جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دمت گرم آقا مجید

به قول قدیمی ها تازه شده بودم جوجه سر از تخم درآورده .

سالهای آغازین نوجوانی بود و اوج تلاش برای استقلال شخصیتی

تنهایی می رفتم تهران خانه مادربزرگم

تنهایی می رفتم برای خودم لباس می خریدم

و تنهایی می رفتم سلمانی

مجید یکی دو سال از من بزرگتر بود . یک نوجوان بود با این تفاوت که ریش و سبیلش درآمده بود و بیشتر از سنش نشان می داد . آنروزها ما دانش آموزان نظام قدیم یک دوره هایی در مدرسه ها داشتیم به نام "طرح کاد"

وجه تسمیه اش هم این بود که کار و دانش را با هم ادغام کرده بودند و ماحصلش شده بود: کاد

هفته ای یکروز بچه های دبیرستانی را سرکار می گذاشتند . هدف و نیتش خوب بود اما مثل همه اهداف و ایده های خوب و بد آموزش و پرورش عقیم و بلا استفاده ماند و نهایتا اوایل دهه هفتاد منسوخ شد و ور افتاد . قرار بود در این طرح دانش آموزان دبیرستان در کنار درس خواندن و تحصیلات تئوریک یکروز در هفته بروند و درگیر مشاغل صنعتی و خدماتی و اقتصادی بشوند تا بعد از اتمام تحصیلات تجربه کار داشته باشند و جذب بازار بشوند . پسرها می رفتند کارخانه یا زمین های کشاورزی و حتی داروخانه و لوله کشی و سیم کشی و کارهای ساختمانی یاد می گرفتند و دخترها هم معمولا در مراکز درمانی کارهای پزشکی و امداگری یاد می گرفتند و یا به بهانه آموزش کامپیوتر در شرکت های بزرگ و کوچک هفته ای یکروز کارمندی می کردند .

آقا مجید اما به خاطر شرایط اقتصادی دنبال پول بود . رفت و شاگرد سلمانی شد در مغازه علی آقا . علی آقا یک سلمانی خبره گیلانی بود . شدیدا با پدرم رفیق بود اما مغز اقتصادی نداشت . مدام دنبال خرج بیخود بود و در مسائل اقتصادی قید و بند و برنامه ریزی نداشت . آنروزها با هزینه یکسال کرایه یک مغازه می توانست یک مغازه در شهرک ما بخرد اما به همان دلایلی که عرض شد هیچ وقت به هیچ جایی نرسید و تا همین اواخر از بابا می شنیدم که هر چند وقت یکبار در یکی از مغازه های اجاره ای پرت شهرک سلمانی می کند و همیشه خدا  هشتش گرو نهش است ناجور .

اما مجید پسر زبر و زنگی بود . از همان اول خودش را ثابت کرد و دیگر به عنوان شاگرد مغازه نگاهش نمی کردند . چند باری هم بابا شفاعتش را پیش معلم ها کرد تا نمره هایش را بگیرد . در حیث و بیث امتحانات نهایی سال چهارم دبیرستان که همه دانش آموزان درگیر درس خواندن و کلاس کنکور برای ورود به دانشگاه بودند آقا مجید می رفت مغازه علی آقا و کار می کرد . از صبح تا شب . دیگر شاگرد نبود و یکجورهایی شریک علی آقا در دکان استیجاری شده بود . می گفت : علاقه ای به دانشگاه رفتن ندارد و فقط دیپلمش را بگیرد برایش کافیست .

خب اینکار از نظر ما کمی چیپ بود . مایی که رویای مهندس شدن داشتیم برایمان افت داشت صبح تا شب دستمان توی مو و ریش مردم باشد و دیپلم خالی ارزشی برایمان نداشت .

تا من  دیپلم بگیرم مجید از علی آقا جدا شده بود و خودش همان روبرو یک مغازه خرید . همان صد تومن دویست تومن پول های کم سلمانی شده بود چند میلیون تومن و مغازه ای در یکی از بهترین مناطق شهرک و جلوی یکی از پر رفت و آمد ترین پاساژها پیش خرید کرد و با کار کردن در سلمانی دیگری داخل  مغازه اش را به نحوی تزئین و آرایش کرده بود که بی اغراق یکی از بهترین و شیک ترین مغازه های شهرک در حال رشد ما شده بود . سالهایی که دانشگاه می رفتم و از بابا پول تو جیبی می گرفتم هر روز می دیدم که آقا مجید مدام در حال پیشرفت است . سلمانی او شده بود بهترین سلمانی شهرک و همه جوان های فشن و خوش تیپ برای رفتن به آنجا سر و دست می شکستند . اوایل یک شاگرد آورد و بعد دو تا و بعد سه تا . یک دویست و شش آلبالویی رنگ که لوکس ترین ماشین جوانی ما بود خریده بود و مثل آینه دق ما تحصیلکرده های بی پول می گذاشت جلوی مغازه و بعدتر با چهار شاگرد وقت سر خاراندن نداشت و توی مغازه اش نمی شد سوزن انداخت . دیگر خودش هم شده بود ارباب . آنجا می نشست و با مشتری های خاص گپ می زد و خودش دست به سیاه و سفید نمی زد .

به خاطر رفتن ما از شهرک رشته ارتباط ما با آقا مجید قطع شد . خودم هم به خاطر شلوغ بودن همیشه مغازه اش رغبتی برای اصلاح پیش او نداشتم . این قضیه شاید برای ده سال پیش باشد .


دیشب منزل کوروش تمدن مهمان بودیم . مهربان و مانی رفتند و من تا جای پارک پیدا کنم کمی طول کشید . درست جلوی در خانه کوروش یکهو چشمم خورد به آقا مجید . کمی چاق و کمی مسن شده بود . روبوسی کردیم و در کمال تعجب نه تنها اسم مرا به خاطر داشت حتی فوت بابا را هم تسلیت گفت . پرسیدم : اینجا چیکار می کنی ؟سر چراغی مغازه است الان .

گفت که  : کار رو گذاشتم کنار . گفت مغازه هام ( یعنی بیشتر از یک مغازه دارد ) را دادم اجاره و یه کارخونه هم توی شهرک صنعتی دارم که خیلی فشار بهم می آورد . اونم دادم اجاره ، دارم برای خودم ول می گردم . با زن و بچه هام میریم سفر و عشق و حال . خودم رو بازنشسته کردم آقا بابک .


جدا از تمام مسائل مربوط به علم بهتر است یا ثروت؟  اینکه آدمی با چنین اعتیاد به کار و چنین اشتهای به پول در سن و سال جوانی به درجه ای از بلوغ فکری رسیده است که بفهمد پول داشتن از یک حدی بیشتر هیچ فایده ای جز طمع و حرص ندارد برایم بسیار بسیار ارزشمند بود . اینکه آقا مجید به جایی رسیده است که بودن در کنار زن و بچه اش را ترجیح می دهد به چند میلیون درآمد بیشتر شعوری می خواهد که خیلی از تحصیل کرده ها و دانشگاه رفته ها هم تا لحظه آخر عمر به این فهم و درک نمی رسند .

بعد از چاق سلامتی و خداحافظی ته دلم گفتم : تو زحمت هات رو کشیدی پسر . حالا برو بقیه عمرت رو حال کن . نوش جونت و دمت هم گرم ....



نظرات 16 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:58

واقعا هم دمش گرم...

چوب کبریت پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 01:25

واقعا قابل تحسینه داشتن همچین تفکری.
دلم برای خودمون سوخت...

مهم اینه که از همون اول برای آینده اش برنامه داشت
میدونست با شاگردی سلمونی میتونه بهترین زندگی رو برای خودش بسازه و میدونست که اهل تحصیل و مدرک دانشگاهی نیست
متاسفانه ما و خیلی از جوان های هم دوره ما تنها راه کسب درآمد رو تحصیل دانشگاه میدونستیم و کار کردن به عنوان یک شاگرد یا کاسب را دون شان خودمون

چوب کبریت پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 02:06

اره واقعا خیلی مهمه ادم بدونه چی میخواد.

نیمه جدی پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 10:02

چند روز پیش یه مطلبی میخوندم در مورد شکل گیری هویت در سنین نوجوانی۰ یعنی آدما وقتی نوجون میشن شروع می کنن به پیدا کردن خودشون این که چی میخوان و چی بیشتر به درشون میخوره و غیره۰ اگه این هویت یابی درست انجام نشه یعنی فشار ساختارها برای حقنه کردن یه سری از موضوعات به عنوان خوب یا بد بیش از حد باشه فرد استقلالشو برای انتخاب از دست میده۰ اتفاقی که برای خیلی از ماها افتاده اینه که مدرک گرایی و علاقه ی ساختاری به دکتر ی و مهندسی توی جامعه نذاره به چیز دیگه ای فکر کنیم۰ یعنی برای فرار از هر نوع فشار اجتماعی بعترین راهیو که برامون انتخاب کرده بودنو ادامه دادیم۰ راهی که واقعن نقشی توی انتخابش نداشتیم۰ واقعن دم این آقا مجید گرم توی چالش فرد و ساختار خودش برنده شده ۰ زحمتاشو به جون خریده و بازم البته با این تصمیم فعلیش داره میخره۰ یعنی کار راحتی نیست دست کشیدن از پول بیشتر اونم تو فضای امروز مملکتمون که راه انتخابیو پول معرفی می کنه۰

درسته فاطمه جان
همینطوره که گفتی

نیره پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 13:36

برادر من بعد چند سال درس خوندن و کارهای کم ردآمد مثل تدریس توی دانشگاه آزاد بالاخره رفت مغازه باز کرد. همه ش میگه اگه ده سال پیش این مغازه رو باز کرده بودم الان صاحب مغازه بودم نه مستاجر
متاسفانه ماها به دوره انفجار جمعیت خوردیم و مدرکمون بی ارزش شد...یعنی اگه خوش شانس تر بودیم و چند سال زودتر دنیا می اومدیم با مدرک میتونستیم کارهای خوبی گیر بیاریم...

موافقم نیره
شاید یه بخشش هم به تفکرات والدینمون مربوط بشه
که همدوره ای هاشون اونایی که تحصیل کردند همه از لحاظ شان و منزلت اجتماعی و اقتصادی به مدارج خوبی رسیدند و این تفکر رو به ما القا کردند که راه پیشرفت تحصیلاته

رضا رحمانی پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 14:46

دمش گرم واقعا و از تهه دل

موافقم

رسوای عالم پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 15:02

دم شما و آقا مجید همواره گرم باشد

ممنون
آقا مجید قبول
من چرا ؟

سحر پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 15:25

دمش گرم آقا مجید که تکلیفش با خودش روشنه

دقیقا

خورشید پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 16:32

الان من دارم وسوسه میشم کتاب حسابانو بندازم سطل آشغال برم شاگردی ماهدخت خانومو بکنم..

زهرا.ش پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 17:33 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

لامصصب!
مرد می خواد این طرز تفکر،مررررد!
از همون اول واسه اینده برنامه ریزی کرد و آخرش هم اینجور خوشگل و تمیز،زندگیش رو جم و جور کرد!
دمش گرم

واقعا

روزگار سبز من پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 18:23 http://www.mygreenlife.blogfa.com

اقا مجید و امثال اقا مجید میدونن که باید برای موفقیت زحمت کشید و تو فکر اینکه ره صد ساله رو یک شبه برن نیستن. شعور میخواد داشتن چنین تفکری تو اون سن. نه مثل جوونای الان که جیب خالی و پز عالی هستند .
یکی از همسایه های ما که توی بیمارستان با مدرک زیر دیپلم جزو خدمات بود ، انقدر جربزه داشت که شد جراح همون بیمارستان ! بله ! از اینجور ادمها هم هستند....

دقیقا
دم همه آدمایی که با زحمت و برنامه ریزی به موفقیت میرسن گرم

طاها پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 19:44 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

دمشون گرم،دمتون گرم
شاد باشید

ممنون طاها

مکث پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 22:59

یه کم بیشتر باهاش معاشرت و دیدار داشته باش بتونی ازش یه رمان بنویسی. همه رمان ها که نباید درباره آدم های به نظر ما "تاپ" باشند. این آدم حتما زندگی ش جالب بوده و جالب تر خواهد شد.


فکر بدی نیست

پونی پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 23:23 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

کسی از اساتید دانشگاه میشناسم که میگه وای چرا عیدا تعطیله نمیشه رفت سر کار!
آدم بشینه خونه چکار کنه؟
این آدم الان ماهی در حدود 12 ملیون در آمد داره و دقیقا بعد از ظهر روزی که آپاندیسیت عمل کرده بود رفته بود سر جلسه!

ما که از همون اول این دوره نداریمون در خدمت خانم بچه ها هستیم !

خب اساتید و پزشکها میتونن اینطور ادعا بکنن که برای عشق به اموزش یا نجات انسان ها ثانیه ای دست از کار نمیکشن
یا یک محقق و دانشمند و ادیب بزرگ واقعا نباید هیچ وقت بازنشست بشه و تا عمر داره دست از کار برداره
اما اگر هدفشون فقط کسب درامد باشه فرقی نمیکنه چه درجه علمی یا تحصیلاتی داره
با یه کاسب طمعکار فرقی ندارن

م.سهروردی پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 23:46

واقعاً دمش گرم
من یه فردی رو میشناسم که با وجود داشتن چند تا مغازه و چند واحد آپارتمان و مستمری بازنشستگی ( مشخصاتش توی لیست بیمه مغازه یکی از آشناهاش به عنوان کارگر اعلام می شده) الان با حدود 60 سال سن صبح ساعت 5 میره با تاکسی ای که چند سال پیش خریده مسافر کشی می کنه و بعداز ظهر ها هم می ره توی نانوایی خودش که پسراش کار می کنن تا 7 و 8 شب کار می کنه.!
چقدر تفاوت هست بین این دو نفر.
راستی با نظر مکث هم موافقم.

سلام مهدی عزیز
دو تا بحث هست
یکی کار کردن برای پول دراوردن که خب برای کسی که اموراتش داره خوب میگذره و مشکل تامین آتیه رو نداره به نظرم یکجور طمعه .
اما بعضی ها هم هستن که واقعا اگر کار نکنن بیمار میشن و حس بیکاری و افسردگی بهشون دست میده . اینا نه به خاطر پول فقط به خاطر بیکار نبودن کار میکنن و یجورایی کارشون قابل تحسینه

سلام
دقیقا موافقم که پول درآوردن یه هوش اقتصادی خیلی خاص نیاز داره.
سال دوم کارشناسی یکی از دوستام که سال پایینی خودمون بود و رشته ش هم گرافیک بود همیشه تو رویای پول درآوردن و شرکت زدن و این چیزا بود. همون موقعی که ما میگفتیم تا دکترا نگرفتیم سراغ شغل نمیریم!!! سال بعدش یه شغل خوب تو یه شرکت خوب پیدا کرد و الان به عنوان گرافیست موفق خیلی از انتشارات ها داره کار میکنه و من به عنوان یه کارشناس ارشد بیکار براش آرزوی موفقیت میکنم و ته دلم به ریش نداشته ی خودم میخندم !!!

------
یه خواهش دارم به عنوان یکی از خواننده های ثابت هر جوگیریات
جواب کامنت ها رو بدید. میدونم که وقت گیر هست ولی باور کنید خیلی حس خوبی ایجاد میکنه اینکه مونولوگ کامنت ها تبدیل به دیالوگ بشه با نویسنده .
ببخشید از دخالت در امور داخلی :)

ممنون صدیقه جان
من معمولا بعد از نوشتن پست جدید جواب کامنتهای پست قبل رو میدم
اگر اشتباه میکنم بفرمایید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد