جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

عاشقیت هف ریشتری در بکگراند ناصرالدین شاهی !

پیرو آن پُست اول مسعود طیب دربارهء عشقهای قدیم و جدید عرض شود محضرتان که چن شب پیش داشتم کتاب ( یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه ) به قلم دوستعلی خان معیر الممالک را میخواندم ... در آن بخشی که به سلکشن وبرگزیده های همسران بی شمار شاه ( حدود هشتاد و پنج تا ! ) میپردازد سه چار صفحه به جیران اختصاص داده شده ، ملقب به فروغ السلطنه ... از آشنایی شان تا مرگ جیران ... از چشمان آهو وش این زیبای چکمه پوش تجریشی و زندگی افسانه آمیزش ... از عشق جنون آمیز شاه به وی و از بیماری لاعلاج جیران در جوانی ... نگارنده روایت میکند که زمان خزانه داری پدرش ، صدر اعظم وخت حاج میرزا حسین خان مشیر الدوله موقع متعادل ساختن درآمد و دخل و خرج دولت و حذف مخارج اضافی ، حوالهء هزینه های آرامگاه جیران را حذف میکند و پدر نگارنده نیز حسب الامر صدر اعظم ناگزیر از آن به بعد از پرداخت حوالهء مزبور خودداری میکند ... چند وخت بعد نیمه شبی فراشان دربار شاهی خزانه دار را بیدار میکنند که شاه احضارتان کرده است ، و اون آنقدر از این احضار نیمه شبانه سرآسیمه و بیمناک میشود که منتظر حاضر شدن اسبش نشده و پیاده راهی دربار میشود ... وقتی به حضور میرسد می بیند که شاه با جامهء خواب و شبکلاه در نارنجستان قدم میزند و با دیدن اون فریاد میزند : « معیر مگر مخارج مقبرهء جیران را نمیپردازی ؟ » و او جواب میدهد : « صدر اعظم آن را حذف کرده » ... شاه با صدایی گرفته و لرزان میگوید : « او بسیار بیجا کرده ، فردا خود رفته آنجا را از نو دائر ساز و مانند گذشته مخارج لازم را بپرداز ، ساعتی پیش جیران را بخواب دیدم که در باغی می خرامید و چون به وی نزدیک شدم از من روی بگردانید و از روی گله گفت عشق و سوگندهای وفاداریت این بود ؟ هرگز باور نداشتم که بدین زودی فراموشم کنی و آرامگاهم را تاریک و متروک بگذاری ... » و در انتها نیز نگارنده می گوید که شاه هرگز لقب جیران و اجازهء سکونت در عمارت او را به کسی نداده و روزی هم که در حرم عبدالعظیم هدف تیر قرار می گیرد دست بر زخم سینه خود را به آرامگاه جیران رسانده و در کنارش جان میدهد و همانجا هم به خاک سپرده میشود ...

.

تازه این عاشقیت هف ریشتری را باید در بکگراند ناصرالدین شاهی ببینید ! در بکگراند مردی که جهان و کللهم اجمعین نفوسش را به تلاونگش هم حساب نمیکرد ! ... برای اینگونه دیدن مثلن می توانید فلان همایونی را در ذهنتان به هشتاد و پنج قسمت مساوی تقسیم کنید ! ملاحظه می فرمائید که به هر همسر یک ریزگرد بیشتر نمیرسد ! بعله آقا باید درصد لاو استوری نهفته در بطن داستان را از این منظر تماشا کرده و بسنجید ! ... بعله آقا ! ... بعله خانم ! ... و بعد که خوب ملتفت ابعاد و اندازه اش شدید مقایسه اش کنید با مثلن عاشقیت های سال 1392 همین تهران خودمان ...  وجدانن پای انیشتین و نسبیت و زمان و زمانه و ظرف و مظروف و معادلات و مناسبات و سنت و مدرنیته و ارزش و ضد ارزش و غیره را وسط نکشید ... هرچقدر هم که طفره برویم از قضاوت کردن ، باز بلاخره خوبی یا بدی یک کنش یا رفتار اجتماعی برای همهء آدمهای منصف و منطقی تمام قرون و اعصار یک تعریف و متر و معیار تقریبن مشخصی و مشابه دارد دیگر ... گفتم آدمهای منصف و منطقی لذا برهان خلف را غلاف کنید ! ... خوب نگاه کنید به دور و ورتان ... خوب و منصفانه ... سیاحت کنید عاشقیت ناصرالدین شاه ها و جیران های معاصر را ... و به نتیجهء این مقایسه خوب فک کنید ... نتیجه فک کردنتان را برای من هم نگفتید نگفتید ، اقلکم خودتان را منور میکند ! و البته مشتعل ...


                                                                 محسن باقرلو

نظرات 71 + ارسال نظر
روشنک چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 00:19 http://hasti727.blogfa.com

خب خدایی قابل قیاس نیست دیگه برادر من
منصفانه حساب کردی ریزگرد شد برا ناصرالدین شاه ! الان رو میلیونیوم ریز گرد فک کن.... اینجوریاس!!!

دل آرام چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 00:31 http://delaramam.blogsky.com

عشقی که شما از ناصرالدین شاه (شخص اول مملکت، اصلا فکر کردن بهش هم سخته که کسی با اون دب دبه و کب کبه عاشق باشه) با جیران تصویر کردید اصلا قابل مقایسه و بحث نیست با این عشق های دهه های اخیر...

محسن باقرلو چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 00:43

دهه منظورت ده روز اخیره دیگه ؟!
چون سرعت حول حالنای نسل ها زیاد شده لامصصب !

.. چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 01:02

با کمال میل ما حاضریم کار ناتمام ریزگردها و میلیونیوم ریزگردها را کامل کنیم خانم محترم


و اما نکته خیلی مهمتر کرگدن جان اینه که

اصولا کردن معقوله فنی و بسیار پیچیده ای هستش حالا چه فکر کردن باشه چه کردن ناصرالدین شاهی


من باب اطلاع عرض کنم ناصرالدین شاه به خاطر حرمسرای خاصش و تبهر فراوان در امر خطیر کردن به طرز اعجاب انگیزی با دیدن زنان آنانرا از روی چادر و چارقد آنالیز و ارزیابی می کرد
بحدی در اینکار تبحر داشت که روزی در جائی دختر بچه ای دید و به مسئولین حرمسرا گفت که این بچه در آینده خوب چیزی می شود ، ببریدش حرمسرا و ازش مراقب کنید.....

و چند سال بعد این دخترک شد همان جیران قصه


حالا میتونی تصور کنی لامصب چی بوده این جیران

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 03:05

مطمئنم الآن اگر عکس این زیبای چکمه پوش تجریشی با چشمان آهووش را داشتیم یَک خانوم گرد و قلمبه بود با صورت تافتونی و ابروهای پیوسته و یک سیبیل ملو بر پشت لبهای زیبای قیطونی

و نکتهء جدی تر اینکه این ناصرالدین شاه کذایی انقدر در زندگی درون حرمی‌اش شهرت بد دارد که حتی خواندن عاشقانه هایش لرزه به دل آدم نمی‌اندازد.

سمیرا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 07:16 http://nahavand.persianblog.ir

ناصرالدین شاه رو به خاطرخیانتی که به امیرکبیر کرد همیشه به دیده تنفر نگاه کردم..اما همیشه برام سوال بود که این جیران چی داشت که مردی مثل ناصرالدین شاه که به هوسرانی و حرامسرای عریض و طویل شهره بود اینقدر عاشقش بود و عاشقش موند اونقدر که حتی موقع مرگ هم خودشو رسوند به قبرشو و همونجا جون داد؟ اما عکسی که ازش دیدم مثل همه زنهای محبوب اون وقت حرم ناصری تپل و قدکوتاه بود و به قول پروین خانم سیبیلو! اما انصافا چشماش قشنگ بوده و خوب لقبی بهش داده جناب شاه....اما عشقش عشق بوده و واقعا امپراطور بلامنازع قلب ناصرالدین شاه....چیزی که امروز حتی دلبرکان زیبا رو هم نمیتونن به دست بیارن..کمتر مردی پیدا میشه که به یک معشوق تا ابد وفادارباشه و محبت روز آخرش با روز اولش یکی باشه....

آوا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:04

اوهوم..منم میگم
قابل قیـــــــــاس
نیست.اوهوم
یاحق...

سکوت چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:33 http://www.sokoot-.blogfa.com

والا چه عرض کنم؟ درسته الان دیگه از اون عشقای اساطیری پیدا نمیشه اما هستند کسانی که هنوز وقتی دل میبندن دل بستنشون پاک و بی غرضه. هنوز هستند کسانی که عشق رو با هوس های زودگذر این دوره زمونه قاطی نمیکنند. فقط چون شاه نیستند و شاید ثروت آنچنانی برای ابراز عشقشون این جوری معروف نمیشن. به هر حال با کلیت موضوع که همون تفاوت عشق های گذشته و امروزه موافقم.

باغبان چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:35 http://laleabbasi.blogfa.com

با همه احترامی که به عشق قائلم با توجه به تعریفی که توی ذهنم بوده همیشه توی این دوره زمونه به نظرم طبق گفته شاعر عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه!

جودی آبوت با موهای مشکی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:21 http://judi-Abbott.blogsky.com

انقدر دلم میخواد این عشق رو مزه مزه کنم
کلا نسلی شدیم که هیچیمون سر جاش نیست

غریبه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:25

سلام

چیزی که تو این چند پست اخیر برام جالبه
عنوان پستهاست که یه جورایی باهاش نمی تونم ارتباط برقرار کنم

1- طوری که از دستمان نرود..
2- خمیرهء در کوره پختهء از ازل شکل گرفتهء لایتغیر
3- آمد ندارد.
4- عاشقیت هف ریشتری در بکگراند ناصرالدین شاهی !

اولی رو که هر بار چشمم می افته یاد این جمله معروف می افتم :
طوری نکنید طوری بشود که مردم فکر کنند طوری شده است

دومی که یه جورایی طولانی ،گنگ و نامفهومه با "ء" های اضافی...
فکر کنم از لحاظ دستوری ایراد داره

سومی خوش آهنگ نیست

چهارمی باز هم طولانی با ایراد دستور زبانی ....

معنای عامیانه نویسی رو میدونم ولی باید مراقب باشیم به مرور زمان باعث تغییر زبان فارسی نشیم

سمیرا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:47 http://nahavand.persianblog.ir

با احترام به قلم جناب باقرلو درخصوص عنوان پستها با غریبه موافقم...فارسیمان را حفظ کنیم

آقای دنتیست چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:00 http://dstooth.blogspot.com

درست می فرمایید. عاشقیت های امروزی با گذشته قابل قیاس نیست .
یاد رفیقی افتادم که در فیس بوک حرمسرای ناصرالدین شاه رو مسخره می کنه ، اونوقت خودش چهار هزار داف فیس بوکی رو توی فرند لیستش add کرده :|

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 13:02

برعکس سمیرا من شدیدا عنوان های این چند تا پست رو دوست دارم و خیلی خوشحالم که پست های اخیر شما عنوان دارند .
ممنون محسن جان

نیمه جدی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 13:33

من هم این کتاب را خوانده ام. یعنی آن وقت ها یک جوری بود که مربوط به کارم می شد و خودم را موظف کرده بودم به خواندن هایی ازین دست.. به خاطر همین هم کل این بر و بچز هشتاد و اندی نفر را تا حدودی می شناسم .
ناصر الدین شاه با همه ی مشکلاتی که داشته و ظلم های خاص دیکتاتور مابانه و دایورت کنانه اش ، با بقیه ی سلاطین قاجار فرق های زیادی داشته . یعنی نسبت به آنها هنر دوست تر و همچین یه نمه عاشق تر و دل نازک تر بوده است. نقاشی می کشیده و عکاسی می کرده و کلی هم اسناد خوشنویسی توسط شخص شخیص ایشان موجود است. کسی است که به کمال الملک پناه و سایبان هنری بخشید و کلی از شاهزاده های قاجاری را فرستاد یوروپ تا مشق عکاسی کنند که معروفترینشان هم عبدالله قاجار نام دارد و خلاصه این که این عاشقیتش سور و سفت و سختش هم مسلمن بی ارتباط نیست به این "کمی متفاوت بودنش" .
سه تن از زنهایش را بی نهایت دوست داشته . انیس الدوله ، امینه اقدس و جیران. و البته عشقش به جبران آن قدر بوده که افسانه اش کرده.
در ضمن یک دوست دو نقطه نامی! توی کامنت های بالایی اشاره داشتند به کودک بودن جیران وقتی که وارد کاخ شده و اینها که تا آنجایی که من خوانده ام یک همچین چیزی نبوده و فاطمه خانم تجریشی نوجوان بوده اند که ناصر الدین شاه عاشقشان می شوند. حکایت از کودکی پروریدن و اینها مر بوط است به فتحعلی شاه و طاووس خانم گرجی. ( یعنی الان احساس خسرو معتضد طور بودن داردخفه ام می کند)

خاموش چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 14:12

لایک به غریبه

سمیرا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 14:18 http://nahavand.persianblog.ir

این روزها همه با کامنتهای من مخالفت می کنند ..شما چطور؟
جالبه که کسی با اونایی که نظرمنو داشته باشن مخالفت نمیکنه فقط همینکه من نظر میدم .........هی روزگارررررر

محبوب چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:03

نه تنها عشق، که خیلی چیزهای دیگه هم از قبیل؛ محبت، احترام به دیگران، دیگر خواهی، احترام به پدر و مادر، روابط فامیلی، مهربانی، قدردانی و . . . این روزهایش ببسیار فرق دارد با روزهایی که اجداد ما گذرانده اند...
پست خوبی بود...

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:18

سمیرا جان !
من از شما اسم بردم و با نظر شما مخالفت کردم چون نظر شما برام مهم بود . مطمئن باش اگر نظر ایشون هم برام مهم بود باهاش مخالفت می کردم .

ارش پیرزاده چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 16:57

منم عنوان دوست داشتم ..... به نظر من این جور صحبت کردندها نه تنها به زبان فارسی زپضربه نمیزنه بالکه نشان از انعطاف زبان فارسی داره

ارش پیرزاده چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 16:58

دیکته رو داری

غریبه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 18:54

یادم میاد اگر کسی مثل الان شما صحبت میکرد در جوابش عبارت (از نظر من بی ادبانه) "هرررررررر" رو به کار میبردید
ولی خب خوشبختانه من از این عبارات استفاده نمیکنم
ولی خب نظرتون رو به این نکته جلب میکنم که میدونید چرا نظر من براتون مهم نیست؟
چون توش : جان ، عزیزم، دمت گرم ، خیلی حال کردم ،بابا تو دیگه کی هستی و .... نداره
همیشه که قرار نیست هندونه زیر بغل آدم بزارن!

خاموش چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:00

پست زیبایی بود ممنون آقای محسن باقرلو
و اما آقای بابک اسحاقی رفتارتان نسبت به قبلا خیلی فرق کرده کم کم نظرم در مورد شخصت شما داره عوض میشه، چه خوبه که انسان در هر جایگاهی که است به مخاطبش احترام بگذاره مسلما من و امثال غریبه اینجا برایمان مهم است و نویسنده و این وبلاگ را دوست داریم که هر روز کلیک می کنیم و میخوانیم پس شما هم کمی ملایم تر و شایسته تر رفتارکنید...
با احترام فراوان

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:13

بابک اسحاقی
روزیو میبینم که جایگاه فعلیتو نداشته باشیو با مخ سقوط کرده باشی ببینم بازم اینطوری جواب میدی یا نه!
صبر داشته باش غریبه... صبر داشته باش

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:34

برای من همین کافیه که با وجود تمام اخلاق های بدم
و رفتار نامناسبم
انقدر براتون اهمیت دارم که نمیتونید از اینجا دل بکنید و اینجا رو نخونید و کامنت نذارید .
همین که یک مخالف جایگاه منو بالا میدونه و منتظره یه روز زمین بخورم یعنی من موفق بودم و اتفاقا این تعریف از تموم همه اون تعریفهای به زعم شما کسانی که هندونه زیر بغلم میگذارند لذتبخش تره .
از هر سه؟؟؟ تا تون ممنونم
خسته نباشید ...

خواننده کرگدن چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:47

بابک خان ببخشید ولی یه سوال: چرا همیشه فکر می کنی کسانی که کامنتایی برات میذارن که خوشت نمیاد یه نفره؟ اونم به زعم خودت یه بنده خدا!

می تونی ثابت کنی؟ مطمئنی؟ حاضری قسم بخوری؟

Parvin چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:53

Test

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:53

فکر می کنم شما باید اسمت رو به خواننده کرگدن پیگیر جوگیریات تغییر بدی . با وجود اینکه خواننده کرگدن هستی به نظر میاد کامنتهای جوگیریات و جوابهایی رو که به مخالفانم دادم رو هم خوب یادته .

بله مطمئنم
اگر ایمیلتون رو لطف کنید مدارکم رو براتون می فرستم .

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:50

ممنون بابک جان. وب بروزرم را تغییر دادم و مشکل حل شد :)

میدانم که این کامنت گذار (غریبه یا هر چه) خیلی عصبانی میشود که من جواب کامنتهایش را میدهم و آن را به حساب فضولی من میگذارد. چنین بحثی را با یکی دیگر از خواننده ها قبلا هم داشته ایم. بنابراین وقتم را تلف نمیکنم که توضیح بدهم دیدگاه و دلیل من برای این کار چیست. اما بابک جان، میخواستم بدانی که آن روزی که غریبه دیده است که تو با مخ زمین بخوری، تنها تنها بازتاب یکی از دلخوشیهای بیمارگونه ای است که او و امثال او در خلوت خود دارند و بدخواهی میکنند برای مخالفانشان. من با انرژی بد و منفی داشتن بعضی از آدمها موافقم. سیاهی دل آدمها البته اول خودشان را آلوده میکند اما بهرحال خدشه ای به احساسات طرف مقابل هم وارد میکند. حتی اگر این خدشه دلسوزی از سر خیرخواهی باشد. چون دلسوزی ای است که یحتمل به نتیجه نخواهد رسید. (البته ای کاش برسد) بنابراین دلیل من برای نوشتن این کامنت این است که به تو بگویم مطمئن باش انقدر دعای خیر دوستان بیشمارت بدرقهء راه تو است که نفرین های معدود اینها را بی شک به سوی خودشان بازگرداند.
در ضمن
خواستم از صمیم دلم تبریک بگویم بهت و ازت تشکر کنم برای این ایدهء قشنگت. خواندن نوشته های حمید و چارو واقعا سورپریز بسیار دلنشینی بود. دستت درد نکند و خانه ات همیشه گرم و آباد دوست خوب و خوش دل من

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:52

راستی
الآن با هر دو وب براوزری که روی کامپیوترم دارم رفتم و دوتا لایک به کامنت آخرت دادم!!!!!

جعفری نژاد چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:52

تبریک می گم

می پرسید چی رو؟ واقعن می پرسید چی رو؟ یه نیگا به کامنت ها بندازید. یه نگاه دقیق. دقیق تر. یه ذره دقیق تر. دیدین؟ آره همون رو می گم
"Test"
بعد از خوندن این عبارت تو کامنت پروین خانم عزیز دقیقن همون حسی رو داشتم که گراهام بل بعد از شنیدن اولین مکالمه ش پشت اولین خطوط ارتباطی ِ تلفن داشت....

تبریکات من رو پذیرا باشین پروین خانم عزیز
داشتم به این فکر می کردم که برای رفع مشکلتون بهتون پیشنهاد بدم کامنت هاتون برای بابک رو توی کامنتدونی ِ من بنویسید و من با رعایت اصل امانت داری در اسرع وقت کامنتتون رو بذارم کف دست اسحاقی
خدا رو شکر که مشکل حل شد و test جواب داد و دیگه احتیاجی به فکر کردن ِ من نیست. می دونید که من بدنم به فکر کردن آلرژی داره، خیلی زود واکنش نشون می ده به فکر کردن :-))

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:17

سلامم
با این اقلکم خود را منور ساختن خیلی موافقم..ایده ی خوبیه...
...
و با اجازه یه سلام به برادر محمد حسین خان جعفری نژاد
خوبی محمد حسین جان؟

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:32

هررررررررررررررررر به کامنت جعفری نژاد

پروین خانوم عزیز !
من به شخصه مخالفم که شما به طرفداری از من اینجا چیزی بنویسید . نه اینکه از طرفداری بدم بیاد فقط به خاطر اینکه دوست ندارم خدای نکرده به شما بی حرمتی بشه.
دقیقا همون اتفاقی که توی کامنتهای محسن پیش اومد .
از کسی که اسم نداره و آدرس نداره و حتی جرات گذاشتن ایمیلش رو هم نداره و بزرگترین تفریحش در زندگی زدن دیسلایک برای کامنتهای وبلاگیه که از صاحبش و کامنتگذارهاش بدش میاد چه انتظاری دارید ؟
چند وقت پیش هم در کمال شرمندگی مجبور شدم کامنت دل آرام رو پاک کنم به همین دلیل .

یک دنیا ممنون
دست شما رو می بوسم .

خواننده کرگدن چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:33

من ایمیلم رو بدم؟ که چی بشه؟

حتما منم با اون سه نفر یکی حساب میکنی؟

اگه واقعا ایمیل من ثابت میکنه غریبه، خاموش، کامنت بی اسم و من یه نفر هستیم، ایمیلم رو بهت میدم خصوصی هم نمیفرستم همینجا میذارم که همه ببینن. ولی فقط به یه شرط. قبل از اینکه از من ایمیل بگیری یه پست جدا بنویس و جلوی همه خواننده هات قسم بخور به خدا و به این محرم و به امام حسین که ما هممون یه نفر هستیم و هممون همون یه بنده خدایی هستیم که تو فکر میکنی.

اگه قسم خوردی که ما یه نفر هستیم... منم الان قسم میخورم ایمیلم رو برای همه خواننده هات بذارم.

بابک اسحاقی بیا مباهله کنیم!!!

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:39

نه عزیزم قسم واسه چی ؟
شما مدرک خواستی منم گفتم ایمیلت رو بده برات مدرک بفرستم .

غریبه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:40

خب لازمه یه توضیحی بدم .....
اول اینکه من دنبال اون روز نیستم که ببینم کسی با مخ خورده زمین
اتفاقا برعکس .... همیشه تو زندگی تلاشم این بوده نزارم کسی با مخ بخوره زمین
ضمن اینکه منظورتون از جایگاه فعلی رو نفهمیدم
کدوم جایگاه؟
شاید منظورتون نظرات زیاد ،بازدید زیاد و اینجور چیزاست ....
ایشون نه اولین بلاگر هستن و نه آخرین .... و اصولا وبلاگ نویسی از نظر من جایگاه محسوب نمیشه
فقط نام نیک هستش که از آدما باقی می مونه
و مهمتر از شهرت محبوب بودنه..... محبوب بودن هم به راحتی به دست نمیاد

این قسمت رو قبل از اینکه کامنت دوباره رو بنویسید نوشتم
که اینترنتم قطع شد ....

الان این جمله رو گفتین:
"انقدر براتون اهمیت دارم که نمیتونید از اینجا دل بکنید و اینجا رو نخونید و کامنت نذارید "

تا مثلا مخالفتون رو سر دوراهی رفتن و موندن بزارید
که با خودش بگه اگر دوباره کامنت بدم حرف ایشون رو تائید کردم
و اگر دوباره کامنت ندم با خودش حال میکنه که حالشونو جا آوردم؟

برادر گرامی آقای اسحاقی
بزارید یه چیزی بگم .....من اگر حرفی میزنم درسته که قصدم ایجاد صلاح و درستیه اما مهمتر از اون خودمم
اینکه پیش وجدان خودم راحت باشم
اینکه عقایدمو بیان کنم
یه مثال مع الفارغ میزنم
خدا وقتی هیتلر رو خلق کرد به خاطر اهمیت هیتلر بود؟
نه .....

اگر میخواید کسی براتون نظر نزاره کامنتدونیتون رو تعطیل کنید
و استدلالهای عجیب و غریب نیارید
تا موقع ای که ازتون تعریف کنن میشن مخاطب خوب و دوست
اما تا بهتون ایراد بگیرن میشن مخالف که دیگه نباید نظر بزارن
فراموش نکنید همین وبلاگ شما بارها و بارها با توهین یا اشکال دیگه ی توهین به خیلی از آدمها ایراد گرفته و بهشون انتقاد کرده
من خیلی مودبانه ازتون انتقاد کردم اما تحملشو نداشتین
جالبه که حق انتقاد رو برای خودتون محفوظ میدونین اما برای بقیه نه!

به نظر من این حرفتون توهین به همونایی هم هستش که هر روز وبلاگتون رو میخونن ... الان فکر کردین برای اونا هم مهم هستین؟
به خاطر مهم بودنتونه که وبلاگتون رو میخونن؟

میگن باید آدمارو تو عصبانیت شناخت راست میگن ....

و اینکه انگار فراموش کردین این پستهارو یه نفر دیگه نوشته
....

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:41

پست جدا ؟
واقعا فکر کردی اینکه شما یه نفری یا چند نفر برای من انقدر مهمه که یه پست بنویسم ؟

جعفری نژاد چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:43

فاطمه جان کامنتت رو لایک کردم ینی خوبم خواستم poke کنم که ینی خودت چطوری دیدم اسحاقی هنوز امکانات Poke کردن رو فراهم نکرده پس عجالتن خودت چطوری خواهر جان؟

خواننده کرگدن چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:45

خب پس تو که هیچ دلیلی غیر ایمیل نداری، بترس از روزی که آه اون یه نفری که بهش شک کردی دامنت رو بگیره

در ثانی اینجا تا آخر هفته وبلاگ باقرلو بود و کامنت دادم. اگرنه کسی نیستی که برات کامنت بذارم.

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:45

محمد جان
تازه خبر نداری که وقتی تست را نوشتم، دیدم ای دادبیداد ... هنوز نمیتوانم فارسی تایپ کنم و زنگ زدم به اینور و زنگ زدم به آنور و یاد گرفتم که چطور زبان بیگانه را اینستال کنم روی کامپیوتر و بعد آمدم و نوشتم. نمیدانی چه حس پیروزی عظیمی داشتم. گراهام بل هم این حس مرا تجربه نکرده بود!
بعــــــــــله .... نوشتن در این کامنتدونی و دیسلایک خوردن انقدر مهمه در زندگی ما

غریبه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:48

خطاب به مخاطب پروین نام(یا هرچیز دیگه)

من عصبانی بشم؟
از شما؟
وقتی میگم دو ضرب دو میشه چهار
اگر کسی بگه میشه پنج
من خندم میگیره تا اینکه عصبانی بشم ....

اما انگار شما خیلی عصبانی شدین
که حتی درست کامنتهارو نخوندین
اون کسی که با مخ زمین خوردن ادمین رو پیش بینی کرده بود
من نبودم

یبار دیگه اینبار با آرامش کامنتهارو بخونید بعد نظر بدین

جعفری نژاد چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:49

بابک منم یه ایمیل باحال دارم جون می ده واسه مدارکه
بدم؟ بدم؟!!! همونی که اونشب باهاش کون فرانس کردیماااا، همون... بدم دیگه

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:51

بابک
این را میگویم و بعد دیگر قول میدهم در طرفداری ازت کامنتی ننویسم. (باید دید چقدر میتوانم سر قولم بایستم!)
یک روزی، در زمانهای نه چندان دور، کسی که اسمش اسم خودش بود من را از آهش ترساند و من خیلی ترسیدم. زیاد. تو هم بترس. حتی از آه کسی که اسم ندارد. هویت ندارد و شهامت ندارد. بترس. حالا زیاد هم نترسیدی اشکال ندارد. اما یک ذره را بترس. قول بده. باریکلا ....

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:53

میدونم شما برای من کامنت نمیذاری
فقط علاقه داری کامنتها رو بخونی و ببینی من کی به کی چی جواب دادم .

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:55

پروین خانوم
فکر کردی فقط خودت رفتی اونور آب ؟
پرچم کنار کامنت رو داری ؟
صدای منو از سواحل ریودوژانیرو می شنوید .

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:57

:))))

بابک اسحاقی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:58


والله منم خیلی می ترسم

تیراژه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:00 http://tirajehnote.blogfa.com/

تازه من هم الان در سواحل آمریکا نشسته ام دارم آب نارگیل و کیک انبه کوفت میکنم! پز پرچم هایتان را بروید جای دیگر بدهید!
(امریکا ساحل داره؟ ایشالا که داره و من ضایع نمیشم!)

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:03

این محمد بلانگرفته هم زیر سایهء استعمار پیر پناه گرفته و احساسات ناب روانهء تست های من میکند. جالب انگیز ناک است!

پروین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:06

بعد همه تان الکی میگوئید از محسن بندهء خدا میترسید. بعد ببینید زیر پست عاشقانه اش چه قشقرقی که راه نینداخته اید. واقعاً که .... جداً که واقعاً که

پ.ن.:من که نگفته بودم که میترسم. پس قشقرق راه انداختن من آنقدرها شرمناک نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد