جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بازی اگر ها ...

 

م ا زندگی هایمان پر است از اما و اگر 

پر است از ای کاش ها 

اصلا زندگی یعنی جایگاه آرزوهای تمام نشدنی و دست نیافتنی  

اصلا آدمی یعنی موجودی که به اگر زنده است و اگرهایش تمام نمی شود هیچ وقت خدا ... 

 

به دعوت رها بانوی عزیز این بازی را انجام می دهیم  

-  

بازی قشنگیست انصافاْ ... 

 

  

 


اگر ماهی از سال بودم ... 

می شدم مهرماه 

ماه تولدم 

چون مهربانی را دوست دارم  

مهربان را هم همینطور 

 

اگر روزی از هفته بودم ...  

می شدم پنجشنبه 

چون فردایش تعطیل است  

و شبش هم که شب جمعه است و ... 

به چی می خندی ؟ 

منظورم شب آمرزش اموات بود بی ادب

 

اگر عدد بودم ...  

می شدم هفت  

دوستش دارم همینطور بیخودکی 

از صفر که بهتر است  

شماره پیرهن ببتو هم بود توی جام جهانی ۹۴  

 

 

اگر جهت بودم ...   

می شدم شمال 

به یاد دریا 

به آرزوی بی کرانگی  

به خاطر هماغوشی محشر ساحل و دریا 

و آرامشی که به آدم میدهد

 

اگر همراه بودم ...   

می شدم همراه اول 

از این خط های کد یک 

نه از این اعتباری ها 

از این همیشگی ها می شدم

 

 

اگر نوشیدنی بودم ...   

می شدم چای سرد  

با یخ و آبلیمو 

توی یک غروب گرم تابستان 

برای پیرزن روزه داری که پایین رفتن خورشید را تماشا می کند 

و ذکر می گوید

 

 

اگر گناه بودم ...   

می شدم عشق یک طرفه 

می نشستم توی دل عاشق  

عاشقی که معشوقه اش حتی نمی شناسدش  

 

اگر درخت بودم ...   

می شدم بید مجنون  

بار نمی دادم اما سایه ام را حراج می کردم  مفت

باد را توی بغلم جا می دادم و می رقصیدم همیشه 

مجنون وار

 

اگر میوه بودم ...   

می شدم انار 

توی کاسه بلورین شب یلدا 

دانه های دل آدم پیدا باشد خوب است دیگر 

خیلی خوب است   

 

اگر گل بودم ...   

می شدم همیشه بهار 

همیشه شکوفا  

که پیام آور شادی باشم 

شروع دوباره بشوم  

  

 

اگر آب و هوا بودم ...   

می شدم ابری و بارانی 

که کسی غمگین نشود از باریدنم 

که کسی نپرسد چرا گریه می کنی ؟

 

 

اگر رنگ بودم ...   

می شدم آبی 

به رنگ دریا 

آسمان 

آب 

و تازگی ها سبز 

تا یادمان نرود  

درختهای جنگل از دسته پوسیده تبر نمی ترسند  

از دندانهای تیز اره برقی هم حتی 

آری  

آفتاب دولتتان بر لب بام است  

ای مزوران هفت رنگ و هفت خط  دوران من 

 

 

اگر پرنده بودم ...   

می شدم سیمرغ  

همینکه پرم را آتش می زدی 

از پشت کوه قاف  

دلم پر می کشید برایت آنوقت

 

 

اگر صدا  بودم ...   

می شدم جیک جیک مادرانه 

برای جوجه های روی تیر برق کوچه مادر بزرگ 

آنروز که بچه ها با تفنگ بادی 

رفته بودند شکار گنجشک  

 

اگر فعل بودم ...   

می شدم رفتن 

آنهم زود رفتن  

قبل از رفتن عزیزانم 

 

 

اگر ساز بودم ...   

می شدم نی 

روی لبهای چوپان 

زیر درخت 

برای دوستان بی زبانم ساز می زدم 

موقع چرا

 

 

اگر کتاب بودم ...   

می شدم صد سال تنهایی  

  

 

اگر عضوی از بدن بودم ...   

می شدم دماغ 

اما آویزان نمی شدم که حال کسی به هم بخورد  

 

 

اگر شعر بودم ...   

می شدم غزل 

غزل حافظ 

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند 

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

 

 

اگر بخشی از طبیعت بودم ...   

می شدم دریا 

دریا شدن دل می خواهد 

دلیل نمی خواهد که ...  

 

 

اگر یک حس بودم ...   

می شدم حس پدر   

وقتی می خندد و اشک می ریزد

روزی که فرزندش را برای اولین بار می بیند 

پشت شیشه های زایشگاه

 

  

اگر شما هم بازی کردید حتما خبر بدهید تا دور هم بخوانیم ... 

 


 

پیامک سوم از دیار باقی  ( نامه های کرگدن به محسن باقرلو ) : 

 

سلام محسن عزیز ... سلام به صاحب آن چشمهای مثل آسمان دیشب و امروز ابری بارانی ... خوبی نازنین ؟ ... بهتری ؟ ... کاش باشی ... نبودی هم فدای سرت ... فدای دلت ... محسن جان دیشب دو تا خواب طولانی دیدم ... اول خواب دیدم کل فامیلتان کنار یک ساحل زیبا دور هم جمعند به خوشی ... پیرهای مریض مث سالهای دهه شصت و هفتاد سالمند و بگو بخند و جوانهای متاهل بچچه بغل امروز فامیلتان نوجوانهای فارغ از هفت دولت مشغول شنا و آب بازی ... غریبه و غیری نبود ... انگار که ساحل اختصاصی خاندان شما باشد ... تو هم بودی ... اما هراسان و هروله کنان ... و هیچکس تو را نمی دید انگار که روح باشی ... نگران و ترسخورده داشتی از همه سراغ مریم را می گرفتی و سراغ خودت را و هیچکس صدایت را نمی شنید و خودت را نمی دید ... هی فریاد می زدی که پاشید فرار کنید تا چن دیقهء دیگر طوفان خواهد شد از آن طوفانهای سیاه و سهمگین ولی بی فایده بود ... بغض کرده بودی از سر استیصال ... و درست سر همین بغض خوابم کات خورد به خواب بعدی ... که لوکیشن لعنتی اش یک خانه سالمندان بود ... دلگیرترین جای دنیا که بتوانی تصور کنی ... پاییز بود و حیاط آسایشگاه مخمل زرد برگ تن کرده بود ... تو پیرمرد بودی و روی یک نیمکت بنفش رنگ و رو رفته یک گوشه حیاط نشسته بودی ... سردت بود و همین روتختی سفید گلدار خانه تان را انداخته بودی روت ... گلهای سرخش واقعی بود اما پلاسیده ... قیافه ات هم فرق میکرد با چیزی که اگر به همین منوال عادی پیر شوی خواهد شد ... کچل نبودی مو داشتی ... از آن موهای لخت فرق وسط بلند که نوجوانی هات دوست داشتی ... چاق هم نبودی اصلن ... چشمات انقدر گود رفته بود که تقریبن دیده نمی شد و ریش داشتی ... موها و ریشت سفید بود ... عینهو برف ... اما یک تار موی سرخ توی ریشت داشتی و یک تار موی سرخ هم توی موهات که از دور دیده می شدند حتی ... نشسته بودی و داشتی باقی پیرمردها و پیرزن ها را تماشا می کردی و گهگاهی یک قطره اشک از همان چشمهای گود افتاده غیر قابل دیدن بیرون می زد و می چکید روی لباس چرکمردت ... این رفیق چاقت سید عباس آمده بود ملاقاتت ... مثل پولدارها لباس پوشیده بود و پیپ می کشید و در جواب اعتراض پرستارهای آسایشگاه توی جیب هرکدامشان یک دسته اسکناس می چپاند با لبخند ... نشسته بود کنارت و برایت حرف می زد ... از خاطرات مشترک جوانی و دانشگاه می گفت و تو مثل چوب خشک نگاهش می کردی ... یکجاهایی لبخند بی رمقی می زدی و او خوشحال می شد که بلاخره یکی از خاطرات را یادت آمده و بعد زوم می کرد روی همان و با جزئیات بیشتری می گفت اما تو یکهو بی تفاوت سر برمی گرداندی سمت در آسایشگاه و نگاهت قفل می شد روی نقطه نامعلومی و وختی با دست تکان تکانت می داد و می پرسید یادت افتاد ؟ با سر جواب سربالا می دادی که یعنی نه و او پک عمیقتری به پیپش می زد و دود خوش عطر غلیظش را رها می کرد توی آسمان حیاط دلگیرترین جای دنیا ... محسن جان بقیه اش را یادم نیست چون بیدار شدم ... شاید اصلن بقیه ای نداشته ... راستش نمی دانم اصلن کار درستی کردم اینها را برایت نوشتم یا نه ... در هر حال صاف و صادق بودن را خودت یادم داده ای سالار ... ببخش که سرت را درد آوردم ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی حالخوشی و خوشحالی تو که عزیز دلمی و نگرانت هستم از همین راه دور ... پیشانی و دستت را می بوسم ... مواظب خودت باش حاج آقا ! ... فدای تو ... تا بعد .

 

منبع : کامنتدونی کرگدن   


 این پست را خیلی دوست داشتم 

با تمام احساسم تقدیمش می کنم به نیما ی عزیزم 

 

نظرات 148 + ارسال نظر
سپیده پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:31 http://setaresepideashk.persianblog.ir

پست جدی از نوع کیامهری ... از اون پستهای حسی ... انگار وقتی می نوشتی خیلی همچین روبراه و کیفور نبودی و اینجور مواقع ست که مردها احساس شون به عقلشون میچربه و چقدر بازتاب این احساس دلنشین ٍ خصوصا برای ما زنهایی که بیشتر اوقات از روز تجربه اش میکنیم قشنگی خاصی داره ... آفرین

مرسی دختر خاله
یادته بازی قبلی که دعوتت کردم اومدی توی کامنتها جواب دادی؟
یادش به خیر

عاطی پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:33 http://parvaze67.blogfa.com

چندبار تاحالا خوندمش ، خیلی به دلم نشست کیا .
یاد وحید وب گپ بخیر ، این بازی رو اولین بار تو وب اون دیدم . شب قبل رفتنش بازی کرده بود .
ممنون علمدار

مرسی عاطی جان
لطف داری
خوشحالم خوشت اومده

سپیده پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:33 http://setaresepideashk.persianblog.ir

اوه خدای من ............... اول شدن در روز آخر کاری هفته چه حالی میده
چه افتخاراتی که نصیب ما نشده در این جوگیریات

و چه افتخاراتی که نصیب جوگیریات شد

پونه پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:42 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

دوست دارم یه چیزی بگم یه نظری بدم در مورد پستت...
اما نمیدونم چرا نمیتونم جمله ای قشنگتر از جوابهای تو پیدا کنم .تا صبح نتونستم بخابم همش جوابهای دلنشینت میومد تو ذهنم با خودم مرور میکردم.

خیلی عالی بود مثل همیشه .........

ممنون پونه عزیز
برو کنار دریا
سلام منو به دریا برسون
باشه ؟

مکتوب پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:44 http://maktooob.persianblog.ir

منم نوشتم کیا جان.

مرسی آقا

مهتاب پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:50 http://tabemaah.wordpress.com

محشر بود کیامهر ...
آدم گاهی نمی دونه به تو چی بگه ...

فحش بده

هیشکی! پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:56 http://http://hishkii.blogsky.com

نگرانم برا داداشی

منم همینطور

لیلی پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 13:06 http://myrose.persianblog.com

بدون دعوت بازی کردم
خیلی چسبید

خوندم لیلی
عالی نوشتی
بی تعارف

عاطفه پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 13:17 http://hayatedustan.blogfa.com/

یعنی عالی بود.. عالی چیه پسر؟ معرکه بود.. دست مریزاد

قربان شما

سیمین پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 13:56

یعنی با جمله هات کیفور شدم.جانا سخن از زبان ما می گویی.رنگ سبزو عالی اومدی همچین دلم خنک شد
من درست بشو نیستم دیگه! فردا دوباره فیلی می شم.اصلن زبان اگه سرخ نباشه که یه پاپاسی ارزش نداره...داره برادر؟بخاطر همینم من خفه خون گرفتم چون دوست دارم سرخ بنویسم ولی نمی شه...حالا این سر سبز ما کی به باد بره٬خدا داند...

خدا نکنه
حالت خوب شد دوباره بنویس حتما

سیمین پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 13:59

راستی هنوزم نامیزونی؟ یه مورفین اعلا دارم مخصوص تعطیلات
بفرستم با پیک موتوری دم درتون؟

میزونم ولی هوا یه کم شوژ داره
تو خوبی ؟
میژونی ؟
بیچاره پیک موتوری شردش نمیشه تو این ژمهریر ؟

شاعرشنیدنی ست پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:09 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام
خیلی قشنگ نوشتی اونقدر که هوس کردم انار باشم یا آب و هوا یا خیلی چیزای دیگه
شاید منم بنویسم با حاله دوست داشتم
مریپسی
و مرسی که اومدی

مرسی از شما مریم جان
اگر نوشتید حتما خبر بده که بخونیم

روشنک پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:14 http://hasti727.blogfa.com

این پست گل سر سبد جوگیریاته
یه جوری به دل میشینه که ادم دلش میخواد هی بره و برگرده
به جرات میتونم بگم بهتر از این نمیشد

ممنون روشنک جان
دیگه انقدر هم خوب نبود خدایی
دارید اغراق می فرمایید

ماهی تنگ بلور پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:20 http://hichooopoooch1.persianblog.ir/

انصافا جوابات عالی بود...همه به جا و با احساس
بابا احساس

دست شما درد نکنه
خدا رو شکر

بهار پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:47

من دوس دارم بنویسم ولی وبلاگ این تیپی ندارم:( شاید برای دل خودم بنویسم.

واقعا قشنگ بود. گل و حس و ماه و همه چی عالی بود. و من عاشق این جمله شدم:
«دریا شدن دل می خواهد
دلیل نمی خواهد که ... »

خیلی عالی بود؛ خیلی. اما... اون قسمت گناه. قشنگ بود و تلخ و خیلی دوست داشتنی. اما گناه؟! نه. موافق نیستم.

سلام بهار جان
منم برای دلم می نویسم خب
شما هم توی وبلاگ برای دل خودت بنویس
چه عیبی داره؟
لطف شما مستدام

منم با گناه بودنش زیاد موافق نیستم
اما با گناه داشتنش چرا

ye dust , ye garibe , ye shabah پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:58 http://darak

gonah ? Esheghe yek tarafe? Pas alan man gonah karam ?...
Va mashuge am ! Mishnase mano ... Darunam ro kheili khub ... Behtar az hame ...
Gablan yek tarafe nabud in otabane por az ehsas ... Dusam dasht ... Nemigoft ... Neshun nemidad , o in sakht bud baram , amma midunestam ke un hesse tamalloki o bazi az karash az sare mohebatte ... Khoshbakht budam ...kheili ... Vali ... Un drugh ... Bekhatere khodesh bud ... Ke narahat nashe ... Narahati barash samme , halesh khub nist ... Baraye hamin gholamo shekastam ... Vaghti fahmid ... Javabamo nemide ... Drugh bozorgi bud vali ... Mogaseram ... Lanat be man ... Delesh shakst ... Khak bar sare man ... Hala ba nogte zafam dare ... Sukutesh divunam mikone ... Nemidunam halerh chetore ... Daram divne misham ... Hagh dare bishtar az ye drugh bud ... Vali ...
Ashegesham , divunasham , bekhateresh mimiram ... Vali bekhtaere drugh hame chi dare nabud mishe ... In gonahe ?
Ashk man gonahe ? Taghat nadaram bekhoda , daram sugut mikonam . Bar nemigarde ... Mishnasamerh magar inke ...
Man tanham , bedune esme un webkoge lanati hich kas nemishmasatam ... Khaheshe bozorgie ... Vali az khanandehat bekhah barash 2a konan ... Un khub beshe, bekhande, man be darak ...
Az dustat bekhah ... Del khoshim fagat injur chizast ...
Vahshtnake arame delet dare ... O to baes besh narhat beshe o kari ham azat bar nayad .
Khahesh mikonam !
Kabus a daran daghunam mikonan

برات دعا می کنم
همیشه خدا
از همه بچه هایی که اینجارو می خونن هم التماس می کنم برات دعا کنن
هرچند الان یه کم گیجم
ولی امیدوار بودم تموم شده باشه حس بدت

رولی پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:29

سلام کیامهر جان. هرچند به نظرم بازی خوبی نیست،اما از کتابی که اگر می بودی خیلی خوشم اومد. صد سال تنهایی و سرهنگ آئورلیانو بوئندیا.

دم شما گرم رولی جان

رها پویا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:32 http://gahemehrbani.blogsky.com/

جوابهات رو دوست داشتم کیامهر

خودم تو جواب دادن این سوال ها میمونم اما دلم هم یه بازی میخواد اتفاقا

اگر و ای کاش اما زیاد دارم با خودم خیلی

ممنونم که اومدی . دقیقا درسته وینسنت کسله شکی نیست امکان نداره این جونور با کس دیگه اشتباه بشه پس تو هم از خودمونی(فیلم باز ...خاطره باز)

میگم کاش کرگدن نوشته هاش رو چاپ میکرد شایدم این کارو کرده من بی خبرم

همسر من خلبان نیست کیامهر. کنترل. من بهش میگم جیمبو جت ...جیمبو جتو میبره کارواش نزدیک خونه . کارت سوخت ماشین پدر همسر جان رو هراز چند گاهی کش میرویم چون ایشان اتولشان را بیشتر در پارکینگ منزل پارک مینمایند.

تو کامنت بعدی در مورد سوژه مینویسم ...یواشکی اونم



دستت درد نکنه رها جان
این وینسنت کسل از اون بد من های پدر درآره پدر صلواتی
من شنیده بودم شوهر مونیکا بلوچیه
شما خبر موثق داری بگو
کوفتش بشه الهی

ایشالا که چرخ جیمبو جتتان بچرخه و خدا به کارت سوخت آقا بزرگ برکت بده

*pegi پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:35 http://pegasus-gh.blogsky.com

قشنگ بازی کردی
جوابهات رو دوست داشتم
سر ذوق آمدم تا منم بازی کنم

سلام بر پگاسوس کبیر
چه خوب
خوشحام از سر ذوق آمدن شما

رها پویا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:37 http://gahemehrbani.blogsky.com/

یکم آرتیست بازیش زیاد میشه اما من هیجان را دوست دارم. باشه اونور آب...
قلی هم هماهنگیش با شما دیگه رئیس

تا خبر بعدی...

از کیا به رها
وسیله ماموریت جیمبو جت
بلیط یک طرفه
شاید موندگار شدیم
قلی کیه ؟ بی انصاف دیگه انقد رمزی هم نگو
من که باید بفهمم
با خودت مهمات بیار
منم به مهربان میگم الویه بپزه و نون باگت بخره

تا خبر بعدی ...

خورشید پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:43 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام
عالی بود آقا ... عالی ... لطیف وپر از احساس . ممنون بابت شریک کردنمون تو یه عالمه حس خوب

مرسی خورشید خانوم
مرسی از هم احساسیتون

رها پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 15:49 http://pastils.blogfa.com

خیلی خیلی قشنگ بود
و پر از احساس....
یه کم دیگه پیش میرفت اشکمون در میومداااا!!!!


مرسی حاجی!

قربان شما
در ضمن حاجی باباته

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 16:23 http://denizlove.persianblog.ir

خوب بود جوابام؟؟؟
داور کدوم داور؟؟اینجا که همش بحث خودشیفتگی بیش از حد منه که داور این وسط چه کارس؟؟؟

داور این وسط میتونه در مورد خودشیفتگی بی حد شما قضاوت کنه
یا لا اقل سوت بزنه

آفتاب پرست پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 17:08 http://www.aftabp[arast.blogsky.com

به به سلوووووووووم

آقا این نیما بالاخره پای شما رو به آفتاب پرست باز کرد ها

شما که ما فقیر بیچاره ها رو اصلا حساب نمیکنی!!!!

اراستی چه رمانتیک هستید ها!!!!!!!

اگر هاتون چسبید

کورش تمدن پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 17:33 http://www.kelkele.blogsky.com

سلاااام
محشر بود
خیلی لذت بردم
ساده و عمیق
ولی از زود رفتنت خوشم نیومد
ببخشیدا ولی بیجا میکنی

گودول پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 19:00 http://godool2.wordpress.com

همه پستت یکطرف و انتخاب رنگ جدید هم یکطرف.

سبز باشید آقا
ناقابل بود

آفاق پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 19:36

من این بازی رو تو چند تا وبلاگ دیگه چند وقت پیش خونده بودم. به دلم ننشسته بود. ولی با جواب های قشنگ شما حسابی بازی دوست داشتنی شد.
مدتیه وبلاگتون رو از گوگل ریدرم می خونم. ممنون

باعث افتخار بنده است آفاق جان

رها پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 20:18 http://pastils.blogfa.com

سحر پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 21:28 http://dayzad.blogsky.com/

کیامهر عزیز بعضی نوشته هات زیبا هستند و بعضی فوق العاده مثل امروز!!!
حس این نوشته ات قشنگ بود و خیلی قشنگ هم منتقل شد اگه بتونم در اولین فرصت این بازی رو انجام میدم.
ممنون از وقتی که میذاری و برای خواننده هات ارزش قائل میشی!

ممنون سحر عزیز

shabah پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 21:31 http://darak

vali man uni ke fek mikoni*shayad mohsen * nistam , man ?
Chejuri begam oftadam be goh khordan , divune shodam ,
nemidunam chi shod baram neveshte *donya nedga dar mikham piade besham *miduni in yani chi ?
Man baes shodam , khak bar saram daram divune misham
chi kar konam ? Khndaya sedamo mishnavi ? Mishnavi
chera ? Bidar nemisgam ?
Chera ?
Khodam kardam khodam kardam
bozorgtarin lotfo mikoni . Beyne bazdid konandehat hatman kasayi hastan ke hanuz lajani nashode deleshun
age una doa konan hame chi khub mishe are khub mishe
nemishe ?

من شما رو با محسن اشتباه نگرفتم
با کسی دیگه اشتباه گرفتم
چشم اطاعت میشه
به دوستان میگم دعا کنند

shabah پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 21:42 http://darak

Kiaaaa ! Khub mishe na ?

Hame mariza khub mishan
na ?
Mohsen ham moshkelesh ine ?
Hame khub mishan , nedaye manam khub mishe motmaenam
galum dare atish migire
daram khafe misham
man baes shodam khodamo nemibakhsham khub mishe khub mishe akgjgjgajgjpgkukg?gjajgagjtjgjtgkgjhkhjgjtmdgapgt pngagt tgpmpmahhhhhhhhhhhhhhhhhhhh
kiaaaaaaaaa

ببین رفیق جان
میشه خصوصی بفرمایید موضوع چیه ؟
شما گفتی من شما رو می شناسم
اول فرمودید به خاطر یک دروغ پشیمانید
الان می فرمایید که ندای شما مریض است
من راستش درست سر درنیاوردم
میشه واضح توضیح بدین ؟

سمیرا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:02 http://nahavand.persianblog.ir

خیلی دلنشین بود کیا...لذت بردیم....از اون حسهای خوبی که فقط تومیتونی خلقش کنی و کرگدن عزیز....موضوعش رو دوست داشتم اگه بتونم منم بازی میکنم

مرسی سمیرا

ساده پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:10 http://arvah-sokot.blogfa.com

تو هم خیلی قشنگ بازی کردی. جدی لذت بردم
و حس پدری عجیب لونه کرد تو چشمام...
امیدوارم روزی یک پست خیلی خیلی خیلی ویژه بخونیم از اون لحظه که برای اولین بار پشت شیشه های زایشگاه از حس پدریت بگی...

مرسی ساده جان
ایشالا
منم امیدوارم

روشنک پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:19 http://hasti727.blogfa.com

من هنوز توی نرمی جواب هات دارم غلت میزنم
انگار تو اسمون داری پرواز میکنی ازاد و رها
انگار هیچ بدی تو این دنیا نیست
وای کیا خیلی خوبن جوابات
این پستت رو سیو کردم

ممنون روشنک جان
دیگه داری شرمندم می کنی به خدا

سیروس پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:26 http://www.khozaebal.persianblog.ir

ساعت ۷ صبح پستتون رو خوندم و درجا انقدر به دلم نشست همون جا نوشتم
برقرار باشید

بله خوندم
دسا شما درد نکنه برادر

دوست پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:28

اولا
به نظر من هم بیجا میکنی زود بری. فعلت رو عوش کن به موندن.... زود

دوما
کیامهر جان
خودت هم گفتی. غروبهای جمعه همینطوری الکی دلگیرند. چه برسه که داغون هم باشی :( اگه میشه پاشین با مهربانت برین پیش محسن که تنها نباشه. عادت داشتیم بهش بگیم کرگدنها :( حیف........

اولا خیلی ارادت داریم رفیق
دوما خیلی دوست داریم
آقا محسن امر بفرمایند به روی چشم اطاعت می کنیم

مریم پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:28 http://mazhomoozh.blogfa.com

بازی قشنگی بود.
راستی دقت کردی کرگدن جان با نوشتن چنین کامنت هایی یک نوآوری دیگه در وبلاگ نویسی به وجود آوردن. خدایی دقت کرده بودی؟

مرسی مریم
بله
دقت کرده بودیم

نیما پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:40 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

درود بر کیامهر خان ! مهمونی خوش بگذره ایشالا !

آقا منم بازی کردم ! بیا ببین به درد تیم ملی میخورم یا نه !

حیف شما نیست بری تیم ملی؟
ایشالا تیم ستارگان جهان
یا تیم منظومه شمسی

نیما پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:41 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

من میدونستم سیروس اول اینجارو خونده و بعد نوشته ! خداییش کلا من و سیروس خفن کفتر جلد بلاگت شدیم دادا !

اتفاقا همین الان با سیروس صحبت کردم
دست شما درد نکنه

مینا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 22:43 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

جوابات خیلی قشنگ بود کیا جان. نوشیدنی و صدایی که گفتی خیلی حس خوبی منتقل کرد به من.

ممنون مینای عزیز

ملکه نیمه شرقی پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 23:36 http://man-unique.blogfa.com/

همش خیلی احساسی و قشنگ بود
ولی با اگر نوشیدنی بودمش خیلی بیشتر کیف کردم حس خوبی داره
۷۳۹۲۹

ممنون ملکه بانو

علی لرستانی پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 23:53 http://alilorestani.persianblog.ir/

از همه جوابها اگر فعل بودم ...خیلی به دلم چسبید به مولا

دلتون مهربونه لابد

mEm0L پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 23:56 http://hishkime3man.persianblog.ir

عجب بازیه بکری شده!!! :))
مانیز این پست را خیلی دوست میداشتیم!!! :دی
خوش ب حاله نیما!!! من ک اصن حسودی نمیکنم...!!! :دی

حسود هرگز نیاسود مرمری جان سابق بر این

پرند جمعه 17 دی 1389 ساعت 00:07 http://ghalamesabz2.wordpress.com

آدم اگر حتی یک پست جا بمونه ازت وقتی میاد گیج می‌شه و گم می‌شه بین نوشته‌هات... نمی‌دونم چرا...

این بازی رو تو چند تا از وبلاگ‌ها خوندم
ولی اینی که تو نوشتی یه چیز دیگه بود
اصلاً یه حس خاصی داره توش
یه حس لطیف و دوست داشتنی و پر از صداقت... بدون ادا...

مخلصیم پرند جان

پرند جمعه 17 دی 1389 ساعت 00:09 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اگر منظورت از چای سرد همون آیس‌تی استکبار جهانیه، اگر نوشیدنی شدی هوای ما رو داشته باش بی‌زحمت!!
فکر کن همون پیرزنه‌م!!

من که بعید می دونم پیرزنه خوشش بیاد
اصلا شاید براش ضرر هم داشته باشه
ولی خودم ماه رمضون
همین که الله اکبر رو می گفتند
یک پارچ از همین نوشیدنی استکباری می خوردم
و تا صبح فردا درد می کشیدم
اما جیگرم جلا پیدا می کرد

پرند جمعه 17 دی 1389 ساعت 00:12 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اگر رنگ بودم...

وای کیامهر
منم تا دو سال پیش عاشق آبی بودم
اصلاً از وقتی رنگ رو شناختم...
و این علاقه انقدر زیاد بود که همه‌ی فامیل و دوست و آشنا می‌دونستن... بس که منو با رنگ آبی می‌دیدن...
اصلاً تو کمد لباس‌هام بجز آبی نمی‌تونستی پیدا کنی
ولی حالا... دیگه بجز سبز نمی‌تونم رنگ دیگه‌ای انتخاب کنم...

سبز غیر از قشنگ بودن ظاهری
معنی و مفهوم قشنگ تری داره پشتش اینروزا

پرند جمعه 17 دی 1389 ساعت 00:16 http://ghalamesabz2.wordpress.com

من اگر صدا بودم...
می‌شدم یار دبستانی...
یا نه...
ایران ای مرز پر گهر...
اون‌وقت همه جا... و درست همون‌جاهایی که نباید، بی‌هوا و بی‌واهمه پیچ صدام رو شل می‌کردم...

چقدر من ای ایران را دوست دارم
صدای انتخابی شما خیلی خوب بود
مرسی پرند

م . ح . م . د جمعه 17 دی 1389 ساعت 00:25 http://baghema.blogsky.com/

۱۰۰ رند به یاد خودم !

دم شما گرم

پونه جمعه 17 دی 1389 ساعت 01:02 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

منم اول از صفحه سوم

یه کم تو محاسباتت اشتباه کردی

پونه جمعه 17 دی 1389 ساعت 01:04 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

من قرار بود اینجا باشم صفحه سوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا درست شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد