جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

من ، باجناق و تئوری پروانه ای

در فلزی حیاط خلوت را باز می کنم و باجناق را صدا می زنم :

دارم میرم داروخانه . میای بریم پیاده روی ؟

خوشبختانه باجناق هم مثل من اضافه وزن دارد و این پیشنهاد خوب در راستای تندرستی را می پذیرد . مانی را حسابی اسکیمویی طور ، بسته بندی کرده و در کالسکه می گذاریم و راه میفتیم به سمت داروخانه .

با اینکه مسیر طولانی است همصحبتی با آدمی پر حرف مثل باجناق نمی گذارد متوجه گذر زمان و بعد مسیر بشویم . البته که باجناق آدم پر حرف از نوع خوبش است . اطلاعات علمی خوبی دارد و از آن بهتر خاطرات جالبی تعریف می کند که تا همین حالا هم چندتایشان را برایتان نوشته ام همچین زیر پوستی طوری که نفهمید قصه بوده یا خاطره ...



از هر دری سخنی می گوییم و می رویم و می رویم و می رویم تا به داروخانه می رسیم . توی داروخانه دل به دریا می زنم و از آقای مسنی که چند وقتی بود مرا دچار تردید کرده بود که آیا معلم من بوده یا نه ؟ سوال می کنم و حدسم درست از آب در می آید و از قضا فامیلیش را هم درست می گویم و بنده خدا کیف می کند . می پرسم : آقای عابدی شما کجا اینجا کجا ؟ و بعد به شوخی می گویم : نکنه ادامه تحصیل دادید دکتر شدید ؟ و آقای عابدی می گوید که بعد از بازنشستگی برای بیکار نبودن وقتش را اینجا می گذراند .


داروها را می گیریم و به سمت خانه بر می گردیم . باجناق می رود کمی میوه برای منزل بخرد و وقتی بر می گردد از او می خواهم یکی از خاطراتش را تعریف کند که امشب از آن پست بنویسم . باجناق خاطره مشاجره پدرش با رئیس ساواک ورامین را پیشنهاد می کند که قبلا هم گفته بود و داستان واقعا جالبی است . می گویم : این داستان خیلی جذاب است و حیف می شود اینجا با یک پست سر و تهش را هم بیاوریم . بگذار سر فرصت یک داستان کوتاه از تویش در می آورم . بابای خدا بیامرز باجناق ما که شوهر عمه مهربان هم هست مهندس مکانیک بوده . از آن مهندس های بدرد بخور که با بورسیه مستقیم شاه به آلمان رفته و بعد به عنوان مدیر بزرگترین هنرستان ورامین مشغول به کار شده است . آدمی که زیر بار زور نمی رفته و از هیچکس هم نمی ترسیده است انقدر که یکروز پسر رئیس ساواک ورامین را به خاطر چاقو کشی در مدرسه حسابی چپ و راست کرده و باقی داستان بماند برای بعد .

باجناق می گوید داستان تعلیق پدرش بعد از انقلاب را بنویسم .

این هم داستان جالبی دارد که خب امکان گفتنش نیست . همینقدر بگویم یک عده بعد از انقلاب انقدر زیرآب این بنده خدا را می زنند که با شاه عکس دارد و طاغوتی و ساواکی است که آموزش و پرورش تعلیقش می کند . آقای نیکمنش به خاطر تحصیلات عالیه و روابط خوبی که با آلمانی ها داشته پیشنهاد کاری خوبی از آلمان برایش می آید ولی چون به خاک و وطنش بسیار بسیار عرق و تعصب داشته است می ماند و مثل خیلی ها مهاجرت نمی کند . باجناق یک خاطره خیلی مبهم و مرموز دارد که در یک شب بارانی از خواب بیدار شده و می بیند پدرش و دو مرد که یکی آلمانی بوده است در منزلشان دارند حرف می زنند و دوست ایرانی پدرش مدام تکرار می کرده که آقای نیکمنش به خودت رحم نمی کنی به این بچه رحم کن . شما اینجا داری حیف میشی . بیا بریم و ... که البته آقای نیکمنش نمی پذیرد و نمی رود .


از قضا در همان ایام تعلیق یکروز شهید رجایی که از هم محله ای های او بوده در خیابان آقای نیکمنش را می بیند و می پرسد : مهندس شما چرا موندی و نرفتی ؟ و آقای نیکمنش در جواب شهید رجایی که در آن زمان نخست وزیر بوده است می گوید : مگه من به خرج بابام رفتم خارج درس خوندم ؟ من با پول این ملت تحصیل کردم و باید به کشورم خدمت کنم . اینطور می شود که آقای رجایی یک توصیه نامه برای بابای باجناق ما می نویسد و ایشان با وجود همه آن بدگویی ها به کار بر می گردد و با معلمی بازنشست می شود و بعد از چند سال هم به رحمت خدا می رود .

بحث من و باجناق از ایده دادن برای پست امشب منحرف می شود . به باجناق می گویم : فکر کن اگه بابات بعد انقلاب رفته بود آلمان میدونی چقدر زندگی شما فرق می کرد ؟

باجناق می گوید : آره . احتمالا ما وضعمون خیلی بهتر از حالا بود .احتمالا من الان فارسی بلد نبودم حرف بزنم . شاید توی کمپانی بنز و بی ام و کار می کردم . شاید می رفتم تیم ملی آلمان .

من می گویم : شایدم می شدی بازیگر فیلمای ناجور  و دو تایی می خندیم .

باجناق می گوید : اگه بابام رفته بود آلمان ما احتمالا همدیگر رو نمی شناختیم و من دیگه باجناقت نبودم .

باز هم می زنم به شوخی و سرم را به نشانه تاسف تکان می دهم و می گویم : بابات خیلی اشتباه کرد . باید می رفت .

و مجددا می زنیم زیر خنده و مانی هم با تعجب به ما نگاه عاقل اندر سفیه می کند .


از باجناق می پرسم : تا حالا اسم تئوری " اثر پروانه ای " به گوشت خورده ؟

در کمال تعجب باجناق اسم این تئوری را شنیده است و با هم همزمان می گوییم : بال زدن پروانه ای در برزیل می تواند باعث ایجاد طوفان در تگزاس بشود .

یعنی یک اتفاق کاملا بی ربط و کوچک در گوشه ای از دنیا ممکن است باعث بروز حادثه ای بزرگ در گوشه ای دیگر از دنیا بشود . و بعد با هم به این فکر می کنیم که تصمیمات کوچک و بزرگ و درست و غلط ما در زندگی نه تنها آثارش را در زندگی خودمان خواهد داشت بلکه بخواهیم یا نخواهیم سال های سال زندگی اطرافیان و آشنایانمان را تحت تاثیر قرار می دهد و حتی بر زندگی غریبه هایی که نمی شناسیم هم شاید موثر باشد . و بعد با باجناق مثال می زنیم که اگر آقای نیکمنش آن شب بارانی پیشنهاد آن آقای مرموز آلمانی را قبول کرده بود و از ایران می رفت مطمئنا ما در این خانه دو طبقه که حالا زندگی می کنیم همسایه و باجناق نبودیم . شاید در همان خانه قبلی زندگی می کردم و به احتمال زیاد من هنوز سالی جان را نفروخته بودم چون باجناق زحمت فروختنش را کشید و ده ها مثال شبیه به این آوردیم که به ظاهر کوچک و ساده بودند اما در مجموع زندگی من را تغییر داده اند و سمت و سویش را عوض کرده اند  .

و نکته جالب تر اینجاست که من آقای نیکمنش را نمی شناختم و قبل از اینکه من ومهربان با هم آشنا بشویم به رحمت خدا رفته است اما با این وجود تصمیم او بعد از این همه سال در زندگی من تاثیرات کوچک و بزرگ زیادی داشته است .




نظرات 11 + ارسال نظر
خورشید سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 08:32

خیلی عجیبه..
خیلی خفن و عجیبه..
اینکه یه قدم، یه حرف، یه تصمیم تو زندگی یه عالمه آدم تاثیر میذاره.
من به این اثر پروانه ای اعتقاد دارم. از خدا بعید نیست همچین کارایی.

خورشید سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 08:36

یاد من او امیر خانی افتادم.
درویش می گفت اینکه تو و مه تاب به هم نرسیدین، نه مقصرش تویی و اون روز توی گود..نه مه تاب.
که گفت به خاطر اینه که اون روز تو آجر سازی فتاح آجر علی رو از آجر مه تاب فاصله داده بود.
و این فاصله مقدر شد.


خیلی عجیبه.
خیلی عجیب و خفنه.
هرچند که بعید نیست از خدا این ظریف کاری های عجیب..

افشار سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 12:51

خوب اثر پروانه یی اگه راست باشه که عدالت خدا زیر سوال میره.... یه نفر یه جنایتی میکنه اطرافیان تاوانشو پس میدن تو زندگی...
پدره یه تجاوزی میکنه در اینده به زندگی بچه ش تجاوز میشه....شاید عدالت برای پدره رعایت بشه
اما اون بچه بی گناه چرا باید تووان اشتباه پدرش رو پس بده.....
همیشه برام سوال بوده....
به نظرم اینقدرها هم معادلات غیرخطی و بی راه حل نیست....

سکوت سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 14:00

خب درسته اگه آقای نیک‌منش تصمیم میگرفتن که بروند آلمان شرایط بچه‌هاشون الان خیلی خوب بود. اما توی هر تصمیم گیری به نظر من اول روحیه و میزان رضایتمندی خود شخص مهمه بعدش آینده نگری. به هر حال آدم باید اول خودش از زندگی لذت ببره

رسوای عالم سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 16:44

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم نمیدانم
امید روشنایی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روز آخر در دل این خاک با دست تهی بذری می افشانم
...

درود به روان آقای نیکمنش
تا باشد از این اثر پروانه ای

پونی سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 21:17

الان همه زندگی من تحت تاثیر یک شماره تلفنیه که از دوستی 15 سال پیش در ظهر عاشورایی سر صف نذری گرفتم!

رها سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 21:52

درود بر آقای نیکمنش!
من فکر میکنم انتخاب رشته دانشگاهی خیلی عجیب مسیر زندگی رو تغییر میده، اتفاقات عجیب، روابط عجیب و... که وقتی به همه اینا فکر میکنی به خودت میگی یعنی اگه این رشته رو نرفته بودم چی بود و چی میشد!

صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 22:05 http://dokhteiran.blogsky.com

فیلم Mr. nobody دیدین؟؟؟ خدای اثر پروانه ای بود.

طاها سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 22:31 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

یک تئاتری چند وقت پیش دیدم به اسم«رد پر پروانه ای» که به همین موضوع اشاره داشت،خیلی از اگر ها میشد که نباشن و بالعکس...
شاد باشید

دل آرام چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 09:12 http://delaramam.blogsky.com

من فکر میکنم نه تنها آقای نیکمنش که همه ما بر زندگی های همدیگه اثر پروانه ای داریم. هر آدمی که به نحوی وارد زندگیمون شده مسیر زندگیمون رو تغییر داده. حتی اگه شده خیلی کم و مختصر.

موافقم
صد در صد

فرخ چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 18:57

سلام آقای اسحاقی
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم به صورت خیلی اتفاقی
وبلاگ عالی دارید بهتون تبریک میگم
خدا اقای نیکمنش را هم بیامرزد .

ممنون فرخ جان
خوشوقتم از آشناییت
باعث افتخاره که جوگیریات رو می خونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد