جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

کفاره

برای کاری رفته بودم تامین اجتماعی .

سر ظهر بود و از ترس اینکه دیر برسم ماشین را اینور خیابان پارک کردم و از پل عابر بالا رفتم و آنطرف خیابان از جلوی مدرسه شاهد عبور کردم و وارد تامین اجتماعی شدم .

در نیمه باز مدرسه و صدای هیاهوی شاد و بی غم بچه ها توی حیاط و موقعیت جغرافیایی مدرسه یک آن مرا برد به بیست سال قبل . وقتی که کلاس دوم راهنمایی بودم و در همین مدرسه درس می خواندم که آنروزها تا کیلومترها اینطرف و آنطرفش خبری از مظاهر تمدن نبود و تنها صدایی که در آن برهوت طنین می انداخت فقط صدای ماشین های عبوری از جاده کنار مدرسه بود و همین هیاهوی شاد و بی غم بچه های توی حیاط ...


یادم نیست چه کلاسی داشتیم اما یکی از بچه ها که به بهانه دستشویی از کلاس بیرون رفته بود موقع برگشتن از قضای حاجت با هیجان در گوش بغل دستی اش چیزی گفت و در مدت کوتاهی تمام کلاس پر شد از پچ پچ و همهمه بچه ها .

معلم علت را جویا شد و یکی از بچه ها دست بلند کرد و گفت : آقا ! یه موتوری دم مدرسه تصادف کرده مرده


تا زنگ بخورد هزار و یک سناریو و قصه برایش نوشته بودیم و به محض نواخته شدن زنگ همه هجوم بردند به طرف در مدرسه . من که دل دیدنش را نداشتم اما بچه هایی که عرض خیابان را طی کرده و از بین انبوه ماشین های نگران ( یعنی در حال نگریستن ) و خودروهای امدادی و پلیس و جمعیت مشغول به تماشا گذشته بودند و صحنه را از نزدیک دیده بودند می گفتند مرد موتور سوار با یک ماشین تصادف کرده و مغزش متلاشی شده است کف آسفالت . یکی می گفت طوری به زمین خورده که نمی شود فرق کله اش را با آسفالت خیابان تمیز داد . از دور می دیدم که یک پارچه سفید انداخته بودند روی یک برآمدگی فرش شده در کف آسفالت و رد خون شتک زده بود به پارچه سفیدرنگی که روی برآمدگی انداخته بودند.

ناظم از پشت بلند گو شروع کرد به داد و بیداد و بچه ها همگی از ترس دویدند توی حیاط و همه مشغول صحبت در مورد مرگ مرد موتوری بودند که عمار یکی از همکلاسی هایم که قد کوتاهی داشت و خیلی سریع و تند تند می دوید وارد حیاط شد . جیب هایش پر بود از سکه طوری که موقع دویدن جرنگ جرنگ می کرد .


نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای آمار عمار را گذاشت کف دست ناظم که زنگ تفریح بعد جلوی همه بچه ها یک کشیده محکم حواله صورتش کرد طوری که گوش ما که سیلی را نخورده بودیم هم سوت کشید .

بعد بحث ها از تصادف مرد موتوری منحرف شد به سمت عمار که رفته است و کفاره ای را که مردم برای مرد موتوری انداخته بودند جمع کرده است و این پول حرام است و معصیت دارد . 

شاید دویست سیصد تا سکه یک تومنی و دو تومنی و پنج تومنی توی جیب عمار بود . مجموعا شاید هزار تومن هم نمی شد ولی در آنروزها که لواشک یک تومن بود و نان بربری دو تومن و یک شیشه نوشابه ده تومن این پول به اندازه یک گنج ارزش داشت .

تا آنروز من اسم کفاره را نشنیده بودم جز در یکی از شعرهایی که همیشه بابا زیر لب می خواند و از آن مثل می آورد و می گفت :

کفاره شراب خوری های بی حساب ... هشیار در میانه مستان نشستن است

می دانستم کفاره یک نوع تنبیه شدن و جزا دیدن  است از نوع بدش اما ربطش را به سکه های توی جیب عمار نمی فهمیدم .


معلممان توضیح داد که مردم وقتی می بینند کسی در اثر سانحه مرده است آنجا پول می ریزند . یکجور صدقه دادن برای رفع بلا از خودشان است و آمرزش کسی که جان داده .

القصه ناظم، عمار را مجبور کرد که برود و تمام سکه ها را از همانجا که جمع کرده بریزد و برگردد و عمار هم با چشمهای خیس و پشیمان رفت و پول هایی که با زحمت برداشته بود به جنازه مرد موتوری پس داد و برگشت . اما ما تا مدتها وقتی با سرویس از جلوی مدرسه رد می شدیم سرمان را از شیشه می نی بوس آبی رنگ آقا صادق بیرون می آوردیم شاید نشانه ای از خون مرد موتوری یا کفاره های عمار ببینیم و البته که نه خونی روی آسفالت مانده بود و نه کفاره ای ...


کارم در تامین اجتماعی تمام می شود . از جلوی مدرسه با حسرت عبور می کنم و از پل عابر رد می شوم و پایین می آیم و قفل در ماشین را باز می کنم . سوئیچ از دستم به زمین می افتد و می رود زیر ماشین . خم که می شوم سوئیچ را بردارم چشمم می خورد به سکه ای که زیر ماشین افتاده است . سکه را بر می دارم و یاد خاطره عمار و کفاره میفتم . من درست روبروی در مدرسه ایستاده ام یعنی دقیقا همانجایی که بیست سال قبل جنازه مرد موتوری را زیر یک پارچه سفید دیدم . سکه را پرت می کنم توی جوب و آب آن را با خودش می برد شاید کسی که آن را پیدا می کند نداند که کفاره یعنی چه و خوردنش معصیت دارد و حرام است .




نظرات 10 + ارسال نظر
پیرامید چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 02:03 http://lifeformyself.blogsky.com

کفاره ها رو اغلب اون دو نفری که تو آمبولانس مرده کش هستند، برمی دارن واسه خودشون! بیچاره عمار الکی الکی سیلی خورده!

نمیدونستم

مرمر بانو چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 03:10

همه متنی که نوشتید یه طرف اون یه بیت شعر یه طرف. عجب شعری!!!
کفاره شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است

ارادت
این شعر رو بابا همیشه زمزمه می کرد

هلیا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 08:56 http://www.mainlink2.blogsky.com

خیلی به کار عمار خندم گرفت .......
تو این گیر و دار چه تیز بازی درآورده ....
من اگه جای معلم بودم دعواش نمیکردم .
اصولا اینجوری تو ذوق کسی زدن رو اصلا دوست ندارم .

کار معلم بد نبوده اتفاقا
چون عمار کار خوبی نکرده
ولی تنبیهش بد بود
به نظرم با حرف زدن باید بهش می فهموند که اشتباه کرده

بانوچه چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 09:50 http://banooyekaghazi.blogfa.com

عمار بیچاره ...

خداییش نباید سیلی می خورد
کارش خوب نبود ولی حقش سیلی خوردن هم نبود
چون مطمئنم اگر میدونست کار زشتی داره میکنه اینکار رو نمی کرد

نیره چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 10:13

فکر کنم اگه الان عمار رو پیدا کنید وضعش توپ باشه
فرصت طلبی و فکر اقتصادی از همون بچگی درش بوده!

اتفاقا الان هم می شناسمش
وضع مالیش هم نه خیلی توپ ولی خوبه خدا رو شکر

سمیرا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 12:50

منم همیشه وقتی میدیدم مردم برای یه جنازه ای که تصادف کرده پول میندازن نمیفهمیدم ربطش چیه ولی سوالم این بود که این پولا رو کی برمیداره؟> واقعا تو جاده یا خیابون اون پولا مال کی میشه؟

نمیدونم
ولی احتمالا همون آدمهایی که اون بنده خدا رو بر می دارن
یا افرادی که بعدا سر صحنه حاضر میشن

سکوت چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 13:54 http://www.sokooteashena.blogfa.com

مرسی آقا بابک برای نوشتن این پست
بچه که بودم همسایه‌مون یه نوه‌ی دو قلوی خوشکل داشت. یه دختر و یه پسر که 3 یا 4 ساله بودن. مامان بچه‌ها فکر کنم کارمند بود چون دو قلوها همیشه خونه همسایه بودن.
یه روز من دیدم دم در خونه همسایه شلوغه و خانم همسایه در حال شیون و زاری
وقتی رسیدم دیدم نیسان همسایه دنده عقب میرفته و یکی از دو قلوها (پسر) که پشت ماشین بوده رو ندیده بود و بچه له شده بود. که البته من توی اون لحظه فقط یه پارچه سفید دیدم و پولهای خرد و درشتی(اون زمان بیست تومنی پول درشت بود) که ریخته شده بود روش
همون لحظه این سوال برام بوجود اومد که این پولها برای چیه ولی از بس توی شوک مرگ بچه بودم سوالم رو یادم رفت
الان با این پست به یه سوال بی جواب توی ذهن من پاسخ دادین

خدا رحمت کنه
چه صحنه دردناکی بوده
خوشحالم که با این پست یکی از سوال های بی جواب فراموش شده کودکیت پاسخ پیدا کرد . ارادت

سیما چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 17:59

چرا من با این 35 سال سنم نا حالا همچین مراسم پولریزانی رو ندیدم. در واقع همین الان برای اولین بار از دهان شما شنیدم و جالبه ک این مطلب برای بقیه دوستان هم آشناست.
آیا من زیادی پاستوریزه بودم که این چیزا را ندیدم و اصلا نشنیدم حتی؟؟
در شوکم
قدر خدا سن دارم 35 سالمه و اینو تو این بازه طولانی عمرم تازه شنیدم.... مثل این میمونه ک گفته باشید آدمها همه آدمها دست سومی دارند و تا به حال اگر من نمیدیدم مشکل از خودم بوده یا کوریم!!
مخلص کلام اینکه تو شوک و بهتم از خویش

ای بابا
اینکه نگرانی و ناراحتی نداره
من هم جز این خاطره ای که گفتم چند بار بیشتر ندیدم این ماجرا رو
و جدیدا هم معمولا نه اعصاب تماشا دارم و نه همچین منظره ای رو با دقت نگاه می کنم و اصلا نمیدونم همچین رسمی هنوز هم باشه یا نه
در مجموع اگر چنین چیزی رو ندیدید و ازش بی خبر بودید جای تاسف نداره . اصلا خوش به حالتون

زهرا.ش چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:46

چه تیز بود پسره!!تو اون هاگیر واگیر رفته پولا رو برداشته..خخخخ
خوشم اومد ازش...

وحید چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 22:43 http://memoriescemetery.blogfa.com

چه ناظم بد اخلاقی داشتین! دقیقا عین ناظم ما می مونه! ناظم ما هم دست بزن داره و سر هیچ و پوچ میزنه تو سر و کله پسرا...
خو عمار بچه بود فکر کنم تقریبا هم سن من بوده(خخخ پس خیلی هم بچه نبود :))
منم شاهد یه صحنه تصادف بودم. اونموقع کلاس دوم بودم تا مدتها خوابش رو میدیدم...حتی از اون صحنه تصادف یه یادگاری هم دارم...هعی.

مطمئنا خاطره بدی از اون تصادف تو ذهنت مونده
کار عمار رو تایید نمی کنم
برداشتن پولی که مال تو نیست کار بدیه
اما آقای ناظم میتونست به روش بهتری این درس رو به عمار یاد بده
مثلا به جای تنبیه بدنی باهاش صحبت می کرد یا حتی دعوای لفظی
به هر حال تنبیه بدنی اون روزها زشتی و قباحت امروز رو نداشت و یکی از روش های معمول تربیت بچه ها بود متاسفانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد