جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

حرف های پر فشار

پنجشنبه شب مهمان داشتیم ...

مامان چند روزی گرفتار یکی از همین ویروسهای جدید شده بود و یک هفته ای افتاده بود توی خانه . هرچه هم اصرار می کردیم که بیا خانه ما می گفت که ویروسش بسیار وحشی تشریف دارد و دکتر قدغن کرده و از ترس مریض شدن مانی و مهربان در این حال و روز دوست دارد تنها باشد . من هم که به جهنم


پنجشنبه حوالی ظهر زنگ زد . صدایش هنوز گرفته بود ولی می گفت حالش بهتر شده است . بعد پرسید : غروب مرا می بری امامزاده سر خاک بابات ؟

بعد از ده ماه هنوز وقتی از بابا حرف می زند صدایش بغضی می شود . گفتم که شب مهمان داریم . گفت : به نرگس میگم پس . گفتم ببین نرگس می بردت یا نه ؟ اگه نبرد خودم می برمت .

بعد هم برای اطمینان زنگ زدم به نرگس که گفت : غروب می خواهد برود امامزاده و مامان را هم می برد .


جایتان خالی مهمانی خلوت و خوبی بود . خیلی هم خوش گذشت اگر دلتان نخواهد .

مهمان ها حول و حوش ساعت 3 صبح رفتند و من هم توی فیس بوک گنجی پیدا کرده بودم و هی می کاویدم و کیف می کردم طوری که نفهمیدم کی هوا روشن شد . تا 2 بعد از ظهر خواب بودم و نفهمیدم چطور شد که که ساعت چهار بعد از ظهر شد . مطابق هر روز زنگ زدم تا حال مامان را بپرسم که گفت از الکتریکی یک سیم سیار خریده است که کار نمی کند . اگر حوصله داشتی بیا دنبالم برویم عوضش کنیم . در مورد دیروز پرسیدم که گفت برای نرگس مهمان رسیده و امامزاده نرفته اند و دلش هوای بابا کرده است و اینها ...

با مهربان و مانی شال و کلاه کردیم که هم مامان را ببریم امامزاده هم اینکه برویم الکتریکی سیم سیار را عوض کنیم .


ماشالا همچین تر و فرز از پله ها پایین جست که جا خوردم . گفتم : مامان جان شما هم خوب پشت تلفن نقش بازی می کنی ها . نه صدایت گرفته و نه بد حال به نظر می آیی . خندید و گفت : اتفاقی عطسه ای کرده است و صدایش باز شده است . 

همین که نشست سیم سیار را بیرون آورد و نشانم داد و گفت : ببین سوراخ هایش انگار کوچیکن . دو شاخه تویش نمی رود . گفتم : اینها باید استاندارد باشن بعید میدونم . و دوشاخه خود سیم سیار را در یکی از پریز هایش فشار دادم که داخل نشد و کمی زور زدم که موفق شدم . گفتم که سیم سیار سالم است فقط باید یخورده بیشتر فشارش بدهی مادر جان .


توی راه جایتان خالی کلی خندیدیم . مامان خاطرات دوران دانشگاه مرا تعریف می کرد و از سفری که با مریم و نرگس به سمنان آمده بودند . به امامزاده که رسیدیم اذان را گفته بودند و هوا تاریک شده بود . جمعه های قبرستان حال و هوای عجیب و غریب دارد . یکجور خلوتی دلنشین و غم انگیزیست بلاتوصیف .  خنکای ملسی هم در فضا بود .

آقا مانی بین قبرها راه می رفت و کیف می کرد و من هم از دور هوایش را داشتم . مامان با چادر مشکی نشسته بود کنار خاک بابا و با موبایل آهنگ محبوبش از حمید عسکری را گذاشته بود و گریه می کرد .

سنگ قبر بغل بابا مال یک حاج آقایی است که چند ماه پیش تر از پدرم به رحمت خدا رفته . طی این چند ماه که بابا و حاج آقا با هم همسایه شده اند خانواده های ما هم با هم رفیق شده اند . رفیق سلام و علیکی البته .

روی سنگ قبر حاجی پر بود از گل طوری که نمی شد نوشته های روی سنگ را خواند . پیش خودم فکر کردم که حتما سال حاجی بوده که سنگ قبرش اینطور رونق گرفته . گلها را که کنار زدم دیدم حاجی مهمان دارد . پایین سنگ که قبلا خالی بود عکس مردی هست که به تازگی فوت شده و گلها هم احتمالا برای مراسم چهلم همان آقا بوده است .

مامان که همان حین گریه هایش داشت مرا می پایید ماجرا را پرسید که برایش توضیح دادیم که چون قبرها دو طبقه هستند سنگ قبرها هم دو قسمت می شوند و قسمت پایین برای مستاجر طبقه بالا است  .


کمی ساکت شد و پرسید : پس اسم منم اینجا می نویسید ؟ و به قسمت پایین سنگ قبر بابا اشاره کرد که به خاطر بزرگ بودن عکس بابا و توضیحات و دو بیت شعری که رویش نوشته ایم قسمت پایین سنگ جای چندان زیادی هم ندارد .

گفتم : خدا نکنه . ایشالا صد سال زنده باشی

گفت : نه مادر . مگه بابات معلوم بود میره ؟ منم زود میرم پیشش . و دوباره زد زیر گریه

خواستم فضا را تلطیف کنم .

نگاهی به قسمت خالی سنگ بابا انداختم و گفتم  : مامان ولی خداییش جاش کمه . اصلا جا نیست واسه شما چیزی روی سنگ بنویسیم  ...


مامان هم دست کرد توی کیسه نایلونی همراهش و سیم سیار را بیرون آورد و دوراهی را با زور توی سوراخ پریزش فشار داد و گفت : جا واسه منم هست . ولی باید حرفهاش را یخورده بیشتر فشار بدهی مادرجان .



نظرات 19 + ارسال نظر
هدیه شنبه 17 آبان 1393 ساعت 03:48

سلام.
خدا پدرتون رو رحمت کنه و سایه مادر عزیزتون رو سلامت و شاد روی سرتون نگه داره.

ممنون هدیه

پروین شنبه 17 آبان 1393 ساعت 06:36

عزیز دل من ... خدا نکند. الهی سایهء نازنین مادر سالهای سال روی سرتانباشد.
مامان ناهید مانی را داماد می کنند. ببینید من کی بهتون گفتم. الهی دل هردوشان شاد شاد و تنشان سالم سالم باشد.

مرسی پروین خانوم
سلامت باشید

افروز شنبه 17 آبان 1393 ساعت 08:39

خدا سایه مادر عزیزت رو همیشه رو سرتون حفظ کنه

مرسی خواهر

رضوان شنبه 17 آبان 1393 ساعت 10:03 http://zs5664.blogsky.com/

خدا رحمت کنه مرحوم اسحاقی رو و خدا حفظ کنه مادر تون رو

شمام اول هفته ای خوب اشک مارو در میاریا!!!!!!!!

میخاستم یه چی بگم ولی نمیگم چون غیبت میشه!!!

شرمنده

رضوان شنبه 17 آبان 1393 ساعت 10:14 http://zs5664.blogsky.com/

میشه بگین کدوم آهنگ حمید عسکری؟؟؟

اسم اهنگ رو نمیدونم
خواستی می پرسم

رها شنبه 17 آبان 1393 ساعت 11:03

خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو

مگه نگفته بودین قسمت بالا رو خودتون خریدین؟

به اسم منه ولی خب معلوم نیست قسمت کی بشه

نینا شنبه 17 آبان 1393 ساعت 11:53

من عاشق این بداهه گویی های طالقانیام
همچین میچسبونن که ادم تو افق محو میشه
( داداش منم همیشه میگه ما هم که کشکیم)
خدا همه رفتگان را بیامرزه

آره واقعا

محسن باقرلو شنبه 17 آبان 1393 ساعت 13:37

ایشالا سالهای سال
سایهء مادر نازنینت بالای سرتون باشه
خدا اسحاقی بزرگ رو هم رحمت کنه روحش شاد

مرسی محسن جان
خدا به پدر و مادرت سلامتی بده

فامیل دور شنبه 17 آبان 1393 ساعت 14:04

سایه مامان ناهید مستدام.
روح جناب اسحاقی بزرگ شاد.

ممنون

آفو شنبه 17 آبان 1393 ساعت 14:48 http://asimesar.blogfa.com/

احتمالا دلت خوش فضا رو تلطیف کردی دیگه .... خخخخخخ

ولی از شوخی گذشته ، این حرفها گفتنش حتی در حد تعارف هم آدم رو ناراحت و غمگین میکنه .

استرس بدی به آدم میده فکرش ... خدا نکنه .... ایشالا همون که خودت گفتی بشه . سایه اش صد سال بالای سرتون باشه

مرسی آفو

صدیقه (ایران دخت) شنبه 17 آبان 1393 ساعت 15:05 http://dokhteiran.blogsky.com

بعد از فوت پدربزرگم همه دیدیم بزرگترین دغدغه مادربزرگ اینه که طبقه بالا رو کس دیگه نخره یه موقع ... همون موقع از ترسش رفت طبقه ی بالا رو هم پیش خرید کرد. خیلی بده که منتظره بره پیش عشق زندگیش ... خدا اون روزو نیاره
سایه مادر نازنینتون رو سرتون مستدام

مرسی صدیقه جان

هما شنبه 17 آبان 1393 ساعت 15:18

ایشالا سالهای سال سایه پر مهرشون بالای سرتون باشه

ممنون همای عزیز

رها- مشق سکوت شنبه 17 آبان 1393 ساعت 21:04 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

خدا رحمت کنه پدرتون رو
ایشاله مادرتون سالهای سال کنار شما سالم و سلامت باشه

ممنون رها

نیره شنبه 17 آبان 1393 ساعت 21:11

ان شاالله که صد و بیست سال زنده و سرحال باشند.
پدر و مادر من سالها پیش یه قبر دو طبقه خریدن. توی همون امامزاده.خلعتشونم از مکه آوردن.خیلی تلخه برام حتی فکر کردن به موضوع...
خدا همه پدرومادرها رو حفظ کنه.

ایشالا که پدر و مادرها همیشه سلامت باشن

پیرامید شنبه 17 آبان 1393 ساعت 22:27 http://lifeformyself.blogsky.com

ان شاء الله که سال های سال شاد و تندرست همچنان کنار شما باشن...

سپاس

دل آرام شنبه 17 آبان 1393 ساعت 23:55 http://delaramam.blogsky.com

نه دیگه... قرار نیست مامان ناهید حرفهایی بزنن که به قلب و مغز آدم فشار بیاره ها...
سایه شون مستدااااااااااام و طول عمرشون دراز و تنشون سالم

ممنون دلی

نیمه جدی شنبه 17 آبان 1393 ساعت 23:59

برای همه ی خانوادتون آرزوی سلامتی و آرامش دارم۰ روح پدرتون هم شاد انشالله۰

ممنون فاطمه جان

پرنیان یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 10:51 http://qooqnoosvar.blogfa.com

آخرش مادر نازنینت اشکمو درآورد
عجیب بود جمله ی آخر
فضای ذهن مامان ها رو نمیتونی تلطیف کنی اگه خودشون نخوان بابک خان
الهی که همتون سالهاس سال با سلامتی و شادی کنار هم زندگی کنید!

ممنونم پرنیان

آوا یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 14:22

خدارحمـــــت کنه پدرعزیزتون رو و
سایه مادرمستدام و خدا
بهشون طول عمرو
سلامتی بده
انـــــشالله
انشالله
یاحق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد