بنده خدا پیرزن دلش خیلی گرفته بود به نظرم
خب دل است دیگر
خدا دل آدمی را برای گرفتن آفریده اصلا
شاید هم خسته بود و نای راه رفتن نداشت
نشست روی جدول های سیمانی روبروی نانوایی
دست کرد توی کیسه سبز رنگش که بزرگ رویش نوشته شده بود ...
-
بگذریم ...
اصلا چه اهمیتی دارد که روی کیسه سبز رنگ چه نوشته شده بود ؟
مدیر عامل آن شرکت الانه دارد توی لابی هتل یک کشور خارجی تکیلا می نوشد لابد
و چه می داند که کیسه تبلیغاتی شرکتش دست کدام بینوایی است الان ؟
شاید هم روی مبل چرم دفترش توی خیابان نمی دانم چی چی بالای شهر لم داده
و دارد سیگار می کشد و با منشی بلوندش لاس می زند
منشی بلوند قد بلند خوش بر و رویش که لابد اسمش ...
بگذریم ...
اصلا چه اهمیتی دارد که اسمش چیست ؟
اسمش هر چه باشد با یکی از این سی و دو حرف الفبا شروع می شود و با یکی دیگر تمام
شاید اوضاع مالی اش خراب است شاید هم ماهی خدات تومن خرج بزک دوزکش می کند
شاید بابایش فکر می کند توی یک اداره دولتی ٬ چادر به سر توی چشم ارباب رجوعش نگاه هم نمی کند و همه همکارهایش دختران چشم و گوش بسته و آفتاب مهتاب ندیده اند
شاید اصلا بابایش می داند که آخر ماه حقوق دخترش از کجا می آید
شاید بابایش کارگر از کار افتاده کارخانه ...
بگذریم ...
اصلا چه اهمیتی دارد که پیرمرد ٬سی سال تمام توی کدام کارخانه کار می کرده است ؟
چه فرقی می کند شامپو می ساخته یا توی شیشه فوت می کرده یا پشت دستگاه پرس بوده ؟
حالا که افتاده کنج خانه و باید چشمش را ببندد به روی حقایق سیاه و تلخ
و هر روز غروب دخترش که بر می گردد بگوید خسته نباشی دخترم
و بعد تعریف کند که امروز توی ماهواره چه فیلمی دیده
یا توی تلوزیون خودمان ٬ شبکه ...
بگذریم ...
اصلا چه اهمیتی دارد که کدام شبکه تلوزیون امروز چه چیزی نشان داده ؟
هر کانالی که بزنی دو نفر نشسته اند دور یک میز و دارند در مورد چیزی فک می زنند که به درد هیچکدام از این هفتاد میلیون آدمی که احتمال دارد ببینند نمی خورد
مفید ترینشان هم شاید آن آقای دکتری باشد که صبح ها می نشیند روبروی آن خانوم مجری
و در مورد اسهال و استفراغ و شب شاشیدن کودکان حرف می زند
دکترایش را هم از دانشگاه ...
بگذریم ...
اصلا چه اهمیتی دارد که از کجا گرفته دکترایش را ؟
لابد او هم بین دانشجوهای خوشگل و زشتش
بین دانشجوهای پسر و دخترش فرق می گذارد و تا التماسش نکنند نیم نمره نمی دهد به آنها
لابد او هم مریض های خوش تیپ و خوش بوی سوئیچ به دستش را بیشتر تحویل می گیرد
لابد او هم وقتی کسی پول ویزیت نداشته باشد راهش نمی دهد توی مطب
لابد او هم وقتی مریضی می گوید دارویی که توی نسخه نوشته ای توی هیچ داروخانه ای پیدا نمی شود شانه هایش را می اندازد بالا و می گوید این مشکل شماست
بروید از خیابان ...
بگذریم ...
شاطر دو تا نان سنگک را پرت کرد روی میز آهنی نانوایی و نگاه کرد به تلوزیون بالای سرش
دخترک زیبای مو طلایی از جلوی من رد شد و همه مردهای توی صف رد بوی ادوکلن خوش بویش را که رئیسش از پاریس برایش آورده بود با دماغهایشان دنبال کردند .
دخترک برای پیرمرد روی صندلی چرخدار که از پشت شیشه ساختمان آجر نما ٬ زاغ سیاه کوچه را چوب می زد ٬ دست تکان داد و کلید انداخت توی قفل در و از پله ها بالا رفت .
آقای دکتر توی تلوزیون بالا سر شاطر با لبخند می گفت :
علم امروز هنوز به درمان قطعی برای این بیماری نرسیده است و خانم مجری هم سرش را به نشانه تصدیق تکان می داد .
پیرزن نفسی تازه کرد و از روی جدول های سیمانی بلند شد
کاغذ مچاله شده ای را که از توی کیسه سبز رنگش درآورده بود نشانم داد وگفت :
پسرم ! تاکسیای ناصر خسرو کجا وامیسن ؟
چه متفاوت بود این پست......
قبلا هم پستی که اینجوری افراد به هم مرتبط بشن داشتی...ولی این یه جور دیگه بود....
این زنجیرهٔ انسانی...این به هم پیوستگی وقایع....اینکه چطور همه چیز و همه کس تو این دنیا به هم مربوطن و چه ساده نادیده میگیریمشون....دردناکه........
خیلی دوست داشتنی بود این پستت.....از اون پستهایی بود که با خوندنش با رضایت و لبخند به خودم گفتم "کیامهره دیگه..."
یادم رفت بگم....
ریتم این پست رو خیلی دوست دارم......"بگذریم" آخر هر پاراگراف رو....زنجیری که با این بگذریم ها درست میشه و آخرش همه ی شخصیتهایی که ازشون گذشتیم تو یه جا جمع میشن و کنار هم نفس میکشن..........
چهرهٔ خستهٔ اون پیرزن و نگاه مردم....یک ثانیه به سر و شکلش نگاه میکنن و قضاوتش میکنن و بعد میگن.....
بگذریم........
اعتراف می کنم که یه وختایی داستانهاتو نمی خونم
یعنی کللن آدم بی حوصله ای شدم ...
پس اون قدیما چجوری هزار صفحه کتابو می خوندم یه روزه ؟
بر میگردم
سلام من چی بگم وقتی اینقدر خوب درک کردی دردو و قلم زدی؟
چقدر این داستانت غم داشت نمیدونم چرا اما نگاه اون پیر مرد را که دخترش برایش دست تکان میداد دیدم که چقدر نگران است و به خودش بد و بیراه میگوید که چرا به جای من دخترم سر کار میرود، واینکه تا او به خانه برگردد دلش هزار راه میرود...
خیلی زیبا بود دوسش داشتم زیاد.....
یه عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالمه دوست داشتم داستانتو.................................................
این بگذریم هاش هم منو کشته
سلام
اومدم بگم ....
چه فرقی می کنه
بگذریم
واقعا این تیکه داستانت من و به فکر می انداخت
واقعا در مقابل چه چیزهایی که باید باید صبر کنیم و ببینیم این جمله رو به کار می بریم؟؛حالا بگذریم؛!!!!!
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بگذریم...
بگذریم...
بگذریم...
همیشه می گذریم ، گاهی راحت و سطحی ، گاهی سخت و دیر ! گاهی که باید مکثی کنیم راحت می گذریم و گاهی که باید راحت بگذریم ، سخت می چسبیم بهش !
الان این پستت ازونائیه که هر چی می خوای ازش بگذری نمی شه !
بگذریم...
اونجا که گفتم
گاهی که باید راحت بگذریم ، سخت می چسبیم بهش !
باید اینو هم اضافه می کردم که بالاخره آخرش بازم می گذریم ، چون ما هم نگذریم ، زمان می گذره و همین می شه که یواش یواش حافظمونم می گذره و بلاخره در کل می گذریم ....
کیامهر چقدر با این داستانت یاد شیرزاد افتادم
عااااااااااااااااااااااااااااالی بود
شیرزاد همیشه این چیزا براش دغدغه بود
نمیدونم جسارته
ی بخدا احساس میکردم این تیکه رو شیرزاد داره میگه:
شاید اوضاع مالی اش خراب است شاید هم ماهی خدات تومن خرج بزک دوزکش می کند
شاید بابایش فکر می کند توی یک اداره دولتی ٬ چادر به سر توی چشم ارباب رجوعش نگاه هم نمی کند و همه همکارهایش دختران چشم و گوش بسته و آفتاب مهتاب ندیده اند
شاید اصلا بابایش می داند که آخر ماه حقوق دخترش از کجا می آید
شاید بابایش کارگر از کار افتاده کارخانه ...
ایشالا که همیشه زنده باشی و سلامت
چقدر قشنگ بود..... سلسلهء وقایع خیلی قشنگ بیان شده بودند.
سلام
خوب نوشته بودی
از فیلمها و داستانهایی که تو اونا سری وقایع غیرواقعی رو بهم ربط میدن خیلی خوشم میاد
نشون میده دنیا خیلی کوچیکه
عجبببب...
عالی بود کیامهر عالییییییی
عالی بود
کیا خیلی عالی نوشتی خیلی .....
مررررسی...مررررسی...
...خیلی بافت قشنگی داشت...
...لذت بردم...
...ممنون..
سلام کیامهر عزیز . چقدر تغییر می بینم در بچه های بلاگ ... خواستم بگم ...
بگذریم....
سلام کیا جان...خیلی قشنگ بود...هم مضمون داشت هم ساختارش خیلی خلاقانه بود...خوشحالم که این مطلب رو خوندم...یه سر به کلبه ی ما بزن...فندک هم بیار!
کاش ایمان داشتیم به:
بنی آدم اعضای یکدیگرند!!!!
من فکر میکنم میگذریم چون میترسیم عمق فاجعه رو درک کنیم. شاید اونوقت نتونیم که راحت بگذریم.
سلام
صبحتون به خیر
همه شون واقعیتهای جامعه ست که میبینیم و میگیم بگذریم...............
داستانات واقعا قشنگه
خیلی خوب مینویسی
واااای چقد غم داشت چقد واقعا بود چقد دنیا کوچیکه چقد آدم بی شعور تو این مملکت زیادن چقد من دوووووس داشتم اینو...
سلااام راسی...
خیلی دلنشین بود کیامهر...رفتم توی همه حکایتهاش..دیدمشون و حسشون کردم...کاش زندگی اینقدر گند نبود کیا
سلام کیا جان می خونمت اما دست و دلم به کامنت نمیاد
شایدم نظری ندارم که بگم
این بگذریم بگذریمایی که نوشتی خیلی رو اعصابم بود
اگه واقعا بگذری که خوبه ولی یه استاد داریم هر چی میشه میگه بگذریم اما بعدش اشک ادمو در میاره وو نمی گذره خدا ازش بگذره مثل خودش
انصافا این پستت شبیه همون فیلمه بوداااااااااااااااا.
اسمشم چون یادم نمیاد نمیگم .
داستانت خیلی قشنگ بود کیامهر.
یکی از اون پستای دلنشینت بود.
البته داستان نبود. واقعی بود.
یه واقعیت دردناک.
راستی یه چیزی ،
چرا این روزا ، با اینکه زیاد میگذریم ، ولی اینقدر گذشتمون نسبت به همدیگه کمتر شده ؟
چه چرخه جالبی....
کی می دونه واقعا .شاید همینطور بهم گره خورده باشیم ...
کیامهر چجوری این همه آدم رو به هم ارتباط دادی؟؟واقعا هنرمندی.این داستانت از اون حلال زادگان حرام لقمه ریتمش بهتر بود.من کمتر گم شدم بین ارتباطها.منظورم اینه که روانتر بود.
جمله آخر رو که خوندم یه جوری شدم،یه حس غم عجیب،غصه خوردم ...
سلام
خیـــــــــــلی زیبا بود
واقعیت های تلخ جامعه رو با هنرمندی تمام به هم ارتباط دادین و مثل همیشه توصیف ها و فضا سازی داستانتون حرف نداشت
مرسی واقعا
فقط میتونم بگم عالی بود...
کاش زندگی انقدمزخرف نبود.......
سلام عزیز واقعن لذت بردم از داستانت..
همیشه میگیم بگذریم و بی اهمیتیم به زمان و تقدیر و اتفاقهای اطراف مون...
خصــــوصی دارین
این همه درد...."علم امروز هنوز به درمان قطعی برای این بیماری نرسیده است ".....خدا چی؟!.....اونم یه بگذریم گفته و د برو که رفتی؟!.....
سلامممم کیامهر
ربط واقعی آدم ها که وجو داره ولی اغلب نمی بینیم..
خیلی خوب بود ...
گاهی از کوچکترین چیزهابه چه چیزای بزرگی میرسیم
حال وهوایاین پستتو منم امتحان کردم قبلا
البته ننوشتمش
قشنگ بود
سلاااااااااام
صبح بخیر...
کیامهر جان باید از پشت همین تریبون آزاد کامنت دونی اعلام کنم
هر زمان هر زمان خواستی داستان های زیبات را چاپ کنی من حاضرم یکی از سرمایه گذاران باشم .این یک قول مردونه مردونه ست .به امید آن روز
تمام.
فعلا علی الحساب یک میلیون بفرست بی زحمت
سلام صبح بخیر پونه منو کشته دیگه ساعت ۱۲:۴۸
اگه تو بگی به روی چشم میفرستم شماره حساب لطفاً
میثا جون خودم نمیدونم چرا اینقدر میخوابم.
الههههی قربونت برم من
دارم شوخی می کنم باهات.
خودم هم وقتی خونه باشم بهتر از این نیستم
یعنی اینقدر فوق العاده و با مهارت بهم چسبونده شده که نمی دونم باید چی بگم.
دوسش داشتم.عالی بود
گاهی اوقات دایره لغاتم کم میارن ...
کلمات کم میارن...
بگذریم...
چه فرقی میکنه بگم
محشر بود ، فوق العاده بود ، خوب بود fantastic ، ...
وختی همش یه معنیو میده
پس دست مریزاد کیامهر عزیز
و قلمت سلامت
اووووووووووووووووووووووووول