سلام
خوبین ؟
میگما من و مهسا یه مسابقه طنز نویسی گذاشتیم که ممنون میشم که لینک مسابقه ما رو تو وبلاگتون قرار بدین.درضمن خودتون هم میتونین شرکت کنین، هیچ محدودیتی نداریم
چه کار خوب و قشنگی میکنید که از کسانیکه هستند و حضور دارند قدر دانی می کنید ...صدای این خانوم خیلی خاصه ... این دوتا اهنگی که گذاشتیدو دارم و خیلی حس خوبی به من میده این آهنگها ... ممنون ...
امید وارم خداوند عمر با عزت به ایشان بدهد من عاشق صداشون هستم .در ضمن خدمت همه دوستان عزیز سلام عرض میکنم روی ماهشون میبوسم ودعا گوی همشون هستم .پروین خانم عزیز تیراژه جان سمیرای عزیز فرزانه خانم اوا عزیز دلارام خانم وووووووو ببخشید که تک تک همه را ننوشتم به یاد همه این عزیزان خوب ومهربان هستم
منم نمیدونستم که ایران زندگی میکنن ... جالبه که بهشون مجوز کنسرت میدن ... میترا جان صدای ضبط شده خانم غانم واقعا سحر انگیزه چه برسه به صدای زنده ش ... باید شنیدنی و حیرت انگیز باشه صداشون از نزدیک ...
خدا به ایشون عمر با عزت و سلامتی
بده.وسلام و عرض ادب خدمت مامان
ناهید گل عزیزم.دربست مخلصیم و
حضورتون دنیا دنیا دلگرمی وشادی
به دلمون میاره.ما هم به یادتونیم
سلامت و شادباشید درکناراستاد
عزیزجناب اسحاقی بزرگ.سلام
خدمت ایشون هم برسونین....
تنتون سلامت...پایدارباشید....
یاحق...
هدر بسیااااار زیباست..امیدوارم تا همیشه هدر های شاد و آرامش بخش سر در!این وبلاگ و وبلاگ بقیه ی دوستام باشه.
ایشالا همیشه سلامت باشن سیمین غانم جان!:گل
و اینکه چقدر خوب ک مامان ناهید بزرگوار و گرامی می آن اینترنت و وبلاگ شمارو می خونن. من هنوزم مامانم نگرانه یه نفر از تو نت گولم بزنه!تازه اگه جریان وبلاگ هارو ب این شدت!بهش بگم و بیاد بخونه که دیگه هیچی...:دی
سلام مامان ناهید عزیز ما.
چه خوب که دوباره کامنتهای گرمتان را میخوانیم بانو.
همیشه سلامت باشید در کنار استاد اسحاقی عزیز.
سیمین غانم..
آهنگهای زیبا و صدای گرم و خاصشان را خیلی دوست دارم
یادم است حدودا ۱۰ سال پیش کنسرتی از ایشان در تالار وحدت برگزار میشد که با ماجرایی همراه شد..امروز از همان اول که پستت را دیدم چند بار به مدیریت وبلاگم سر زدم که در مورد آن موضوع بنویسم که آخرش منصرف شدم..شاید یک روزی نوشتمش..فعلا که رفت کنار باقی پست های ننوشته شده ام..
آهنگ محشر "مرد من" با آن اوج و فرود های بی نظیر میتواند همدم اوقات خاصی باشد که تمام دختر ها و بانوان حتما گاهی در زندگیشان تجربه اش میکنند..
عمرشان طولانی و تنشان سلامت باشد
ممنون برای این پست و این عنوان بندی گرچه هنوز هم به نظرم"درنگذشته ها" میتواند عنوان دیگری داشته باشد که این غم پنهان در واژه هایش احساسمان را بغض آلود نکند.
و مبارک باشه این هدر خنک و سبز تابستانی.
همیشه شاد باشید.
میدونم اینکه من اصلا نمیدونستم ایشون زنده هستند خیلی بده
میدونم اینکه هیچ خاطره ای با آهنگهاشون ندارم هم بده
ولی اعترافات رو اینجا میتونم بنویسم چون هیچ غریبه ای اینجا رو نمیخواند
**
ممنون برای این پست
تصور کن من و م.ض توی طبیعتی که در هدرت به تصویر کشیده شده باشیم و باد بخوره به موهای من و بعد م.ض حرص بخوره و حسد بورزه چرا مو نداره.خیلی رمانتیکه بابک.بعد تازه ماها توی هدرت باشیم مردم بیشتر به به چه چه می کنند.
از سوم راهنمایی بابا من رو میبرد به استخری حوالی میدان بهارستان
از ساعت۴ تا ۷ شب
بعد خودش میامد من را میبرد خانه.
چند روز اول گذشت و بعد دیدم خانمی هم همان ساعت با من میاید استخر..یک خانم زیبا و خوش صحبت
کم کم سر صحبت را با من باز کرد..حتی وقتهایی که دیر میکردم برایم کمد جداگانه کنار کمد خودش رزو میکرد..
موقع شنا یا توی جکوزی که بودیم خیلی حرف میزدیم.. از خودش خیلی چیزها میگفت و از من هم خیلی چیزها میپرسید..یادم است اسم و فامیلم را هم که پرسید خیلی برایش عجیب و نا آشنا بود
پدرم همیشه تاکید داشت که با یک ادمهایی باید حرف زد..باید اجتماعی بود..باید همصحبت خوبی بود..اما فقط با یک ادمهایی..در مورد این خانم هم روز اول یک چیزهایی به بابا گفتم اما یادم است که با کم محلی فقط اشاره کرد که خوب است حرف بزنیم..خانم است...بچه نیست که حرفهایمان بی سر و ته باشد...برای خودم هم خوب است!
هیچ وقت هم رودررو شدن آن خانم با پدرم را ندیدم..از زندگی شخصی ام و روابط پدرم میپرسید..از روابط شخصی مادرم..حتی گفت خانمی متاهل و کارمند است با دختری خردسال که در شرف جدایی از همسرش است.
میپرسید و میپرسید..حتی گاهی از سوالهایش معذب میشدم اما آنقدر گرم و خوش بیان بود که اعتماد میکردم و هر چه که بود را میگفتم..طبق گفته ی خودش میخواست آینده اش را از صحبتهای من بهتر بشناسد..که بعد از جدایی اش اگر خواست ازدواج کند دخترش چه واکنشی خواهد داشت وچطور میتواند رضایتش را جلب کند یا اینکه رابطه اش با همسر سابقش چطور باشد..
این استخر رفتن ها تا سال اول دبیرستان ادامه داشت و این صحبت ها هم..دیگر خیلی صمیمی شده بودیم به خیالم..
حتی میگفت اشتیاق دارد پدرم را ببیند..و این روند ادامه داشت..
بین سال اول دبیرستان من تا دوم دبیرستان دوسالی فاصله افتاد چون در هنرستان موسیقی میخواندم و بعدش تصمیم بر تغییر رشته شد و رفتم ریاضی..
بگذریم
سال دوم رشته ی ریاضی بودم که با عمه ام قرار شد برویم کنسرت سیمین غانم..سر خیابان تالار وحدت همان خانم را با یکی از همکارهای قدیمی پدرم دیدم..همکار پدرم آن خانم را معرفی کرد..و گفت یکی از همکارهای قدیمی پدرم است و تعجب کرد که من نمیدانستم..خب ..من نمیدانستم..مثل خیلی چیزها...
و آن لحظه تمام تصاویر مشابه برایم جان گرفت..از آن خانمی که اتفاقی در مطب دکتر آشنا شده بودیم و هم صحبت شده بودیم و هربار میرفتم مطب آن دکتر او هم در سالن انتظارش بود و بعدها فهمیده بودم که از دوستان خیلی قدیمی پدرم بوده که حتی قبل از ازدواج بابا با مامان این دو تصمیم بر ازدواج داشته اند..از معلم ظاهرا دلسوزی که در دوران راهنمایی مدام من را میکشید یک گوشه و از زندگی خانوادگی ام میپرسید و بعدها فهمیدم که همه ی اینها بر اساس برنامه ای بوده که پدرم از قبل ریخته بوده...یا راننده ی آژانسی که من را میبرد خانه ی مامان و حتی آمده بود خانه ی مامان که آب بخورد و بعد برود و بعدها فهمیدم که بابا با آن راننده قرارداد بسته بوده که هر وقت آژانس خواستم او را بفرستند... یا حتی بعدها که دیدم آن پسری که هر روز موقع دانشگاه رفتن در آن شهر ساحلی کنار پایم بوق میزد و من با ترشرویی راهم را کج میکردم یک طرف دیگر، هر شب گزارش کامل بیرون رفتن و آمدن های من به خوابگاه را برای پدرم اس ام اس میفرستد..
من اون روز از کنسرت خانم غانم هیچی نفهمیدم..
حدس زدن پایان ماجرای من با آن خانم هم چندان سخت نیست... دیگر در استخر ندیدمش، چون دیگر به آن استخر نرفتم..سنگین بودن درسهایم را بهانه کردم و به بابا گفتم دیگر وقتی برای استخر رفتن ندارم..بدیهی است که من و پدرم هم هیچ وقت در مورد آن خانم و آن ماجرا با هم صحبت نکردیم..
اما تا مدتها..میشود گفت تا همین حالا هم هنوز آن حس با من است که هر آدمی را اول به چشم مامور مخفی بابا میبینم که میخواهد به من نزدیک شود و بعد یک گزارش کار کامل به بابا ارائه بدهد با این تیتر: "ماموریت با موفقیت انجام شد قربان"!
این همان پستی بود که وقتی پستت را دیدم میخواستم بنویسم..اما جایش در وبلاگم نبود..ببخشید که بی اجازه در کامنتهای وبلاگت نوشتمش..حس کردم باید بنویسمش..
عمرشان درازبادوسالم و تندرست باشند خانم غانم.
مامان ناهید عزیزو دوستداشتنی سلام عرض شد ، آشنایی با شما باعث افتخارمنه و من وقتی کامنتهاتون را میبینم کلی انرژی میگیرم .
تنتان سالم و لبتان خندان باشه ، ما هم همیشه به یادتون هستیم.
هدر شما بسیار زیباست آقای اسحاقی که برای من گیلانی بسیار دلنشین و آرامش بخشه. خوشه های گندم و شالیزار و ...
مامان ناهید رو خدا براتون حفظ کنه که برکت هر خونه ای مادر اون خونه هست و وجودش و مهربانیش
سیمین غانم ایران تشریف دارند و هر بار فقط برای خانومها کنسرت تفکیکی می گذارند. والا
گل گلدون که معرکه ست
عمرشون با عزت
عمرش با عزت و تندرستی
صدای جادوییش همیشه در یادها میماند...
خیلی کار جالبی رو شروع کردید....در نگذشته ها...!!
ممنون از شما بابک خان..
پای ثابت یادها و خاطره هایم...
دررراز باد
چقدر صداشو دوست دارم .
سلام
خوبین ؟
میگما من و مهسا یه مسابقه طنز نویسی گذاشتیم که ممنون میشم که لینک مسابقه ما رو تو وبلاگتون قرار بدین.درضمن خودتون هم میتونین شرکت کنین، هیچ محدودیتی نداریم
درود بر تو
واای من عاشق صداشم
چند بار کنسرت ایشون رفتم و به خدا صدای زنده ی ایشون مو به تن آدم راست می کنه به ویژه آهنگ رویایی گل گلدون من
خدا سلامت بداره ایشونو
نمیدونستم زندن و از اون عجیب تر تو ایران هستن...
عاشق صدا و اهنگاشم... دوتا از بهترینهاشو گلچین کردید
ممنون
چه کار خوب و قشنگی میکنید که از کسانیکه هستند و حضور دارند قدر دانی می کنید ...صدای این خانوم خیلی خاصه ... این دوتا اهنگی که گذاشتیدو دارم و خیلی حس خوبی به من میده این آهنگها ... ممنون ...
امید وارم خداوند عمر با عزت به ایشان بدهد من عاشق صداشون هستم .در ضمن خدمت همه دوستان عزیز سلام عرض میکنم روی ماهشون میبوسم ودعا گوی همشون هستم .پروین خانم عزیز تیراژه جان سمیرای عزیز فرزانه خانم اوا عزیز دلارام خانم وووووووو ببخشید که تک تک همه را ننوشتم به یاد همه این عزیزان خوب ومهربان هستم
منم نمیدونستم که ایران زندگی میکنن ... جالبه که بهشون مجوز کنسرت میدن ... میترا جان صدای ضبط شده خانم غانم واقعا سحر انگیزه چه برسه به صدای زنده ش ... باید شنیدنی و حیرت انگیز باشه صداشون از نزدیک ...
عمرشان دراز و راهشان هدایتگر ما..
صداش حرف نداره...ممنون...
مامان ناهید عرض ارادت زیاد...
:)
چقد این هدر قشنگ و آرامش بخشه ...
یعنی میشه یه روز مامان منم واسم کامنت بذاره ؟!
صدا و سبک خاصی داره
عمرشون با عزت
مرد ِ من یکی از بهترین اهنگهاشونه
چقدر عکس هد وبلاگ آرامش بخشه... خیلی خوب بود... خیلی حس خوبی بهم داد...
جوگیریات مچکریم:)
عمرشون همراه با ارامش و سلامتی طولانی باشد ....
صداشون که خاصه خودشونه و فوق العادس
و با این عکس هدر ارامش به جوگیریات برگشته و حتی به ما هم ..
ایشالا همیشه سلامت باشن
ممنون برای هدر زیبا
سلااااااااااام به مامان ناهید عزیزم، ایشالا همیشه سلامت باشید و لبخند روی لبهاتون.
خدا به ایشون عمر با عزت و سلامتی
بده.وسلام و عرض ادب خدمت مامان
ناهید گل عزیزم.دربست مخلصیم و
حضورتون دنیا دنیا دلگرمی وشادی
به دلمون میاره.ما هم به یادتونیم
سلامت و شادباشید درکناراستاد
عزیزجناب اسحاقی بزرگ.سلام
خدمت ایشون هم برسونین....
تنتون سلامت...پایدارباشید....
یاحق...
سلام:گل
هدر بسیااااار زیباست..امیدوارم تا همیشه هدر های شاد و آرامش بخش سر در!این وبلاگ و وبلاگ بقیه ی دوستام باشه.
ایشالا همیشه سلامت باشن سیمین غانم جان!:گل
و اینکه چقدر خوب ک مامان ناهید بزرگوار و گرامی می آن اینترنت و وبلاگ شمارو می خونن. من هنوزم مامانم نگرانه یه نفر از تو نت گولم بزنه!تازه اگه جریان وبلاگ هارو ب این شدت!بهش بگم و بیاد بخونه که دیگه هیچی...:دی
:گل
ممنونم از همه دوستای عزیز مخصوصا مامان ناهید مهربون که کامنتهاش برکت اینجاست
خداوند حفظشان کند و همیشه سلامت باشند.
دمت گرم بابک به خاطر این جور پست های قشنگت
خدا حفظشون کنه
از هدر شروع می کنم:
سبز شدن دوباره ی خوشه های دل تون رو شاکرم و امیدوارم سبز بمونه دلاتون تا دنیا دنیاست...
سیمین غانم درست وسط روزهای ابتدایی عاشقیتم نشسته بود، کنار دست داریوش... البت با حفظ موازین شرعی و به صورت کاملا متمدنانه
ممنون بابت لینک اهنگ ها
خودت دیدی که من کلن Besssshh هستم از نظر کلکسیون آهنگ واسه همین شنیدن اینا رو، الان و اینجا مدیونتم
سلام مامان ناهید عزیز ما.
چه خوب که دوباره کامنتهای گرمتان را میخوانیم بانو.
همیشه سلامت باشید در کنار استاد اسحاقی عزیز.
سیمین غانم..
آهنگهای زیبا و صدای گرم و خاصشان را خیلی دوست دارم
یادم است حدودا ۱۰ سال پیش کنسرتی از ایشان در تالار وحدت برگزار میشد که با ماجرایی همراه شد..امروز از همان اول که پستت را دیدم چند بار به مدیریت وبلاگم سر زدم که در مورد آن موضوع بنویسم که آخرش منصرف شدم..شاید یک روزی نوشتمش..فعلا که رفت کنار باقی پست های ننوشته شده ام..
آهنگ محشر "مرد من" با آن اوج و فرود های بی نظیر میتواند همدم اوقات خاصی باشد که تمام دختر ها و بانوان حتما گاهی در زندگیشان تجربه اش میکنند..
عمرشان طولانی و تنشان سلامت باشد
ممنون برای این پست و این عنوان بندی گرچه هنوز هم به نظرم"درنگذشته ها" میتواند عنوان دیگری داشته باشد که این غم پنهان در واژه هایش احساسمان را بغض آلود نکند.
و مبارک باشه این هدر خنک و سبز تابستانی.
همیشه شاد باشید.
میدونم اینکه من اصلا نمیدونستم ایشون زنده هستند خیلی بده
میدونم اینکه هیچ خاطره ای با آهنگهاشون ندارم هم بده
ولی اعترافات رو اینجا میتونم بنویسم چون هیچ غریبه ای اینجا رو نمیخواند
**
ممنون برای این پست
تصور کن من و م.ض توی طبیعتی که در هدرت به تصویر کشیده شده باشیم و باد بخوره به موهای من و بعد م.ض حرص بخوره و حسد بورزه چرا مو نداره.خیلی رمانتیکه بابک.بعد تازه ماها توی هدرت باشیم مردم بیشتر به به چه چه می کنند.
هررر
سلام به مامان ناهید عزیز
چقدر خوشحالم که اسم قشنگ و کامنتای مهربانانۀ شما رو دوباره اینجا می بینم
همیشه شاد باشین و تندرست
در کنار استاد اسحاقی عزیز
از سوم راهنمایی بابا من رو میبرد به استخری حوالی میدان بهارستان
از ساعت۴ تا ۷ شب
بعد خودش میامد من را میبرد خانه.
چند روز اول گذشت و بعد دیدم خانمی هم همان ساعت با من میاید استخر..یک خانم زیبا و خوش صحبت
کم کم سر صحبت را با من باز کرد..حتی وقتهایی که دیر میکردم برایم کمد جداگانه کنار کمد خودش رزو میکرد..
موقع شنا یا توی جکوزی که بودیم خیلی حرف میزدیم.. از خودش خیلی چیزها میگفت و از من هم خیلی چیزها میپرسید..یادم است اسم و فامیلم را هم که پرسید خیلی برایش عجیب و نا آشنا بود
پدرم همیشه تاکید داشت که با یک ادمهایی باید حرف زد..باید اجتماعی بود..باید همصحبت خوبی بود..اما فقط با یک ادمهایی..در مورد این خانم هم روز اول یک چیزهایی به بابا گفتم اما یادم است که با کم محلی فقط اشاره کرد که خوب است حرف بزنیم..خانم است...بچه نیست که حرفهایمان بی سر و ته باشد...برای خودم هم خوب است!
هیچ وقت هم رودررو شدن آن خانم با پدرم را ندیدم..از زندگی شخصی ام و روابط پدرم میپرسید..از روابط شخصی مادرم..حتی گفت خانمی متاهل و کارمند است با دختری خردسال که در شرف جدایی از همسرش است.
میپرسید و میپرسید..حتی گاهی از سوالهایش معذب میشدم اما آنقدر گرم و خوش بیان بود که اعتماد میکردم و هر چه که بود را میگفتم..طبق گفته ی خودش میخواست آینده اش را از صحبتهای من بهتر بشناسد..که بعد از جدایی اش اگر خواست ازدواج کند دخترش چه واکنشی خواهد داشت وچطور میتواند رضایتش را جلب کند یا اینکه رابطه اش با همسر سابقش چطور باشد..
این استخر رفتن ها تا سال اول دبیرستان ادامه داشت و این صحبت ها هم..دیگر خیلی صمیمی شده بودیم به خیالم..
حتی میگفت اشتیاق دارد پدرم را ببیند..و این روند ادامه داشت..
بین سال اول دبیرستان من تا دوم دبیرستان دوسالی فاصله افتاد چون در هنرستان موسیقی میخواندم و بعدش تصمیم بر تغییر رشته شد و رفتم ریاضی..
بگذریم
سال دوم رشته ی ریاضی بودم که با عمه ام قرار شد برویم کنسرت سیمین غانم..سر خیابان تالار وحدت همان خانم را با یکی از همکارهای قدیمی پدرم دیدم..همکار پدرم آن خانم را معرفی کرد..و گفت یکی از همکارهای قدیمی پدرم است و تعجب کرد که من نمیدانستم..خب ..من نمیدانستم..مثل خیلی چیزها...
و آن لحظه تمام تصاویر مشابه برایم جان گرفت..از آن خانمی که اتفاقی در مطب دکتر آشنا شده بودیم و هم صحبت شده بودیم و هربار میرفتم مطب آن دکتر او هم در سالن انتظارش بود و بعدها فهمیده بودم که از دوستان خیلی قدیمی پدرم بوده که حتی قبل از ازدواج بابا با مامان این دو تصمیم بر ازدواج داشته اند..از معلم ظاهرا دلسوزی که در دوران راهنمایی مدام من را میکشید یک گوشه و از زندگی خانوادگی ام میپرسید و بعدها فهمیدم که همه ی اینها بر اساس برنامه ای بوده که پدرم از قبل ریخته بوده...یا راننده ی آژانسی که من را میبرد خانه ی مامان و حتی آمده بود خانه ی مامان که آب بخورد و بعد برود و بعدها فهمیدم که بابا با آن راننده قرارداد بسته بوده که هر وقت آژانس خواستم او را بفرستند... یا حتی بعدها که دیدم آن پسری که هر روز موقع دانشگاه رفتن در آن شهر ساحلی کنار پایم بوق میزد و من با ترشرویی راهم را کج میکردم یک طرف دیگر، هر شب گزارش کامل بیرون رفتن و آمدن های من به خوابگاه را برای پدرم اس ام اس میفرستد..
من اون روز از کنسرت خانم غانم هیچی نفهمیدم..
حدس زدن پایان ماجرای من با آن خانم هم چندان سخت نیست... دیگر در استخر ندیدمش، چون دیگر به آن استخر نرفتم..سنگین بودن درسهایم را بهانه کردم و به بابا گفتم دیگر وقتی برای استخر رفتن ندارم..بدیهی است که من و پدرم هم هیچ وقت در مورد آن خانم و آن ماجرا با هم صحبت نکردیم..
اما تا مدتها..میشود گفت تا همین حالا هم هنوز آن حس با من است که هر آدمی را اول به چشم مامور مخفی بابا میبینم که میخواهد به من نزدیک شود و بعد یک گزارش کار کامل به بابا ارائه بدهد با این تیتر: "ماموریت با موفقیت انجام شد قربان"!
این همان پستی بود که وقتی پستت را دیدم میخواستم بنویسم..اما جایش در وبلاگم نبود..ببخشید که بی اجازه در کامنتهای وبلاگت نوشتمش..حس کردم باید بنویسمش..
مرسی تیراژه اتفاقا خیلی هم پست خوبی بود .
عهههه
آقای اسحاق
من می خواستم بنویسم اول!!
برا پست تیراژه که اینجا به عنوان کامنت گذاشته بودن!
نمی ذارین که!!
آقای اسحاقی منظورم بود!!
دو انگشته تایپ کردن چقدر سخته!!(الان یعنی من کلاس گذاشتم که همیشه ده انگشتی تایپ می کنم؟؟ واقعا؟؟؟)
تیراژه عزیز
انشالله همیشه پدر سالم باشند و تندرست.
ان شا الله...سپاس برای مهربانی تان آزاده بانو.
ﭼﻪ ﭘﺪﺭ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺷﻨﺎﺱ و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺩاﺭﻱ ﺗﻴﺮاﮊﻩ ﺟﺎﻥ....ﻗﺪﺭ ﺩاﻧﺶ ﺑﺎﺵ...اﻱ ﻛﺎﺵ ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ اﺯ ﭘﺪﺭم ﺩﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻛﻪ اﻻﻥ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭا ﻧﺨﻮﺭﻡ....
ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ...
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺁﻗﺎﻱ اﺳﺤﺎﻗﻲ ...ﺳﭙﺎﺱ...
چقدر جالب .. نمیدونستم ایرانه .. مرسی اقای اسحاقی
عمرشان درازبادوسالم و تندرست باشند خانم غانم.
مامان ناهید عزیزو دوستداشتنی سلام عرض شد ، آشنایی با شما باعث افتخارمنه و من وقتی کامنتهاتون را میبینم کلی انرژی میگیرم .
تنتان سالم و لبتان خندان باشه ، ما هم همیشه به یادتون هستیم.
هدر شما بسیار زیباست آقای اسحاقی که برای من گیلانی بسیار دلنشین و آرامش بخشه. خوشه های گندم و شالیزار و ...
مامان ناهید رو خدا براتون حفظ کنه که برکت هر خونه ای مادر اون خونه هست و وجودش و مهربانیش
سیمین غانم ایران تشریف دارند و هر بار فقط برای خانومها کنسرت تفکیکی می گذارند. والا
گل گلدون که معرکه ست
عاشق صدای سیمین غانم هستم. گرفتگی صدایش و پختگی اش
این پست ها خیلی عالی اند. میدانم تکراری است این حرف. اما باید گفته شود. دستت درد نکند.
تیراژه جانم
خدا پدر عزیزت را برایت حفظ کند. حس های هزارگانه ای که از خواندن خاطرهات در دلم زنده شد را برای خودم نگه میدارم
سلام
یک نگاه دست و پا شکسته به صفحه اول وبلاگتون انداختم
من لینکتون کردم