جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

و اما شغل های دوست داشتنی

 

 در پست قبل از شغل هایی گفتیم که سخت هستند و بعضی هاشون هم حال به هم زن 

البته قصد نداشتیم به کسی یا شغلی جسارت کنیم 

نظر شخصی خودمان را گفتیم . بیشتر من باب مزاح و خنده بود  

حالا  درباره شغل های دوست داشتنی صحبت می کنیم ... 

 

 

 

 

 ۱- معلمی:    

-

حتما شنیدید که معلمی شغل انبیاست . 

من که واقعا به این جمله ایمان دارم 

معلمی شغل سخت و در عین حال مقدسیه 

چه چیزی بهتر از اینکه شما علم و دانشتون رو به دیگران ببخشید ؟  

البته بعضی از دوستانی که واسه پست قبل نظر گذاشتند نظرشون مخالف اینه .

 

من فرزند یک دبیر هستم ... 

پدرم عاشق شغلش بوده و حتی حالا که بازنشسته شده هنوز هم با عشق داره تدریس میکنه 

 

به شوخی می گفت : معلمی بهترین شغل دنیاست اگه این دو تا مشکل رو نداشت : 

یکی تصحیح ورقه 

دوم صبح رفتن سر کار  

 

هنوز هم که هنوزه شاگردان قدیمش به ایشون سر می زنند و عاشقانه دوستش دارند . 

هنوز هم که هنوزه وقتی وارد یک اداره یا بانک میشه به احترامش پا میشن و خودشون رو معرفی می کنن و میگن : استاد ! فلان سال ما شاگرد شما بودیم . 

انصافا لذت بخش نیست ؟ 

 

من از صمیم قلب اعتقاد دارم که معلمی جزء بهترین و پاک ترین مشاغل دنیا ست . حتی همین حالا که کسب درآمد و پول همه مناسبات اخلاقی و شغلی رو تحت تاثیر خودش قرار داده . 

 


 ۲- محیط بان : 

 

انصافا شغل سختیه و صد البته خطرناک  

ولی دوست داشتنی 

فکر کنید توی یک دشت بی نهایت یا یک جنگل درندشت یا یک موتور سیکلت ٬ تفنگ به دوش 

بگردید و مواظب حیوانات و درختها باشید . 

فکر کنید یه بچه آهو یا یه سنجاب زخمی رو پیدا می کنید  

که اگه شما نبودید ممکن بود بمیره از گرسنگی یا حیوانات دیگه بخورنش 

 

چند وقت پیش اخبار یه گزارش نشون داد از یک محیط بان که یه بچه آهویی رو پیدا کرده بود که به محض به دنیا اومدن مادرش رو از دست داده بود و چون موتور محیط بان اولین چیزی بود که به چشم دیده بود فکر می کرد مادرشه 

آدم اشکش در میومد ... 

محیط بان هرجا می رفت ٬ بچه آهو هم دنبالش می دوید 

حتی شبها پیش موتور می خوابید . 

 

شاید با من موافق نباشید ولی من این شغل رو دوست دارم . 

 


 ۳- کارگردان سینما : 

 

این شغل مورد علاقه منه 

از وقتی که عقلم رسید دوست داشتم فیلم بسازم و متاسفانه اونقدر که باید تلاش نکردم برای رسیدن به این آرزو ... 

عاشق سینما و فیلم دیدن هستم و می دونم این حسرت تا آخر عمر دست از سرم بر نمیداره ... 

 


 ۴- دوبلور : 

 

چقدر لذت بخشه مردم صدای تو رو بشنوند که داری به جای یه بازیگر یا حتی یه شخصیت کارتونی حرف میزنی ... 

چقدر خوبه که توی یک استودیو بتونی با صدات  

به چهره یه بازیگر مفهوم و معنی قابل درک برای همه ببخشی 

دوبلوری شغل سختیه  

درآمد چندان خوبی هم نداره 

ولی همه افرادی که وارد این حرفه میشند به این کار عشق میورزند و به همین خاطر 

دوبله ایران از قدیم الایام جزء بهترین و فاخر ترین دوبله های جهان بوده و هست ... 

 


 ۵ - نویسندگی : 

 

این همه پیشرفت علم و تکنولوژی 

و این همه صنایع و علوم و رشته های جدید هنری که طی قرنها و سالهای اخیر بوجود اومدند  

نتونستند از مقبولیت کتاب کم کنند  

و خوندن کتاب هنوز هم جزء بهترین تفریحات و سرگرمی های آدمهاست . 

و چه شغلی بهتر از نویسندگی؟ 

 که افکارت رو بریزی روی کاغذ 

 و صدها انسان دیگه حتی سالها بعد از بودن تو بتونن اونها رو بخونن  

نویسندگی شغل ارزشمندیه  

و نویسنده ها در زمره شریف ترین و بهترین انسانهای یک جامعه هستند  

قبول دارید ؟ 

 


 ۶- عکاسی : 

 

عکس گرفتن کلا کار لذت بخشیه 

ثبت کردن تصاویر و خاطره هایی که ممکنه دیگه هیچ وقت نبینیم 

اما منظور من از عکاسی ٬ هنر عکاسی نیست  

منظورم شغل عکاسیه ... 

یعنی آدمی که توی مغازه نشسته و شما میرید پیشش و عکس سه در چار یا هنری می گیرید 

 

فکر کنید  هر روز یه تعداد آدمی که تا به حال ندیدین و شاید دیگه هم نبینید میان و میشینند روی صندلی و شما تصویرشون رو ثبت می کنید . 

بعدها شاید بعد از سی - چهل سال  

یک روز میرید و آرشیوتون رو نگاه می کنید و عکس هزاران هزار آدم رو تماشا می کنید 

عکس بچه مدرسه ای های کچلی که شاید الان دکتر و مهندس شده اند . 

عکس عروس و دومادهایی که الان ممکنه نوه دار شده باشند . 

عکس خوش تیپ هایی که ممکنه الان فرسنگ ها دور از این کشور دارند زندگی می کنند . 

عکس آدمهای معروفی که اون موقع هیچکس نمیشناختشون 

عکس آدمایی که سالهاست دیگه نیستند ولی اون موقع مشهور بودند و سر شناس 

 

من که خیلی این شغل رو دوست دارم ... 

 


 ۷ - چرخ و فلکی : 

 

ممکنه دو شکل داشته باشه : 

یا یه چرخ و فلک از این کوچولو ها  که توی خیابان راه بیفتید و هفت هشت تا از این بچه جغله ها بیایند و نفری ۱۰۰ تومان بدهند که سوار چرخ و فلک بشوند .  

بعد میله های سرد و سفت چرخ و فلک را بچرخانی و بچه جغله ها جیغ و داد راه بیاندازند 

و صدایشان کوچه را بردارد . 

یا اینکه توی یک پارک مسئول چرخ و فلک باشید و بلیط های مردم را بگیرید و وقتی سوار شدند دکمه را بزنید و بنشینید روی صندلی و گوش بدهید به صدای خنده های آدمها

 

هر دو حالت قشنگ است انصافا ... 

 


 ۸ - سینما داری : 

 

کلا شغل بی فایده ایست توی مملکت ما 

نه صرفه اقتصادی دارد نه کسی شما را آدم فرهنگی می داند . 

اما از همان بچگی حسودیم می شد به همه آدمهایی که توی سینما کار می کنند . 

از همان آدمی که توی اتاق شیشه ای می نشیند و بلیط می فروشد 

تا آن آقایی که دم در بلیط شما را پاره می کند  

یا حتی آن کسی که چیپس و ساندیس و چس فیل و پفک می فروشد 

یا آن آقایی که چراغ قوه دستش می گیرد و صندلی شما را نشانتان می دهد 

و از همه مهمتر آپاراتچی 

که فیلم را از بس دیده  فوت آب است

همه و همه شغلشان قشنگ است به نظرم ... 

 


 ۹ - دلقک سیرک : 

 

شاید خنده دار یاشد اما من عاشق این کار هستم . 

توی سیرک کار بکنی 

زندگیت توی یک اتاقک چرخدار باشد 

شهر به شهر و کشور به کشور بگردی  

یک جایی چادر بزنید  

و هر شب صورتت را سفید کنی و دماغت را قرمز و یک لباس مسخره تنت باشد 

و بخندانی آدمها را 

حتی اگر خنده نباشد روی لبت 

حتی اگر هیچ کسی را نداشته باشی زیر آن چادر 

وقتی مردم به دلقک بازی تو بخندند 

تو خوشبخت ترین آدم  دنیایی . 

شاید باور نکنید ولی آرزو دارم یکبار هم که شده 

یکی از این لباسهای عروسکی تنم کنم 

و دم یک پیتزا فروشی بایستم و برای آدمهای توی کوچه و خیابان قر بریزم  

حتی اگر یکروز از عمرم مانده باشد  

اینکار را خواهم کرد ... 

 


 ۱۰ - بچه پولدار بودن : 

 

انصافا بهترین شغل دنیا این است که آدم بچه پولدار باشد . 

نه صبح از خواب ناز بیدار شدن دارد 

نه رئیس مزخرف بالا سر آدم هست 

نه پیش کسی سر کج می کنی 

نه لازم است جواب کسی را بدهی 

 

کلا بهترین شغل دنیا این است که بابای آدم پولدار باشد حسابی ...  

 

 

ظاهر و باطن این شغلهای مورد علاقه من بود .  

شما هم از شغلهای مورد علاقه خودتان توی کامنتها بنویسید اگر دوست داشتید ...

 

 

 

پیامک اول از دیار باقی   

- 

امروز کرگدن توی کامنت های محسن نوشته بود :   

-

سلام محسن جان
صبحت بخیر جان برادر به کسر نون ! ... بی مقدمه بگویم دلیل این نامه مکتوب کردن ها را ... توی این دو روز که رفته ای خیلی با خودم فکر کردم ... دیدم تو ده سال برای من زحمت کشیدی تا من را به اینجا برسانی ... اینجا که می گویم جای خاصی نیست ها ولی چیزی از ارزش زحمتهای پدرانهء تو کم نمی کند ... بعد با خودم گفتم بگذار از امروز به جبران زحمتهایی که محسن باقرلو برایم کشید توی این همه سال من هم هر روز یا یک روز در میان یا چند روز یکبار چند خطی برایت بنویسم و از زیر در نیمه بستهء اینجا بیندازم توو ... نخواندی هم عیبی ندارد دلخور نمی شوم ... هنوز هیچی نشده دلم برایت تنگ شده مرد ... به قول مریم دلم برای آن انگشتهای تپل و کلهء کچلت هم تنگ می شود ... اصلن دلتنگی چیز غریبی ست که وختی بنویسی ش لوث می شود شاید هم لوس ... همینقدر که بدانی من را کفایت است ... بدانی که چقدر دوستت دارم و کجای قلبم هستی ... دیدی من هم وقتی را مثل تو وختی می نویسم ؟! ... دیروز آقا طیب را دیدی خوب بود ؟ خوش گذشت ؟ هم ماشینت خوشبو شد هم دلت ... بس که این بچچه گل است ... راستی شنیدم امروز صبح توی پمپ بنزین داشتی در باک را به جای کارت سوخت فرو می کردی توی پمپ ! ... و خانم رانندهء ماشین پشت سری چقدر به این کارت خندیده ! تو هم چپ چپ نگاهش کرده ای ... نیم ساعت پیش هم که انگار داشتی کتری داغ را به جای پارچ می گذاشتی توی یخچال ... قصد جسارت ندارم ها ولی حواست را جمع کن ... کاری نکن که مایهء خندهء این مردم بی مایه بشوی ... زندگی جددی جددی کوتاه تر و بی ارزش تر از تمامی این حرف و حدیث هاست ... باشد عزیز دل ؟ ... فدای تو بشوم من ... حالا که بیشتر سردت می شود لباس گرمتر بپوش چون پوست آدم که کلفت شدنی نیست ... انقدر برایت حرف دارم که فکر می کنم می توانم تا روزی که هستی و هستم برایت از اینجور نامه ها بنویسم ... فقط امیدوارم این حس الانم و این نامه نامهء آخرم نباشد! ... هر چه باشد من فرزندخواندهء پدری مثل تو ام خب ! ... سرت را زیاده درد نمی آورم ... تا نامهء بعدی خدا پشت و پناهت ... مواظب خودت باش عزیز .  

 

 

پی آبجی دنیز نوشت : 

 

آبجی دنیز جان ما زحمت کشیده اند عکس های زمستان برفی پارسال تبریز را فرستاده اند برای ما عقده ای های برف ندیده  

ببینید و کیف کنید و حسرت بخورید و لعنت کنید این زمستان بی بخار و بی برکت ۸۹ را ...

 

 

 

 

 

 

 

  

 

نظرات 123 + ارسال نظر
رها بانو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:41 http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام کیامهر جان

دلم میخواد یه مغازه ی بزرگ گل فروشی داشته باشم ... یعنی گل فروش باشم ... زیباترین و کمیاب ترین گلها رو از همه ی دنیا سفراش بدم و بیارم توی مغازه ی خودم ... به این بچه های گلفروش مجانی دسته گلها رو بدم تا برن بفرشون و پولشو واسه خودشون بردارن ...
دلم میخواد باغبون باشم ... درخت و نهال بکارم ... بوته ی گل بکارم ...
دلم میخواد یه مغازه ی بزرگ بستنی فروشی یا شکلات فروشی داشته باشم یا اسباب بازی فروشی !

وای که ما رو بردی توی عالم خیال ...

هنوز رسماً وکیل دادگستری نشدم ... ولی به زودی میشم ... از شغل خودم بدم نمیاد ... وکالت ... دوستش هم دارم . کمک به همنوع خیلی حس خوبی به آدم میده ...

با اینکه حالم اصلاً خوش نیست ولی دلم نیومد برای این پستتون کامنت نذارم ... دیشب با اینترنت گوشیم خوندمش و الان دیگه طاقت نیوردم و گفتم هر جوری شده بیام و یه اظهار نظری بکنم تا دق نکردم !

جناب کرگدن هم کارشون درسته ... مرسی از لطفشون ... مرسی که ما رو از وجودشون محروم نکردن و هنوز هم هستن ...

دست شما هم درد نکنه رها بانو
اتفاقا شغلهای خوبی بود اینایی که گفتین

خدا بد نده
بلا به دور
ایشالا که رفع کسالت بشه

رها بانو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:45 http://raha-banoo.persianblog.ir/

چقدر حرف زدم !

اختیار دارید

عاطفه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:48 http://hayatedustan.blogfa.com/

من توشغل هایی که گفتی فقط دوبلوری رو دوست دارم! نه صدام قشنگه
ما یه پژوهشکده داریم تومشهد که مثل خونه ی پژوهشگرا میمونه از بس آدم وقتی میره اونجا احساس صمیمیت رو بینشون میبینه.. من که کللن به پژوهشگری علاقه دارم ولی دوست دارم تویه همچین جایی کار کنم.. جایی که شاید سخت بپذیرنت ولی وقتی پذیرفتنت میتونی مطمئن باشی هیچ کس برا اون یکی ادای رئیس رو درنمیاره.. بالاترین نقششون پدربودنه.. اونم از نوع سالاریش! اما این پذیرفته شدنه تویه همچین جایی صبر و حوصله میخواد که من ندارم!

والا این پژوهشگاهی که گفتی اگه واقعا روی کره زمین باشه و کسی برای آدم رئیس بازی در نمیاره شک نکن بهترین جای دنیاست
بی زحمت صبر و حوصله داشته باش و از دستش نده
جون داداش راس میگم

رها بانو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:48 http://raha-banoo.persianblog.ir/

اصلاح می کنم : سفارش !

ممنون

آفتاب پرست سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:49 http://www.aftabparast.blogsky.com

از قضا مادر ما معلمه و پدرمونم که میدونید ....

اما به شدت از معلمی بدم میاد

مادرم تاریخ درس میده و شاگرداش عاشقشن
اما وقتی می بینم واسه کاری که میکنه و وقتی که میذاره
به ازاش درآمد و مزایای شغلی ناچیزی داره زده میشم

واسه یه درس عمومی اسلاید ساختن و ترتیب گردش علمی دادن و بد بدو های فراوون اونوقت هیچ!!!!


ما همین مهندسیمون رو دوست دارم البته الانه اونقدر مهندس عمران زیاده ما نمیدونیم ما رو کجا میخوان جا بدن بعد از فارغ التحصیلی

همه چی که پول و درآمد نیست پوریا پسر
البته مهندسی هم خوبه
ولی معلمی یه چیز دیگه است
دقت کن
این حرفو یه کسی که خودش مهندسه داره میزنه

عاطفه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:50 http://hayatedustan.blogfa.com/

یعنی فقط دلم میخواد گریه کنم به حاطر این عکسا..
حالا باز خدا رو شکر که ما توعمرمون برف دیدیم.. بچه های آخر دهه هشتاد چقدر طفلکی هستن که اصلن باورشون نمیشه که چیزی به نام برف وجود داره که سفید و سرد و لذت بخش است!
دلم برا برف بازی های دوران مدرسه م تنگ شده.. برا اصرار به آسمون که یه کم بیشتر بباره تا فرداش مدرسه ها تعطیل بشه..

راست میگی
مثلا خواهر زاده ام کیامهر
۳ سالشه
تا حالا برف ندیده
فقط تو تلوزیون
ایشالا برف خوب بیاد

پاتینا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:51 http://patina.ir

سلام
معلمی رو دوست دارم ولی خیلی حوصله میخواد چیزی که من ندارم
محیط بان بودنم جالبه
کارگردان بودنم خوب واقعا جالبه
دوبله محشره ولی واسه کسایی که صدای خوب و خاص دارن
ولی تو همه اینا من عاشق نویسندگیم مخصوصا نویسندگی شاعرانه
عکاسی مهیجه و به یاد موندنی ثبت خاطرات
چرخ و فلکی خوب راستش نمیدونم چی بگم؟
سینما داری...نه
دلقک سیرکم راستش استعداد میخواد خیلی
ازین اخری کی بدش میاد؟
ولی دور از شوخی دوست دارم دست رنج خودمو استفاده کنم
کار به ادم انرژی و شور زندگی میده
ممنون از مطلب جالبت مثل همیشه عالی

ممنون پاتینا جان
ایشالا که به شغل مورد علاقه ات برسی
بشی نویسنده - شاعر
ما هم بیایم کتاب امضا شده ازت بگیریم

عاطفه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:53 http://hayatedustan.blogfa.com/

آها! من از کتاب فروشی خوشم میاد.. یه کتابفروشی کوچیک مثل کتابفروشی «اگر».. که صمیمیت از در و دیوارش میباره..
شایدم واقعن یه روز یه کتابفروشی باز کردم.. کسی چه میدونه..

چرا که نه ؟
منم حاضرم بیام دم مغازتون داد بزنم کتابات فروش بره

عاطفه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:54 http://hayatedustan.blogfa.com/

به گل فروش ها هم حسودی میکنم! طراوت میباره از سر و روی مغازه شون..

انصافا شغل خوبی دارن

نیما سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:31 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

یه سوال فنی !

چرا عکس پست قبلی همه یه جوری به کامپیوتر مربوط بودند ! اما این پست عکسش یجوری خیلی کلاسیک تر میزنه ! همه ی کارهاش به قدرت و توان انسانی بستگی داره ها ! دلیلت از انتخاب این دوتا عکس چی بود دادا ! میخوای کامپیوتر رو بد نمایش بدی !؟

نه دادا
واسه پست قبل عکس مناسب پیدا نکردم

پونه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:35 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

سلاااااااااام .
متاسفانه یا خوشبختانه من شغل شماره 10 رو دارم .
اما خداییش نمیدونستم منم شاغلم!!!!
چقدر کار رو سرم ریخته هاااااااااباید پا رو هم بزارم ،باید به اقدس خانم بگم برام چایی بیاره، باید روی صندلی بشینم و لم بدم ....و خیلی کارهای دیگه. برم به کارام برسم




این نامه محسن که دلمو آتیش زد چرا با احساساتمون بازی میکنین؟؟؟؟؟؟ آخه ما گناه داریم به خودا....(آیکون اروده زیاد)

شما که صاحب شغل ۱۰ هستی
فکر کن من اقدس خانوم
دست مارو هم بگیر خب

پونه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:40 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

سلام به همه.
ساعت 12:38
اینجا هوا سرد اما بهاری!!!!!!!
اونجایی که شما هستین رو نمیدونم ؟

لباس گرم بپوشین.

کیامهر جان خسته نباشی

من هواشناسی رو خیلی دوس دارم .تابلو بود نه؟؟؟؟؟؟؟؟

بله سرکار خانوم
میشه بفرمایید از بارندگی چه خبر ؟

بهارمامان امیر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:40 http://oribad.blogfa.com

بچه پولدار بودن از همه شغلها راحتتره بدون استرس بدون زحمت اما حیف که به ما بی نصیبیم

ایشالا زحمت بکشید و کار کنید تا امیر بی نصیب نشه

pirate37 سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:42 http://pirate37.wordpress.com

جدا شغل دهم بسی طاقت فرسا و بسی دوست داشتنی ست :دی...خیلی کم هستن آدم هایی که بتونن از پسش بربیان :دی

بعله
انصافا طاقت فرساست

ف@طمه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:59 http://zarafekocholo.blogfa.com/

با 4/6/7/10موافقم
ولی من فقط از ریاست خوشم میادا اینارم دوس دارم

ما از این به بعد شما رو رئیس خطاب می کنیم
خوبه ؟

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:10 http://denizlove.persianblog.ir

سلام...
خوب اولش میخواستم یکم اذیتت کنم اما بعده دیدن عکس ها دیگه از دلم نیومد...
خوب بریم سراغ شغلها...
1.کل فامیل معلم!!مگه میشه معلمارو دوست نداشت!!
من فکر نکنم معلم خوبی باشم!!
اما اکثر معلمامو دوست داشتم اما من نمیتونم شغل معلمی رو درست انجام بدم اعصابشو ندارم!!!
2.سخته تنهایی رو دوست ندارم من!!!
3.منم به عنوان دستیار قبول میکنی؟؟؟
4.با صدایی که شما داری معلومه که دلت بخواد دوبلور شی!!!
5.میدونی افسرده ترین انسانها نویسنده هان؟؟؟
6.میدونی بابای من عکاسی میکرده!!
جات خالی اونقدر عکسای قدیمی داره خونه خودمون و مادربزرگم واقعا خیلی خوب بود بابا کارش الان هم عکاسیش خیلی خوبه!!
7.نه!!
8.
9.منم صدا کن اونروز بیام ببینمت باشه؟؟؟
10.آرزوست!!!

۱ - از همون سعید جون باید می فهمیدم که سلیقه ات خوب نیست
۲- اینهمه درخت و حیوون . چرا تنها ؟
۳- ببینم چی میشه
۴-
۵- نه والا نمی دونستم
۶- دم رفیق جان ما گرم سلام برسون بهشون
دوست دارم عکسای قدیمی بابات رو ببینم
۷- چرا ؟
۸-
۹- عمرا
۱۰ - بر جوانان که عیب نیست

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:15 http://denizlove.persianblog.ir

خوب شغلایی که من دوست دارم!!
1.داوری!!داور نیستم اما داوران را دوست دارم!!
2.گلفروشی.که رشته ام هم تقریبا مرطبته.
3.مهماندار هواپیما هر چند تو ایران امنیت جانی ندارن!!
4.طراح لباس البته اونم باز تو ایران نه!!
5.دلم میخواد مانکن بشم!!مانکن ها رو دوست دارم مخصوصا از نوع مانکنای ویکتوریا ایز سکرت!!
الان همینا یادم میاد!!

با ۲ موافقم
با ۱ صد در صد مخالف
بقیه هم به چشم خواهری بد نیستن
اون ویکتوریا ایز سکرت هم نفهمیدم چیه راستشو بخوای

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:17 http://denizlove.persianblog.ir

عکس ها هم قابل شما رو نداشت خجالتمون دادین ایشالا امسال هم برف بباره یه عالمه عکس بگیرم براتون!!

خواهش می کنم
شما زحمت کشیدید

پونه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:28 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

کلاس اول که بودم یه معلم داشتم (خانم آخوند زاده) نمیدونم چرا همیشه صورتش برق میزد مخصوصا نوک دماقش من فقط همین یادمه.
خب چی کار کنم کوچمولو بودم نمیدونستم کرم میزنه به صورتش .آخه ۷ سالم بود .
تازشم خیلی هم دلم براش تنگ شده .دوسش داشتم حتی اگه همه جاش برق میزد!!!!!!!!!!!!!!



ساعت ۱:۲۹

ایشال که ببینیدش و ماچش کنید
فقط فازمتر با خودت ببر بچه مایه دار

رها سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:31 http://pastils.blogfa.com

فقط شماره ۱۰!!!!!!



علی دایی ؟

لیلیتا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:39 http://lilitaa.blogsky.com/

جاااااااااااااان خودم این آخری رو خیلی سرسری خوندم. نه که تجربه ای در این مورد نداریم جون داداش. ولی جدی جدی این بچه پولدار بیخاصیتی که تو نوشتی ها به درد جرز دیوار میخوره. آدم اگه دوروز اونجوری زندگی کنه کلاش پس معرکه س که! خوبه که اون بچه پولداره باشی با یه شغل آبرومند. نه بیکار و بی عار...

اینم دوکلمه از مادر عروس. مستفیض شوید پلییییز

مستفیض شدیم خواهر
ما هم به خودش و شخصیتش کاری نداریم
منظورمون پولش بود
کیه که بدش بیاد؟
دروغ چرا ؟
تا مرگ آ آ آ

عکاسی خوبه. ولی معلمی رو اصلا دوس ندارم

عکاسی خوبه ولی معلمی هم خوبه

ماهی تنگ بلور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 14:22 http://hichooopoooch1.persianblog.ir/

بستنی فروشو نگفتی؟
هی بستنی میفروشی و هی دستت بستنیی میشه و هی دستتو لیس میزنیاشک شوق بودا


خدایی شغل خوبیه
ولی بعد یه هفته دل آدمو میزنه خب

رهگذر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 14:39 http://mario22.blogfa.com/

من از بچگی ، عاشق این بودم که میکروفن دستم بگیرم و راه بیفتم و با ملت مصاحبه کنم! یادمه داداشمو هم مجبور می کردم که دستشو شبیه به دوربین کنه و دنبالم راه بیفته. از هر دری هم از هر کسی می پرسیدم! جالب اینکه از همون دوران بچگی هم ملت تا حس مصاحبه بهشون دست می داد خیلی جدی و یه چیزی غیر از خودشون می شدن.
نویسندگی و شاعری رو هم خیلی دوست داشتم ودارم. البته چند وقتیه که قید شاعری رو زدم اما نویسندگی رو هنوز نه!
خلبان شدن رو هم دوست داشتم. به خاطر اینکه میتونی بری خارج! یا حتی مهماندار هواپیما شدن! یادمه بچه بودم با خودم فکر می کردم که من مهمان دار شم و بعد بچه های تیم ملی سوار هواپیمامون شن و یکی شون از من خوشش بیاد و زنش شم!!!
روانشناسی رو هم دوست داشتم! همیشه هم تو مدرسه رو مخ بچه ها بودم و یه جورایی مشاور کلاس بودم! طوری که چند باری هم معلممون باهام درد و دل کرد!
دیپلماتشدن و سیاست رو هم دوست داشتم. چیزی که الان ازش متنفرم!!
مجری تلویزیون و رادیو هم یکی دیگه از علاقه هامه که دارم براش تلاش می کنم!!
کجایی جوونی که یادت بخیر.
البته خدا رو شکر به دوتا از مورد علاقه هام رسیدم.

کامل گفتی
معلومه قبلا فکر کرده بودی بهش
اون مهماندار رو خوب اومدی
فکرش رو بکن مثلا استاد اسدی تو هواپیما عاشقت می شد
چقدر می خندیدیم بهت

رها پویا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 14:53 http://gahemehrbani.blogsky.com/

معلمی که خیلی سخت تره سخت تر از اون معاونت مدرسه است و اینکه سلام منو خدمت پدر جان برسونید منم عاشق معلم ها هستم اما هیچوقت دوست ندارم جای اونها باشم

بعدشم با آقا شیره و اقا خرسه دوست میشی خواستند ما رو بخورند میگیم از دوستای کیامهریم منو نخور لطفا(نمیخورنمون دیگه؟)تو این آیتمی که گفتی ناخوداگاه با آقا خرسه تصور کردم که رابطه دوستی قوی ای داری


در موارد سینما خیلی باهات موافقم و عکاسی هم خیلی دوست دارم

پس رو شغلت تعصب نداری من اما دارم

در مورد محسن فرانسوا هم اینکه باهات موافقم اما قلچماق رو خودت زحمتش رو بکش لطفا من ساپورت میکنم خبر از شما

خب علایقمون که مشترکه
آقا خرسه هم داشت خودش رو با تنه درخت می خاروند سلام ویژه رسوند
منظورم از قلچماق همون آقا خرسه بود
حالا که اینهمه با هم تفاهم داریم و قراره ساپورت بفرمایید
پول قلچماق رو نصف نصف بدیم ؟

شیخ سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 14:56 http://koh-boy.blogfa.com

از بین همش دوبلوری از همشون باحالتره .
فک کن یه ملت تو کف این باشن که تو چه شکلی هستی
خیلی باحاله نه؟

آره والا
به نظرت واسه کسی مهمه ؟

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 15:07

سلاممممم کیامهر
دمت گرم اسیدی..
۱و ۵ روعشق است..
ولی خدا وکیلی شغلم یعنی معلمی رو خیلی دوست دارم ..ارتباط باروح آدما داری بیشتر...
البته واضح وو مبرهن است ۱۰ هم خوب بله دیگه

قدر شغلت رو بدن
خیای خوبه به خدا
حسودیم میشه بهت

سیمین سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 15:08

فعلن سلام.شب میام سر فرصت کامنت می ذارم

اوکی

هلیا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 15:38 http://www.mainlink2.blogsky.com

من دوست دارم تالار عروسی داشته باشم ...... کلا تو کار برگزاری مراسم عروسی باشم
آموزشگاه موسیقی هم خیلی دوست دارم داشته باشم
از همه بیشتر دوست دارم مسئول هل دادن چرخ دستیای فروشگاه باشم.


هل دادنش که مسئول نمی خواد
شما زحمت بکش جمشون کن

نیمه جدی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:38

راستش من از بین این شغلا فقط بچه پولداریو دوست دارم و لاغیر!

شغل خوبیه
ولی متاسفانه امکانماتش رو نداشتیم

کورش تمدن سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:41 http://www.kelkele.blogsky.com

سلااااااااااام
سر وتهت رو بزنن دوست داری هنرمند بشی
بابا الانم هنرمندی
این پستهات کم از کتاب ندارن
دلقک رو خیلی خوب اومدی
بهت میاد واکسی واکسی
واسه همینه که بازیه پاتومیم رو استادی دیگه


باقالی فروش
خودت هم کم استاد نیستی تو پانتومیم
جوابات تو بازی ریحانه خیلی خوب بود
دمت گرم

فرزانه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:45 http://azghandetorbat.blogfa.com/

به نظر من منشی مطب سونوگرافی بودن هم خیلی جالبه آدمهای متشخص در حال پیچ و تاب خوردن و در حال خجالت کشیدن .

یک مقدار موذیانه بود

گل گیسو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:49

سلام

الان ذوق مضاعف دارم چون شغلم به عنوان اولین شغل دوست داشتنی ذکر شد
(البته من معلم مدرسه نیستم)
عرض شود که همچنان سر قولم هستم برای نوشتن وبلاگ فقط متاسفانه سیستمم دچار مشکل شده اما تمام سعی ام رو میکنم تابه همون تاریخی که خدمتتون عرض کردم برسونمش
ممنون واسه وقتی که واسه نوشته هاتون صرف میکنید و ما مثل همیشه از خوندنشون لذت میبریم

راستی غواصی هم خوبه هااااااااا!!!!!!!!!(خب نخندین من عاشق هیجانم)

تبریک میگم واسه شغلت
منتظرم برای وبلاگت
و اگه افتخار بدین دوست دارم اولین کامنت رو من بذارم برات
غواصی هم خوبه
چرا که نه ؟

لیلیتا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 17:24 http://lilitaa.blogsky.com/

میبینم که کم کم داری کامنتا رو جواب میدی کلا من این بخش رو خیلی دوست میدارم . حتی گاهی بیشتر از خود پست( یوهوهو آیکن دراکولا) . شوخی کردم. خسته نباشی

ممنون لیلیتا بانوی اسفندی
خودمم خیلی دوست دارم این بخش رو
یوهاها یاهو ( ایکون درویش سیبیلو )

وروجک سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 17:28 http://jighestan.blogfa.com

وااااااااااااااااای چقد دلم برای برف تنگ شده خداااااااااااااا من دلم برف می خواااااااااااااااد یاد اون موقعی افتادم که تهران یک هفته یخ بندون شده بود همه لعن و نفرین کردن فکنم دیگه اسمون قهر کرده با ما یا نمیاد یا انقد میاد که کارو به اینجا می کشونه

من دلم روشنه ووری جان
امروز هم ماشینم رو بردم کارواش
حتما برف میاد
برفم نیاد بارون حتما میاد

فری سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 17:30 http://fernevis.blogfa.com

من هم دلم میخواست توی سریالهای مهران مدیری بازی کنم

آی گفتی
منم همینطور

ما(ریحانه) سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 17:32 http://ghavespreso.persianblog.ir

سلام.. با تشکر از شما.. پست رو به روز نمودیم..

خسته نباشید
دستتون درد نکنه

سرو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 18:58 http://yeksarv.persianblog.ir

همیشه دلم می خواسته دوبلور یا گوینده بشوم...مثلا گوینده ی برنامه ی شب بخیر کوچولو! راستی پرورش گل هم خوب است ها

کلا هر کاری که با گل و گیاه در ارتباط باشه خوبه
ایشالا که به مراد دلت برسی سروناز جان

سحر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 19:41 http://dayzad.blogsky.com/

من همیشه دوست داشتم ی کار فنی بکنم مثلا مدیر ی قسمت از ی شرکت باشم البته مدیر فنی اش اما نویسندگی رو هم علاقه دارم اما دست رو دلم نذار که خونه از بچگی عاشق خوانندگی بودم اما... معلمی هم که اصلا تو ذاتمه

ایول
حالا یه دهن برامون بخون

پونه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 19:59 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

بابا شما سروری تاج سری. شما باید دست مارو بگیری....
چه دست تو دستی شد اینجا !!!!!!!! الان از اماکن میان

پس زود متفرق شو

رهگذر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:00 http://mario22.blogfa.com/

درست حدس زدی به این موضوع زیاد فکر کردم و اتفاقاً چند روز پیش تو ذهنم بود که یه پست براش بنویسم! که وقتی امروز اومدم و پستت رو دیدم حسابی شوکه شدم! کلک همون ایده رو تو پیاده کردی! البته فرقی نمی کنه! اینجا و اونجا نداره! همه جای وب ، سرای من است!!!

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:05 http://denizlove.persianblog.ir

کیامهر یعنی تو شوی لباس ویکتوریا رو ندیدی؟؟؟
نصف عمرت بر باد!!!
یه شوی لباس معرکه که طراح لباس!(لباس که چه عرض کنم!!)واقعا مانکنای خوبی رو انتخاب میکنه حتما ببینش!!
فقط مهربان نباشه پیشت بهتره!!


اینی که میگی مطمئنی شوی لباسه ؟

م . ح . م . د سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:06 http://baghema.blogsky.com/

من که استادیو دوس دارم دخترا باین با عشوه نمره بخوان !

با این وضع درس خوندنت خودتم اخر ترم باید با سر کج بری واسه استادها عشوه بیای

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:07 http://denizlove.persianblog.ir

شما هر وقت اومدی تبریز قدمت روی چشم

شما تاج سری

عاطفه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:37 http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام و حال شوما چطوره و اینا..

قربان شما

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 20:41 http://denizlove.persianblog.ir

بعله شوی لباسه!!
http://www.victoriassecret.com/
سایتش البته فیلتره!!

فیلتر یعنی چی ؟
من کامپیوترم زیاد بلد نیستم

کورش تمدن سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 21:03 http://www.kelkele.blogsky.com

جوابهایه شما هم باحال بود برادر
ولی بساطت رو کنار من پهن نکن
باقالیام واکسی میشه
یادم رفت از اشغال(شغل های)مورد علاقه ام بگم
۱-فضانورد
۲-باستان شناس
۳-رهبر

ببخشید ولی همشون ...خمی بودن

روشنک سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 21:36 http://hasti727.blogfa.com

یک دو سه ....امتحان میکنیم....یک دو سه
خوب حالا که ارتباط مجددا برقرار شد(ایکون امان از تلفن هندلی) سه تا شغل اخر رو اصلا باهاش حال نمیکنم ولی اگه انتخاب با خودم باشه خلبانی داشتن کارخونه تولیدی از نوع صنایع سنگین رو میپسندم و بهترین شغل دنیا هم *زن یه جهانگرد* شدنه

جدی می فرمایید
اینجا سوال پیش میاد ؟
منظورتون اینه که با اون جهانگرد برید گشت و گذار
یا اینکه نه ایشون برن گشت و گذار شما راحت باشید ؟

سیمین سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 21:52 http://rosoobha.blogsky.com

خب راستش من غواصی رو خیلی دوست دارم.بنظرم دنیای زیر آب خیلی قشنگتر از روی آبه از نجات غریقی هم خیییلی خوشم میاد البته از اونایی که تو استخرا هستن .شغل خیلی آرومیه ودر عین حال ورزش هم هست ولی اینجا درآمدش خیلی کمه.
همین دیگه.بیشتر از این کامنتم نمیاد

دست شما درد نکنه
یعنی چی اینجا زیاد درآمدش خوب نیست ؟
یعنی تو خارج مردم بیشتر خفه میشن ؟
نجات غریقا درآمدشون بیشتر میشه اونجوری ؟

کرگدن سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 22:02

۱۰۰ منم
من صدم !

تو تکی
تو یکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد