جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

آمد ندارد.

زیبای من 
سایه ات بر خوابهام سنگین شده بود گفتم بیایم بنویسم که این رسمش نیست پسرت را رها کرده ایی توی این گرگ بازار ،بره ات را هی کرده ایی به راسته ی قصاب ها .راه خانه ات را بلد نشدم. شدم یوسف ،گناهکار.شدم اسماعیل ،ذبیح خاطره ها. 
پاییز که می آید دلم می خواهد بیایی دوباره دست خیالم را بگیری از خیابانی بگذرانی که آن طرفش تو ایستاده ایی محجوب و دیوانه با خواستنی که دارد توی سینه ات بال بال می زند با ذکری که زیر لب داری و تا به تو برسم تمامش کرده ایی و توی صورتم می دمی اش.من معنی این حافظانه ها را با تو زندگی کردم .صاحب دم مسیحایی خیابانهای سلام .غبارگذر و توتیای چشم و تربت و سرمه و کحل الشفا ،آن روز که از پس سال ها گذشتم از کوچه ی شما .کوچه ی خدا نگهدار. 
نگفتم رفتن تماشا ندارد؟ 
چه مهربان بود خواجه با ما ،عاشقیت ما کم نداشت ناز و کرشمه و بوس و کنار اما فقط یک فراغ داشت .یک ترس .یک داغ .طعنه محتسب .بس بود برای یک عمر .روی دیگر دیوان را آن روزها شناختم بی تو .روی فال های تلخ .حالا که از پس اینهمه سال آزگار بی ترس و خیال ،مهربان نگاهم می کنی دلت برام نسوزد همین که می بینی و می خوانیم خوب است.
قصه را این طور گفتم که یک روز غروب محبوبم گفت همین جا منتظر بمان من زود بر می گردم بعد رفت .توی دلم رخت می شستند .دست دلم می لرزید .پای رفتن نداشتم .می دانستم که این رفتن ها برای من آمد ندارد. 
رفته بودی و من می دانستم این شهر هر خیابانش زهر خندی بر لب من خواهد نشاند از خاطره و من می دانستم این شهر شبهایی دارد بلند که باید بی تو بودن را در پس پنجره های روشنش دودو بزنم .آی پنجره های بسته !پرده های کشیده !پشت کدامتان نازنین من دارد می نویسد می خواند می نوشد زمزمه می کند مزمزه می کند ورق بر می زند چشمک می زند فال می گیرد خجالت می کشد لاک می زند ابروهاش را مرتب می کند نگاهش را می دزدد خوابش نمی برد کلافه می شود. 
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه وقت نشد خنده هات را از بر کنم .وقت نشد طرح ابروت را بردارم .سایه هات را نفسی تازه کنم. سیب گلوت را بچینم .از چشمهات پرنده ایی که ذاتش مهاجر بود پرید. در سینه ات قمری ترسیده اییی که به وقت دیدار هوای بال بال زدنش عطری ملایم و دلنشین را توی فضای قدم زدنهایمان می پراکند دق کرد. نرسیدن رسید به فصل انار .نرسیدن رسید به شهر آبا و اجدادی .نرسیدن رسید به رسیدن خرمالوها.رسید به تمام مناظر بکری که باید با تو قدم می زدم. نرسیدن آمد رسید به خواب هام به خیالاتم به سکوت ها به خنده هام به نوشتن هام.ماند ماسید لانه کرد.
حالا مانده ام تا برف بیاید .صدای خرت خرت فشرده شدن برف تازه زیر پای دختران سبکبال من را ببرد.همانجا که گفته ایی.می خواهم تو را داشته باشم مثل گیاهی غریب گل انداخته از لب خند از سرما به خانومیت اضافه کنم پس زمینهء سپید برف را بانوی غزل پوش !درنای گرمسیری که هر سال همین روزها از دلم می کوچی و بر نمی گردی . یک آرام بخش نگاهت را با دو تا خواب آور بوسه ات خیال می کنم و چشم می بندم تا ستاره های شب موهات را بشمارم تا بگذرد شبم.در خوابهام رخ بده بی زحمت.مهتاب بیاور.ماهم .عزیزم.

                                                          مسعود کرمی  

نظرات 49 + ارسال نظر
پیمان اسحاقی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:23 http://www.ruzayeman.blogsky.com

حرفی ندارم

علی پارسی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:30

زیبا بود :x

تیراژه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:35 http://tirajehnote.blogfa.com/

"آی پنجره های بسته !پرده های کشیده !پشت کدامتان نازنین من دارد می نویسد می خواند می نوشد زمزمه می کند مزمزه می کند ورق بر می زند چشمک می زند فال می گیرد خجالت می کشد لاک می زند ابروهاش را مرتب می کند نگاهش را می دزدد خوابش نمی برد کلافه می شود. "

به دلم برات شده بود امشب یک عاشقانه ی تمام عیار ازتان میخوانم..اینجا اگر به مراد نمیرسیدم میرفتم سراغ "بارانی" ها..پشت پرچین ها..آنجا که فقط کافیست "یک نفر" چشم بگذارد تا مجالی شود برای گم شدن و پیدا شدن ها..

ممنون آقا طیب که در این خانه شب پاییزی ام را بارانی کردید به عاشقانه ای دیگر..سرتان سلامت.

دکولته بانو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:36

دااااااااااغونم کردی مسعود ... با خاک یکسان شدم آق طیب ... رفتم ... رفتم ... تو بگو کجا نرفتم !؟ ... قلمت مانا بچه...

ف رزانه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:36

"در خوابهام رخ بده بی زحمت، مهتاب بیاور. ماهم. عزیزم"

عالی بود... ممنون از شما خیلی ممنون بابت این عاشقانه های دل انگیز

انشاا... یه روز در وبلاگتون رو باز کنین و دوباره شروع به نوشتن کنین...

نیمه جدی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:36

من دل نازک شده ام زیادی یا نازکی طبع آقا طیب است که توی چشمهای من ابر می سازد و باران؟

جعفری نژاد دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:39

حیفم می آید از بستن این صفحه، این خط ها را باید صد باره خواند، صد ها باااااااااااااااار

غنیمت است این سه شب، برای آدم های ریخت ِ من :-)

خاموش دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:49

با این خواندن نوشته من دلم مادرم را خواست. چون فکر می کنم مادرها عاشق ترین آدم های زمین اند
نوازش هایش و بوسه هایش... خنده هایش را بوی تنش را...
عالی برای این عاشقانه کم است

محسن باقرلو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:49

انصافن محشر بود مسعود ... هیچ کم نداشت از قدیمات ...
منم همون تیکه ای که تیراژه خوشش اومده رو هایلایت ...

دل آرام دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:54 http://delaramam.blogsky.com

نرسیدن رسید به جوگیریات. رسید به این شبها. رسید به چشمهای ما. شد ملغمه ای از بغض و نم چشم. شد آه دل. و مرحبای روی لبها...

سهبا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:56

هنوز و همیشه گم می شوم در کلمه به کلمه نوشته های آقا طیب. دلشان گرم و تنشان هماره سلامت .
ممنون از آقابابک عزیز .

مجید دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:12 http://charoo.blogfa.com

درود .
خواندن ... سکوت ... دوباره خواندن ... خاطرات ... سکوت ... دوباره خواندن ... درود ...
بدرود .

تـه تغاری دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:16 http://ssmall.blogsky.com/

عالی ...سکوت...هیچ ندارم بگم جز بارون چشمهام
ممنونم برای این پست ممنونم

باغبان دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:17 http://laleabbasi.blogfa.com

درنای گرمسیری که هرسال این روزها از دلم میکوچی و برنمیگردی...
محشر بود
ممنونم آقاطیب...

آذرنوش دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:24 http://azar-noosh.blogsky.com

این پست مصادف شد با آهنگِ بازگشت ِ ویگن برای من...
محبوب ِ این آهنگ هم ،آمد ندارد.

هی! چه غمی داشت

صبا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:52

بسیار عالی بود. رفتم به دوران ٧-٨ سال پیش. اونموقع خواننده پروپاقرص آقا طیب و کرگدن بودم. یادش بخیر. قلمتون مثل قبل روان و زیباست فقط معلومه خیلی درگیر زندگی شدید. بازم ممنون که گذشته رو برام یادآوری کردید

مهرداد سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 01:06

اقا دست مریزاد
چه متن قشنگی
مسعود خان
با این قلم
حیف که نمی نویسی

مهرداد سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 02:09 http://foogh.blogfa.com/

ارادتمند اساتید
از اینکه کامنت بی ربطه
قبلا و قلبا عذر خواهی می نومایم.

14 ابان روز ملی مازندران نام گرفت
مازندران
سرزمین سبزم روزت مبارک

http://upload7.ir/images/93119892096485585608.jpg

گلنار سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 03:21

آمد ندارد....آه..

چند ساعتیست که عشق سالهای کودکی تا به امروزم رو از دست داده ام.مادریزرگم فرشتۀ زندگیم.
این نوشته را با خیال او خوندم ..با خیال آن دو چشم عسلی زیبایش ..صورت نورانی مهربانش...گفت:برایم آواز بخوان
خواندم و رفت..

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و ...........

"در خوابهام رخ بده بی زحمت.مهتاب بیاور.ماهم .عزیزم."

این نوشته قلبم را نواخت ..ممنونم.

تیراژه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 03:58 http://tirajehnote.blogfa.com/

تسلیت میگم گلنار عزیزم گرچه آنها که میروند را جاییست بهتر از اینجا و جایگاهی نیک تر، اما برای دل تو دوست نازنین آرامش آرزو دارم و صبوری بر این فقدان.
روحشان شاد.

یکی از جنس همه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 05:54 http://yekiazjensehame.blogfa.com

درود جناب مسعود خان... بعضی سطرها هست که نمی شود از کنارشان گذشت و ما همچنان به صفحه مانیتور چشم دوخته ایم...

پروین سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 06:59

دلم نمیاید این صفحه را ببندم. سه ساعتی میشود که باز است. میایم و میروم و تک تک کلمات را مینوشم و هنوز سیراب نمیشوم.
واژه کم میاورم برای تعریف از این متن

پروین سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 07:02

گلنار عزیزم، دوست خوبم
تسلیت مرا هم بپذیر
روح مادر بزرگ چشم عسلی ات شاد، دل نازنین خودت آرام

محمد مهدی بازاری سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 07:25 http://mmbazari.blogfa.com

سلام

انگار فریادی فرهادگونه عشق بود که از حنجره دریده شده هر واژه تا بی نهایت ملکوت دل تا قاف بیستون خیال و این روزگار بی احساس قد کشید و تیشه ای شد بر ریشه ریب و شک و تردید عاشقی ...
میشود عجز واژه ها را در بروز و ظهور احساس زیبایتان به وضوح مشاهده کرد نبض لغات به شماره افتاده بود از این همه احساس ...قلمتان در این دوشب خمخانه ای بود بر ساغر همیشه تشنه خیال ما ...

بی اغراق باید بگویم لذت بردم ...

آرش پیرزاده سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 07:52

دمت گرم طیب ... عالی بود مرسی

سمیرا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 08:33 http://nahavand.persianblog.ir

این روزها و سالها کم پیش می آید نوشته ای را دوبار بخوانم.کم پیش می آید با خواندن کلمه ای و جمله ای بغض کنم.کم پیش می آید دلم با کلمه ای پربکشد تا ناکجا آباد خاطره ها....قبل تر ها هر وقت که وبتان را می خواندم حسرت می خوردم به این همه عشق و این همه موج عاشقانه ای که به قلمتان می وزد و می بردش تا آغوش خدا....قدرش را بدانید...موهبتی است که نصیب هر کسی نمی شود..به خاطر مرور خاطرات ته ته صندوقچه دلهای همه ما امشب یک حس خوب مدیون شماییم و برایتان همه حسهای خوب دنیا را آرزو میکنیم آقا طیب عزیز....(حالا باید ازت تشکر کنم بابک اسحاقی...کارت حرف نداشت..).عشقت ماندگار و گرم آقا طیب

فرشته سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 08:46

"نرسیدن آمد رسید به خواب هام به خیالاتم به سکوت ها به خنده هام به نوشتن هام.ماند ماسید لانه کرد."....

دلم می خواهد خط به خط این نوشته ها را بردارم و دوباره و دوباره اینجا بنویسم ...شما دارید با دل ما چه می کنید ....واقعا محشر بود و عالی بود کم است برای این رقص واژه ها ...آدم دلش نمی آید صفحه را ببندد...سیر نمی شود دلمان ...
دست مریزاد آقا ...دست مریزاد...هم بابت متن هم بابت بارانی که مهمان چشمهایمان کردی...

افروز سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 09:02

نفسم توی سینه حبس شد این سطرها انگار نباید هیچوقت تموم میشدن چون میبرنت به جایی که تموم نمیشه به جایی درست تو قلب خاطره ها جایی که درست توی همون نقطه خیلی بغضها رو قورت دادی بغضهایی که بعد از این همه سال با قلم شما میشکنه ممنونم ازتون
نرسیدن رسید به فصل انار .نرسیدن رسید به شهر آبا و اجدادی .نرسیدن رسید به رسیدن خرمالوها.رسید به تمام مناظر بکری که باید با تو قدم می زدم. نرسیدن آمد رسید به خواب هام به خیالاتم به سکوت ها به خنده هام به نوشتن هام.ماند ماسید لانه کرد.

الی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 09:26

کلمه به کلمه اش احساس بود و عشق و نهایتا هنر بی نظیر شما..اشکم رو جاری کرد دست مریزاد به این قلم سحرانگیز..
ممنون و ارادت آقای کرمی

آوا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 09:40

از اون متناییه که هــی دوس داری دوباره و
دوباره ودوباره بخونیش وهی تکرارکنی..از
اوناییه که گوش قلبت شنـیدنش رو فریاد
می زنه از اوناییه که عطشت رو سیراب
میکنه از اوناییه که چشم دلت رو رعنا
میکنه..از اوناییه که افتخار میکنی که
تونــــــستی همره دل نوشته هاش
بشی.ممنون آقاطیب..................
یاحق...

صومعه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 09:50

سلام
"آی پنجره های بسته !پرده های کشیده !پشت کدامتان نازنین من دارد می نویسد می خواند می نوشد زمزمه می کند مزمزه می کند ورق بر می زند چشمک می زند فال می گیرد خجالت می کشد لاک می زند ابروهاش را مرتب می کند نگاهش را می دزدد خوابش نمی برد کلافه می شود. "
عالیه محشره وخیلی چیزهای دیگه که زبون من کوتاهه از بیان کردنش
اینجا یه پا شده گذر عاشقی دیگه که یه سرش میرسه به گاه نوشت های محسن باقرلو یه سرشم میرسه به جوگیریات
این از شما و اونم از حمید باقرلوی عزیز
به فکر ما هم باشید که یک دفعه قالب تهی نکنیم
همیشه مستدام باشید

سمیرا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 10:04

خواندم و خواندم و خواندم و سرشاراز لذت شدم.
دو بار این عاشقانه را خواندم ولی دوست دارم برای سومین و چهارمین بارهم بخوانمش . یه جورایی این کلمات باجنس تار و پود هممون همخوانی داره . نداره؟

هاله بانو سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 11:42 http://halehsaadeghi.blogsky.com

محشر بود .......
"رفتن تماشا ندارد "

آرشیدوک سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 11:53

مرحبا
انصافا عالی بود

مریم سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 12:53 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

آمد ندارد...
وقتی پیشامد قرار است رفتن تو باشد

زیبا بود
سطر به سطر
خط به خط
جمله به جمله
هزار بار هم که بخوانی اش کمـ است
دستتون درد نکنه آقا طیب

سکوت سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 12:54 http://www.sokoot-.blogfa.com

"نرسیدن رسید به فصل انار .نرسیدن رسید به شهر آبا و اجدادی .نرسیدن رسید به رسیدن خرمالوها.رسید به تمام مناظر بکری که باید با تو قدم می زدم. نرسیدن آمد رسید به خواب هام به خیالاتم به سکوت ها به خنده هام به نوشتن هام.ماند ماسید لانه کرد."
خیلی قشنگ بود خیلی.

نفس سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 13:32

...

آرشمیرزا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 14:04

سلام مسعود
یادش بخیر
رفتم سالهای نه چندان دوری که همه آدمتر بودیم
کاش سیب رفاقتها اینقدر چرخ نمی خورد توی هوای کینه های بی دلیل .
دلیل آدمتر موندنت فقط حفظ فاصله ی منطقی و خط کشی های عاقلانه بوده .
چه چاکرم نوکرمهای الکی و پرغرض! که نثار هم نکردیم . پس ذهن همه ی این تعارفات نامطبوع ! فقط کولی گرفتن از هم بود و بس.

.

خواننده کرگدن سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 14:42

چهار خط آخر کامنت آرشمیرزا محشره

آقای دنتیست سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 17:27

"یک آرام بخش نگاهت با دو تا خواب آور بوسه ات" ...چه نسخه عاشقانه ای برای خیالبافی های شبانه ...

وحید باقرلو سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 18:17 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام آقا طیب
خیلی مخلصیما. خداییش.
دمت گرم و سرت خوش با این قلمت.
اولش فکر کردم محسن نوشته، هی همینطور که می اومدم پایین گفتم به حق چیزای ندیده، ببین چقدر بی جنبه است، اومده توی وبلاگ بابک ببین چطوری می نویسه. بعد دیدم شمایی.
البته این از کمبود آی کیوی خودم بود و نیازی به این همه کشف و شهود نبود اگه قبل از خوندن یه اسکرول کرده بودم صفحه رو...

مریم سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 19:42 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

لایک به افتخار حضور سبز وحید باقرلوی عزیز
چ خبره این چن شب
داره کولاک میشه ها
عجب ستاره های سهیلی دارن دونه دونه طلوع میکنن

دستت درد نکنه بابک جان برای این ایدۀ فوق محشرت

"یک من دیگر" سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 19:55

بابا من گرخیجه گرفتم! الان اینجا کجاست؟ من کیم؟ کی به کیه؟

ایران دخت سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 20:03 http://dokhteiran.blogsky.com

این روزا به هر کدوم از وبلاگا سر میزنی بغض داره!!!
ما دلمون داغونه با نوشته های بی نظیر شما یکم آروم میگیره...

ممنونم بابک اسحاقی عزیز که هر چه این شب ها لذت میبرم در بلاگستان مدیون فکر و منش زیبای تو و دوستان خوبمان هستم
همه چی خیلی خوبه این شب و روزها...

محبوب سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:10

خیلی عالی بود... محشر... فوق العاده... یا حتی چیزی فرای این کلمات...
یکی از بهترین عاشقانه هایی که خوندم و البته از غمناک ترین هاش...
قلمتان ماندگار استاد!

احسان پرسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:45

اشک توی چشمام جمع شد..
بچه ها.. آقاطیب برگشته
و این اتفاق خجسته است !
خیلی خوشحالم

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 16:11

سلام
جانانه بود جناب...و همین.

گلنار پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 00:57

تیراژۀ عزیزم خیلی ممنونم از لطف و مهربانیت.امیدوارم خودت و عزیزانت سلامت باشید در جوار هم یک عمر طولانی.

پروین خانم عزیزم سپاسگزارم از لطف توجه شما و مهربانیتون
امیدوارم سالیان سال سلامت و برقرار بمانید در کنار خانواده و عزیزان.

از لایک کننده گان عزیز هم ممنونم , مانا باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد