دخترک درست روبروی من نشسته روی نیمکت پارک
شبیه بچگی های گلشیفته فراهانی است توی فیلم درخت گلابی
از مانتو ومقنعه اش مشخص است که مدرسه را پیچانده تا بیاید سر قرار ...
سرگردانی را می شد توی چشمهای سیاهش دید .
هی گوشی را در می آورد و نگاه می کرد که یک وقت زنگ نخورده باشد .
زیر چشمی نگاهش می کردم و حواسش اصلا به من نبود .
چقدر این لحظه های انتظار سر قرار سخت است و دیر گذر
همینطور که دختر نشسته و دفتر خاطرات گل منگلی اش را ورق می زند و احتمالاْ یادگاری های دوست پسرش را تماشا می کند٬ می روم توی فکر و خیال که این بچه توی دلش چه می گذرد ؟
همین حالاهاست که دو تا از این جوانک های پیزوری بیایند با موهای سیخ سیخ و قد و بالای دیلاق . از همین هایی که وقتی شق و رق راه می روند شورتشان را هم می توانی ببینی . از همین هایی که از مردی فقط سیگار کشیدنش را بلدند آن هم از نوع چس دود .
بعد می آیند نزدیک تر ...
دو تایی زیر لب با هم چرت و پرت می گویند و این یکی پز مخی که زده را می دهد به آن یکی
دخترک دلش پر می کشد با دیدنش .
قلبش توی سینه می جنبد
از آن حسهای بزرگانه ای که آدم فقط وقتی بزرگ می شود می فهمد .
پسرک اما فقط دهنش می جنبد و عرق النساء اش
یکیشان سیگار بدست می رود آنور پارک و این یکی دست دخترک را می فشارد
لابد یخ کرده دستش طفلکی ...
همیشه قصه همینطوری شروع می شود دخترک !
سر کوچه مدرسه و یک متلک خنده دار
و قهقهه دخترکان تازه سینه برآمده
و حس های ناشناس و عجیب
تجربه های ناکرده ...
گرمای بازدم پسرک مو سیخ سیخی می خورد توی صورتش
بعدها که یاد این بازدم بیفتی که بوی سیگار می دهد ٬ چندشت می گیرد دخترک
خودش را جا می دهد توی بغل پسر و سرش را تکیه می دهد به بازویش
دهان پسر می جنبد و دختر بالای ابرها دارد گوش می دهد .
همیشه قصه همینطور به میانه می رسد دخترک !
تو با یک بوسه به اوج می روی و این پسرک سیخ کرده مو اوج ندارد هوسهایش
این خوش خوشان تو فقط تا روزی مدام است که خانه دوستش مکان بشود
همان روز که تو گریه می کنی ...
همیشه قصه همینطور تمام می شود ؛
با گریه دخترک
همیشه هم اینطور نیست
ممنون که سر زدید
یکی رو می شناسم که پسرشو تو راه مدرسه تعقیب می کرد تا ببینه چه کار می کنه و بعد توی خونه جنجال درست می کرد و بالطبع پسر لج می کرد و بدتر می کرد!
البته حرف هم که می زد تفاوتی نداشت، گوش نمی کرد!
بهش گفتم ولش کن، گاهی باید اشتباه کنه تا راه صحیحو پیدا کنه... تو بذار تا جایی که اشتباهش جبران پذیره اشتباه کنه...
البته اون پسر بود و واقعاً هم کاراش در حد بازیگوشی و شیطنت بود و اقتضای سنش...
ولی وقتی دیگه اسمش شیطنت نباشه و مشکل ساز بشه نمی دونم باید چه کار کرد...
در مورد دخترها رو هم که کلاً نمی دونم باید چه کار کرد...
با حرف زدن که نمیشه...
گاهی اوقات دخالت دیگران نتیجه عکس میده
آدم از هر چیزی که منع بشه مشتاق تر میشه
شاید این راهیه که باید رفت
اما کاش قبل از رفتن کمی اگاهی توی کوله آدم باشد
به انضمام آمار و نمودار و شکل!
مگه من خانوم دکتر فردوسی هستم ؟
اون قدیما حتی اگه رابطه ای با غصه تموم می شد عمر رابطه اون قدر بود که بشه عمری با یادآوری خاطرات اون رابطه لبخند زد و گفت یادش به خیر...
راست میگی انگار عصر سرعت روی رفاقتها هم تاثیر گذاشته است
فکر می کنم صمیمی بودن والدین با بچه ها جلوی خیلی از این اتفاقات رو بگیره
انشاء الله که هیچ وقت همچین اتفاقی برای کسی نیفته
راستی خونه نو مبارک رفیق
شاید راست میگی
اما دوست داشتم اولین پست اینجا جدی باشه سمیرا
روزگاری که عشق ها هم سکه ای شدند و مدت دار
هوس های زودگذری که از روی خامی و کم عقلیشونه
و همیشه قصه اینطور تمام میشود:
با گریه دخترک
حقیقت همیشه قسمت تلخ هم داره میکاییل
قربون محبتت آبجی مهربون
موافقم خانوم زائر
امیدوارم برای شما و آشناهاتون همچین اتفاقی پیش نیاد
غافل از اینکه درسته همیشه همین طور تمام میشود با گریه!
عالی بود کیا مهرررررررر
ممنون بازیگوش
مگه من گشت ارشادم دادا ؟
اینا رو خصوصی بنویس آبرومونو بردی
متنت هم زیبا بود و حست را خوب توصیف کردی. اما شاید می توانستی بعضی از کلمات را با کلمات بهتر جایگزین کنی
واژه ها سلیقه ای هستن امیرحسین
اون موقع فکر می کردم بهترین کلمه رو انتخاب کردم
من همیشه فکر میکنم اگر کسی کمبود محبتی توی خونه نداشته باشه هیچ وقت همچین کاری را تجربه نمیکنه
همیشه هم به خاطر کمبود محبت نیست
بعضی چیزها کاملا غریزی هستند
چه تلخ بود.
راست میگی
گاهی گریه دختر تازه آغاز غصه تلخ دیگریست
و البته حس رو خیلی خوب منتقل کرده بودی حسی که اون زمان نمی فهمیش اما حالا خوب درکش می کنی
ممنون هاله
خدا رو شکر که همیشه بزرگتر از سن و سالت فکر می کنی
کاملا صحیح بود ... آفرین.
این وضع جامعه ایست که مردمانش هنوز در بدویت سیر می کنند ... که هنوز یک رابطه ی ساده برای بعضی آرزوست و سوء استفاده گران هم فراوان ...
بله سوء استفاده گران فراوانند متاسفانه
قشنگ بود . این قصه همیشه مکرر جامعه حریص و از قحطی گریخته ماست . چه جوونا با چه ماشینایی چه تیپایی میبینی نیم ساعت منتر یه چاقالو بیریختن . از قیافه بابا معلومه که همین الآن 15 تا ردیف داره اما سیری نداره . نمیفهمم چرا . نمیدونم جریان چیه . اما این قصه که گفتی ، منو یاد حرفای 7-8 سال پیشم میندازه . تعبیرم این بود : دلم برای هردو میسوزه : برای قناری و برای احمقی که قناری را شکار میکند برای کباب کردن و خوردن . احمق !تو چه میدانی که چه لذتهاست در یک رابطه که تو پست ترینش را میجویی ؟
تعبیر جالبی بود تعبیر قناری
تعبیر جالبی بود و تلخ
این چیزا همیشه بوده و هست....شاید یه کم بچه ها باید اعتمادشون رو به حرفای پدر مادرشون یا تجربیات دیگران بیشتر کنن..باور کنن که خیرخواهشونن و اینکه میگن مراقب باش از دشمنی نیست...ولی خب...توی سن خاص فهموندن این چیزا بهشون سخته....
به نظرم بهترین راه صمیمیت والدین با بچه هاشونه...که هرچیزی که میشه براشون تعریف کنن..دوست باشن نه صرفن پدر و مادر و فرزند...
صمیمی بودن با والدین شاید نتونه جلوی این اتفاقات رو بگیره
ولی مطمئنا میتونه درد و ناراحتیش رو کم کنه
اگه درمحیط های سالمی مثل مدرسه یاورزشی-هنری کنارهم بودن تا بتونن دراون محیط جنس مخالف شون رو بشناسن..
اگه آموزش وآگاهی لازم رو بهشون میدادیم ..بدون اینکه فکرکنیم چشم وگوششون بازمیشه !!...
اگه تو خونه پدرمادرا رفیق شون میشدن و بجای زدن تو ذوق شون...به حرفاشون تاآخرگوش میکردن...
اگه...
اگه....
اونوقت این نیاز طبیعی شون..این کششی که دروجودشون هست وباید بطورصحیح برطرف بشه..اینجور در بیراهه های خیابونی و خلوتهای تنهایی شون ارضا نمیشد...
مثل همیشه درست و بی نقص
کاملا موافقم
اینطور حس لطیف یک دختر نورسیده رو ..درمورد جنس مخالفش ..
و ازاون طرف انگیزه یه پسر نوبالغ رو دردوستی بادخترا...
درست و واقعی ببینه و درک کنه...
مرسی کیا..
مرسی از شما
راست گفتی
قربانی شدن تو این اتفاقات شاید ربطی به سن و سال نداشته باشه
ولی هرچی آدم بی تجربه تر باشه
احتمالش بیشتر میشه
تو خوب می نویسی ... خیلی خوب ...
این نه تعارفه نه نون قرض دادن ...
واسه همین خوب نوشتنه ام هس که اینجا پر مشتریه
خوب می بینی ... با دلت می بینی و با عقلت می نویسی ش ... این عالیه .
مرسی محسن عزیز
وقتی تو از متنی تعریف می کنی
مطمئنا خوبه
کامنت مامانگار خیلی خوب بود .
کامنتای مامانگار همیشه خوبه
نمی دونم
بحثی دارم راجع به دوست داشتن خود...دوست داشتین نظر بدین.
حتما میام و می خونم
درسته تلخ بود ولی از اون نوشته هایی بود که آدمو تو فکر میبره
و این باعث می شه آدم با همین چند دقیقه ای که خوندتش ساعت ها تو فکر بمونه...
ممنون
متاسفانه هستند دخترایی که سنشون از دختر نوشته ی شما بیشتره و باز هم...
فقط میتونیم تاسف خوریم
واقعا اینجور مسایل واسم دغدغه ست...
درسته
سن و سال ملاک همچین درستی نیست در کلیت ماجرا
شاید ادای بزرگترها رو درآوردن هم یکی از دلایلش باشه
به هر حال ادم از محیط اطرافش شدیدا تاثیر می گیره
مرسی موضوع خوبی بود
مرسی مامان امیر
منزل نو مبارک
مرسی دتر
عاقبت بگیر ببند الکی اینه
عاقبت جلوی بچه حرف نزدن و قیچی کردن سخن همینه
نشون ندادن بدی های جامعه به یک دختر نوجوون عاقبتش اینه
کاملا موافقم
ازدیدگاه کسی که با چنین دخترکانی سر و کار داره..
میگم به خوبی می دانیم که دلایل این اتفاق خیلی متفاوته و نمیشه برای همه یک راهکار داشت ...
اما درد و ریشه اصلی افراط و تفریطه..
مخصوصا محدودیت هایی که به ما و بچه های ما اجازه نداد جنس مخالف خودشون رو بشناسن..طبیعیه هر چه بیشتر بشناسی بهتر میتونی برخورد کنی..
آدمیزاد مخصوصا تو این سن هیجان زده و مشتاق کشف کردنه..حالا به جای اینکه بره سراغ چیزهای دیگه برا کشف کردن مسلما اول از همه براش مهم تره کشف و تجربه جنس مخالف..
ووقتی میشناسه که خیلی دیره...
حتی خیلی ها در دنیای بعد از ازدواج هم مشکل دارند که برخی بر می گرده به همین عدم شناخت از دنیای جنس مخالف..
و راهکار اون کار یک نفر ۲ نفر نیست همه باید بخواهیم
تو هر گروه از جامعه
همت اجتماعی و خانوادگی می خواد..
فکر کنم بس باشه خیلی حرف زدم ...
درست گفتی فاطمه
آدمها همیشه مشتاق کشف ناشناخته ها هستند
و این اصلا بد نیست
ارتباط با جنس مخالف اصلا بد نیست
ولی اگر درست و اصولی نباشه
ضربه های فراموش نشدنی و زخمهای درست نشدنی میسازه برای آدم
احتمالا اطلاعات من مال ۱۵ سال پیشه
چیزایی که گفتین جز حقیقت نیست . و چقدر هم سن دخترکای قصه اومده پایین ! تجربه تلخ تر و گریه زودرس !
اینکه سنشون پایین اومده خیلی بده
کاری از دستمون بر میاد ؟
خیلی ناراحت شدم نمی دونم چی بگم
واقعا احساس می کنم همین جوریه که تو گفتی
ولی اینا همه اش واسه دخترک تجربه می شه
هرچند تلخ.....
مرسی مهربان من
دیدی جواب میدم ؟
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نه
شب همه رو جواب میدم
آره جون امواتت
منزل نو مبارک.ببخشید دست خالی اومدیم!!!اینجا چرا ایکن گل نداره؟!
واقعا کار خوبی کردین تو دو تا پست قبل اون وبلاگتون هر کاری میکردم قسمت نظرات با اشکال باز میشد.
عالی بود مثل همیشه.
با اینکه خیلی تلخ بود ولی خوب حقیقته!
کاش بتونیم برای بچه هامون یه کاری کنیم و یا لااقل یه جوری بارشون بیاریم که خودشون تشخیص بدن.ولی الان خیلی سخته!
من که همیشه نگران این دوران دخترم هستم!با خوندن چنین مطالبی دوباره دلهره مهمونم میشه!
مرسی ساقی
خوبی ؟
سلامتی ؟
دختر گلت خوبه ؟
شاید اشکال کار اونجاست که خانواده بیخیال بچچه ش میشه و انگار نه انگار وجود داره و باید نیازای روحی شو برآورده کنه.. اونجایی که بچچه اونقدر به مادرش اطمینان نداره که براش درد دل کنه و براش از اتفاقات توراه مدرسه تعریف کنه..
شایدم اشکال کار اونجاست که خونواده اونقدر به بچچه ش سخت میگیره که دختر بیچاره از تعصب خشک پدر و مادرش به تنگ میاد و محبت رو جای دیگه جستجو میکنه..
و پسرها و مردهای هوس باز همیشه و همچنان چشم طمع به دخترکان و زنان دارند.. راهی باید..
هشتادمممممممممممممممم
:دی
یک مقدار روی ریاضیت کار کن دخترم
لطفن شیوه ی درستش را هم بفرمایید که با گریه ی کسی تمام نشود
شما توی رفقا روانپزشک فهیم ندارید که کمک کنه ؟
مشکلتوی تربیتشونه!!
نیدونمچرا بعضی نمیفهمن!!!
چرانمیدونن آخرش باید گریه کن!!
چرا نمیدونن تو فکر این مرد جماعت چی میگذره!!
اما متاسفانه آگاه نیتران...
متاسفانه
اشتباه چاپی بود!!
بله فهمیدم
فکر نکنم همشون بدونن
ببین چقــــــــــدر بزرگ شدیم ! ( نو نوشت )
هزار ماشالا