ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بابا ، دو سال و خرده ای هست که نیست .
اما هنوز وقتی لابلای خوابهای جور به جور شبانه ام یا بین شخصیت ها و اتفاق های عجیب و غریب رویاهایم یکجور خیلی کمرنگ ، یکجور خیلی یواش ، سرک می کشد یا تکه ای از شباهتهای منحصر به فردش را شده در حد یک خرده از سبیل مردانه یا مدل موی جوگندمیش یا حتی شده سبک خاص راه رفتنش و یا طنین صدایش را در هیبت شخصی ناشناس ، نشانم می دهد .
یکجور دلتنگی وصف نشدنی دارد . یکجور حسرت دست نیافتنی بودن . یکجور که می فهمی این سراب است نه آب اما قانع هستی به بودن همان یک ذره رویا . یکجور باورناخودآگاه که در بیداری از داشتن همان یک ذره هم محرومی .
بعد که همان تصویر یواشکی و کمرنگ ،محو می شود می مانم با یک عالمه حرف نزده و حسرت . گاهی تا آخر خوابم بغ می کنم و گاهی هم خواب زده بیدار می شوم .
وقتی جمله اول این پست را نوشتم هوا تاریک بود و یگ سگ دیوانه داشت پشت پنجره نیمه باز خانه به طرز ترسناکی عوعو می کرد .دلم می خواست برای کسی بگویم از حال بدم . اما حالا هوا روشن شده و گنجشک ها دارند می خوانند . من چقدر خوشبختم که هنوز شما را برای درد و دل دارم . بودن شما مثل همین صبح پنجشنبه ،مثل همین صدای شاد گنجشک ها ، غنیمت است و امید بخش .
دلتون آروم بابک خانِ اسحاقیِ جوگیریات
اینجا همیشه و همیشه یکی از نقطه های دوست داشتنی زندگی ماها خواهد موند
... و بودن شما و نوشته های زیبایی که ما رو قابل میدونید و مهمان می کنید . خدا پدر رو رحمت کنه . این حسرت و دلتنگی رو همیشه تو نگاه همسرم در اندوه نبودن پدرش میبینم و میشناسم .
سلام
چه خوبه که دل داری از دلتنگیهات و ترس هایت مینویسی
من خواب بابا رو ندیدم ...هیچوقت ...
من کمتر خواب شخص میبینم بیشتر خواب موقعیت و خودم
شاید که از خودپسندی زیاد من است
روح جناب اسحاقی فقید شاد
عزیز دل مایی بابک جان....عزیزززز
خدا حفظت کنه برامون و دعای خیر بابای عزیزت بدرقه ی راهت مهربون
سحر های شب زنده داری و صبحای خیلی زود همه حسها غلیظن . خیلی درکت میکنم . خیلی
روح پدر شاد... نداشتنشون حتما غم و حسرت بزرگیه... اما حس کردنشون توی خواب یه امید خوبی داره... باورم نمیشه هنوز به اینکه میشه اینجا نوشت امید داری. نمیدونی چه حس خوبی دارم از این جمله ات...
مانا باشی در کنار مانی و نیما و از همه مهمتر مهربان
روحشون شاد
دلتون آروم
ان شا الله همیشه سلامت باشید و حالتون هم همیشه خوب باشه
روح پدرتون شاد
ازین شعرع خوشم میاد:
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا هیچ نیاموز بجز "عشق"
روحشون شاد...
لطفا زود به زود پست بذارید...
ممنون میشیم
روحشون شاد....
لطفا زود به زود بنویسید نوشته هاتون خیلی خوبن
...
روحشون شاد
خدا رحمتشون کنه.
چه قشنگ نوشتی از نقشی که بر دل ِتنگت برای همیشه بیادگار مانده بابک اسحاقی عزیز...
روح پدرت شاد.....
روحشون شاد و غریق نعمات الهی
با دو سفرنامه سریلانکا و ارمنستان به روزم و منتظر قدومتان
به قول یکی از دوستای وبلاگیم "کاش میشد توی وبلاگمون بخوابیم!". ما خیلی خوشبختیم که وبلاگ داریم (:
سلام؛
من شما را خوب درک می کنم..
چه خوبه که هنوز همونطور قشنگ می نویسید...
روح بابا قرین رحمت خداوندی باشه
دیگه اینجوریه!!!دنیاست
خدا رحمتشون کنه انشاالله
عادت بد چیزیه
حتی به نبودنها هم عادت میکنه ادم
-----------------------------------------
من تو زندگیم سختی زیاد داشتم ... بابام تنها کسی بود که منو باور کرد و اعتما کرد بهم
زندگی بدون بابام برام قابل تصور نیست
آدم احساساتی نیستم زیاد... یا هستم و بروز نمیدم... نمیدونم
اما برای این پست و حالی که داشتی اشک ریختم..
خدا بهت صبر بده ...
خدا پدرتون رو رحمت کنه.
ممنون بهاره جان