طریق اپلیکیشنی که روی گوشی هوشمندت نصب می کنی صدات رو ضبط می کنی و آپلود می کنی روی این سرورها. با توجه به قدرت سرورها و پراکندگیشون سرعت پخش صدا هم بالاست و بدون قطعی پخش می شه. خلاصه که جون می ده واسه فایل صوتی و پست صدا دار...

ما که گوشی موبایلمون اخیرن اس ام اس رو هم قسطی و طی چند مرحله به نمایش در میاره، شما که از ما بهترونی و گوشی خفن داری امتحانش کن اخوی، هرررر


+ با عرض سلام به آفو جان. سلامت باشید خانم همکار ِ دور :-)

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 11:06

خدا روح استاد اسحاقی عزیز رو رحمت و شاد کنه

...
یادمه وقتی برای تسلیت زنگ زدم گفتی : بابا عاشق شعر بود...هرچقدر تونستی براش شعر بخون
و من
تا اونجا که چشم و دلم یاری می کردن حافظ خوندم و مولانا و فردوسی و...با هر شعری یه صلوات
اما می دونستم جای خالی اون مرد بزرگ حالا حالاها پر نمی شه

می بینی بابک جان ؟ این پست از کجا ما رو به کجا برد ؟

هورام بانو سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 12:35

خوبی دوست به اینه که حق انتخاب داری
میتونی دوستایی پیدا کنی که تفکر و زاویه دیدشون به زندگی به تو شبیه تر باشه و در کنارشون خوشحال باشی اما برای ارتباط باخانواده باید راه و روشش بلد باشی تا بتونی با آدمایی که باهاشون اختلاف سنی ،اختلاف سلیقه اختلاف اعتقادو.. داری یه رابطه خوب و دلپذیر داشته باشی


تقریبا هفته ای یک بار خونه مادربزرگم همدیگه رو میبینیم اما باید اعتراف کنم که پدربزرگم مثل حلقه وسط زنجیر کل خاندان به بهانه های مختلف کنار هم جمع میکرد حضورش برکت بود بعد از مرگش این ارتباطات کمتر شد و درحد عروسی واین جور مراسماته
اما خوشبختانه خاله و دایی و عمه و عمو رو تقریبا هفته ای یکبار میبینیم....هر چند این ارتباطات میتونه صمیمانه تر باشه اما بهمین دیدن هم راضی هستیم


احساس میکنم خانواده دوستی پدربزرگ یه ارثه یه ارث که باید مواظبش باشم تا از بین نره برا همین همه اختلاف سلیقه هارو وقت دیدار کنار میذارم و به همه گرم میگم سلاااام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد