جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شام آخر



هفتهء خوبی بود ... شور شیرین آن سالهای دور و متوسط و نزدیک ! را زنده کرد ... برای من که همین چن وخت قبل ترها شبی چن ساعتم را پای وبلاگ نویسی و بلاگ خوانی و کامنت بازی می گذاشتم و روزی n تا بازدید و n تا کامنت داشتم اما حالا به هر دلیل سوت و کور شده هم خودم هم وبلاگم ،نوشتن در جوگیریات شلوغ و رفیق باز مث این بود که لیونل مسی پژمان جمشیدی را یک هفته ببرد سر تمرینهای بارسلون ... مث این بود که حامد بهداد ، حسین محب اهری را یک هفته با خودش ببرد سر صحنهء فیلمبرداری ... نوشیدن چندین و چند باره از چشمهء رفاقت و مهربانی و آقا منشی کیامهر بود ... دوباره نفس به نفس آقا طیب دادن بود بعد اینهمه سال که گذشتیم و گذشت ، آق طیبی که « توو هرعکسی باشه ، اون عکس بره سینه دیوار اتاق ، دیگه اون دیوار نمی ریزه » ... غرق شدن در معصومیت زلال چشمهای تیله ای مملی و بغض کردن بابت غصه ها و جای خالیش بود ... واستادن سر گذر عیاری ها و لوطی گری ها در سایهء رفاقت با آقا محمد حسین بود ... گرفتن دستان پینه بستهء بوسیدنی قهرمانان مظلوم نوشته های آقا مجید شمسی پور بود ... و هزار باره شرمندهء لطف و محبت همه شما دوستان نازنین شدن بود ... دور همی اینهمه خوبی و قشنگی یکجا ، یک هفته روحم را شاد کرد و حالم را خوش ... الهی که حالتان خوش باشد همیشه ... خلاص.


امضاء : محسن باقرلو



این هفته خوب بود.خوش گذشت.دوباره سر زدن هر روزه به وبلاگ و غریب تر از اون خوندن کامنتها -کاری که سالها بود ترکش کرده بودم-.هر چند که احساس می کنم یک مقدار فضا سازی باعث شده که همه چیز تو کامنتینگ اینجا اغراق شده باشه(سلام آرش).شاید هم دلیلش غریبه بودن منه با این جمع.در هر صورت برای من حسن این یک هفته این بود که دیگه حسرت اون روزها رو نمی کشم.دیگه بهم اثبات شد که از من گذشته و اصلن برام جذابیتی نداره. احساس پیری می کنم.می دونم که به احتمال زیاد خیلی از مخاطبای اینجا از من مسن تر هستن اما در زمینه وبلاگ نویسی احساس فسیل بودن دارم .بگذریم تشکر از محسن و آقا بابک.ببخشید که دستم سرد بود و متنهام چنگی به دل نزد هر چند دست گرمم هم چیز دندان گیری نداشت.اون موقع ها خودم رو ملزم کرده بودم که هر چهارصد صفحه ایی که مطالعه می کنم یک صفحه بنویسم با این حال هر هفته می نوشتم.یعنی این خوندن خیلی تاثیر داشت و خوب بود برام.بهترین نوشتهء این یک هفته مال حمید بود.چی نوشته بود این بچه؟ شاهکار محض بود.دیگه بعد اون متن من واقعا انگیزمو از دست دادم .له شدم رفت.ارتباط اس ام اسی هر روزه هم با محسن خوب بود.شنیدن صدای بابک هم خوب بود.حس و حالی که بعد مدت ها وقت نگارش دومین مطلب اومد سراغم هم خوب بود.کامنتهای شما دوستان هم خوب بود.بازم ممنون.دم همتون گرم.اعلام می کنم که پایهء همه جور پیشنهاد وسوسه کننده و ماجراجویی هستم همچنان.(این جمله آخرو همیشه اونایی می گن که اون ته تهای ذهنشون فکر می کنن داره دیر می شه ) والسلام...


امضاء : مسعود کرمی



روحش شاد . پدرم را می گویم . می گفت :

مهمانی که می روید ، اگر صاحب خانه نماز خوان باشد ، شما هم به حرمت او باید نماز بخوانید .

و باز می گفت :

مهمان که به خانه تان می آید ، اگر نماز خوان باشد ، به حرمت او شما هم باید نماز بخوانید !

چند شب مهمانی مجازی ، همیشه این را به خاطر داشتم که حرمت میزبان و حرمت مهمانان میزبان بر من واجب است .

کاش چنین بوده باشد .

سپاس از حضرت بابک . از حضرت باقرلو و همه ی حضراتی که این چند شب به مهمانی آمدند ، خواندند ، گفتند و رفتند .

و سپاس بیکران از حضرت نادر  تشرعی ، که چارو با همت او به راه افتاد .



این آخرین نوع مجید است در کلوتهای شهداد ، تا بدانم که تقریبا هیچم و بس !


امضاء : مجید شمسی پور



مثل یک مهمانی یک دفعه ای است. مثل " پایی همینو بریم خونه ی فلانی !؟ " بعد کمی فکر کنی و ببینی که پایی. و اصلا هم مهم نیست که لباس کار تنت است. یا اینکه صورتت را اصلاح نکرده ای. یا اینکه خیلی خسته هستی. همینکه پایی یعنی چیزی هست... دلت سلام علیک و ماچ سه تایی می خواهد... دلتنگ هستی... برای میزبان... برای خودت... برای مهمانی... بعد که از در توو میایی میبینی انگار عهد آنشب خیلی ها دلشان تنگ بوده است... برای میزبان... برای خودت... برای خودشان... برای مهمانی... کلا آدمیزاد جماعت موجود دلتنگیست، نه که میان بینهایت آسمانها همین یک تکه زمین و همین چهارتا فامیل را دارد، همه اش دوست دارد با همین چهارتا فامیلش دور هم جمع شود. بیخیال اینکه حرف تازه ای ندارد.یا بیخیال اینکه زمین تا آسمان با فلان دایی فیلسوفش یا فلان عموی شارلاتانش یا فلان عمه ی مذهبیش یا فلان خاله ی شاعرش فرق دارد... عرض کرم که خب همین چهارتا فامیل را دارد دیگر. حلاج هم که نیست خود خدا باشد ( یا حداقل ابی که با خدا چای بنوشد ! ) پس خدا هم از لیست کسانی که می شود به مهمانیشان رفت، خط میخورد و باز تهش می ماند همین چهارتا فامیل...

خلاصه که... مرسی که پا بودید... سلامتی میزبان... سلامتی خودت... سلامتی خودم... سلامتی مهمانی... سلامتی همین چهارتا فامیل که شمایید...


امضاء : حمید باقرلو


اگر تمام دنیا، "پاریس" را به ایفل و شانزلیزه و شب های عشقولانه اش می شناسند. اگر تمام ایران "استاد اسدی" را با گلی که توی بازی با ژاپن به عابدزاده زد می شناسند. اگر تمام محله ی ما، "اکبر ماست بند" را به سر شیر و ماست های چکیده ی فرد اعلایش می شناسند. آدم های این حوالی هم، همدیگر را از روی قلم هایشان می شناسند. قلم هایی که ما به آن ها و آن ها به ما هویت دادند. سطرهایی که خوشی ها و ناخوشی ها و درونیاتمان را جاااار زدند. و دل هایی که آرام آرام از پشت این نوشته ها، اعتماد کردند و نزدیک شدند و دنیای شیرین ِ ما وبلاگ نویس ها را پایه گذاشتند.

قرارم با بابک اسحاقی این بود که برای روز آخر چیزی بنویسم. چیزی شبیه "حرف آخر" برای جمع کردن سفره ی این میهمانی. با گارانتی ِ رفاقت، خلف وعده می کنم با بابک!!!
 حرف آخر ندارم. حرف اولم هم گفتن ندارد، نا گفته پیداست که قرار گرفتن اسمم در کنار محسن باقرلو و مسعود کرمی و بابک اسحاقی برایم افتخار است و تجربه ای بسیار شیرین. هم بازی شدن با آدم های اینچنین را نه برای یک هفته ای که گذشت که برای همیشه ی عمرم آرزو می کنم. اما حرف دومم را بلند می گویم. شما هم بلند بخوانید، لطفن:

"اینجا دنیای خوبیست. اقل کم برای مایی که اهلی اش شده ایم دنیای خوبیست. بگذاریم خوب بماند. خرابش نکنیم. برای ساختن جایی بهتر از این جا نه فرصتی مانده به دنیا، نه حوصله ای به آدمیزاد" 


امضاء : محمد حسین جعفری نژاد





قاعدتا وقتی کسی خانه اش را به شما اجاره می دهد شما حق ندارید خانه اجاره ای را به کسی دیگر اجاره بدهید . اصلا با عقل هم جور در نمی آید وقتی تو فرصت داری چند روزی بر اریکه شهریار بلاگستان تکیه بزنی بروی و دیگرانی را تعارف کنی که بیایند و به تخت لم بدهند . اما خب داستان من و کرگدن داستان دیگری است و این دیگران هم با دیگران توفیر دارند ......


خرداد ماه سال 90 محسن توی این پست نوشت که قرار است چند روزی به سفر برود و بلاگ اسکای امکانات جدیدی دارد که می شود پستها را در زمان مشخصی اتومات منتشر کنی . راستش به عنوان طرفدار پر و پا قرص بلاگ اسکای خیلی بهم برخورد که تا به حال از چنین قابلیتی بی خبر بوده ام . تلفنی صحبت کردیم که خب رفیق! به ما هم این ترفندهای وبلاگی را یاد بده و محسن هم گفت بلاگ اسکای اصلا چنین امکانی ندارد و این حرف فقط یک شوخی بوده و بس . با اصرار من قرار بر این شد که من به جای محسن سه تا پست بنویسم و عکس العمل بچه ها را ببینیم . جالب بود که هیچکس متوجه موضوع نشد و دست آخر هم محسن توی این پست گفت که با موبایل پست ها را منتشر می کرده است . این داستان تا امروز نگفته باقی ماند تا شاید یک وقت باعث دلخوری کسی نشود و حالا و بعد از دو سال و نیم شاید گفتن این راز دلیلی باشد که چرا ما با فرصت استیجاری طلایی که دستمان بود از سر شکم سیری رفتار کردیم و دو تا از نوبه های نوشتنمان را سپردیم به رفقایی که خیلی بهتر از ما می نویسند .

سه تا پستی که خرداد ماه 90 من با نام محسن باقرلو نوشتم :


دریا شو عزیز !

سه تصویر از ترافیک کلانشهر

یواشکی بذار کسی بو نبره


خواندن کامنتهای این سه پست لااقل برای خودم خیلی جالب است . اینکه ما نوشته های یک آدم را بر چه اساسی قضاوت می کنیم ؟ به خاطر نامش یا وبلاگش یا به خاطر خود نوشته ها ؟ فکر فاخته نوشت ها هم از همانجا به سرم خطور کرد و بعد از این اجاره نشینی یک هفته ای ایده های جالب تری هم به فکرم رسید که به امید خدا یکروز عملی خواهد شد .

از محسن باقرلو ، مسعود کرمی ، مجید شمسی پور ، محمد حسین جعفری نژاد و حمید باقرلوی عزیز به خاطر این همکاری قشنگ و خاطره انگیز دنیا دنیا ممنونم و از تک تک شما عزیزان که با شور و حال زیاد ما چند نفر را خواندید بی اندازه سپاسگزارم . حالا دیگر وقت اسباب کشی است و ضرب المثل نخود نخود هر که رود خانه خود ...

زیاده عرضی نیست . تا بعد ...


امضاء : بابک اسحاقی





نظرات 48 + ارسال نظر
تیراژه جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:43 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام..شام آخرتان به خیر مهمانان و صاحبخانه ها!...
نمیدانم چرا ذهنم در این مهمانی به دنبال دوتا مساله بود
یک "اعتراف" و یک "اتفاق"
فکر کنم یکی دوبار هم توی کامنتهایم این را به کار بردم؛
"اتفاق" رو جدی
و "اعتراف" رو به شوخی.
برایم جالب شد که در آخر هر دوشان را در این مهمانی حس کردم.
شرمنده ام کهفقط تا نیمه ی راه توانستم در دورهمی قشنگتان شرکت کنم
منتظرم که جراحت چشمم زودتر خوب شود و برای پستهایی که اخیرا نوشته شد کامنتی نه از سر رفع تکلیف، که از جنس "دل به دل پست دادن" بنویسم.

سپاس از بابک خان اسحاقی برای این ایده..سپاس از برگشتن حمید عزیز ولو به اندازه ی یک پست..مرسی از عاشقانه های آقا طیب...مرسی از جعفری نژاد جان و مجید آقای چارو..و تشکر از جناب باقرلو.

ایران دخت جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:46 http://dokhteiran.blogsky.com

ممنونم از همه که شب های شیرین آبانمون رو شیرین تر و دوست داشتنی تر کردند و ...
همه چی عالی بود خیلی عالی
از همه ممنونم

محسن باقرلو جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:51

انصافن خیلی خوب بود این یه هفته ... هر چی بیشتر بهش فک میکنم بیشتر لذذت میبرم ازش ... و این لذذتو مدیون تو ام کیامهر عزیزم که ایده و پیشنهادشو دادی ... خوب یا بد وبلاگ و کامنت بخش طولانی و مهمی از زندگی ماس که کللی خاطره برامون ساخته و چیز یادمون داده و بزرگترمون کرده ... شاید اگه سالها بعد واسه کسی که این فضا رو درک نکرده تعریف کنیم که چندین سال از زندگی مون رو در کنار سایر امورات ، مشغول وبلاگ بودیم بهمون بخنده ولی عیبی نداره ، خنده که بد نیست ما ام به خیلی چیزا می خندیم ! ... خلاصه که بازم مرسی کیا جان ...

دل آرام جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:52 http://delaramam.blogsky.com

دوستان، برای من این یک هفته خیلی شیرین بود. از تک تکتون ممنون که پستهایی نوشتید دلنشین. حتما تا قبلش هم از نوشته هاتون لذت میبردیم اما اینبار فرق داشت.

ممنون از آقا طیب که مهمونمون کرد به عاشقانه هایی شیرین. به دنیا دنیا احساس...

ممنون از محسن خان عزیز که انقدر وقت گذاشت و حوصله کرد. که دلمون رو قرص کرد به حضورش. به تمام و کمال بودنش.

ممنون از مجید خان عزیز که برامون نوشت از عزیزانی که شاید من و امثال من هیچوقت فرصت نمیشد یه برش کوچک از زندگیشون رو بدونیم و بخونیم.

ممنون از محمد عزیز که مثل همیشه گرم نوشت. مثل همیشه عشق و نوستالژی رو رج به رج بهم بافت و چه دلنشین بود این بافت.

ممنون از حمید... حمیدی که با حضورش مملی رو برامون آورد و کودکانه گفت گفتنی ها رو... که دلش خواست بعد از اینهمه مدت بیاد و دلمون رو شاد کنه به بودنش به برگشتنش...

و آخر از همه ممنون بابک عزیز... دنیا دنیا ممنون از تو که همیشه ایده های ناب داری... برات سلامتی و شادی همیشگی آرزومندم در کنار خانواده گلت

ببخشید که من مثل شماها بلد نیستم قشنگ بنویسم، ببخشید که فقط تشکر بلد بودم...

آذرنوش جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:55 http://azar-noosh.blogsky.com

به شخصه چند وقتی بود که با جدیت و شور وذوق وبلاگ نمیخواندم...همه چیز خیلی تکراری و بی هیجان شده بود...اما این یک هفته اصلا یک جورِ خاصی بود...شب ها از 10 به بعد در حال رفرش کردن صفحه ها و خوندن کامنت ها بودم و به شخصه بسیار لذت بردم از تک تک نوشته ها...
مرسی از جناب اسحاقی و جناب باقرلو که این برنامه ی یک هفته ای رو اجرا کردن و مرسی از بقیه نویسنده ها که این یک هفته رو لذت بخش تر کردن

ایران دخت جمعه 17 آبان 1392 ساعت 23:56 http://dokhteiran.blogsky.com

اقا یه چیزی میگم ولی آرشمیرزا قول بده مسخره نکنه...
من امشب یه لحظه دلم گریه خاست....
اشکمو زود جمع کردم ولی گرفت
آخر همه خوشی ها آدم غصه ش میشه.... اینم یکی از هموناس

دل آرام شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:03 http://delaramam.blogsky.com

الان متن آقا محسن با حمید جابجا نشده؟
اخه حمید چند وقته وبش و خودش در سکوت به سر میبرن. محسن خان که ماشالا برو بیایی دارن کماکان برای خودشون.
بعد مدل نوشتن هاشون انگار برعکس شده.
شایدم من زیادی خوابم میاد و قدرت تحلیلم رو از دست دادم!

وانیا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:15

مرسی از تو کیامهر
مرسی از خلاقیتی که همیشه به خرج میدی
مرسی که هیچ وقت نذاشتی خونت رو رخوت بگیره همیشه وقتی میام جوگیریات یه چیزه نو داره چه از اولین روزی که تو پست تولد توی پرشین بلاگ باهات آشنا شدم چه 2سالی که توی بلاگ اسکای همراهتم تو این مدت دوستی به شخصه خیلی چیزا از جوگیریات و صاحاب با مرامش یاد گرفتم خیلی چیزا اینا رو نمیگم که بگم تو بزرگی و ازت تعریف الکی پلکی بکنما نه اینا رو میگم چون خیلی اتفاقای خوب و گاهی بد برام افتاده اینجا بد نه اینکه بدی دیده باشم از صاحب خونه نه بد ینی پرواز شیرزاد
بهرحال مرسی از تو مرسی از محسن عزیز و حمید مملی و مسعود و مجیدخان که تو این مدت همراهیت کردن
امیدوارم تو زندگی تون شاد باشین از ته دل بخندین و از سرشوق اشک بریزید

بهار همیشگی شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:20

یه خسته نباشید و تشکر اساسی به همه آقایون نویسنده

مریم راد شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:22 http://mmrad.blogfa.com

همیشه لبتان خندان باد

جعفری نژاد شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:23

فقط می تونم بگم مرسی بابک
خیلی خیلی خیلی زیاد، بابت تمام لحظات خوب این چند شب

همین...

:-))

مهرداد شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:24

دم همتووووووووووووون گرم

وانیا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:25

این کامنت منو ببیند برا پست سه کات گذاشته بودم اون زمان خودم کلی خندیدم به ادبیاتم

"وانیا
جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ
چقدر بهونه میتونیم داشته باشیم واسه یه لحظه لبخند زدن حتی همین سه تا کات که من سه بار از ته دل شاد شدم و لبخند شدم چقدر این کاتها رو دوست دارم"

اون زمان من از ته دل لبخند شدم!!!!!

کاسپر شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:28 http://kasperworld.ir

خسته نباشید به تک تکتون ...
دست بابک هم درد نکنه برای اتفاق و لحظات خوب این چند شب ...

تـه تغاری شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:45 http://ssmall.blogsky.com/

این جمله جناب جعفری نژاد عالی بود
"اینجا دنیای خوبیست. اقل کم برای مایی که اهلی اش شده ایم دنیای خوبیست. بگذاریم خوب بماند. خرابش نکنیم. برای ساختن جایی بهتر از این جا نه فرصتی مانده به دنیا، نه حوصله ای به آدمیزاد"

ممنون برای شبهای خوبی که رقم زدین، مهمانی خوبی بود ... خلاقیتتون مثل همیشه ماندگار و عالی بود ...
راستش دلم گرفت

بازم ممنون و خسته نباشید میگم بهتون

مریم شنبه 18 آبان 1392 ساعت 00:54 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

حرفای دلم رو توی وبلاگ جناب باقرلو گفتم
چی بگم که تکرار مکررات نشه

آقای دنتیست شنبه 18 آبان 1392 ساعت 01:41

من خیلی وقت نیست که وبلاگ مینویسم ولی خیلی وقته که وبلاگ میخونم. سال 88 خیلی از بلاگرهای محبوب من از دنیای وبلاگنویسی خداحافظی کردن و وبلاگ شون یا حذف شد و یا فیل/تر. بعضی هاشون هم از پشت کیبورد، رفتن پشت میله های ا.وین! وقتی فیس بوک فراگیر شد فکر میکردم تیر خلاص به دنیای بلاگرهاست...
نمیگم این روزها وبلاگ خوب کم شده .نه هنوز هم بلاگرهایی که خوب می نویسند بین وبلاگهایی که حالا آمارشون سر به فلک میکشه وجود داره. ولی کمتر پیش میاد صفحه ای رو با شور و شوق باز کنی و از دقایقی که برای خوندنش و کامنت گذاشتن صرف میکنی شرمنده ی خودت و وقتت نشی، چون میدونی ارزش خوندن رو داره. جوگیریات برای من یه همچین جایی هست.
ممنونم بابک اسحاقی ،محسن و حمید باقرلو ،محمدحسین جعفری نژاد،مجید شمسی پور و مسعود کرمی ...ممنون بخاطر نوشته هایی که ارزش خوندن داشت و توی دنیای کمرنگ شده ی وبلاگ نویسی حالمون رو خوب کرد

پروین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 05:15

چقدر دلم برای این "خلاص" های آخر نوشته‌های محسن تنگ شده بود. تو سوت و کور نیستی و هیچ وقت هم نخواهی بود محسن خوب و بامعرفت

یک دنیا ممنون از آقا طیب عزیز که دستتون خیلی هم گرم بود. و عاشقانه نوشت‌هاتون عالی. متاسفم که احساس دلزدگی می‌کنید نسبت به وبلاگ نویسی. خسرانش مال ما خواننده‌ها

آقای مجید چارو
چقدر این خداحافظی نوشتتان قشنگ بود. و به قول محسن دلی. خیلی دلی. خداوند روح پدر نازنینتان را قرین رحمتش کند که خوب یادتان داد. وجودتان در این بازی دوست داشتنی و شیرین غنیمت بزرگی بود.

حمید جانم، حمید عزیزم
سلامتی خودت که رفیقی و عزیزی و مهربان و دریایی دل (آرش هم جرات دارد بیاید و اعتراض کند!) ایراد از من است یا از تو که هر چه بنویسی، با خواندنش من بغض میکنم؟

محمد جان، پسر خوبم
اینجا جای خوبی است، چون خوب‌هایی چون تو اینجایید. هر چقدر هم که بخواهی انکار کنی قلم زیبایت و صفای وجودت شانه به شانهء قلم و معرفت این بزرگانی که در این یک هفته مهمانشان بودی میساید. وجودت سلامت

و آخر همه هم خود عزیزت بابک جان، خود ِ دوستت، که خدای ایده‌های نابی. اینکه سهم نوشتنت را سپردی به دوستانت، بنظر من خیلی نگفتنی‌ها را دربارهء تو میگوید. از صفای وجودت و تواضع زیبایت
آرزو میکنم سالم باشی و برقرار و بتوانی همینطور این جمع کوچک و گرم را دور هم نگه داری
دستت درد نکند بخاطر این یک هفتهء خوب و به‌یادماندنی

باغبان شنبه 18 آبان 1392 ساعت 06:20 http://laleabbasi.blogfa.com

چی میشه گفت غیر از تشکر
خوشحالم که تونستم این چندشب رو دریابمو از شیرینیه این ت مهمونی بچشم
از همتون ممنونم

سمیرا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 07:35 http://nahavand.persianblog.ir

خوندن این همه نوشته قشنگ مثل این می مونه که یهو یه عالمه کتاب دوست داشتنی بهت بدن و بگن بیا همه اینا رو میتونی بخونی! اون وقتی که نمیدونی از کجا شروع کنی! ذوق زده میشی...این چند شب حس و حال قشنگی برای همه خلق شد با خوندن نوشته هایی که الحق اکثرشون خوندنی بودن....مخصوصا آمد ندارد مسعود کرمی-فردا محرم می باشد حمید باقرلو-مادام محمدحسین جعفری نژاد که مهمان بودند ....و تشکر ویژه از صاحبخانه های عزیز جناب باقرلو و اسحاقی...ممنونیم به خاطر حسهای خوب این چند شب...قلمتان مانا

نیمه جدی شنبه 18 آبان 1392 ساعت 08:00

من هم از طرف خودم ازین فضای ایجاد شده و این مهمانی پر از حس و حال نوشتن تشکر می کنم. خیلی هم خوب و عالی. محظوظمان کرد.

نفس شنبه 18 آبان 1392 ساعت 08:37

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
«و ان یکاد» بخوانید و در فراز کنید
.
.
.
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
...

جمعتون همیشه جمع ،گرم ،سبز، پر لبخند و دوستی
شکر میگم که دوستای "دوست"ی دارم که رفاقتشون ساده و عمیق و پر مهره ...
و عطر دوستیشون ما رو مست میکنه و به وجد میاره ...
خداحفظتون کنه ...

محبوب شنبه 18 آبان 1392 ساعت 08:39

ممنون از همه تون... عالی بود این چند شب و کمی از شور و حال گذشته بلاگستان برگشت... ممنون

yasna شنبه 18 آبان 1392 ساعت 09:12 http://http:delkok.blogfa.com

این خیلی خوبه که هنوز همچین دوستی های در وبلاگستان در جریانه...
پاینده باشید

ﺑﺸﺮا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 09:16 http://biparvaa.blogsky.com

اﺑﺘﺪا ﺗﺸﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ اﺯ ﻫﻤﻪ ی ﻋﺰﻳﺰاﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺩﻝ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻳﺒﺎﺷﻮﻥ ﻛﺮﺩﻥ ...ﻣﻦ ﻳﻜﻲ ﻛﻪ ﺑﻲ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ...
ﺭاﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺷﺐ اﻭﻝ ﻛﻪ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺑﺎﻗﻴﻤﻮﻧﺪﻩ ﺭﻭ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﻧﺬاﺭﻡ و ﻓﻘﻄ ﭘﺴﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻭﻧﻢ و ﻏﺮﻕ ﺑﺸﻢ ﺗﻮﻱ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻫﻲ از اﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻧﺎﺏ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﭘﺴﺖ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
ﺑﺮاﺩﺭاﻥ ﺑﺎﻗﺮﻟﻮ...! ﺁﻗﺎﻱ ﺟﻌﻔﺮﻱ ﻧﮋاﺩ...!ﺟﻨﺎﺏ ﻛﺮﻣﻲ..! وﺁﻗﺎﻱ ﺷﻤﺴی ﭘﻮﺭ ...! و ﺑﺎﺑﻚ ﺧﺎﻥ...! ﻋﺎااﻟﻲ ﺑﻮﺩ..( ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﻗﺎ ﺣﻤﻴﺪ و ﻣﺳﻋﻮﺩ ﺧﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ)
ﺗﺸﻜﺮ ﻭﻳﮋﻩ اﺯ ﺑﺎﺑﻚ اﺳﺤﺎﻗﻲ ﻛﻪ اﻳﺪﻩ ی اﻳﻦ ﻛﺎﺭ اﺯ اﻳﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩ...
ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﮕﻲ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺷﺎﺩﻱ و ﻧﺸﺎﻁ و ﺳﻼﻣﺘﻲ ﺩاﺭﻡ...

صومعه شنبه 18 آبان 1392 ساعت 09:20

من که تو این یه هفته کلی لذت بردم ممنونم جناب بابک اسحاقی عزیز
از همه عزیزان ممنونم به خصوص مملی

ارش پیرزاده شنبه 18 آبان 1392 ساعت 09:44

دمتون گرم لذت بردیم

آنا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 09:57 http://www.shaabnevis.blogfa.com

فقط میتونم بگم مرسی ، که شور و هیجان رو دوباره برگردوندین به این جامعه ی مجازی ... ما که خواننده ی پر و پا قرص و خاموشتان هستیم ... بسیار سر ذوق آمدیم ... مانا باشید

سایه شنبه 18 آبان 1392 ساعت 10:48

واقعا و از اعماق قلبم تشکر می کنم بابک خان بابت این هفته ی عالی. و تشکر فراوان از دوستان بسیار توانا با قلم های گیرایشان.
ببخشید که خاموش خواندم... عادتم هست اصولا وقتی غرق در لذتم ساکت می شوم ناخودآگاه...

فروغ شنبه 18 آبان 1392 ساعت 11:01

این هفته،هفته به یادموندنی و خاطره انگیزی بود در این دنیای مجازی که از دنیای واقعی اطرافمون واقعی تر و ملموس تر هست. ممنونم برادران باقرلو،جناب کرمی،جناب شمسی پور و جناب جعفری نژاد،
و در آخر باید تشکر کنیم از بابک خان عزیز که هرچند وقت یه بار با ایده های نابش نمیذاره خاک روی در و دیوار وبلاگستان بشینه...

ف رزانه شنبه 18 آبان 1392 ساعت 12:11

این یه هفته خیلی خوش گذشت خیلی خیلی... اونقدر که من اصلا نفهمیدم چطور گذشت الان اومده بودم پست جدید بخونم از جناب طیب که دیدم دیشب خداحافظی بوده و شام آخر...
ولی خیلی ممنونم از شما شش بلاگر بزرگوار... انشاا... تنتون سلامت باشه و همیشه واسه ما بنویسین
یه تشکر ویژه هم از بابک اسحاقی عزیز که با این ایده های قشنگشون به بلاگستان شور و هیجان میبخشه...
خیلی خیلی ممنون

مموی عطربرنج شنبه 18 آبان 1392 ساعت 12:25

من که بی خبر از همه جام!

سمیرا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 13:54

خواندن تک تک نوشتهاتون برای من لذت بخش بود .
امیدوارم چون شماهایی که زیبا مینویسید قلمتان مانا باشد و ما را از فیض خواندن نوشتهایتان بی بهره نگذارید.
سپاس از آقایان محترم : محسن باقرلو و حمید باقرلو ، مسعودکرمی ، مجید شمسی پور ، محمدحسین جعفری و بابک اسحاقی عزیز که مثل همیشه با داشتن ایده های ناب همه ما را ذوق زده میکند.

ایران دخت شنبه 18 آبان 1392 ساعت 14:22 http://dokhteiran.blogsky.com

اقا اجازه من صاحبای عکسارو نمیشناسم جز اقای اسحاقی و جعفری نژاد... میشه بقیه رو معرفی کنید لطفن

فاطمه شمیم یار شنبه 18 آبان 1392 ساعت 16:07

سلاممم به همه دوستان و صابخونه عزیز
شام آخر خیلی چسبید...خیلی بی ریا و دانشین بود..
خداقوت به همه ی شما خوبان ...و یه تشکر ویژه از حمید عزیز واقعا دلم برای نوشته هاش و حس پشت اون نوشته ها خیلی تنگ شده...

آوا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 16:28

چقدر تشبیهات محسن خان جان رو دوس داشتم..یا
انگاری فروتن دست عزت اله انتظامی رو گرفته بود و
آوردش سر صحنه...هنوزم خوب مینویسی شهریار
بلاگستان........افتخار می کنم به اینکه چندساله
باهاتونم و اعتراف می کنم که هنوزم خیلی وقتا
نبودناتون بغض میندازه تو گلوم......................
جناب آقا طیب خان جان که دروغ نگم ازلینکای
کرگدن بهش رسیده بودم و ازجمله وبلاگهایی
بودکه میخوندم وتوی سکوت میرفتم...وکم و
بیش پیش میومد کامنت بذارم...هنوزم ناب
مینویسن ودلی....حتی اگه خودشون بگن
که این قلمه دیگه اون گرمای قبلو نداره....
پایدار باشید......................................
جناب مجیدخان جان:جوری می نویسن
که توی تک تک لحظات آدم حس میکنه
قدم به قدم باهاشونه..که هیـــــچ بوی
غریبگی توی کشور دلشون نمیاد...از
خداسلامتی جناب نادرخان رومیخوام
سایه تان مستدام........................
حمید باقرلو...کسی که نبودنش توی
دنیای بلاگستان بدجورتوذوق میزنه.
می دونم بودن یا نبودن هرکی توی
این دنیا دست خودشه....اما حمید
خان جان جزءاون دسته از کساییه
که یه جورایی نوشته هاش مثــل
مرهم دله...که آرامشه و تسکین
میده..که فقط بخاطر دل بزرگش.
اکی.....مرد هر جا هستی دلت
شاد ولبت خندون باشه الهی..
برگرد که خیلیا منتظرتن.....اما
خدایی همیــــــنم غنیمت بود
واسه هممون.......ممنون که
هستی...........................
جناب محمدحسین جعفری
نژاد:که به خاطر دست خط
زیباش جاش ازاول اون بالا
مالاهاس..به قول محسن
خان لوطی بلاگستان....
دستت درست مردبزرگ
..مانا باشی..............
وجناب بابک خان جان،
صابخونه عزیز:ممــنون
که مارو مهـــــــــــمون
مهمون های گـــلتون
کردین......ممنون که
همیـــــــــــشه مارو
مهمون بهــــترین و
قشنگترین ها می
کنین......ولی اون
زیاده عرضه نیس
بغض میاره ...یه
بغض بد..........
تا همـــــــیشه
ســــــــــلامت
باشید.........
یاحق...

آوا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 16:32

این ریتم جدید کامنتدونی شما رسما
تموم شیب مارو خراب میکنه.و این
یک کم به همم میریزه....راستی
یه چیزیو یادم رفت بگم......اون
پستهایی که به جــای جناب
کرگدن نوشته بودین خیلی
واسم جالبناک بود واینکه
هیچ کدومامونم متوجه
نشدیم جالبتر!!!لطفا
بگیدشیب کامنتامو
بهم نزنن....
باتشکر......
یاحق...

همگی ممنون و خسته نباشید هر چند من یه خط درمیون خوندم بعد وسطاش قاطی میکردم کی کجاست بعد با تعدد اسم مشکل پیدا میکردم ودر اخر هم میدونم که آقای اسحاقی دو تا تیکه هم به بنده از روی همشهری بودن خواهند گفت ولی ممنون برای این همه صبر و حوصله و قلم زیبایی که دارید.
آقا خوب از این کارا هم با وبلاگ ما بکنید
راه دوری نمیره ها.
این بالا طالقانی دعوتتون کرد حالا یکی پایین طالقانی دعوتتون میکنه
خلاصه من که راضیم کلید داری کعبمو بدم به یکی که میخواد حاجی بشه

"یک من دیگر" شنبه 18 آبان 1392 ساعت 17:21 http://yekmanedigar.blogsky.com

سلام و عرض ارادت.
با احترام زیاد به نظر دوستان من چندان لذتی نبردم از این شیوه. عذر خواهی مرا بابت رک و راست بودنم بپذیرید.

پروین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 19:07

آوا جان
شیب‌ات خیلی هم عالی بود! من همینطور میخواندم و تصمیم داشتم بیایم و کلی از شیب‌ات تعریف کنم که دیدیم خیال کرده بودی شیب‌ات را به هم را به هم ریخته اند. اما نریخته‌اند عزیزم. اصلا

پروین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 19:07

این از کامنت بالا جا موند!!!

پروین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 22:25

دیروز جو این خداحافظی مرا گرفته بود و فراموش کردم بروم و آن سه پست را بخوانم. الآن کامنت آوا را خواندم یادم افتاد. چقدر بامزه بودند پست ها وقتی با این دید میخواندی‌شان که تو خواسته بودی قلم محسن را تقلید کنی. و الحق هم که موفق بودی. تا جایی که حمید در مورد پست دوم نوشته بود یکی از بهترین پست‌های کرگدن بوده. احتمالا محسن توی دلش فحش‌ات داده موقع خواندن کامنت حمید!!
و سوال دیگری که برایم پیش آمد این بود که چرا من خودم را گرفته بودم و برای این پست‌ها کامنت نگذاشته بودم؟؟ ایران هم نبودم که بگویم دسترسی‌ام به کامپیوتر در منزل پدری کم بوده. موقع مریضی خواهر و خانم‌برادر نازنین‌ام هم نبوده. من کلاً الآن ذهنم درگیر این مسالهء بغرنج شده شدیداً!!

آوا یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 08:24

ممنون پروین بانوی عزیز..شما
همیشه بمن لطف داشته اید
و دارید.اماحقیقتا این سبک
نوین کامنتدونی حــسابی
حال مارازمان شـیبدهی
به جاده کامنتم میگیرد.
وقت نوشتاری یـک چیز
است ووقتی که ارسال
میشود شکلش تغییر
میکند......!باتشکر از
تمام دست اندرکاران
شیب گیروشیب ده
شیب دار.مانا
باشید..............
یاحق...

شلم شوربا یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 09:00 http://www.nimarasi.blogfa.com

وقتی نوشته های وبلاگها رو میخونم هیچوقت قیافه نویسنده را تجسم نمیکنم حتی جنسیتش را ولی با این که خیلی وقت میشه که نوشته های این آقایون خوشتیپ رو میخوندم و لی اینبار که عکساشون را میبینم و متن رو میخونم خیلی میچسبه.دمتون گرم دوستان . شاد باشید

سکوت یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 10:17 http://www.sokoot-.blogfa.com

دستون درد نکنه.خوششش گذشت. باز هم از این مهمون بازی ها دوست میداریم.

وااااای چقدر این یه هفته عاااالی بود. همه رو یه جا تو یه هفته با همه ی مشغله هایی که داشتن دیدم خوندم حس کردم. چقدر این نزدیکی مجازی دلچسبه. زود گذشت.

فروغ(ردپاهایم) یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 14:08

چقدر خوبه که از این دنیای مجازی رفاقت های انقدررررر حقیقی و خاص و خالص نصیبتون شده
شاد باشید همگی

آرشمیرزا شنبه 25 آبان 1392 ساعت 22:36

تجربه ی جالبی بود
ولی مسعود جان !
اگه با منم اس ام اس بازی می کردی ممکن بود به خیلی های دیگه هم سلام برسونی برادر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد