فرزاد حسنی یک برنامه رادیویی دارد به نام چهل سالگی و گپی صمیمانه با اهالی هنر می زند .
میهمان این برنامه اش فرهاد آئیش بود و ماحصل صحبتهایشان گفتگویی شنیدنی از آب درآمد .
فرهاد آئیش به نظرم انسان زلال و صاف و ساده ای آمد . رفتار و کردار و افکارش درست مثل خارجی های مبادی آداب بود و انگار بعد از این همه سال هنوز کاملا ایرانیزه نشده بود . کاری به کار کسی نداشت و کسی را قضاوت نمی کرد و هنر را شغل و حرفه اش می دانست و به ان عشق می ورزید . با چنان سادگی و صمیمیتی همسرش را در یک رسانه بزرگ مائده صدا می کرد که به این راحتی ش غبطه می خوردم . اما شاید جالب ترین صحبت آئیش در این مصاحبه خاطره ای بود که از بازگشتش به ایران بازگو کرد . می گفت وقتی چندین سال قبل از انگلستان به ایران بازگشته بود یکی از اقوام از او پرسیده بوده است : "از سفر اومدی یا اومدی سفر ؟"
آئیش می گفت : آنروز معنای حرف آن قوم و خویش را نفهمیده بوده و بعد از چند روز دوباره به خارج از ایران سفر می کند . تا اینکه بعد از سالها با وجود اینکه زندگی بسیار خوب و موفقی در آمریکا داشته دوباره به ایران باز می گردد رو به همان فامیل که برای استقبالش به فرودگاه آمده بوده می کند و می گوید " اینبار دیگه واقعا از سفر اومدم ."
برای سلامتی فرهاد آئیش و طول عمر و موفقیت او در عرصه هنر ، آرزوهای خوب می کنم .
عمرت دراز فرهاد آئیش
زنده باشی استاد محمود دولت آبادی
گریه اش را سر داد. شانه هایش لرزید و سرش روی دوش بابا سبحان افتاد. بابا سبحان نتوانست خودش را نگه دارد، بغضش ترکید، گردنش خم شد و بی اختیار مسیب را بغل کرد و میان خاموشی با هم گریه کردند.... صدایشان را امــا، هیچکس نمی شنید. شب بود و خاموشی، و مردم همه خواب. /
آوسنه بابا سبحان - صفحه 136
+ منبع